واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: محکوم به مرگ
آورده اند که روزی از روزها، انوشیروان دادگر مجلسی آراسته بود و نزدیکان و اطرافیان و یارانش را گرد خود جمع آورده بود و خوش می گذراند. بیشتر پادشاهان ایران و جهان، هر از گاهی از این مجلس ها داشته اند. البته باید به پادشاهان حق داد که از این مجلس های خوشگذرانی ترتیب بدهند. چاره ای ندارند. از بیکاری حوصله شان تنگ می شود و از یک نواختی زندگی خسته می شوند.چرا مردم نمی توانستند و نمی توانند از این مجلس ها بیارایند؟ چون مردم بدبخت همیشه در حال کار بوده اند و هستند. وقتی برای این کارها ندارند. وقتی هم که از کار بر می گردند خانه، آن قدر خسته اند که می گیرند و می خوابند و هفت پادشاه را در خواب می بینند. پادشاهانی که از زور بیکاری، مجلس خوشگذرانی می آراستند و هنوز هم هر جا که پادشاهی هست، چنین می کند.القصه، آن روز انوشیروان با دوستان و یاران خود، گل می گفت و گل می شنفت- خدمتکاران خاص- که از هر رنگی و نژادی بودند از انوشیروان و یاران گرامی اش پذیرایی می کردند. انوشیروان به کنیزکی اشاره کرد و فرمان داد تا جامی نوشیدنی گوارا برای او بریزد. کنیزک هم با تنگ شربت و جام، نزد انوشیروان رفت جامی پر کرده و به سوی انوشیروان گرفت اما پیش از آنکه انوشیروان جام را بگیرد، جام از دست کنیزک بر دامن شاه افتاد و لباس های فاخر و گرانبهای او را آلوده ساخت. شاه از دست کنیزک خشمگین شد.خاطر شاه را به هم برزدآتش خشمش از درون، سر زد!گفت خواهم چو باده خون تو ریختهمچو جرعه به خاک راه آمیختانوشیروان، کنیزک بیچاره را به خاطر ریختن جامی شربت بر روی لباسش، تهدید به کشتن کرد. کنیزک خیلی ناراحت شد دلگیر شد. او انتظار نداشت که انوشیروان که در داد گستردن، خودش را مشهور کرده و فرمان داده بود که در همه جا به دادگری از او یاد شود، به خاطر خیس شدن لباس هایش، دستور کشتن کنیزی را بدهد. پس با خشم و غضب، رفت و بالای سر انوشیروان ایستاد و همه محتویات تنگ را ریخت بر سر شاه و او را سراپا خیس کرد.
انوشیروان وقتی این حرکت عجیب و زشت و در عین حال غیرعادی را از آن کنیزک دید، به شدت خشمگین شد. او از شدت خشم، مثل یک مار زخمی به خود می پیچید و می خواست زهرش را بر اطرافیانش بریزد، برای همین هم از جا برخاست و...زد بر او بانگ: کای تباه سیرچیست این عذر از گناه بترو ادامه داد: «ای کنیزک احمق و بی شرم، تو با ریختن جامی نوشیدنی، رخت و لباس مرا خیس کردی و مرا خشمگین کردی؛ من نیز از شدت خشم، دستور کشتن تو را صادر کردم. شاید اگر به التماس می افتادی و از من عذرخواهی می کردی، آتش خشمم خاموش می شد و از گناهت در می گذشتم ولی تو به جای آنکه عذرخواهی کنی و به پایم بیفتی و نجات جانت را از من بخواهی، عذر بدتر از گناه آوردی و همه محتویات تنگ را بر سرم ریختی و آتش خشم مرا تیزتر کردی. دیگر کشتن تو بر من واجب شد! آماده باش برای مردن!»ادامه دارد....هفت اورنگ جامیتنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکارمطالب مرتبطخرس و خیک گوش های حاکم حکیم دانا و مرد غمگین حکایت حاجی و جن سلیم پهلوان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 323]