تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):گناه نکردن آسان تر از طلب توبه است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845611871




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

براي پدر و مادر


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : براي پدر و مادر صفحه ها : [1] 2 mah_517625th June 2006, 08:14 PMسلام عزيزان ايراني هركسي يك جمله زيبا يا شعر زيبا براي مادرش با ذكر نام مادرش در اين تالار بذاره شاد و سلامت باشيد:) yaghmabaran26th June 2006, 02:03 AMمادر خوبم كه مثل اسمت قشنگي انگشتاي كوچيكتو مي بوسم و از فرزند تو بودن احساس غرور مي كنم.به دعات هميشه محتاجم و به بخششت...از نگرانيهات كه براي منه كيف ميكنم ولي تورو خدا هيچ وقت نگران من نباش اينجوري زود پير ميشي قربونت برم. " مهناز" من برام دعا كن فرزند خلفي براي تو باشم و هميشه قدرشناس محبتات. انشائ الله سايت هزارسال رو سرمون باشه.هميشه شاد و تندرست و قوي باشي. آمين ariyan26th June 2006, 04:34 AMشنيدن يك جمله كوتاه از تو براي من ترجمه عشق است وجودت را براي هميشه كنارم خواهانم و از صميم قلب دوست دارم (فاطمه)در كنار مهرباني چون تو زندگي كردن بهترين موهبت است و هنوز نميدانم چه چيزي مرا لايق اين موهبت كرده است Kamil26th June 2006, 01:59 PMمادرم ای مهربانم ای آرامش جانم ای درد و درمانم ای روح و روانم و ای مرهم زخمهایم تو را به مانند اوکه خالق زیبای چون تو است دوستت دارم تا ابد مادرم روزت مبارک باران_باران26th June 2006, 02:07 PMبوسه یعنی ساعتی بی عقربه رفتن از روی زمین بی بدرقه بوسه یعنی پاک گشتن در خدا بوسه یعنی بی صدا کردن دعا بوسه یعنی اینکه من بازنده ام تا به آخر از خودم شر منده ام بوسه یعنی دست گل در رود آب بوسه یعنی عشق بازی بی عذاب بوسه را در جای خود دین سزاست بوسه یک احساس از سوی خداست مادرم بوسیدنت اعجاز داشت در دلم شوری ز عشقی می نگاشت بوسه تنها مال تو مخصوص توست آرزویم بوسه ای ناب و درست ................................. ................................. دیگه برای بوسیدنت باید مرد. میخوام همین الان ببوسمت elada3rd July 2006, 11:13 AMسلام من اين جملات رو براي فرزندان ميگذارم زيرا شايد با يادآوري زحمات تشكر و قدرداني بيشتري از مادران كرده باشيم...... وقتي که تو 1 ساله بودي، اون(مادر) بِهت غذا ميداد و تو رو مي شست! به اصطلاح، تر و خشک مي کرد تو هم با گريه کردن در تمام شب از اون تشکر مي کردي! وقتي که تو 2 ساله بودي، اون، بهت ياد داد تا چه جوري راه بري. تو هم اين طوري ازش تشکر مي کردي، که، وقتي صدات مي زد، فرار مي کردي! وقتي که 3 ساله بودي، اون، با عشق، تمام غذايت را آماده مي کرد. تو هم با ريختن ظرف غذا ،کف اتاق،ازش تشکر مي کردي! وقتي 4 ساله بودي، اون برات مداد رنگي خريد. تو هم، با رنگ کردن ميز اتاق نهار خوري، ازش تشکر مي کردي! وقتي که 5 ساله بودي، اون، لباس شيک به تنت کرد تا به تعطيلات بري. تو هم، با انداختن(به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردي! وقتي که 6 ساله بودي، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهي مي کرد. تو هم، با فرياد زدنِ: من نمي خوام برم!