واضح آرشیو وب فارسی:مهر: لبخندهایی شیرین به تلخیهای زندگی؛
سفری به دنیای معلولان ذهنی/ اینجا لبخندها بیکلک است
![سفری به دنیای معلولان ذهنی/ اینجا لبخندها بیکلک است معلول](http://media.mehrnews.com/d/2015/09/07/3/1824546.jpg)
شناسهٔ خبر: 2908227 - سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۸:۳۷
استانها > قم
قم - دنیای معلولان ذهنی دنیای لبخندی بیکلک و تنهاییهای بیپایان است. دنیاییهایی که دستهایی برای مهربانی و دلهایی برای همدلی کم دارد. خبرگزاری مهر - گروه استانها: سر ظهر است و بچهها زیر سایبان و روی نیمکت روبهروی هم نشستهاند. نورا کمرش را خم کرده و به کف حیاط زل زده. سعید برعکس پر جنب و جوش است و مدام برای مهمانها دست تکان میدهد. فاطمه و محمد سر یک بیسکویت دعوایشان شده. مربی میگوید فاطمه کمی پرخاشگر است. زخم روی دستها و صورتش هم این را تأیید میکند.اینجا مرکز توانبخشی معلولان ذهنی زیر ۱۵ سال است. مرکزی در منطقه نیروگاه که ۶۰ کودک در آن از ۸ صبح تا یک بعد از ظهر، حرف زدن، نقاشی کشیدن، مهارتهای اجتماعی، مهارتهای شناختی و چیزهای دیگر یاد میگیرند. حالا زنگ تفریح است و بچهها روی دو سری نیمکت فلزی روبهروی هم گوشه حیاط نشستهاند. گرمای مرداد بیحالشان کرده و مدام تشنه میشوند از مربی آب میخواهند.سهیل جثه کوچکی دارد. شبیه کودکان دو ساله اما گویا سنش بیشتر است. تمام مدت سرش را زیر انداخته. نزدیکتر میروم تا بتوانم صورتش را ببینم. معصومیت غریبی پشت مردمکِ چشمهایش پنهان کرده. لبخند میزند و دستش را جلو میآورد. مربی یادش داده به همه دست بدهد ... محراب دوست دارد به همه سلام کند. عینک ته استکانیاش صورتش را جذابتر کرده. مدام از این طرف به آن طرف میرود و برای همه سر تکان میدهد.
![معلول](http://media.mehrnews.com/d/2015/09/07/3/1824542.jpg)
«همهشان مثل بچههای خودم هستند. دو روز نبینمشان حالم بد میشود... » نرگس معصومی، مربی بچهها از آن زنهایی ست که ذاتاً مادرند. برق چشمها و مهربانی دستهایش این را میگویند. کنار حیاط ایستاده و از دور مراقب بچههاست. میگوید برای اینکه بتوانند مستقل شوند باید گاهی از دور مراقبشان بود تا خودشان از عهده مشکلاتشان بربیایند.نرگس ۱۵ سال از عمرش را با بچههای کم توان ذهنی سپری کرده است. خودش هم دو دختر دارد. میگوید موقعیتهای شغلی بسیاری را به خاطر علاقهای که به این بچه داشته از دست داده و با حقوق کم و سختیهای کارش میسازد. لحظه لحظه این ۱۵ سال برایش خاطراتی دارد.«امیر هفت یا هشت سال پیش یکی از بچههایی بود که در این مرکز آموزش میدید. خیلی به من علاقه داشت. یک بار من یک مسافرت دو روزه رفته بودم. از صبح نشسته بود به گریه که چرا من نیستم.بچههای اینجا هم برای اینکه سربه سرش بگذارند گفته بودند که من مریضم. خلاصه طفلک از استرس و ناراحتی تب کرد و در بیمارستان به خاطر اشتباهات پزشکی از دنیا رفت... » هنوز خاطره لبخند امیر با نرگس است و فکر آن مسافرت رهایش نمیکند... کاش میشد به گذشته بازگشت ...
![معلول](http://media.mehrnews.com/d/2015/09/07/3/1824543.jpg)
البته خاطرات شیرین هم هست. یکی از شیرینترین خاطرات ۱۵ سال کار در این مرکز برای نرگس، بچههایی هستند که بعد از گذراندن دورهها و آموزشها میتوانند به مدارس استثنایی بروند و حتی ازدواج کنند و تا حدی زندگیشان به روال طبیعی برسد.مؤسسه استاد شهریار سه طبقه دارد و اتاقهایی شامل کلاسهای آموزش مهارت اجتماعی، آموزش مهارتهای شناختی، کارگاههای گفتاردرمانی و کاردرمانی و سلف و ... مدیر فنی مرکز، خانم جهان دیده میگوید این مرکز با یارانهای که دولت پرداخت میکند، اداره میشود. طبق قانون خانوادهها هم باید به همین میزان مشارکت کنند اما اکثرشان بنیه مالی خوبی ندارند و اینطور مراکز معمولاً همیشه مشکلات مالی زیادی دارند.خانم جهان دیده، بزرگترین هدف مرکز را آماده کردن بچهها برای ورود به مدارس استثنایی میداند. گاهی هم بچههایی که در مدارس استثنایی کم میآورند به این مراکز ارجاع داده میشوند.مرکز استاد شهریاری که از سال ۷۷ تأسیس شده در این سالها توانسته ۴۰ کودک را به مدرسه بفرستد و کودکانی که تا ۱۵ سالگی نتوانند برای رفتن به مدرسه استثنایی آماده شوند، به مرکز توانبخشی یاسین میروند تا سواد، مهارتهای اجتماعی و حرفهای یاد بگیرند که شاید برای اداره زندگی تا حدی کمکشان کند.
![معلول](http://media.mehrnews.com/d/2015/09/07/3/1824544.jpg)
مرکز یاسین در کوچه یک خیابان توحید مخصوص پسران بالای ۱۵ سالی است که آموزش پذیرند اما نتوانستهاند تحصیل در مدارس استثنایی را ادامه دهند. بنتالهدی معصومی در این مرکز موکت بافی آموزش میدهد. میگوید اول که وارد این شغل شده، پذیرش شرایط برایش سخت بوده اما الآن عاشق صداقت و پاکی بچههای مرکز است.کبری حاجیلو در کلاس آموزشی سعی میکند خواندن و نوشتن و جمع و تفریق یاد بچهها بدهد. در کلاسش از نوجوان ۱۶ ساله تا مرد ۴۰ ساله نشستهاند. بعضی خواندن و نوشتن بلدند اما برخی حتی یک خط صاف نمیتوانند بکشند. حاجیلو هشت سال از عمرش را به کمتوانان ذهنی سر کرده و برای بهبود زندگی آنها در کارش جدی است. حقوقش به زحمت به حقوق یک کارگر در کارخانه میرسد.او هم مانند دیگران انگیزهاش پول نیست. دوست دارد کاری کند که بچهها بتوانند بهتر زندگی کنند. مدارک تحصیلی که شاگردانش گرفتهاند را کپی گرفته و به دیوار کلاس زده تا هر وقت از سختی کار خسته شد یاد موفقیتهای قبلی دوباره توانمندش کند.
![معلول](http://media.mehrnews.com/d/2015/09/07/3/1824545.jpg)
«دو تا یشمی... یه خردلی... لاجوردی رو بده ... دو تا سفید ... یه دونه سبز چمنی...» زیرزمین مؤسسه چند کارگاه برای مددجویان برقرار است که در یکی از کارگاهها مددجویان دو به دو پشت دار قالی نشستهاند و با نخهای رنگارنگ ریشه میزنند روی پود سفید تا فرشهایی بافته شوند که اگر نمایشگاهی برگزار شود و اگر کسی پیدا شود آنها را بخرد کمک هزینهای برای مرکز باشد.مربی پا به پایشان نقشه میخواند و کمک میکند. دستهای خسته حسن، رضا، هادی و ابوالفضل دانه دانه گرهها را مثل درختی روی زمین بایر زندگی میکارد ... بچهها همهاش لبخند میزنند و در دنیای خودشان با هم شوخی میکنند... بیکلکترین لبخندهای دنیا را اینجا میشود دید...مربی میگوید لبخند میزنند چون غمی ندارند اما مگر میشود تافته جدا بافته زندگی بود و احساس تنهایی و ترس نکرد.خبرنگار: زینب آخوندی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 10]