واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: چکناواریان: هر روز تولد مسیح است "همه روزها در مذهب مهمند نه فقط یک روز خاص و ما سالی یکبار به بهانه تولد باید جمع شویم تا رفتار و اعمال مسیح را به یاد آوریم، نه این که فقط مسیح در آن یک روز در ذهنمان باشد و بقیه سال او را فراموش کنیم." وارد کوچه بن بستی نزدیک تالار وحدت می شوم که دفتر و منزل چکناواریان در آن است. زود رسیده ام و به گفته یکی از کارکنان دفترش چون او خیلی به ساعت حساس است پس باید تا ساعت ده که قرار مصاحبه گذاشته ایم صبر کنم. سر ساعت ده مرا به منزلش دعوت می کند. با گرمی از من استقبال می کند و لبخندش قوت قلبی است برای من که بتوانم به راحتی با او راجع به کارش، احساسش و عقایدش صحبت کنم. به سوالاتم با دقت گوش می دهد و بعد از این که جواب می دهد، جوابش را بار دیگر خلاصه وار برایم تکرار می کند تا خیالش راحت شود که من کاملا متوجه منظورش شده ام. خانه ای بسیار ساده دارد و اثری از ویلون و باقی سازها در سالن منزلش نیست. او روزش را یا با نوشتن آهنگ هایش که قرار است رهبری و اجرا کند می گذراند و یا به تمرین های ارکستر. اصلا به دفتر کارش نمی رود و اصلا خود را درگیر زندگی اداری نمی کند. زیاد استراحت نمی کند، اهل تفریح نیست و خیلی هم نمی خوابد. وقتی تعجب من را می بیند توضیح می دهد؛ «من یک هنرمندم و هنرمند روز عادی ندارد چون مرتب در خلق و یادگیری است. هنرمند همیشه دغدغه هنر را دارد. روز و شبش خیلی فرق نمی کند چون فکر، ساعت مشخصی ندارد». با خودم می گویم خوب است که من هنرمند نیستم و می توانم راحت تر بخوابم و استراحت کنم و هر وقت که لازم باشد فکر کنم! چکناواریان از 8 تا 14 آذر ماه کنسرتی به نفع کودکان سرطانی اجرا کرد. و این کنسرت باعث شد که بالاخره بیمارستان محک مجوزش را برای تاسیس بگیرد. راستی چرا کنسرت با هدف خیریه و چرا برای کودکان سرطانی؟ چکناواریان دوست دارد تمام کنسرت هایش با هدف خیریه باشد و اگر به او پیشنهاد چنین کنسرت هایی کنند حتما استقبال خواهد کرد. از نظر او زندگی خیابانی دو طرفه است که در آن همه به کمک هم احتیاج دارند و باید به دیگران کمک کرد تا بتوان توقع کمک از دیگران را داشت. او می گوید؛ «باید طوری باشیم که هر اتفاقی در اطرافمان رخ می دهد احساس کنیم این اتفاق ممکن است برای خودمان هم رخ دهد. بیمار جزئی از ماست. امروز او مریض می شود ممکن است فردا ما مریض شویم، نمی توان گفت این شرایط فقط برای دیگران است. همیشه بشر برای بشر زندگی می کند». از او درباره احساس شخصی اش در مواجه با چنین افرادی می پرسم؛ «بسیار ناراحت می شوم از اینکه او درد می کشد و من هیچ کاری از دستم بر نمی آید تا بتوانم درد و رنجش را کمتر کنم، و کمی از این ناراحت می شوم که من هم مسافر همین کشتی هستم که این اشخاص در آن هستند و در این کشتی هیچکس راه فرار و نجات ندارد». می توان به یقین گفت که چکناواریان فردی کاملا احساساتی است. او طی کنسرتش با کودکان سرطانی ارتباط نداشت، چون می دانست در این صورت حتما به او حالتی دست خواهد داد که دیگر نتواند ارکستر را برای آن کنسرت رهبری کند. یکی از علایق چکناواریان در بچگی رفتن به زورخانه بوده است. در آنجا بود که داستان هایی از شاهنامه شنید و علاقه مند به حماسه و شاهنامه به خصوص داستان رستم و سهراب شد و از همان دوران جوانی ساختن اپرای رستم و سهراب هم به دغدغه های زندگی اش اضافه شد. او برای نوشتن این اپرا 25 سال وقت گذاشت و هشت نسخه مختلف نوشت تا بالاخره به هدفش رسید. ولی چرا فقط داستان های اصیل ایرانی؟ با اعتراض جواب می دهد؛ «چون من ایرانیم و باید در مرحله اول داستان های مملکت خودم را به آهنگ در بیاورم مثل شاعری که شعرهایش را به زبان مادری اش می سراید و بعد آنها را به زبان های دیگر ترجمه می کنند. من هم معتقدم باید اول از جامعه خود شروع کنم و اگر توانستم اینجا موفق شوم بعد در سطح بین المللی کار کنم».وقتی از او راجع به کار های جدیدش می پرسم می گوید ترجیح می دهد فعلا در موردشان صحبت نکند، ولی به هر حال می فهمم که به اپرای ضحاک فکر می کند! او در خانواده ای ارمنی متولد شده است، مذهبش مسیحی است و از شاخه اصلی ارامنه، گریگوریان. در دوران کودکی مثل هر کودک دیگری از مراسم جشن سال نو بسیار خوشش می آمد. چون بابا نوئل فقط به بچه های خوب کادو می داد، وقتی سال نو نزدیک می شد او هم سعی می کرد پسر خوبی شود تا بابانوئل برایش کادویی زیر درخت کریسمس بگذارد! برایم مثل یک معلم که به شاگردش درس می دهد، راجع به مراسم کریسمس و شب سال نو ارامنه می گوید. اول ژانویه و شب سال نو یکی از مهمترین و بزرگ ترین جشن های ارامنه است که بابانوئل با کیسه ای پر از هدیه برای بچه ها می آید و درخت کاج تزئین شده در خانه همه هست. از نظر ارامنه تولد حضرت مسیح ششم ژانویه است که این روز برای آنها صرفا یک روز مذهبی است که با خانواده به کلیسا می روند. از من می خواهد تا این قسمت مصاحبه را پیش خودش تنظیم کنم تا مطمئن شود که درست نوشته ام و باز تاکید می کند که ارامنه معتقدند حضرت مسیح ششم ژانویه متولد شده است نه 25 دسامبر. چکناواریان خیلی پایبند به آداب و رسوم نیست. به عقیده او تعصبات، امروزه بیشتر فرهنگی است تا مذهبی و سنت ها آنقدر زیاد شده اند که کاملا روی مذهب را پوشانده اند و مذهب لابه لای این سنت ها گم شده است. باید سنت ها را کمتر کرد تا مذهب را دید. از نظر او در مذهب تولد و مرگ معنی ندارد و وقتی از تولد و مرگ صحبت می کنیم ایمان را زمینی کرده ایم؛ «معتقدم که اکثرمان هنوز معنی واقعی ایمان را درک نکرده ایم و این سنت ها عصاهایی مذهبی هستند که به وسیله آنها در مسیر مذهب و ایمان راه می رویم». وارد تاریخچه مسیحیت می شود تا گفته اش را ثابت کند. زمانی که مردم آتش پرست بودند، کلیسا برای جذب مردم بسیاری از سنت های آنها را وارد مسیحیت کرد مثل شمع روشن کردن، خواندن سرود های آنها در کلیسا و مقدس کردن برخی روز های آنها در مسیحیت تا جایی که این سنت ها کاملا جای خود را در مسیحیت تثبیت کردند. در حال کلنجار با خودم هستم که متوجه شوم چکناواریان بالاخره به سنت ها عقیده دارد یا نه. یعنی او مثل سایر ارامنه، کریسمس ندارد و تولد حضرت مسیح را جشن نمی گیرد؟ شاید از نگاهم متوجه سردرگمی من شد که توضیح داد؛ «من هم مثل سایر ارامنه تولد حضرت مسیح را جشن می گیرم و برایم روز مقدسی است. ولی عقیده دارم که هر روز تولد مسیح است. همه روزها در مذهب مهمند نه فقط یک روز خاص و ما سالی یکبار به بهانه تولد باید جمع شویم تا رفتار و اعمال مسیح را به یاد آوریم، نه این که فقط مسیح در آن یک روز در ذهنمان باشد و بقیه سال او را فراموش کنیم. به عقیده من این اهمیت دارد که خداوند را مسیح فرستاد تا به وسیله او مردم را نجات دهد. ظهور مسیح رویداد بزرگ تاریخی است، هم برای بشر اهمیت دارد و هم برای خدا تا بتواند با بندگانش ارتباط برقرار کند». به ساعتش نگاه می کند، می فهمم که وقتم تمام شده و باید بروم تا او بتواند خود را برای جلسه ساعت 11 آماده کند. با مهربانی مرا بدرقه و برایم آرزوی موفقیت می کند. بار دیگر از کنار تالار وحدت می گذرم و این بار دیگر تصویر چکناواریان برایم فقط مردی کت و شلواری که رهبری ارکستر را بر عهده دارد و روی سن، چوب به دست جلوی نوازندگان می ایستاد و آنها را رهبری می کند نیست. این بار مردی مهربان، با پلیوری قرمز، لبخند به لب، دقیق و قانونمند با افکاری جالب به ذهنم می آید. منبع: کارگزاران
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 642]