، ازش تشکر مي کردي! وقتي که 7 ساله بودي، اون، برات وسائل بازي بيس بال خريد. تو هم، با پرت کردن توپ بيس بال به پنجره همسايه کناري، ازش تشکر کردي! وقتي که 8 ساله بودي، اون، برات بستني خريد. تو هم، با چکوندن(بستني) به تمام لباست، ازش تشکر کردي! وقتي که 9 ساله بودي، اون، هزينه کلاس پيانوي تو رو پرداخت. تو هم، بدون زحمت دادن به خودت براي ياد گيري پيانو، ازش تشکر کردي! وقتي که 10 ساله بودي، اون، تمام روز رو رانندگي کرد تا تو رو از تمرين فوتبال به کلاس ژيمناستيک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره. تو هم، ازش تشکر کردي،با بيرون پريدن از ماشين، بدون اينکه پشت سرت رو هم نگاه کني ! وقتي که 11 ساله بودي، اون تو و دوستت رو براي ديدن فيلم به سينما برد. تو هم، ازش تشکر کردي، ازش خواستي که در يه رديف ديگه بشينه! وقتي که 12 ساله بودي، اون تو رو از تماشاي بعضي برنامه هاي تلوزِيِون بر حذر داشت. تو هم، ازش تشکر کردي، صبر کردي تا از خونه بيرون بره! وقتي که 13 ساله بودي، اون بهت پيشنهاد داد که موهاتو اصلاح کني. تو هم، ازش تشکر کردي، با گفتن اين جمله: تو اصلاً سليقه اي نداري! وقتي که 14 ساله بودي، اون، هزينه اردو يک ماهه تابستاني تو رو پرداخت کرد. تو هم،ازش تشکر کردي، با فراموش کردن، نوشتن يک نامه ساده ! وقتي که 15 ساله بودي، اون از سرِ کار برمي گشت و مي خواست که تو رو در آغوش بگيره(ابراز محبت کنه). تو هم، ازش تشکر کردي، با قفل کردن درب اتاقت!(نمي ذاشتي که وارد اتاقت بشه!) وقتي که 16 ساله بودي، اون بهت ياد داد که چطوري ماشينش رو بروني(رانندگي ياد داد). تو هم، ازش تشکر مي کردي، هر وقت که مي تونستي ماشين رو بر مي داشتي و مي رفتي! وقتي که 17 ساله بودي، وقتيکه اون منتظر يه تماس مهم بود. تمام شب رو با تلفن صحبت کردي و، اينطوري ازش تشکر کردي! وقتي که 18 ساله بودي، اون ، در جشن فارغ التحصيلي دبيرستانت، از خوشحالي گريه مي کرد. تو هم، ازش تشکر کردي،اينطوري که، تا تموم شدن جشن، پيش مادرت نيومدي! وقتي که 19 ساله بودي، اون، شهريه دانشگاهت رو پرداخت، همچنين، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد. تو هم، ازش تشکر کردي، با گفتن خداحافظِ خشک و خالي، بيرون خوبگاه، به خاطر اينکه نمي خواستي خودتو دست و پا چلفتي نشون بدي!!(به اصطلاح، بچه ماماني!!) وقتي که 20 ساله بودي، اون، ازت پرسيد که، آيا شخص خاصي(به عنوان همسر) مد نظرت هست؟ تو هم، ازش تشکر کردي با گفتنِ: به تو ربطي نداره!! وقتي که 21 ساله بودي، اون، بهت پيشنهاد خط مشي براي آينده ات داد. تو هم، با گفتن اين جمله ازش تشکر کردي: من نمي خوام مثل تو باشم! وقتي که 22 ساله بودي، اون تو رو، در جشن فارغ التحصيلي دانشگاهت در آغوش گرفت. تو هم،ازش تشکر کردي،ازش پرسيدي که: مي توني هزينه سفر به اروپا را برام تهيه کني! وقتي که 23 ساله بودي، اون، براي اولين آپارتمانت، بهت اثاثيه داد. تو هم، ازش تشکر کردي،با گفتن اين جمله، پيش دوستات،:اون اثاثيه ها زشت هستن! وقتي که 24 ساله بودي، اون دارايي هاي تو رو ديد و در مورد اينکه، در آينده مي خواي با اون ها چي کار کني، ازت سئوال کرد. تو هم با دريدگي و صدايي(که ناشي از خشم بود)فرياد زدي:مــادررر،لطفاً!! وقتي که 25 ساله بودي، اون، کمکت کرد تا هزينه هاي عروسي رو پرداخت کني، و در حالي که گريه مي کرد بهت گفت که: دلم خيلي برات تنگ مي شه. تو هم ازش تشکر کردي، اينطوري که، يه جاي دور رو براي زندگيت انتخاب کردي!! وقتي که 30 ساله بودي، اون، از طريق شخص ديگه اي فهميد که تو بچه دار شدي و به تو زنگ زد. تو هم با گفتن اين جمله ،ازش تشکر کردي، "همه چيز ديگه تغيير کرده!!" وقتي که 40 ساله بودي، اون، بهت زنگ زد تا روز تولد يکي از اقوام رو يادآوري کنه. تو هم