محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845844626
تو را خدا یکی مرا تحویل بگیرد/ نقدی بر نقد محمدرضا سرشار بر رمان سید مهدی شجاعی
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > ادبیات - نصرالله قادری عیب جویی هنر خود کردیعیب نادیده یکی صد کردیگاه بر راست کشی خط گزافگاه بر وزن زنی طعن زحاف گاه بر قافیه مکان معلول استگاه بر لفظ که نامقبول است گاه نابرده سوی معنی پی خردهگیری ز تعصب بر وی«سبحهالابرار / جامی» در این مقال تمام سخنم بر سر نقدی است که آقای رهگذر بر اثر سیدمهدی شجاعی نوشته است و متأسفانه حتی نقد اخلاقی! که مذمومترین شیوه نقد است، هم نیست. دلایلش را خواهم گفت! آقای رهگذر منتقدی است که به گواهی سایت شخصی و کتب نقدش!! بدیهیترین اصول نقد را رعایت نمیکند. چرا؟ در تعریف کلی نقد میتوان گفت: «نقد عبارتست از شناخت ارزش و بهای آثار هنری و شرح و تفسیر آنها به نحوی که معلوم شود نیک و بد آثار چیست و منشا آنها کدام است.» عنایت داشته باشید: ابتدا «نیک» و سپس «بد»! حتی در نقد سنتی و نه متأخر «ماثیو آرنولد» نقاد و شاعر انگلیسی مینویسد: «سعی و مجاهده ایست عاری از شائبه اغراض و منافع تا بهترین چیزی که در دنیا دانسته شده است و یا به اندیشه انسان در گنجیده است شناخته گردد و شناسانده آید.» عنایت کنید: «عاری از شائبه و اغراض و منافع»!! مراد نقد سنتی این است که معایب اثری را بیان کند. اما نقد در دوره متأخر کشف ساختار و معنی است. یعنی به کار گرفتن «فن و تکنیک» و قوانین در توضیح اثر هنری از یک ساحت و از ساحتی دیگر به کشف قوانین و اصولی میپردازد که باعث اعتلای اثر شده است. یعنی در پی کشف «آیینهای تازه و ممتازی» است که در اثر مستر است. نقد اساساً کاری خلاق است و منتقد باید به اندازه صاحب اثر دارای ذوق و خلاقیت باشد. کلمه نقد در «لغت» فارسی به معنی «بهین چیزی برگزیدن» است و نظر کردن، در دراهم است تا در آن به قول اهل لغت سره را از ناسره بازشناسند. اساس نقد سنتی اخلاقی متکی بر نظریه افلاطون است. او در رساله «جمهور» میگوید: «دنیای زاییده حواس ما تصویر ناقصی است از مثل الهی و هنرمندی که در خلق آثار هنری از حواس خود الهام میگیرد، تصویری مسخ شده را از نظام الهی عرضه میدارد.» او با همین منطق اجباراً حکم به تبعید هنرمندان و شاعران از اتوپیای خود در «جمهور» داده است! از منظر افلاطون شعر و موسیقی و اساساً هنر «وسیله»ای در دست حکومت و سیاست است! نقد آقای رهگذر دقیقاً تابع منطق افلاطونی است. بنیان حکمت افلاطون این است که محسوسات ظواهرند نه حقایق و هر چیز مادی و معنوی حقیقی دارد که نمونه کامل آن است و به حواس در نمیآید و فقط «عقل» به ادراک آن قادر است. او برای هر چیز یک حقیقت و صورت کلی قایل بود که آن را «Idea» مینامید. افلاطون به سبب این تقلید تقلید یا «کپیبرداری» است که عمل شاعران و هنرمندان را عبث میداند. معضل افلاطونی در آن واحد معضل فیلسوف ماوراءالطبیعی و عالم اخلاق عملی است. دو دیگر آن که، ما از منتقد صفاتی را طلب میکنیم که از قاضی طلب داریم. قاضی باید: 1- انصاف و عدالت داشته باشد. 2-اشراف به موضوع داشته باشد. 3-اصل بیطرفی را رعایت کند. آقای رهگذر به جهت اینکه اساساً «روح دیونیزوسی» را در هنر ادراک نمیکنند و دارای «روح آپولونی» هستند از سویی، و از ساحتی دیگر به علت گرفتاری در «نقد سنتی اخلاقی» ونفی همه جز خود، انصاف و عدالت را در نقد خود رعایت نمیکنند. اشراف به موضوع ندارند و اصل بیطرفی را نادیده میگیرند. برای اینکه مثل خود ایشان عمل نکرده باشم. مصداقهایم را ارائه میکنم. 