واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: موقع خواب اثر انگشتم را پاي برگه اعزامش زد و رفت
اصغر گلقاسمي وقتي نوجواني كم سن و سال بود، محل كارش را به اين خاطر ترك كرد كه استادكارش شرب خمر ميكرد. او در محيط آلوده دوران طاغوت زندگي ميكرد، اما...
نویسنده : فريده موسوي
![](http://javanonline.ir/files/fa/news/1395/11/10/299366_582.jpg)
اصغر گلقاسمي وقتي نوجواني كم سن و سال بود، محل كارش را به اين خاطر ترك كرد كه استادكارش شرب خمر ميكرد. او در محيط آلوده دوران طاغوت زندگي ميكرد، اما چون ذات و ريشهاي مذهبي داشت، هرگز آلوده محيط نشد و گوهر وجودش را براي روز واقعه محفوظ داشت. جواناني مثل او بر سرعهد و پيمانشان ايستادند تا سربازان در گهواره امامي باشند كه نويد آمدن چنين رزمندگاني را سالها قبل داده بود. همينها بودند كه در هشت سال دفاع مقدس، با سن كم و كمترين امكانات، كمر مجهزترين لشكرهاي دشمن را شكستند. گفت و گوي ما با ربابه اكبري مادر شهيد را پيش رو داريد.
حاج خانم چند سال داريد؟ شهيد فرزند چندم شما بود؟
من حدود 80 سال دارم. اصالتاً اهل سراب هستيم. چهار فرزند داشتم. دو پسر و دو دختر كه اصغر فرزند آخرم بود، متولد 1347. همسرم ابوالفضل قاسمي وقتي كه بچهها كوچك بودند از دنيا رفت. من تنهايي اصغرم را بزرگ كردم.
شهيد چطور بچهاي بود؟
ذات خيلي خوبي داشت. از همان كودكياش اهل نماز و روزه بود. كمي كه بزرگتر شد نماز شب هم ميخواند. خدا اينها را براي خودش انتخاب كرده بود. خيلي از صبحها به بركت وجود اصغر نماز صبحم قضا نميشد. چون خودش كه بلند ميشد، من را هم بيدار ميكرد. بابايشان زود فوت كرد و اصغر از كودكياش هم كار ميكرد و هم درس ميخواند. يكبار كه زود از محل كارش برگشت، پرسيدم چرا اين قدر زود آمدي. با ناراحتي گفت صاحبكارم مشروب ميخورد، من ديگر پيش او كار نميكنم. يك چنين بچهاي بود. نميدانم اين چيزها را چطور ياد ميگرفت. اصغر اخلاق خيلي خوبي هم داشت. شوخطبع و صبور بود. گاهي كه عصباني ميشدم و او را ميزدم، فقط صدايم ميكرد و نميتوانست حرفش را ادامه بدهد. چون نميخواست حرف درشتي به من بزند، باقي حرفش را ميخورد. من اصغر را خيلي دوست داشتم. او هم بچه بامحبتي بود و من و خواهر و برادرهايش را خيلي دوست داشت.
ظاهراً پسرتان خيلي زود به جبهه رفت؟
بله خيلي زود رفت. جنگ كه شروع شد، 12 سال بيشتر نداشت، اما از همان زمان ميخواست به جبهه برود. من كه از كارهايش خبر نداشتم. يك روز كه از خواب بيدار شدم، ديدم روي انگشتم اثر جوهر است. بعدها متوجه شدم شب مخفيانه جوهر و استامپ آورده و از من اثر انگشت براي رضايتنامه جبههاش گرفته است. بدون اينكه بدانم رفت جبهه. آن زمان فقط 13- 12 سال داشت اما از اول جنگ تا سال 65 كه شهيد شد، مرتب به جبهه ميرفت. هر بار كاري ميكرد كه من متوجه نشوم كي ميرود.
با آن سن كمش نخواستيد جلوي رفتنش را بگيريد؟
چرا خيلي نگرانش ميشدم. بچه آخرم بود. كوچك بود. دلم نميآمد خداي نكرده بلايي سرش بيايد. يكبار گفتم اصغر جان تو هنوز خيلي كوچك هستي. بمان درست را ادامه بده تا آدم موفقي بشوي. همهاش كه نميشود جبهه بروي. گفت الان كه جنگ است و خيلي از خواهرها و برادرهاي ما جلوي گلوله دشمن هستند من بمانم و درس بخوانم؟ من نميتوانم دست روي دست بگذارم و كاري نكنم.
پس بچه غيرتي بود؟
خيلي غيرتي بود. از همان بچگي هر جا خواهرهايش ميرفتند همراهشان ميرفت تا مبادا كسي مزاحمشان شود. همين غيرتش هم باعث شد كه از نوجواني به جبهه برود. آن قدر رفت تا اينكه به شهادت رسيد.
گويا پسرتان چند سال مفقودالاثر بود؟
14سال پيكرش بازنگشت. خيلي سخت بود. ما همهاش منتظر برگشت او بوديم. سال 65 كه شهيد شد، تنها 18 سال داشت. پيكرش سال 79 برگشت. زمان كمي نيست. فقط استخوانها و پلاكش را برايمان آورده بودند. من همان استخوانها را بغلم گرفتم و گريه كردم. در اين 14 سال خيلي بيقراري كشيدم. انتظار و سردرگمي از همه چيز بدتر است. وقتي كه پيكر پسرم را آوردند حداقل خيالم از بابت سرنوشتش راحت شد. درست است كه ديگر اميدي به زنده بودنش نداشتيم، ولي همين كه تكليفمان روشن شد خيلي خوشحال شدم. پسرم بعد از سفري طولاني و دور به خانه برگشته بود. پيكرش را در قطعه 53 بهشت زهرا(س) دفن كرديم.
در وصيتنامهاش چه سفارشي كرده است؟
اصغر دو وصيتنامه داشت؛ اولي را براي دوستان مسجدياش نوشته بود، دومي را براي ما. از اولي خبري ندارم، اما در دومي نوشته بود: خواهران و برادران درس بگيريد. خواهران حجابتان را حفظ كنيد. مبادا امام را تنها بگذاريد. سرباز امام خميني و امام زمان(عج) باشيد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۱:۲۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 85]