با گفتن"من الان خيلي گرفتارم" ازش تشکرکردي!! وقتي که 50 ساله بودي، اون، مريض شد و به مراقبت و کمک تو احتياج داشت. تو هم با سخنراني کردن در مورد اينکه والدين، سربار فرزندانشون مي شن، ازش تشکر کردي!! و سپس، يک روز، اون، به آرامي از دنيا ميره. و تمام کارهايي که تو(در حق مادرت) انجام ندادي، مثل تندر بر قلبت فرود مياد. اگه مادرت،هنوز زنده هست، فراموش نکن که بيشتر از هميشه بهش محبت کني ... و، اگه زنده نيست، محبت هاي بي دريغش رو فراموش نکن و به راحتي از اونها نگذر... هميشه به ياد داشته باش که به مادرت محبت کني و اونو دوست داشته باشي، چون، در طول عمرت فقط يه مادر داري!!!!! غنچه3rd July 2006, 02:00 PMمادر اي نهايت عشق نام تو زيباترين واژه یلدا 1105th July 2006, 02:02 AMمادرم ! کاش امتداد لحظه هایم تکرار همیشه با تو بودن بود. پس همیشه با من بمان، چرا که وجودت تنها بهانه ی زندگی من است . لحظه ای که وجودم مشوش است، هنگامی که بغض گلویم را تکه تکه می کند، وقتی اشکی برای گریستن چشمانم باقی نمی ماند، فقط به تو می اندیشم. چون تو بودی که شکیبایی را به من آموختی. پس با من بمان و آفتاب وجودت را از من دریغ مکن. ای سمبول خوبی و ای بهانه ی زیستن، تا ابد دوستت دارم ....... dokhtarak5th July 2006, 09:31 AMسلام من اين جملات رو براي فرزندان ميگذارم زيرا شايد با يادآوري زحمات تشكر و قدرداني بيشتري از مادران كرده باشيم...... وقتي که تو 1 ساله بودي، اون(مادر) بِهت غذا ميداد و تو رو مي شست! به اصطلاح، تر و خشک مي کرد تو هم با گريه کردن در تمام شب از اون تشکر مي کردي! وقتي که تو 2 ساله بودي، اون، بهت ياد داد تا چه جوري راه بري. تو هم اين طوري ازش تشکر مي کردي، که، وقتي صدات مي زد، فرار مي کردي! وقتي که 3 ساله بودي، اون، با عشق، تمام غذايت را آماده مي کرد. تو هم با ريختن ظرف غذا ،کف اتاق،ازش تشکر مي کردي! وقتي 4 ساله بودي، اون برات مداد رنگي خريد. تو هم، با رنگ کردن ميز اتاق نهار خوري، ازش تشکر مي کردي! وقتي که 5 ساله بودي، اون، لباس شيک به تنت کرد تا به تعطيلات بري. تو هم، با انداختن(به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردي! وقتي که 6 ساله بودي، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهي مي کرد. تو هم، با فرياد زدنِ: من نمي خوام برم!، ازش تشکر مي کردي! وقتي که 7 ساله بودي، اون، برات وسائل بازي بيس بال خريد. تو هم، با پرت کردن توپ بيس بال به پنجره همسايه کناري، ازش تشکر کردي! وقتي که 8 ساله بودي، اون، برات بستني خريد. تو هم، با چکوندن(بستني) به تمام لباست، ازش تشکر کردي! وقتي که 9 ساله بودي، اون، هزينه کلاس پيانوي تو رو پرداخت. تو هم، بدون زحمت دادن به خودت براي ياد گيري پيانو، ازش تشکر کردي! وقتي که 10 ساله بودي، اون، تمام روز رو رانندگي کرد تا تو رو از تمرين فوتبال به کلاس ژيمناستيک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره. تو هم، ازش تشکر کردي،با بيرون پريدن از ماشين، بدون اينکه پشت سرت رو هم نگاه کني ! وقتي که 11 ساله بودي، اون تو و دوستت رو براي ديدن فيلم به سينما برد. تو هم، ازش تشکر کردي، ازش خواستي که در يه رديف ديگه بشينه! وقتي که 12 ساله بودي، اون تو رو از تماشاي بعضي برنامه هاي تلوزِيِون بر حذر داشت. تو هم، ازش تشکر کردي، صبر کردي تا از خونه بيرون بره! وقتي که 13 ساله بودي، اون بهت پيشنهاد داد که موهاتو اصلاح کني. تو هم، ازش تشکر کردي، با گفتن اين جمله: تو اصلاً سليقه اي نداري! وقتي که 14 ساله بودي، اون، هزينه اردو يک ماهه تابستاني تو رو پرداخت کرد. تو هم،ازش تشکر کردي، با فراموش کردن، نوشتن يک نامه ساده ! وقتي که 15 ساله بودي، اون از سرِ کار برمي گشت و مي خواست که تو رو در آغوش بگيره(ابراز محبت کنه). تو هم، ازش تشکر کردي، با قفل کردن درب اتاقت!