واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: و با تبسمی بی معنی به پس پشت به رد پنجههایت مینگری، بیرحم و ضعیف چون هیولایی، كه روزگارانی قوی بوده است... سه روایت اُسیپ ماندلشتام اسیپماندلشتام، شاعر بزرگ روس در سال 1891 در ورشو متولد شد. در آغاز در نشستهای شاعران سمبولیست شركت میكرد ولی بعدها به جمع شاعران جوانی كه در كافه «سگ ولگرد» گردهم میآمدند، میپیوندد. در سالهای جنگ جهانی اول، شعرهایی در باب جنگ چاپ میكند. او یكی از نزدیكترین دوستان آخماتووا، شاعر بزرگ دوران شوروی است. در سال 1927 به عضویت اتحادیه نویسندگان روس میپیوندد و آثارش به سرعت منتشر میشود. در سال 1934 از سوی نیروهای امنیتی دوران استالین دستگیر میشود و اقدام به خودكشی میكند اما زنده میماند. در سال 1938 حكم تبعید او تبدیل به دستگیری میشود و دادگاه فرمایشی او را به جرم فعالیتهای ضدانقلابی به پنج سال زندان با اعمال شاقه محكوم میكند. ماندلشتام در همان آغاز دوران محكومیت و در سال 1938 در زندان سكته میكند واز دنیا میرود.چندین شعر از او در مجموعهای به نام شاعران روس در دست انتشار است. این مجموعه را رخشندهرهگوی به فارسی برگردانده است. لنینگراد به شهر خویش بازگشتم، آشنا برایم چون اشك،چون رگ و غدههای متورم كودكی. بازگشتهای این جا، پس به یكباره سركشروغن چراغهای رودخانهی لنینگراد را. دریاب بیدرنگ روز كوتاه دسامبر راكه قطران شوم با زرده میآمیزد. پترزبورگ! هنوز پذیرای مرگ نیستممهلت ده، شماره تلفنهای مرا داری.پترزبورگ! آدرس مكانی راكه بتوانم سراغ از صدای مردگان گیرم، دارم. من بر پلكان سیاه میزیم، در این معبدناقوسی انگار از بن كنده به من میكوبد. سراسر شب، حلقههای زنجیر در مدام میلرزندبس كه چشم به راه میهمانان عزیزیام. دسامبر 1930 قرن منقرن من، هیولای من، كه میتواند خیره شود در مردمك چشمانتو با خونش جوش بزند مهرههای پشت این دو قرن را؟خون ـ این معمار فواره میزنداز گلوی هر چه زمینی،مهرههای بین دو كتف در آستانهی روز نو میلرزد.هر جنبندهای تا زنده استناچار مهرههایش را به پشت میكشداما این موج به ستون فقراتی پنهان گرم كار خویش است.قرن زمین نوزادبه غنصروف نرم كودكی میماندباز سر زمین را چون بره ای برای قربانی آوردهاند.برای نجات این قرن از اسارت،برای شروع جهانی نوباید چون فلوتی به هم بچسبانیمزانویی روزهای پر گره را.موج را در گهوارهی اندوه بشریمیجنباند این قرنو افعی در میان علفهابه آهنگ توازن عالی این قرن نفس میكشد،گرچه شكوفهها باز خواهند شكفتو جوانههای سبز باز جوانه خواهند زدولی مهرههای پشتت شكسته استای قرن زیبای بینوایم! و با تبسمی بی معنیبه پس پشت به رد پنجههایت مینگری، بیرحم و ضعیفچون هیولایی، كه روزگارانی قوی بوده استخون ـ این معمار فواره میزنداز گلوی هر چه زمینی،چون ماهی داغی به ساحلشتك میزند غضروف گرم دریا.و از آشیان بلند پرندهاز تودهی لاجوردین نمناكبیاعتنایی میریزد، میریزدبر زخم مرگبارت.1922 گرگ و میش آزادی بستاییم برادران، گرگ و میش آزادی را ـاین سال عظیم تاریكی را.در آبهای سوزان نیمه شبجنگل مخوفی از تله و دام رها شده است.ای خورشید، این داور، این خلقتو بر این سالهای تار چیره خواهی شد! بستاییم اینبار گران راكه رهبر خلق با چشمی گریان به دوش گرفته است.بستاییم قدرت این بار سیاه را فشار تحمل ناكردنیاش را ما پرستوها را به سپاهیان جنگی پیوستیم ـكه خورشید را نمیتوان دید اكنون ـ ور نه طبیعتهمه در زمزمه و جنبش و زندگی است.در میان تارهای این تاریكی غلیظخورشید را نمیتوان دید و زمین معلق است. باشد، دوباره میآزماییم: چرخش خشكاین چرخ بزرگ و بیقواره را.زمین معلق است. دل به دریا زنید، دلاوران،چون اژدری كه اقیانوسها را میشكافد،هماره حتی در سوز سرمای لته یادمان خواهد بودكه زمین نزد ما به ده آسمان میارزد.مسكو ـ می 1918
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 490]