واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
هنر نگاه کردن «بودن» با طعمِ عشق نوبت که به عشق میرسد حذف زیباشناسی و هنر ناممکن میشود. تاریخ هنر پر از عشقهای آتشین است، آثاری که عشق را گویی از نو به دست خود ساخته و الگویی شدهاند برای نامیدن آنچه عشق مینامیم.
به یک اعتبار هیچ تاریخ عشقی فارغ از تاریخ هنر نوشته نخواهد شد؛ زیرا توضیح آنچه مردمان عشق می پنداشتند بیش و پیش از جستارها و رساله ها از طریق نمایش، خواندن و دیدن آثار هنری دوره های مختلف میسر خواهد بود. لذا عشق در حوزه ای صاحب تعریف شده است که با زیباشناسی، روایت و نمایش همراه است؛ پس عشق هیچ گاه نمی تواند از زیر هویت زیباشناسانه، روایی و نمایشی بیرون بیاید. به تعبیری روشن عشق شبیه هنر شده است؛ چراکه بیشتر از هر چیز دیگری به زبان او سخن گفته است. ترکیب عشق به عنوان یک نوع مواجهه عینی انسانی با دیگری با هنر به عنوان خلق دوباره جهان با اتکا و تأثیر دگرگون کننده ایده ها و بینش ها و ... از عشق نوعی جهان بینی ساخته که با آن روابط طبیعت و جهان را و رابطه خود با آنها را توضیح دهیم و سرانجام به اخلاق و مرامی عملی در نوع زندگی برسیم؛ یعنی تبدیلش کنیم به یک نوع ایدئولوژی. شعر کلاسیک فارسی دقیقا گویای همین چیزی است که می توان جهان بینی و ایدئولوژی عشق یا عاشقانه نامید. شعر عاشقانه فارسی اخلاق و منش خاص خود را رواج می دهد، چرا که تعریف خود را از عالم، خلقت آن و روند و گذرش دارد. پس به مانند یک ایدئولوژی عمل می کند. اما جالب است که در همین دستگاه، تصویر معشوق پیدا نیست، بلکه مبهم، متغیر و ناایستا و غیرقابل توضیح و تصرف است و از شکلی به شکل دیگر درمی آید. معشوق حافظ هیچ گاه تصویری روشن و منسجم پیدا نمی کند و آن که مولانا عاشقانه می ستاید در هر نقطه ای از اشعار او به شکلی متفاوت تصویر می شود. معشوق گریزانِ عاشقانه سرایان ایرانی، خود نشانه عشق به مثابه نوعی جهان بینی فارغ از معشوق و کیفیت اوست. با این وصف عشق نوعی «بودن» است و نه گونه ای «نیاز» و «مالکیت». در دنیای تو ساعت چند است؟ فیلم صفی یزدانیان از این جهت به نوعی شبیه اشعار فارسی است ؛ اما از نوع نظامی از داستان و نمایش. معشوق اینجا حاضر است و عاشق چشم به راه او، اما به هر حال این عاشق است که از معشوق، معشوق می سازد و از زندگی او معنایی در جهان شناسی عاشقانه خودش. فرهاد یروان در «دنیای تو ساعت چند است؟» از زندگی روزمره گیله گل ابتهاج، معشوق کودکی تا بزرگسالی (40 سالگی) خود در دستگاه نگرش عاشقانه خودش معنایی تازه می سازد و ما به عنوان ناظران زندگی فرهاد یا بهتر است بگوییم جهان او، دنیای گیله گل را آن گونه می فهمیم که فرهاد خلق می کند، پس داستان عاشقانه آنها داستان جهان بینی فرهاد است که در زندگی روزمره گلی و اشیا و خاطره ها و حتی مادرش جاری می شود. ما چیزی از فرهاد و ابزار زندگی روزمره او به شکلی معنادار و مؤکد نمی بینیم، اما هر چه در زندگی گلی هست حتی صدای ضبط شده ای به اشتباه، روی یک نوار قدیمی، معنادار و با هویت است. عاشق، دنیای معشوق را به نوعی از روزمرگی و جهانی صرفا ناشی از نیاز و بقا بیرون می آورد و به جهان ایده های خودش تبدیل می کند. عاشق از طریق معشوق ایده های خود را عینی می کند و آرمانش را متحقق. برای همین داستانی که صرفا داستان قهرمان، مانع و پیروزی یا شکست او باشد، داستانی عاشقانه نیست، بلکه الگویی است که می تواند فیلمی معمایی، جنایی، ترسناک، وسترن، جنگی، علمی ـ تخیلی و هر چیز دیگری باشد. داستان عاشقانه، الگو و هویتی مستقل دارد که بیشتر شبیه شکل گیری یک رابطه مبتنی بر ایده و مشاهده است و روند تبدیل مشاهده شده با ایده از طریق بسط رابطه و دگرگونی آدم ها در یکدیگر. اگر عشق را از دنیای فرهاد یروان بگیری و او را از دنیای گیله گل و دنیای گیله گل را از فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» آن گاه هیچ چیزی از این اثر باقی نمی ماند، صرفا تصاویری پراکنده است که ارزش دیدن ندارد؛ تصاویری چند بار دورتر از واقعیت و طبیعت، درست همان بازنمایی بی ارزش و عاری از حقیقتی که افلاطون درباره شعر و هنر می گفت. اما حالا آنچه ما داریم یک جهان بینی پیشنهادی است برای این که چیزی جز حقیقت نبینیم. علیرضا نراقی / جام جم
 
چهارشنبه 6 خرداد 1394 ساعت 02:20
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 169]