1- آقای رهگذر در رمان، نمایشنامه، فیلمنامه، داستان، قصه، شعر و... تفاوت صوری و ماهوی در مفهوم «کارکاتر / Caracter» و «شخصیت / Personaliry» و تیپ / Tspe» وجود دارد. اینها بدیهیاتی است که منتقد در «فن و تکنیک» باید بداند و شما در سراسر نقد!! خود در این مفهوم خلط مبحثی کردهاید. هر کاراکتری در سیر اثر شخصیتهای مختلفی دارد تا به «تحول» برسد. 2- تفاوت صوری و ماهوی در مفهوم «داستان» و «رمان» هست. توفان دیگری در راه است، رمان است. اما شما دائماً آن را داستان مینامید. همینجا فوراً یادآور شوم که فقط در «درام» است که «داستان دراماتیک» داریم و این اصلاً به معنای «داستان» به عنوان یک گونه ادبی نیست و شما میفرمایید 1-... در واقع شخصیت اصلی داستان است.... دیگر شخصیت مهم داستان کمال است... در زمره افراد مهم داستان محسوب میشوند... در داستان خیلی پرشخصیتی نیست... کل زمان جاری در داستان حدود یک هفته است... وقایعی که عموماً نقاط مهم رمان را تشکیل میدهند... و فوراً یک پاراگراف پایینتر مینویسید: ... در این داستان نیز به سیاق... آیا شما واقعاً نمیدانید که «داستان» و «رمان» باهم تفاوت دارند؟ یا اینها یک اشتباه لپی است؟ یا از سر عجله است؟ و یا نداشتن اصل بیطرفی؟ شما میفرمایید: 2- «یکی از شخصیتهای مهم داستان زینت است که ما تازه بعد از مدتی که از کتاب میگذرد متوجه میشویم که سید هم هست و در واقع شخصیت اصلی داستان است، چون سرتاسر اثر حول محور او شکل میگیرد. ... اگر بنا باشد اصلیترین شخصیت کتاب را مشخص کنیم طبعاً زینت است.» بفرمایید کاراکتر اصلی کیست؟ زینت؟ سید؟...؟ کی؟ و چرا اینهمه آشفته و پریشان و ضدونقیض میگویید؟ 3- «...عنصر غالب این اثر شخصیت نیست... تحول زینت را جزو داستان حساب کنیم و عنصر غالب آن را شخصیت بگیریم... جز اینکه عنصر غالب را ییرنگ بگیریم... حتی درونمایه را نیز نمیتوانیم عنصر غالب بگیریم.» مراد شما از «ییرنگ»، «طرحها Plot» است؟ «درونمایه» همان «محتوی» است؟ «شخصیت» همان «کاراکتر» است؟ آیا میدانید که در رمان تفاوت صوری و ماهوی بین «تم»، «ایده»، «موضوع»، «فکر»، »محتوی»، «درونمایه»،«مضمون» و... وجود دارد؟ لطفاً یک باردیگر به جمله پارامتر دوم عنایت کنید؟ «مدتی که از کتاب میگذرد»! یعنی چه؟ آیا به همین جهت نیست که شما «اجزا» و «عناصر» را خلط میفرمایید؟ اجزا رمان «طرح»،«کاراکتر»، «دیالوگ»، «ایده» هستند. عناصر آن «ستیز»، «تعلیق»، «کنایه»،... در طرح؛ «شخصیت»، «پرسناژ»،... در «کاراکتر»، «زبان»، «گفتار»، «روساخت» و «ژرف ساختن» و... در دیالوگ و «تمب، «موضوع»، «درونمایه» و... در ایده! و شما تمام اینها را خلط میفرمایید. به یاد داشته باشید که شما در جایگاه منتقد نشستهاید و شخصاً مفاهیم و دستور زبان فارسی برایتان مهم است! 4- «کل زمان جاری در داستان حدود یک هفته است. زمان یک هفته برای ایجاد یک تحول اساسی در فرد کم است.» ابتدا میخواهم به شیوه شما عمل کنم. بفرمایید «تحول»، «حر» در واقعه عاشورا چقدر طول کشید؟ «حر» در دنیای درام و رمان تحولش چقدر زمان میبرد؟ حتماً «زمینه» داشته است؟ آیا اینجا اینچنین نیست. تازه شما که مدعی هستید اصلاً «تحولی» در اثر نیست. عنایت کنید:«در ثانی واقعاً تحول آنچنانی هم در حاج امینی صورت نمیگیرد... از جمله اینکه زینت در ابتدای داستان تا آخر داستان عوض نمیشود، اگر داستانی بود از آخر به اول، میتوانستیم تحول زینت را جزو داستان حساب کنیم... ولی چون حاج امینی هم تحولش اساسی و جدی نیست...» آیا شما اشراف به «موضوع» مورد نقد خود دارید؟ چرا احکام کلی صادر میفرمایید، بیآنکه دلیل تکنیکی و مصداقی ارایه دهید چرا اثر «درونمایه برجسته و قابل دفاعی هم ندارد؟» چرا «روایت تصنعی» است؟ اصلاً «مفهوم»روایت چیست؟ آیا آنرا معادل «اپیک» گرفتهاید؟ یا معادل سیر رمان؟ یا پیشبرد حادثه؟ یا نقل واقعه؟ یا... میدانید که از ساحت «فنی و تکنیک میان اینها تفاوت وجود دارد؟ شما میفرمایید:«...رفتن به جبهه و شهادت او از مهمترین وقایع داستان است که به شکلی ضعیف بیان میشوند بدون اینکه برای خواننده ایجاد همذاتپنداری کنند.» و من میپرسم چرا؟ آیا مراد شما از «همذاتپنداری» همدلی است که در اثر «ترس و ترحم» ایجاد میشود؟ اگر چنین است آیا میدانید که «همدلی» مخاطب در اثر فقط با «کاراکتر اصلی» است! و گاهی براساس حکم شما کاراکتر اصلی نیست! آیا مراد شما «همدلی» با اندامواره اثر است؟ اگر چنین باشد که فاجعه است چون از کاراکتر نام بردهاید! آیا شما انصاف و عدالت را رعایت کردهاید؟ 5- «... اصرار زیادی در استفاده از روش تکگویی خاصه نوع نمایشی آن دارد... اصلاً اساس نمایشنامهنویسی دیالوگ و گفتوگوی دوطرفه است نه مونولوگ. اما عجیب است که هنوز وی نتوانسته در دیالوگنویسی به... در حالی که تکگویی - آنهم به این شیوهای که در آثار شجاعی متداول است - بسیار ساده و سهلالوصول است.» به احکام کلی و فتواهای بیبدیل شما کاری ندارم پرسش من این است:«تکگویی خاصه نوع نمایشی آن» چه نوع تکگویی است؟ چه تفاوتی با دیگر گونههای «تکگویی» دارد؟ «تکگویی» با «مونولوگ» چه تفاوتی دارد؟ چه کسی هم حکم داده است:«اساس نمایشنامهنویسی» دیالوگ و گفتوگو است. آیا دیالوگ همان «گفتوگوی» است؟ میدانید «دیالوگ» حاصل فرهنگ، «لوگوسی» و «گفتوگوی» دست آورد فرهنگ «نوموسی» است؟ ضمناً فکر نمیکنید که این گناه «سید» نیست که «رشته نمایشنامه نویسی» خوانده و دیگران نتوانستهند بخوانند؟! اساس نمایشنامه نویسی از منظر هواداران ارسطویی «طرح» و از منظر نظریه پردازان جدید «کاراکتر» و از منظر تئوری نمایشنامه «زبان محور»، «زبان» است و نه دیالوگ! حداقل از دهه 60 میلادی و کتاب جناب آقای«فردینان دوسوسور» تفاوت اساسی بین «زبان» و «گفتار» و «زبان مطلق» وجود دارد! اساساً «گفتار» شما در کلیت انداموره عجولانه نقدتان به گفتار علمی نیست. حتی ادبی نیست. گزارشی هم نیست. عنایت کنید: «زاویه دیدش به ظاهر عمومی (دانای کل) است. یا للعجب، دانای کل، عمومی است یا نویسنده است؟ «اغلب خیلی سرد، کسل کننده و در جاهایی- با عرض معذرت - لوس است.» چرا؟! مگر شما نقد نمینویسید؟ و نمونههای جذاب دیگر: - این کار در داستان شجاعی توجیه ندارد - فصل هفتم به شکل دانای کل شروع میشود. - داستان به لحاظ پیرنگ تنک، خلوت و کم مایه است. والخ! 6- «نکته اول این است که تکگویی در این داستان حتماً به توجیه احتیاج دارد. یعنی نویسنده باید خواننده را قانع کند.» به تفاوت «توجیه» و «قانع» در دایرهالمعارف رجوع کنید. ضمناً «زمینه» در رمان باید مهیا باشد نه «توجیه» و نه «قانع» کردن. خوانش مخاطب فقط از منظر «عقل » نیست. بلکه همنشینی «عقل» و «احساس» است. خواننده پلیسی نیست که از منظر او همه «مجرم» باشند و در پی دستگیری آنها باشد. او نیاز به ادراک همنشینی «فن و تکنیک» و «کشف و شهود» دارد. از منظر تعقلی به یک اثر هنری نگاه کردن، یعنی حذف روح دیونیزوسی آن، و این یک فاجعه است. 7- «این تعلیق یک تعلیق مصنوعی است» تعلیق گونههای مختلفی از ساحت تکنیکی دارد. یا فنی و تکنیکی است یا رو است ، یا «تعلیقی کنایی» است یا... مراد شما از تعلیق مصنوعی چیست؟ یعنی به «زبان» خودتان «باسمه»ای؟ و چه دلیلی برای مصنوعی ! بودن آن ارایه فرمودهاید؟ و این چه حکمی است که صادر میفرمایید: «آن هم از سوی زنی که به صورت یک عارفه معرفی میشود. حالا اگر یک زن عوام بود و قصد دیگر داشت قابل قبول بوده» خلاصه این زن از منظر شما «عارفه» است یا «روسپی»؟ اگر به صورت «عارفه» معرفی شده، شما چگونه آن ساحت دیگر او را کشف کردهاید؟ شما که حکم و فتوا دادهاید عارفه است، چگونه یک پاراگراف پایینتر حکم میفرمایید: «...اغلب نشانی از تدین هم نمیبینیم، عارف بودن که جای خود دارد!» نکند مقصود شما از «عارفه»، «عارفهنما» است که در اثر اشبتاه لپی دچار این خلط مبحث شدهاید؟ و نکند اصلاً «سید» اشتباه کرده و عارفهنما را عارفه معرفی کرده است؟ از همه این مباحث که بگذریم، بفرمایید چگونه اگر این زن عوام بود، تعلیق مصنوعی نمیشد؟ آقای رهگذر ظاهراً این نقد شما، «نقد ماقال» است. اما به علت نداشتن اصل بیطرفی، گرفتار «نقد مَنقال» شدهاید! تا آن پایه به ویرانگری شخصیت «سید» کمر بستهاید که اساساً در مسلمانی ایشان هم تردید دارید. او حتی به عنوان یک عوام هم از مسائل دینی ادراک ندارد. عنایت بفرمایید: «اینها مطالبی نیست که نویسندهای مثل شجاعی نداند چراکه عوام مسلمان هم این مسائل را میدانند.» خدا را شکر که به عنوان نویسنده!! ایشان را پذیرفتهاید. البته نویسندهای که «کاسب» است و در پی انحراف جامعه است. «ما الان چند نویسنده داریم که با شهرت مسلمانی این تفکرات ناصواب را در آثار جدیدشان، به نام اسلام تبلیغ میکنند. یکی از آنها، شجاعی در این اثرش است و جالب است که از قضا، همین آثارشان هم مشتری دارد، نه به این سبب که داستانهای قوی نوشتهاند. بلکه به دلیل مطرح کردن این مسائل است که مشتری دارند.» برادر مسلمان و متعهد! که ایمان داری «معادی» هست و در آن گذر حضرت احدیت از «حقالناس» نخواهد گذشت. منهای «معاد» و «پل صراط» و «ترازو»... بفرمایید براساس کدام تحقیق میدانی، کدام پرسشنامه، کدام نمودار و منحنی و آنالیز اطلاعات، به این نتیجه مشعشعانه رسیدهاید؟ یعنی «کشتی پهلو گرفته» هم به همین جهت تیراژ وسیع داشت و بارها و بارها تجدید چاپ شد؟ «سقای تشنهلب» و... چند اثر دیگر نام ببرم؟ شما با این احکام چگونه در پیشگاه خداوند پاسخ خواهید داد؟ گناه «سید» چیست که آثارش فروش میرود و آثار دیگران به ضرب و زور خریدهای کیلویی و شارژ کتابخانهها و اهدا و... به اندازه تیراژ آثار او نیست؟ چرا او باید تاوانش را هم به دوست و هم به دشمن بپردازد؟ شما از جایگاه یک مجتهد جامعالشرایط چنان احکام قطعی و کلی صادر میفرمایید که احدی جرأت نکند از شما حتی سؤال کند مبادا که متهم به ارتداد شود!! شمایی که نظریهپرداز و منتقد هستید، آیا میدانید که «کاراکتر مخالف» در یک اثر هنری «کاراکتر محوری» نیست؟ آیا میدانید که «کاراکتر محوری» در اثر «هاماریتا» به «تحول» و «بازشناسی» میرسد؟ آیا میدانید که کاراکتر مخالف گفتارش مانند کاراکتر اصلی نیست؟ آیا میدانید که به استناد سخنان «کاراکتر مخالف» و تکهتکه کردن اثر نمیتوان حکم به ارتداد و تساهل و تسامح آفرینشگر اثر داد؟ آیا میدانید براساس این تفکر حتی یک کتاب، یک کتاب، حتی کتاب آسمانی اجازه نشر ندارد؟ آیا میدانید که همه کاراکترها پاستوریزه و هموژنیزه نیستند؟ آیا میدانید که کاراکترها «معصوم» نیستند؟ و اصلاً مفهوم «تحول» به معنای تبدل آنها از ساحتی به ساحتی دیگر است و آیا میدانید که «نتیجه»، «پایان» نیست؟ بخش نقد محتوی اثری را که بررسی کردهاید، آنقدر بیانصافانه و گوبلزی است که صلاح نمیدانم به نقد آن بپردازم و همه آن را به داوری آن حضرت که جان همه ما در قبضه اوست و به جد سید میسپارم. به طور مبسوط برای این بخش هم سخن دارم. اما شأن و شرافت و شعور و شهامت سید، آنقدر هست که بیپاسخ من هم مخاطب آن را ادراک کند. اما برادر مسلمانِ متعهدِ منتقد من!بدان که نقد نحلههای گوناگونی دارد و هر شیوه آن نیازمند تخصص ویژه است. شما یا نقد «ماقال» بنویس. یا «مَنقال»! یا نقد «ساختاری» یا «تکوینی» یا «اخلاقی» یا «تفسیری» یا... که تکلیف مخاطب مشخص باشد. خیال نکن مخاطب عوام است! تأثیر آن هم بیشتر است. برادرانه یک سؤال دیگر هم از شما دارم که سالهاست میخواهم بپرسم: به غیر از «شما» و «شما» و «شما» آیا نویسنده دیگری هم در کائنات هست؟ مثلاً «جویس» نویسنده است؟ «گروگان» نویسنده است؟ و... یک مورد دیگر هم به آغاز نقد شما اشاره کنم تا اوج انصاف شما آشکار شود. شما میفرمایید: «به گفته نویسنده نگارش اول در سال 1365 و بازنویسی آن در سال 1385 بوده است. حال چطور چاپ اول آن در سال 84 بوده است، معمایی است که باید حل شود؟» 1- اولاً این جمله پرسشی نیست، علامت سؤال را حذف بفرمایید. 2- دوماًآن این اصل بدیهی را نمیدانید که میتوان اثر را بعد از چاپ اول هم بازنویسی کرد واصلا نیاز به «پوآرو» و «مارپل» نداریم تا معمایی!! را بگشایند. 3- سوماً یعنی نویسندهای با سابقه سید، یعنی اینقدر شعور ندارد که دروغی به این بزرگی را نگوید تا چون شمایی رسوایش نکنید. 4- رابعاً! و ناگهان عربی!!! ممکن نیست اشتباه چاپی باشد. 5- خامساً! و ایضاً!!! آیا این نوع موضعگیری از آغاز نقد، نشان نمیدهد که هدف غایی منتقد چیست؟ در پایان سخن نکته دیگری هم یادآور شوم که: درست است که این نقد نخستین بار در خبرگزاری فارس نقل شده است اما منبع من سایت شخصی شماست. یعنی حتماً آن را بررسی فرمودهاید که در سایت شخصی شما نقل شده، با آن دو عکس پیشانی نقد که شما مظلوم نگاه میکنید و سید در کنارتان به غضب به شما مینگرد. صدالبته من یقین دارم که هیچکدام اینها به عمد نبوده است. علت اینکه من یک سال بعد از نقد شما به شما نقد مینویسم، دفاع از سیدمظلوم، دفاع از قداست کلام و دفاع از نقد است. در روزگاری که بیرحمانه نویسنده را که یتیم ابدی است! قربانی میکنند. شما فقط شما میدانید که چرا حالا پاسخ این نقد را دادم! والسلام / اردیبهشتماه 1390 یادآور میشود که چندی پیش خبرگزاری فارس نقد آقای محمدرضا سرشار در جلسه نقد داستان را منتشر کرده بود که محورهای عمده آن به شرح زیر است: این کتاب در سال 1384 منتشر شده که تا سال 1387 به چاپ ششم رسیده و جمعا 22 هزار نسخه از این اثر تاکنون منتشر شده است. به گفته نویسنده نگارش اول در سال 1365 و بازنویسی آن در سال 1385بوده است. حال چه طور چاپ اول آن در سال 84 بوده است معمایی است که باید حل شود؟ کتاب دارای 10 فصل است که اسامی فصلها باد، رعد و برق، تگرگ، طوفان، باران، سیل، ابرهای متراکم، رگبار پراکنده، طوفان دیگر و رنگین کمان است. یکی از شخصیتهای مهم داستان زینت است که ما تازه بعد از مدتی که از کتاب میگذرد تازه متوجه میشویم که سید هم هست و در واقع شخصیت اصلی داستان است، چون سرتاسر اثر حول محور او شکل میگیرد. دیگر شخصیت مهم داستان کمال است. مش خدیجه، پدر کمال حاجی امینی و دیگر شخصیتهایی که به تناوب در داستان حضور دارند در زمره افراد مهم داستان محسوب میشوند.این کتاب به نسبت حجمش، داستان خیلی پر شخصیتی نیست و نوشته خلوتی محسوب میشود. اگر بنا باشد اصلیترین شخصیت کتاب را مشخص کنیم طبعا زینت است. چرا که هم حضور بیشتر و هم نقش پررنگتری در داستان دارد. کل زمان جاری در داستان حدود یک هفته است. زمان یک هفته برای ایجاد یک تحول اساسی در فرد کم است.در ثانی واقعا تحول آن چنانی هم در حاج امینی صورت نمیگیرد. لذا به نظر میرسد باید نظر افرادی را که عضو غالب را پیرنگ میدانند بپذیریم. برای این که عنصر غالب این اثر شخصیت نیست چند دلیل خوب گفته شد. از جمله این که زینت در ابتدای داستان تا آخر داستان عوض نمیشود، اگر داستانی بود از آخر به اول، میتوانستیم تحول زینت را جزو داستان حساب کنیم و عنصر غالب آن را شخصیت بگیریم، ولی چون حاجامینی هم تحولش اساسی و جدی نیست بنابراین چارهای نداریم جز اینکه عنصر غالب را پیرنگ بگیریم. آن هم چون به طور نسبی عنصر پیرنگ قویتر از عنصر شخصیت است. و گرنه داستان پیرنگ قویای هم ندارد؛ حتی درونمایه را نیز نمیتوانیم عنصر غالب بگیریم؛ چون درونمایه برجسته و قابل دفاعی هم ندارد. یکی از مشکلات اثر این است که تصنعیبودن روایت آن مشخص است. ما وقایع را یا میشنویم و یا از طریق نامهها متوجه میشوم. وقایعی که عموما نقاط مهم رمان را تشکیل میدهند، فرار زنیت و کامی در جشن عروسی، رفتن کامی به آمریکا، و تحصیل در آنجا، بازگشت کامی به ایران و رفتن به جبهه و شهادت او از مهمترین وقایع داستان است که به شکلی ضعیف بیان میشوند بدون اینکه برای خواننده ایجاد همذاتپنداری کنند. این داستان همدلی مخاطب را به خودش جلب نمیکند. یک بخش این قضیه به سبب مسائل محتوایی و یک بخش هم به علت مسائل ساختاری در داستان است. نویسنده در بسیاری از آثارش اصرار زیادی در استفاده از روش تکگویی، خاصه نوع نمایشی آن دارد و در این داستان نیز به سیاق داستانهای دیگر خود عمل کرده است. یعنی داستان را طوری ترتیب داده است تا در قسمت زیادی از کتاب، همان روش مالوف خود را در زاویه دید پیاده کند. جالب این جاست که نویسنده اثر رشته نمایشنامهنویسی نیز خوانده است. اصلا اساس نمایشنامهنویسی دیالوگ و گفتوگوی دو طرفه است نه مونولوگ. اما عجیب است که هنوز وی نتوانسته در دیالوگنویسی به آن پایگاه برسد که نیازی به استفاده از این ترفندهای ضعیف و تکراری پیدا نکند. عمده داستانهای وی تکگویی و مونولوگ است. من در سال 1368 تمام داستانهای جنگ شجاعی را نقد کردم و در آن نقد، به همین نکته نیز اشاره کردم؛ و امیدوار بودم بعد از سالها روشش عوض شده باشد. اما این طور نشده بود. به هر حال، گفتگونویسی سخت است.در حالی که تکگویی - آن هم به این شیوهای که در آثار شجاعی متداول است - کاری بسیار ساده و سهلالوصول است. با این همه، استفاده زیاد از مونولوگ و روایت خواننده را خسته میکند. یکی از دلایل کسلکنندهگی این داستان هم، همین تکگوییهای دراز آن است. فصل اول داستان زاویه دیدش به ظاهر عمومی (دانای کل) است، فصل دوم تکگویی زینت است، فصل سوم تکگویی حاج امین از زبان زینت است (تکگویی در تکگویی!). فصل چهارم ادامه تکگویی زینت است راجع به خودش، و جالب این است که در وسط این تکگویی، فصل پیدا میشود؛ بدون توجیه و توضیح. فصل پنجم هم با دانای کل شروع میشود، فصل ششم حاجی امینی تکگویی میکند. فصل هفتم به شکل دانای کل شروع میشود اما بعد از مدتی مجدداً زینت تا پایان فصل شروع به تکگویی میکند. (البته این فصل در مجموع زاویهدیدش دانای کل است) فصل هشتم که نامههای کامی و زینت است 170 صفحه است؛ و اغلب خیلی سرد، کسلکننده و در جاهایی - با عرض معذرت - لوس است. فصل نهم با زاویه دید دانای کل شروع میشود ولی در وسط این فصل از قول مهندس سیف یک تکگویی شروع میشود و فصل دهم تکگویی زینت خانم است. نکته اول این است که تکگویی در این داستانها حتماً به توجیه احتیاج دارد. یعنی نویسنده باید خواننده را قانع کند که غیر از استفاده از این روش ، نمیتوان داستان را نوشت. این کار ، در داستان شجاعی توجیه ندارد. هرجایی که نویسنده - در قالب شخصیتهایش - میخواهد شروع به تکگویی کند بقیه به زور واداشته میشوند تا سکوت کنند. نکته دیگر ایجاد تعلیق مصنوعی در داستان است. اول داستان حاجی به اصرار زینت به خانهاش میرود تا بداند چرا زینت حاضر نیست خانهاش را برای مدرسهسازی بفروشد، بعد از آن که زینت را میشناسد قضیه کامران پیش میآید. ممکن است فردی به هر دلیل در دورهای از پسر خود فاصله بگیرد و بعد از مدتی دوباره به فکرش بیفتد. این زن، 395 صفحه همه را به دنبال خود میکشاند تا بعد از آن بگوید کمال شهید شده است. تا این که این فرد (حاج امینی؛ و در واقع خواننده کتاب ) به حرفهای او (در واقع نویسنده) گوش کند. و جالب اینجاست برخی جاها زینت حاجی امینی را به سخن گفتن اجباری وادار میکند. این تعلیق، یک تعلیق مصنوعی است. آنهم مثلا ازسوی زنی که به صورت یک عارفه معرفی میشود. حالا اگر یک زن عوام بود و قصد دیگری داشت قابل قبول بود. داستان به لحاظ پیرنگ تنک،خلوت و کممایه است. به همین سبب میتوان گفت ظرفیت 395 صفحه حجم را نداشته و بیخود چاق و پروار شده و کش آمده است. یکی از اشکالات شخصیتپردازی داستان این است که ما در سلوک این شخص (زینت) اغلب نشانی از تدین هم نمیبینیم، عارف بودن که جای خود دارد! یک زن سیوهشت ساله که زیبا هم هست، ساعتها و روزها، تک و تنها با حاجی مینشیند و حرف میزند و یک ذره هم پرهیز در این روابط نیست. خداوند، شرع و قرآن، در ارتباط زن و مرد نامحرم با یکدیگر، محدودیتهایی جدی قائل شدهاند. برای مثال، اولا تا نیازی جدید ایجاب نکند، باید از چنین ارتباطی پرهیز شود. بعد، زنان مسلمان وقتی میخواهند با مردان نامحرم صحبت کنند نباید با لحن نرم و ملایم صحبت کنند ( لحنشان جدی باشد). بعد این صحبتها باید در حداکثر اقتصاد کلمه و زمان باشد. یعنی اگر میتوانند منظورشان را در دو کلمه برسانند، مجاز نیستند سه کلمه به کار ببرند. در جای خلوت و دور از اغیار نباید با یکدیگر گرد بیایند، در خانه تنها و دربسته و دو نفری که مطلقا حرام است. (حدیث داریم که میگوید اگر چنین شود، نفر سوم آنها، قطعا شیطان است.) و .... اینها مطالبی نیست که نویسندهای مثل شجاعی نداند. چرا که عوام مسلمان هم این مسائل را میدانند. اما معلوم نیست چرا در این داستان به آنها توجه نشده است. سرشار در مورد درونمایه حاکم بر «طوفان دیگری در راه است» گفت: این اثر، نوعی افکار شبهمذهبی نادرست را، که در سادهترین تعبیر میتوان گفت نوعی افکار صوفیانه انحرافی - با همان مضمون تساهل و تسامح خاص آن - را ترویج و تبلیغ میکند؛ که با تعالیم واقعی اسلام، زاویه جدی دارد. ما الان چند نویسنده داریم که با شهرت مسلمانی این تفکرات ناصواب را، در آثار جدیدشان، به نام اسلام، تبلیغ میکنند. یکی از آنها، شجاعی در این اثرش است. و جالب این است که از قضا، همین آثارشان هم مشتری دارد؛ نه به این سبب که داستانهای قوی نوشتهاند. بلکه به دلیل مطرح کردن این مسائل است که مشتری دارند. خطر اینجاست که جوانهای مذهبی چون پرهیز دارند کارهای نویسندگان غیر مذهبی را بخوانند، بنا به سابقه اسلامینویسی این نویسندگان، فکر میکنند این کارهایشان هم به لحاظ درونمایه، سالم است. در حالی که در واقع این نویسندگان، در قالب این آثارشان، دارند یک نوع اباحیگری را ترویج میکنند. خود این بحث که یک زن روسپی، رقاصه و بدکاره، با این نیت که میخواهد برای رضای خدا(!) به یک جوان منحرف کام بدهد و به ادعای آن روسپی، خداوند - نعوذ بالله - خود نیز راه را به او یاد میدهد و مقدماتش را هم آماده میکند این خلاف عقاید اسلامی است. کتاب میخواهد بگوید تنها کسانی در ایمان راسخند که قبلا مرتکب گناهان بزرگی شده و سپس از آن گناه توبه کرده و پشیمان شده باشند. و افرادی که پاک زیستهاند، در واقع نمیتوانند به مدارج ایمانی این افراد بدسابقه برسند! این حکم هم در مورد زینت صادق است هم در مورد کمال. در حالی که در اینجا هم، اسلام درست عکس این موضوع را میگوید. به صراحت در حدیثی از امام صادق گفته میشود که اگر کسی بگوید اگر میخواهی مقرب خدا شوی گناه بزرگی مرتکب شو و سپس توبه بکن، این القایی کاملا شیطانی است. و متاسفانه نویسنده این اثر از زبان و عمل شخصیتهای اصلیاش در این داستان، به صراحت، همین موضوع را میخواهد به مخاطبانش القا کند! در کتاب «طوفان دیگری در راه است»، زینت، که یک زن خواننده و رقاصه کابارهها و مجالس فسق و فجور، و یک روسپی رسمی است، ادعا میکند از وقتی تصمیم میگیرد کامی را به کام دلش - که همان گرفتن تمتع جنسی نامشروع از اوست - برساند و به تدارک این کار میپردازد، - نعوذ بالله - خدا درهای معرفت را بروی او باز میکند و پردهها از جلوی چشمش میافتد. زینت میگوید "مقدمات کار را خدا فراهم کرد. " (نغوذ بالله)، میگوید او در دل من انداخت که چنین کاری را انجام دهم. بعد میگوید: "اون معرفتهایی را که من بعد از این کار بهش رسیدم به دلیل این تصمیم بود. " زینت در بخشی از کتاب میگوید: "او ثروت و دارایی نمیخواست چیز دیگری میخواست [یعنی تن او را] و من همان لحظه تصمیم گرفتم آن چیز دیگر را به او بدهم به خاطر خدا. "در جایی دیگر هم میگوید: "اصل کاری همان خدایی بود که من به خاطر او این تصمیم را گرفته بودم و او هم باور و قبول کرده بود و الان بیش از ده سال است که من دارم ثمره آن قبول را میچشم که خدا این عمل را از من پذیرفته بود. این را هم بگویم این تصمیم برای آن لحظه و آن شرایط و موقعیت خاصی که من بودم ارزش داشت [نویسنده درصد توجیه است] اما حالا اگر دست از پا خطا کنم خدا آن چنان عقوبتم میکند که آن سرش ناپیداست. " در همین کتاب در جایی دیگر، امر به معروف و نهی از منکر - باز به همان روش تصوف انحرافی - نفی میشود. آنجایی که زینت درباره مشخدیجه میگوید: "من آدمی به وفاداری و صفای این زن تو عمرم ندیدم. یک آدم خدایی به تمام معنای کلمه. به شدت ساده و در عین حال با هوش... از همه اینها مهمتر ظرفیت و سعهصدرش بود. وقتی مهمان داشتیم بساط عرقمان را میچید. تا هر زمانی که نیاز داشتیم دست به سینه میایستاد و با خوشرویی خدمت میکرد. دست آخر هم اجازه میگرفت و میرفت به نماز و ذکر و عبادتش میرسید. یک بار نشد که رو ترش کند یا تذکر بدهد یا امر به معروف و نهی از منکر کند. ولی همان حضور آرام و نجیب و مهربانش همه را تحت تاثیر قرار میداد. " در جایی که ائمه ما میگویند نشستن بر سفرهای که در آن مشروب است ولو این که نخورید حرام است، شجاعی این را جزو محاسن این زن ذکر میکند؛ که به فسق و فجور و مجلس لهو و لعب این زن روسپی خدمت میکند و مقدمات آنها را آماده میکند! او حتی پا را از این هم فراتر میگذارد، و کسی را که سالها خدمتکار یک زن روسپی است و سالها نان حرام این زن را میخورده، به عنوان الگوی مسلمانی معرفی میکند! زینت در ادامه درباره آن شب کذایی میگوید: "بعد از آن شب، خدا پردهها را از جلوی چشمم کنار زد و حقایقی را نشانم داد که اگر یک عمر تحصیل و تهذیب میکردم عایدم نمیشد. " عبارات فوق میخواهد بگوید که ای بانوان جوان، به جای تحمل آن همه رنج و زحمت و محرومیت برای تهذیب نفس و جلب رضای خدا، از راه ارتکاب گناه کبیره روسپیگری، میتوان یکشبه به همه جا رسید. فقط در این کار، باید نیت خدایی(!)داشته باشید! نویسنده در جایی دیگر از قول زینت مینویسد: "من هفت هشت سالم بود که پدرم مرد. آیتالله سعیدی برای عرض تسلیت به منزل ما آمد. من دوست داشتم من را بغل کند که من را در بغل گرفت و روی زانویش نشاند. " حکم شرع میگوید دختر که به شش سال رسید نامحرم نمیتواند او را ببوسد؛ چه رسد به موارد دیگر! آن هم از طرف یک روحانی مثل آیتالله سعیدی! اگر بخواهیم بگوییم که نویسنده مواردی از این دست را نمیداند که درست نیست. طبعا باید به این نتیجه رسید که لابد اینها را جدی نمیگیرد. نکتهای دیگر درباره رابطه کمال با زینت است. به هر حال این افراد قبل از توبه ناپاک بودند. بعد از رسیدن زینت به عرفان و هدایت شدن کمال، نامههای این دو به هم، آن هم به این شکل، از نظر شرعی درست نیست. صرف این که کسی بگوید شما مثل فرزند منی که حکم حلیت و محرمیت بین آنها جاری نمیشود! زمانی که زینت با کمال آشنا میشود حدود 22 سال داشته و کمال هم 17 ، 18 سال دارد. تفاوت سنیشان با هم، حدود 5 سال است. آن وقت سالها در یک خانه با هم زندگی میکنند ولو در یک اتاق مجزا! در نامههایی هم که به هم نوشتهاند شرع و حدود رعایت نشده است. نکته دیگر در کتاب ترجیح غربیها در معنویت نسبت به مردم مسلمان ایران است. در یکی از نامهها کمال به زینت مینویسد: "این فرنگیها که نه خدا و ائمه ما را دارند و نه تعالیم و معارف متعالی ما را چرا این قدر به مسائل اخلاقی و عرفانی و انسانی پایبندترند تا ما که کاملترین دین و زیباترین تعالیم اخلاقی و انسانی را در کتابهایمان داریم؟ " وی در بخشهایی هم تز آزاد گذاشتن حجاب را میدهد. 5757
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 630]
صفحات پیشنهادی
رسانه هاي آمريكايي كيش و مات شدند
يكي از اين سردبيران گفت:به خاطر نوع ادبيات و تفكري كه احمدي نژاد دارد و ... تو را خدا یکی مرا تحویل بگیرد/ نقدی بر نقد محمدرضا سرشار بر رمان سید مهدی شجاعی ...
يكي از اين سردبيران گفت:به خاطر نوع ادبيات و تفكري كه احمدي نژاد دارد و ... تو را خدا یکی مرا تحویل بگیرد/ نقدی بر نقد محمدرضا سرشار بر رمان سید مهدی شجاعی ...
محور مشهد – طرقبه به مدت يك ماه مسدود است
تو را خدا یکی مرا تحویل بگیرد/ نقدی بر نقد محمدرضا سرشار بر رمان سید مهدی شجاعی · خواص بابونه · بولاک در آرژانتين · عیش و غم تو تابع رسم است ...
تو را خدا یکی مرا تحویل بگیرد/ نقدی بر نقد محمدرضا سرشار بر رمان سید مهدی شجاعی · خواص بابونه · بولاک در آرژانتين · عیش و غم تو تابع رسم است ...
تجمع اعتراضآميز دانشجويان دانشگاه علامه
تو را خدا یکی مرا تحویل بگیرد/ نقدی بر نقد محمدرضا سرشار بر رمان سید مهدی شجاعی · ازدواج در چه سنی بهتر است؟ احتمال برخورد یک سیارک با کره مریخ ...
تو را خدا یکی مرا تحویل بگیرد/ نقدی بر نقد محمدرضا سرشار بر رمان سید مهدی شجاعی · ازدواج در چه سنی بهتر است؟ احتمال برخورد یک سیارک با کره مریخ ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها