واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: آن وقت حال مخاطب فقط از حرفهای بیربط بازیگرانی مثل الناز شاکردوست و آشا محرابی با آن لحن و بیان تصنعی بد نمیشود، بلکه عشق سرراست و آشنای فیلمهای عامهپسند و... شانههای ناتوان قصه و فیلمساز محمدحسین لطیفی در سریال «قلب یخی» سعی میکند با بستر قرار دادن فضایی عامهپسند و ملودرام در لایه رویین اخلاقی- ارزشی باشد، البته این نگرش اخلاقی بیشتر ریاکارانه به نظر میرسد تا تنیدهشده در درام. اینکه یک برنامه نمایشی- حال می خواهد در هر رسانه یا هنری باشد- داستان و محور خود را به مسائل کلان گره بزند یک ایراد نیست و به شرط عمق و ربط داستانی اصیل حتی حسن هم هست و توصیه شده توسط فیلسوفان و نظریه پردازان درام نویسی، اما این مسئله شرطی دارد و آن شانههای توانای بستر داستانی آن نمایش و همچنین گوینده آن است. اگر شانههای داستان نحیف باشد و گوینده آن سطحی بیندیشد، کل اثر زیر بار مسائل کلان آن نمایش له می شود و حتی آن کوچک جاذبهاش که میتواند از داستانگو بودنش توقع داشت در سکون یک موضوع بیربط متوقف میماند و معطل میشود. اگر رومن پولانسکی «نویسنده پشت پرده»، آخرین اثر درخشانش را به سیاستهای روز و پیچیدگیهای درونی روابط سیاسی اتصال میدهد دو دلیل دارد. اول اینکه او یک داستان خوب و مربوط با ظرفیت بالا و فضاسازی درست دارد و دوم اینکه پولانسکی است. اگر پیچیدگیهای اخلاقی و روانی همیشه در آثار آلفرد هیچکاک چالشبرانگیز و پرمسئله بوده و تا امروز کسی مثل «ژیژک» را به خود مشغول میکند، اگر ابعاد دینی و فلسفی «ماتریکس» مورد توجه روشنفکران و اساتید فلسفه قرار میگیرد به خاطر این است که این مضامین تنیده در بنمایه داستان و ریشههای شخصیتهای پرداختشده آنها نهفته است و شخصیتها فارغ از این زمینههای پرمغز اخلاقی، روانی و فلسفی کارکرد داستانی خود را از دست میدهند. در یک کلام موضوعات کلان مطرح شده در آنها شعاری و تزئینی نیست و برای پز دادن نویسنده با بدترین چسب دنیا به فیلم نچسبیده است. «قلب یخی» ساخته محمدحسین لطیفی که مدتی است به بازار میآید، سریالی است که با الگو قرار دادن ساختارهای نوین سریالسازی تلاش میکند بر مرکب فرهنگ جدید سریالسازی در دنیا که در سریالبینهای ایرانی مؤثر بوده سواری کند و شیوه جدیدی را ارائه دهد، اما علاوه بر شلختگی ساختاری و سستی در کارگردانی آن که دقیقاً باعث تمایزش از سریالهایی چون «فرار از زندان»، «24» و «مردان دیوانه» و... میشود، از قسمت هفتم وارد فازی نچسب و به لحاظ فن درامپردازی پراشکال هم شده است. با اینکه تلاش شده سریال به لحاظ تودرتویی داستانها و سرنوشت شخصیتها الگوی مناسبی پیدا کند و از پس یک داستان با ابعاد متفاوت بربیاید، اما در عمل مواد لازم را درست به کار نبرده و بیشتر وقت تلف میکند. سازندگان سریال متوجه نیستند پیچ دادن به داستان کافی نیست. شاید حامد عنقا نویسنده و خود لطیفی آن را کافی دانستهاند یا بهتر بگویم توان بیشتر از این را نداشتند. آنها با اینکه سعی کردهاند از قسمت اخیر این سریال پای موضوعات کلان را وسط بکشند و ضمن مسائلی سیاسی به خیلی اسمها بتازند و رویه فکری روشنفکران را به شیوه آشنای تفکر رسمی سالهای اخیر به نقد بکشند، اما به دلیل نابهنگامی و نبود اصالت در انتقال این افکار حتی در حد یک میزگرد عاجزند (با اینکه ساختار انتقال این موضوعات در سریال کاملاً براساس الگوهای ساختاری میزگردی و مناظرهای در تلویزیون بوده است!). مشکل فقط در محتوای سطحی جویده جویده این مسائل نیست بلکه در شیوه ارائه آن اشکال بیشتر دیده میشود. دیالوگهای طولانی در باب مسائل کلان و سیاسی سریال را در ظاهر سیاسی ولی در واقع شعاری میکند. مهمتر از همه اینکه وقتی با این دیالوگها تماشاگر خسته میشود و داستان معطل میماند، با اینکه ممکن است اثر بعد جدیدی پیدا کند اما متوقف خواهد ماند و به همین دلیل این بعد غیرضروری و تحمیلی خواهد ماند. داستانی که بیشتر رویدادهایش در حال و هوای عشقهای آبکی میگذرد و دستوپا زدن اصلیاش در ربط آنها به مسائل جنایی است نمیتواند بدون زمینهچینی به آغوش مسائلی بزرگ درباب اداره جهان بپرد. نمیتوان درمورد هراسناکترین مسائل سیاسی روز در کافه حرف زد و داریوش شایگان (از معدود فیلسوفان معاصر ایرانی) را به نوعی کوبید و مشکوک جلوه داد و سپس با صدای بد حمید گودرزی و نوای گیتاری بیکوک عشقی از نوع فیلمفارسیها را در همان زمان و مکان به مخاطب خوراند. آن وقت حال مخاطب فقط از حرفهای بیربط بازیگرانی مثل الناز شاکردوست و آشا محرابی با آن لحن و بیان تصنعی بد نمیشود، بلکه عشق سرراست و آشنای فیلمهای عامهپسند و فارسی هم دیگر تحملش سخت می شود. در واقع شاید بیرویکردی کارگردانی مثل لطیفی و خلاء همیشگی عمق در زاویه داستانهای اوست که باعث شده او در حوزههای بزرگتر از پروژههای سفارشی تلویزیون متظاهرتر و غیرقابلقبولتر جلوه کند. یادمان نرفته هر وقت لطیفی در تلویزیون نبوده؛ یا فیلمهایی آشفته مثل «روز سوم» را ساخته و یا آثاری مانند «دختر ایرونی»، «توفیق اجباری» و ...خروجیاش بوده است. قالب آثار لطیفی برای علاقهمندان فیلمفارسی زیادی اخلاقی بودند و برای علاقهمندان سینمای داستانگوی جدی و غیر تجربی، فیلمفارسی. لطیفی در «قلب یخی» هم چنین کرده با وجود همه بریز و بپاشهای داستانی و تولیدی سریال سعی میکند با بستر قرار دادن فضایی عامهپسند و ملودرام - از نوع ایرانی که خیلی هم به معنای دقیق ملودرام نیست - در لایه رویین اخلاقی- ارزشی باشد که البته این نگرش اخلاقی هم بیشتر ریاکارانه به نظر میرسد تا تنیدهشده در درام. مضامین باید در شاکله داستان بنشینند؛ تنها آن زمان میتوان تونی بلر را در یک تریلر/درام به محاکمه کشید («نویسنده پشت پرده» پولانسکی) و مسائل فلسفی و دینی را در یک اکشن قالب گرفت («ماتریکس»). اگر به قواعد ژانر آشنا نباشید و لحن فیلم را در سطح خودش حفظ نکنید نه تنها طیف متکثری به طرف کار کشیده نمیشود بلکه همان مخاطبی که اثر استعداد جذبش را داشته دفع میشود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 381]