(نمي ذاشتي که وارد اتاقت بشه!) وقتي که 16 ساله بودي، اون بهت ياد داد که چطوري ماشينش رو بروني(رانندگي ياد داد). تو هم، ازش تشکر مي کردي، هر وقت که مي تونستي ماشين رو بر مي داشتي و مي رفتي! وقتي که 17 ساله بودي، وقتيکه اون منتظر يه تماس مهم بود. تمام شب رو با تلفن صحبت کردي و، اينطوري ازش تشکر کردي! وقتي که 18 ساله بودي، اون ، در جشن فارغ التحصيلي دبيرستانت، از خوشحالي گريه مي کرد. تو هم، ازش تشکر کردي،اينطوري که، تا تموم شدن جشن، پيش مادرت نيومدي! وقتي که 19 ساله بودي، اون، شهريه دانشگاهت رو پرداخت، همچنين، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد. تو هم، ازش تشکر کردي، با گفتن خداحافظِ خشک و خالي، بيرون خوبگاه، به خاطر اينکه نمي خواستي خودتو دست و پا چلفتي نشون بدي!!(به اصطلاح، بچه ماماني!!) وقتي که 20 ساله بودي، اون، ازت پرسيد که، آيا شخص خاصي(به عنوان همسر) مد نظرت هست؟ تو هم، ازش تشکر کردي با گفتنِ: به تو ربطي نداره!! وقتي که 21 ساله بودي، اون، بهت پيشنهاد خط مشي براي آينده ات داد. تو هم، با گفتن اين جمله ازش تشکر کردي: من نمي خوام مثل تو باشم! وقتي که 22 ساله بودي، اون تو رو، در جشن فارغ التحصيلي دانشگاهت در آغوش گرفت. تو هم،ازش تشکر کردي،ازش پرسيدي که: مي توني هزينه سفر به اروپا را برام تهيه کني! وقتي که 23 ساله بودي، اون، براي اولين آپارتمانت، بهت اثاثيه داد. تو هم، ازش تشکر کردي،با گفتن اين جمله، پيش دوستات،:اون اثاثيه ها زشت هستن! وقتي که 24 ساله بودي، اون دارايي هاي تو رو ديد و در مورد اينکه، در آينده مي خواي با اون ها چي کار کني، ازت سئوال کرد. تو هم با دريدگي و صدايي(که ناشي از خشم بود)فرياد زدي:مــادررر،لطفاً!! وقتي که 25 ساله بودي، اون، کمکت کرد تا هزينه هاي عروسي رو پرداخت کني، و در حالي که گريه مي کرد بهت گفت که: دلم خيلي برات تنگ مي شه. تو هم ازش تشکر کردي، اينطوري که، يه جاي دور رو براي زندگيت انتخاب کردي!! وقتي که 30 ساله بودي، اون، از طريق شخص ديگه اي فهميد که تو بچه دار شدي و به تو زنگ زد. تو هم با گفتن اين جمله ،ازش تشکر کردي، "همه چيز ديگه تغيير کرده!!" وقتي که 40 ساله بودي، اون، بهت زنگ زد تا روز تولد يکي از اقوام رو يادآوري کنه. تو هم با گفتن"من الان خيلي گرفتارم" ازش تشکرکردي!! وقتي که 50 ساله بودي، اون، مريض شد و به مراقبت و کمک تو احتياج داشت. تو هم با سخنراني کردن در مورد اينکه والدين، سربار فرزندانشون مي شن، ازش تشکر کردي!! و سپس، يک روز، اون، به آرامي از دنيا ميره. و تمام کارهايي که تو(در حق مادرت) انجام ندادي، مثل تندر بر قلبت فرود مياد. اگه مادرت،هنوز زنده هست، فراموش نکن که بيشتر از هميشه بهش محبت کني ... و، اگه زنده نيست، محبت هاي بي دريغش رو فراموش نکن و به راحتي از اونها نگذر... هميشه به ياد داشته باش که به مادرت محبت کني و اونو دوست داشته باشي، چون، در طول عمرت فقط يه مادر داري!!!!! مطلبت خیلی جالب بود خیلیهاش حقیقته منم فقط روز مادر و تبریک میگم چون از شعر زیاد خوشم نمیاد از این جمله ها هم بلد نیستم اما هدیش پیش ماست elada5th July 2006, 12:23 PMدخترك جان اين تبريك تو از هزار تا شعر كه از فكر و احساس و دل خودن نباشه با ازرش تره:) ;) مهرنازm.o5th July 2006, 02:39 PMاي پاك با تو باور كردم كه جهان خالي از اينه پاكي نيست... dokhtarak5th July 2006, 05:12 PMدخترك جان اين تبريك تو از هزار تا شعر كه از فكر و احساس و دل خودن نباشه با ازرش تره:) ;) ناگفته نمانه چون ته غاریم یه خورده هم خودمو لوس میکنم بیشتر خوشش میاد همیشه هم اولینم امیدوارم بتونم براش هدیش و بخرم چون هی گرون ارزون میشه ما هر سال یه چیز واسه مامانم میخریم "سکه" خودش هدیش و حفظ شده nedi16th July 2006, 09:27 AMبر من ببخش بر من ببخش كه اين بار هم شرمنده واژه اي براي تلفظ تو هستم... shahedeh16th July 2006, 09:38 AMالسلام عليك يا فاطمه زهرا (س) اي مادر دوگيتي روزت مبارك باد مادرم اي ستاره هميشه درخشان دوعالم هستي اي كه الگوي تو زهرا (س) و مهرو محبت مادري ات بهشت را درزير پاي تو قرارداده خداي مهربانم دوستت دارم و روزت مبارك باد U_Hakem16th July 2006, 01:38 PMفقط میگم:دوستت دارم مادر. s_mary17th July 2006, 06:07 PMتقدیم میکنم به همه مادران و پدران خوب ایرانی برای روز مادر و پدر مادرم شبنم گلبرگ حيات پدرم عطر گل ياس بقاست مادرم وسعت دريای گذشت پدرم ساحل زيبای لقاست مادرم آئينه حجب و حيا پدرم جلوه ايمان و رضاست مادرم سنگ صبور دل ما پدرم در همه حال کارگشاست مادرم شهر اميداست و هنر پدرم حاکم پيمان و وفاست مادرم باغ خزان ديده دهر پدرم برسرما مرغ هماست مادرم موی سپيد کرده زحزن پدرم نقش همه خاطره هاست مادرم کوه وقار است و کمال پدرم چشمه جوشان عطاست صفا26th August 2006, 02:39 PMاين حكايت زيبا را تقديم ميكنم به فرشته اي به نام مادرم كودكي كه آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسيد: مي گويند فردا مرا به زمين مي فرستي، اما من به اين كوچكي و ناتواني، چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم. خداوند پاسخ داد: از ميان فرشتگان بيشمارم، يكي را براي تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و حامي و مراقب تو خواهد بود. اما كودك كه همچنان مرّدد بود، ادامه داد: اما اينجا در بهشت من جز خنديدن و آواز و شادي كاري ندارم. خداوند لبخند زد: «فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد، تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود». كودك ادامه داد: (من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند درحالي كه زبان آنها را نمي دانم؟) خداوند او را نوازش كرد و گفت : «فرشته تو زيباترين و شيرين ترين واژه هايي را كه ممكن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد كرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد كه چگونه صحبت كني.» كودك با ناراحتي گفت اما اگر بخواهم با تو صحبت كنم؛ چه كنم؟ اما خدا براي اين سوال هم پاسخي داشت «فرشته ات دستهاي تو را در كنار هم قرار خواهد داده و به تو مي آموزد كه چگونه دعا كني.» كودك سرش را برگرداند و پرسيد: «شنيده ام كه در زمين انسانهاي بد هم زندگي مي كنند؛ پس چه كسي از من محافظت خواهدكرد؟» فرشته ات از تو محافظت خواهد كرد حتي اگر به قيمت جانش تمام شود. كودك با نگراني ادامه داد: «اما من هميشه به اين دليل كه نمي توانم تو را ببينم غمگين خواهم بود.» خداوند لبخند زد و گفت: «فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد كرد اگر چه، من هميشه در كنار توهستم.» در آن هنگام بهشت آرام بود اما؛ صدايهايي از زمين بگوش مي رسيد. كودك مي دانست كه به زودي بايد سفر خود را آغاز كند، پس آنگاه سوال آخر را به آرامي از خداوند پرسيد: «خدايا! اگر بايستي هم اكنون حالا به دنيا بروم، لااقل نام فرشته ام را به من بگو.» خداوند او را نوازش كرد و پاسخ داد: « نام فرشته ات اهميتي ندارد ولي مي تواني او را «مادر» صدا كني.» __________________ mojix26th August 2006, 03:41 PM:( پووووووووووووف چی بگم من در خونواده ای بزرگ شده ام که گفتن کلمات سخته. هیچکس دوست داشتنش را به زبون نمیاره. همه تو دلشون بهم عشق می ورزند. همه مراقب همدیگه هستن ولی به روی خودشون نمیارند. من خیلی رو خودم کار کرده ام ولی فقط در مورد دوستام تونستم برون ریز باشم و بگم که دوسشون دارم. مامانم همیشه گله میکنه که چرا بهش نمیگم دوسش دارم یا چرا بغلش نمیکنم کاری که خودش هیچوقت با ما نکرد و همیشه با عملش گفت دوسمون داره! اما من هیچوقت بهش نمیگم دوسش دارم ولی همیشه از ته دلم براش نگران بودم. کوچکترین مشکلی که براش پیش میاد هر کاری میکنم تا به آرامش برسه ولی خب دریغ از درک اینکه من اینطوری دوست داشتنم رو ابراز میکنم. این خوبه که هی بگم دوست دارم و سرش کلاه بذارم و سر بزنگاه پیدام نشه یا اینکه همیشه نگرانش باشم و مراقب؟! از این شعرای عاشقونه هم خوشم نمیاد که الکی بنویسم. دلم میخواد واقعیت رو بگم. مادر همیشه عزیزه ولی دلیل نمیشه که آدم تو بوق و کرنا بزنه. مهم عمل آدمهاس نه گفتارشون. خب اینم نظر منه دیگه. abar27th August 2006, 04:04 PMنمی دونم جای این داستان اینجا است یا نه ولی حیفم اومد این داستان زیبا را راجع به مهرمادری در اینجا ننویسم. امیدوارم قدر مادرهایمان را بیشتر بدانیم: چشم مادر مادر من فقط يك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون هميشه مايه خجالت من بود اون براي امرار معاش خانواده براي معلم ها و بچه مدرسه اي ها غذا مي پختيك روز اومده بود دم در مدرسه كه منو با به خونه ببره خيلي خجالت كشيدم . آخه اون چطور تونست اين كار رو بامن بكنه ؟ روز بعد يكي از همكلاسي ها منو مسخره كرد و گفت مامان تو فقط يك چشم دارهفقط دلم ميخواست يك جوري خودم رو گم و گور كنم . كاش زمين دهن وا ميكرد و منو .. كاش مادرم يه جوري گم و گور ميشد... روز بعد بهش گفتم اگه واقعا ميخواي منو بخندوني و خوشحال كني چرا نميميري ؟اون هيچ جوابي نداد.... دلم ميخواست از اون خونه برم و ديگه هيچ كاري با اون نداشته باشم سخت درس خوندم و موفق شدم براي ادامه تحصيل به سنگاپور برم ،اونجا ازدواج كردم ، واسه خودم خونه خريدم ، زن و بچه و زندگي... از زندگي ، بچه ها و آسايشي كه داشتم خوشحال بودم تا اينكه يه روز مادرم اومد به ديدن من اون سالها منو نديده بود و همينطور نوه ها شو وقتي ايستاده بود دم در بچه ها به اون خنديدند و من سرش داد كشيدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بياد اينجا ، اونم بي خبر سرش داد زدم :چطور جرات كردي بياي به خونه من و بجه ها رو بترسوني؟ گم شو از اينجا! همين حالا اون به آرامي جواب داد :اوه خيلي معذرت ميخوام مثل اينكه آدرس رو عوضي اومدم و بعد فورا رفت و از نظر ناپديد شد . يك روز يك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور براي شركت درجشن تجديد ديدار دانش آموزان مدرسه ولي من به همسرم به دروغ گفتم كه به يك سفر كاري ميرم . بعد از مراسم ، رفتم به اون كلبه قديمي خودم� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 811]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن