تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 9 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس از شما منكرى ببيند بايد با دست و اگر نتوانست با زبان و اگر نتوانست با قلبش آن ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802661556




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایت جانباز 99درصد ارتش از بازداشت به اتهام جاسوسی، همراهی چمران و تیرخلاص عراقی‎‌ها


واضح آرشیو وب فارسی:ایلنا: روایت جانباز 99درصد ارتش از بازداشت به اتهام جاسوسی، همراهی چمران و تیرخلاص عراقی‎‌ها
روایت جانباز 99درصد ارتش از بازداشت به اتهام جاسوسی، همراهی چمران و تیرخلاص عراقی‎‌ها

- 29 فروردین، تنها روز ارتش نیست، روز مردان مدافع کشور و کسانی است که هنوز نفس می‌کشند اما نیمی از جان خود را در جنگ هشت ساله جا گذاشتند. به گزارش ایلنا به نقل از خبرآنلاین، 29فروردین؛ روز ارتش جمهوری اسلامی ایران و نیروی زمینی یادآور تلاش و ایثارگری دلاورمردانی است که برای حفظ تمامیت ارضی کشور و حفظ انقلاب نوپای اسلامی با گذشتن از خود صحنه هایی از رشادت و غیرتمندی را در طول هشت سال دفاع مقدس به نمایش گذاشتند. تاریخ ایران مملو از دلاورمردانی است که همواره جان خود را فدای حفظ این خاک کرده‌اند. هشت سال دفاع مقدس ایران در برابر هجوم همه‌جانبه دشمن بعثی، یکی از صحنه‌های تبلور دلاورمردی‌های کسانی است که با خون خود نگذاشتند یک وجب از این به دست بیگانگان بیافتد. کسانی هم هستند هنوز نفس می‌کشند اما نیمی از جان خود را در جنگ هشت ساله جا گذاشتند.

داستان این آدم‌ها، قصه جانبازی است. بعضی‌ها یک بند انگشت هم ندادند و داعیه انقلاب و دفاع سر دادند و بعضی دیگر، فرق چندانی با رفقای سفر کرده‌شان ندارند و بی ادعا گوشه آسایشگاه‌ها یا اتاقی در خانه نفس می‌کشند. داستان علی حیدری، داستان یکی از همین آدم‌ها است. او که این روزها در خانه‌ای در یکی از شهرک‌های سازمانی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران زندگی می‌کند، به بهانه روز ازتش پذیرای ما بود تا گوشه‌ای از آنچه به یاد دارد را بازگو کند؛ از همراهی با شهید چمران تا دیدار با فرمانده معظم کل قوا.   علی حیدری جانباز 70درصد به بالای بنیاد شهید و امور ایثارگران و جانباز 99 درصد ارتش جمهوری اسلامی از زمره همان مردان بزرگی است که در آذر سال 54 و در سن چهارده سالگی وارد ارتش و چند ماه بعد جهت طی کردن دوره های ویژه به خارج از کشور اعزام شد و تحت نظر مربیان آمریکایی آموزش دید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی با کوله باری از تجربه به کشور بازگشت و چند ماه بعد با آغاز دفاع مقدس به مناطق جنگی اعزام شد.   خود او در این باره می گوید: "وقتی از دوره آموزشی از کشور فرانسه برگشتیم، چند ماهی هم از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته بود. در بازگشت به کشور به همراه دوستانمان به اتهام جاسوسی بازداشت شدیم و بعد از چند وقت، متوجه شدند ما را به اشتباه بازداشت کرده اند. ما را در آن سن فرستاده بودند تا بتوانیم از نیرو و توانمان برای پیشرفت کشور استفاده کنیم.  جنگ هم که شروع شد، لازم بود پاسخ اعتمادی که به ما کرده بودند را بدهیم. از این رو به جبهه جنوب اعزام شدیم." اعزام به جبهه حیدری همراه بود با آشنایی با شهید چمران فرمانده ستاد جنگ های نامنظم. او که تا آن زمان چمران را از نزدیک ندیده بود، درباره اولین ملاقاتش با این فرمانده ارشد می گوید: سه روز از حضورمان در اهواز گذشته بود که از دور دیدیم جیپی در حال نزدیک شدن است. وقتی نزدیک شد نیروها آرام آرام آنجا را ترک کردند. شهید چمران که از ماشین پیاده شد به همان جمع اندک باقی مانده گفت در بین شما چه کسی داوطلب است با من بیاید؟ همان تعداد اندک هم فرار کردند. بعد رو به من کرد و گفت که تو چرا فرار نکردی؟ گفتم مگر شما چه کسی هستید؟ گفت من چمرانم. اسم او را شنیده بودم اما او را ندیده بودم.  پرسید چه دوره هایی را سپری کردی و من هم دوره هایی را که در فرانسه گذرانده بودم به او گفتم. این مسئله موجب شد که مرا انتخاب و با خود همراه کند. همراه شهید چمران با جیپ رفتیم. همه بچه ها ریش داشتند و من بدون ریش بودم. آن زمان 19 ساله بودم و هنوز ریشم به طور کامل درنیامده بود.  حیدری از زمانی گفت که سوار بر جیپ همراه شهید چمران، به طرف مقصد نامعلومی می‌رفتند. پیش خودش فکر می‌کرد که به عنوان یک نیروی ویژه، داوطلب بودنش به چه درد جنگ‌های نامنظم می‌خورد. ماموریت جدید به اندازه مقصد برایش ناشناخته بود. «به مقصد که رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم، شهید چمران برای ما صحبت کرد. به ما گفت که قرار است در ماموریت‌هایی خاص شرکت کنیم و بچه‌هایی که آنجا بودند را به گروه‌های 3، 6 و 9 نفره تقسیم کرد. من جز گروه 9 نفره‌ای بودم که 8 تای آنها شیرازی بودند و من بابلی. کم کم که تمرین‌های مشخصی را سپری کردیم به ما ماموریت دادند که به عنوان پیش‌رو پادگان "حمید" را از دست بعثی‌ها خارج کنیم. پادگان حمید در 41 کیلومتری جاده اهواز - خرمشهر بود و ما مجبور بودیم هر طور که شده این پادگان را مجدد به دست بیاوریم. با وجود آنکه تلفات بسیاری دادیم، اما هر طور که بود با چنگ و دندان توانستیم به اهداف محوله دست پیدا کنیم». حیدری از دیگر عملیات‌هایی که به عنوان نیرو ویژه در آن شرکت داشت سخن گفت. از حضور در منطقه ملیان گرفته تا آن سوی کارون. حرف زدن در مورد خاطرات گذشته او را اذیت می‌کرد. گه گاهی یاد رفقایش می‌افتاد که در آن مناطق از دست داده بود. گریه که می‌کرد، کار ما سخت‌تر می‌شد. قبل از شروع مصاحبه به ما تذکر داده بودند که نباید او را تحت فشار قرار داد. چند دقیقه سکوت می‌کردیم تا او آرام شود. «آخرین عملیاتی که در آن حضور داشتم آن سوی منطقه نورد بود. آن روز برای گشت شناسایی به منطقه هلی‌برد شدیم. چتر‌ها را مخفی کردیم و به گروه های سه نفره تقسیم شدیم. ساعت حدود سه، سه و نیم صبح بود و ما باید وارد عمل می‌شدیم. به عنوان نیروی تکاور مامور ارشاد کننده بودیم.» وقتی خواستم ماموریت ارشاد کننده را برایم توضیح دهد، با انگشت خود خطی زیر گلویش کشید. « کار ما که تمام شد و خواستیم منطقه را ترک کنیم، دشمن متوجه حضور ما شده بود و شروع کرد به آتش ریختن. همه بچه ها دود شدند.» این جمله را که می‌گوید نفس عمیقی می‌کشد و دست بر فرورفتگی سرش می‌گذارد.  «الان 18 تا آهن پاره در سرم یادگار آن زمان است. تیر مستقیم که به صورت رگبار شلیک کردند هم به کنار قلبم، پاهایم و دست راستم اصابت کرد. عراقی ها بالای سرم آمدند و چند تیر خلاص هم زدند. . اما برای اینکه به دست بعثی‌ها نیفتم با دست سالمم خودم را به زمین کشیدم و به مخفیگاه رساندم و دیگر چیزی متوجه نشدم. نمی دانم چند وقت گذشت که نیروهای ایرانی برای پاکسازی منطقه آمدند و مرا پیدا کرده و به عقب برگرداندند»

اینجا همسر آقای حیدری وارد گفت‌وگوی ما می‌شود.« علی آقا با ما همسایه بود و چند باری به خواستگاری‌ام آمد اما پدرم راضی به این وصلت نبود. اما با اصرارهایی که او می‌کرد بالاخره پدرم موافقت کرد و من در سن 17 سالگی با او ازدواج کردم. بعد عروسی من با خانواده همسرم زندگی کردم و شوهرم به جبهه رفت. سال 61 بود و هنوز چهارماه از آغاز زندگی ما نگذشته بود که خبر دادند او مجروح شده است. با خانواده شوهرم به اهواز رفتیم. ابتدا گفتند دست او مجروح شده و مجبور شده‌‌اند یکی از دست‌هایش را قطع کنند. ما بابت همین اتفاق هم خیلی ناراحت بودیم. وقتی ما را به بیمارستان بردند، به سمتی هدایت کردند که  سردخانه قرار داشت. خیلی ترسیده بودم. کسی حرفی نمی‌زد. دایی شوهرم که این صحنه را دیده بود علی را چند باری نیشگون گرفت که مطمئن شود او زنده نیست. بعد از چند بار نیشگون گرفتن علی تکان خورد. پرستار که از دیدن این صحنه شوکه شده بود گفت او شهید زنده است. او را زود به بیمارستان سینا تهران برسانید. چندسال اول آقا حیدری کر و لال بود و فقط با اشاره با من صحبت می‌کرد. من هم مجبور بودم که در آن سال‌ها با شوهرم در آسایشگاه فرمانیه زندگی کنم. نمی‌دانم چه شد که توانستم در این 34 سال این همه سختی را تحمل کنم اما بدون شک اصلی ترین دلیل این کار توصیه‌های پدرم بود. من آن موقع سنی نداشتم و نمی‌دانستم چه خواهد شد. همان جا با خدا عهد کردم که من تحمل می‌کنم و او هم در قیامت پاداش مرا بدهد. همواره از خدا می‌خواستم که هوای نَفْس را در من بکشد تا در کنار شوهرم باشم». دوباره سراغ آقای حیدری رفتیم تا گفتگویمان را ادامه دهیم. از شرایط زندگی‌شان پرسیدم؛ در حالی که یک دست و هر دوپا قطع شده و شرایط بسیار سخت است. او که برای باز کردن دکمه‌های پیراهنش هم به کمک نیاز دارد، می‌گوید:‌ «الان به جای دستشویی، روزی پنج یا شش بار مجبورم حمام کنم. خدا را شکر همسرم هست که کمکم کند و ناراضی نیستم.» با دست به عکسی که به دیوار اتاق نصب شده، اشاره می‌کند؛ تصویری از دیدار دو سال قبل جانبازان دفاع مقدس با فرمانده کل قوا که در آن دیدار، مقام معظم رهبری وی را مورد تفقد قرار می‌دهد. او که بغض امانش را بریده، می‌گوید « من که اینجوری شدم، هنوز  یک دست سالم دارم. به مهدی (عج) قسم یک دست دادم اما سه تا دست گرفتم. هنوزم مرد جنگیم. من هنوز سالم هستم و با یک دست می توانم کار کنم. تو این مراسم به سید گفتم اگر نیرو خواستید من هستم و بشمار سه، برای اسلام و نظام جان خودم را می‌دهم. سید عظمت نظام است؛ ما به این دلیل از هیچ کس نمی‌ترسیم؛ به این دلیل که خون  شهدا، ایثارگری جانبازان و استقامت خانواده های آنان چهار ستون این مملکت است. زبانم تق و لق است اما به مهدی قسم و سید قسم ، حضرت آقا دستور بدهد همه دشمنان را ارشاد می‌کنم فشاری که در این لحظات بر او وارد شد، ادامه گفت و گو را غیر ممکن کرد. باز هم مجبور شدیم، دقایقی سکوت کنیم تا حال او بهتر شود اما این وقفه چند دقیقه ای هم کارساز نشد و به ناچار گفت و گو را به پایان رساندیم.

 

۱۳۹۵/۰۱/۳۰ ۲۲:۰۷:۰۲





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایلنا]
[مشاهده در: www.ilna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن