واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: بهیكباره متوجه شدیم كه از بچههای گروه بهصورت انفرادی برای حضور در آلبومها و كنسرتهای دیگران استفاده میكنند. متأسفانه دامنه این تكرویها و تفرقهها نهتنها دوستیهای ما را... رضا رضاییپایور، از نسل اولآوازخوانان بعداز انقلاب است كه در گفت وگویی با همشهریآنلاین دیدگاههای خود درباره موسیقی و برخی مشكلات آن را تشریح میكند. رضا رضاییپایور، یا با نامی كه در آثار قدیمیتر او ذكر شده است، رضا رضایی، به نسل اول خوانندگان سنتی بعد از انقلاب تعلق دارد. نسلی كه در كنار باتجربهترهایی مانند شجریان، ناظری و گلریز، در شروع دورهای جدید از حیات آواز ایران و در عین جوانی، بار سنگین این هنر پرمخاطره را بر دوش گرفت.حسامالدین سراج، صدیق تعریف، علیرضا افتخاری، بهرام باجلان و علی رستمیان در زمره دیگر آغازگران این راه بودند. این نسل، با توجه به ممنوع بودن تولید و پخش تقریبا تمامی آثار سبك های دیگر، از موهبت پخش صدای خود از رادیو و تلویزیون برخوردار بود و آلبومهای عرضهشده آنها به بازار نیز دستكم دخل و خرج میكرد و حتی در بسیاری مواقع به سوددهی میرسید؛ نعمتی كه خوانندگان جدیدتر سنتی در دهههای هفتاد و بهویژه دهة حاضر كمتر از آن بهرهمند هستند؛ هرچند كه آسمان موسیقی آوازی این روزها برای همان معدود چهرههای شناختهشده و استخوانتركانده دهههای قبل نیز ابری است. آنها در چنبره مشكلات ارائه آلبوم و اجرای كنسرت بیشتر به راه سومی دل خوش دارند كه همان تربیت شاگردان در كلاسهای آواز است.رضاییپایور نیز این روزها به پرورش جوانانی مشغول است كه شاید چراغ راه فردای آواز ما باشند. گفتوگوی ما را با این خواننده و مدرس آواز ایرانی میخوانید كه در آن به بیشتر مشكلات روز موسیقی و آواز ایرانی- از جمله اجرا، انتشار البوم و تدریس – پرداختهایم: پس از سالها كه با نام «رضا رضایی» شناخته شده بودید، و حتی آثار در بازار موجود است، یكباره پسوند«پایور» را به آن افزودید. دلیل این كار چه بود؟شهرت كامل من در اصل «رضاییپایور» است. به دلیل اینكه "رضا رضایی" كوچكتر و جمع و جورتر بود و هم به علت رعایت احترام و كسوت یگانة موسیقی ایرانی، استاد فرامرز پایور، تا پیش از این ترجیح میدادم از همان دو بخش اول نام و فامیلم استفاده كنم. منتها در سالهای اخیر با ورود خوانندهای به نام غلامرضا رضایی به عرصة موسیقی و آواز، به اصرار دوستان و برای جلوگیری از اشتباهها و تشابههای احتمالی، پسوند پایور را به نامم افزودم.آلبوم مشترك شما و زندهیاد ایرج بسطامی كه بعد از درگذشت او منتشر شد؛ یادآور دوستی قدیمتان است. این دوستی چگونه شكل گرفت؟البته هرطرف از این آلبوم به صورت جداگانه ضبط و بعداً یكجا منتشر شده است، ولی بههرحال برای من یادآور روزهای پُرباری است كه با ایرج گذراندم. یك روز در میدان بهارستان در مغازه سازفروشی مرحوم فرهاد دلشاد با جواد ضرابیان بودم كه بهطور اتفاقی با ایرج آشنا شدم. جواد میگفت: "رضا جان دوستی به اینجا سرمیزند كه خیلی خوب میخواند. دلم میخواهد تو هم صدایش را بشنوی." خلاصه در جایی قرار گذاشتیم و ایرج آمد و خواند. دیدم چه صدای شفاف و زلالی دارد. هنوز زنگ صدای بسطامی در گوشم است؛ او واقعاً دهانش گرم بود. آن روز آواز معروف شجریان با تار فرهنگ شریف در دستگاه همایون را برای ما خواند: «فتنه چشم تو چندان پی بیداد گرفت». یادش بهخیر... بعد قرار شد هرچه را كه ایشان از موسیقی آوازی میداند به من منتقل كند. به این ترتیب از سال 1364 تا 1366 چند دستگاه را در نزد وی یاد گرفتم. همزمان به كلاس شاپور رحیمی هم میرفتم كه البته شیوه این دو با هم متفاوت بود.مدتی هم در سالهای ابتدایی دهه هفتاد نزد استاد رجبعلی امیری فلاح درس آواز میگرفتم.دو سال تمام به منزل ایشان رفت و آمد میكردم. افرادی مانند تعریف و مسعود شعاری هم میآمدند؛ منتها هركس به صورت جداگانه. من برای تعلیم میرفتم؛ دیگران هم هریك به مناسبت دوستی یا بهرهمندیو در همان سالها نخستین اثرتان "حدیث عشق" منتشر شد...ضرابیان كه از پیگیریهای مداوم من در آموختن آواز باخبر بود، گفت كه گروه سماع را تشكیل دادهایم و تو هم بیا و در این گروه خوانندگی كن. یك سال بعد، 1367، به پیشنهاد داود خان گنجهای در چهارمین جشنوارة موسیقی فجر شركت كردیم. در آن سال دو، سه نفر از نوازندگان گروه، بهعنوان نوازنده برتر و من نیز خواننده برگزیده جشنواره شناخته شدم. حدیث عشق در واقع همان برنامهای بود كه ما در جشنوارة اجرا كرده بودیم و بارها آن را با غزل « سرو چمان» حافظ در دستگاه شور از رادیو و تلویزیون شنیدهاید. مجموعه این رخدادها بنایی شد برای ادامه كار من و گروه. اثر بعدی ما «خرقه سوخته» در دستگاه همایون بود. به این ترتیب ما تبدیل به گروهی با تلاش مداوم شدیم. در آن سالها به جز گروههای عارف، شیدا، مولانا و سماع هیچ گروهی به آن صورت فعالیت مستمری نداشت.چرا دیگر شاهد تشكیل، احیا و تداوم كاری چنان گروههایی نیستیم؟این برمیگردد به همدلی و همداستان بودن بروبچههای یك تیم و گروه، حالا فرقی نمیكند؛ میخواهد گروه موسیقی باشد یا یك تیم ورزشی خودجوش. در گروه ما نیز همدل نبودن عدهای باعث متفرق شدنمان شد. از طرفی طبیعی بود كه بعضی از شركتهای تولید و پخش و سرمایهگذاران بازار موسیقی هم در پیش آمدن این وضعیت بیتأثیر نبودند. آنها بدشان نمیآمد كه از بچهها بهصورت پراكنده و متفرق بهرهبرداری كنند. همچنانكه در سال 1370 این كار را با گروه ما كردند. شاید بعضیها آن ماجرا را شنیده باشند...ماجرا از چه قرار بود؟بهیكباره متوجه شدیم كه از بچههای گروه بهصورت انفرادی برای حضور در آلبومها و كنسرتهای دیگران استفاده میكنند. متأسفانه دامنه این تكرویها و تفرقهها نهتنها دوستیهای ما را كمرنگ كرد، كه مجموعة موسیقی ایرانی را كه بر پایه دوستیها و رفاقتها استوار بود به چنین حال و روزی دچار كرد. چند وقت پیش از زبان آهنگساز گروه سماع شنیدم كه میگفت آثاری كه از دل یكرنگی و همدلی بچهها در آن سالها بیرون آمد از لحاظ حس و حال خیلی بالاتر از بیشتر آثار چند سال اخیر است و آثار امروزی حتی به گرد پای آن كارها هم نمیرسد.شرایط اجتماعی این سالها و حضور گسترده رسانههای جمعی اعم از ایرانی و خارجی را تا چه حد در این ركود مؤثر میدانید؟متأسفانه هر روز كه میگذرد، میبینیم كه هركسی بیشتر به دنبال سود و منفعت خویش میرود و هرجا كه پول بیشتری بدهد همه جذب همانجا میشوند. البته من شركتهای خصوصی را بیشتر از نهادهای دولتی در پیش آمدن این وضعیت مقصر میدانم. خصوصیها هرقدر كه به كار آب ببندی آن را بیشتر میپسندند.آنها بیشتر طالب آثار نازل هستند و با این آثار سطح سلیقة مردم را روزبهروز پایینتر میآورند، آنهم ضعیفترین قشر مردم از نظر كارشناسی موسیقی و نسل جوان را كه به دنبال تحرك كاذب هستند. اتفاقاً همین آثار معمولاً چند برابر سرمایه خود را برمیگردانند. از طرفی آثار هنری صِرف نه در ایران، كه در تمامی دنیا مخاطبان خاص و اندكی دارد. در تولید اثر هنری سطح بالا، سرمایهگذار نباید به دنبال سودآوری باشد؛ بلكه باید در جذب یارانههای هنری بكوشد. از جمله سه نهاد دولتیای كه موظف به اعطای یارانه به آثار برتر موسیقایی هستند؛ حوزه هنری، وزارت ارشاد و شركت سروش، وابسته به صدا و سیما، بهشمار میروند. حال آنكه میبینیم این سه نهاد چنین كاری را نمیكنند و یا اگر میكنند در مقابل خیل آثار سطحی و بازاری، تعداد آثار برتر بسیار پایین است.شما كه در پاسخ سؤال قبلی، بیشتر شركتهای خصوصی را مقصر دانستید...بله و در عین حال معتقدم كه سه نهاد دولتی مذكور با اختیارات و تسهیلاتی كه مجلس برای آنها تعیین میكند میتوانند حامی و اسپانسر آثار هنری سطح بالا باشند؛ همانطور كه نهادهای موازی در بخش كتاب و كتابخوانی میتوانند از این حمایتها بهرهمند شوند. یك بار به مسئول یكی از همین نهادها گفتم چرا شما از آثار برتر حمایت نمیكنید. وی در پاسخ من چیزی گفت كه حق را بهطور دربست به او دادم. میگفت از ما خواستهاند تا خرج نهادمان را خودمان دربیاوریم و آثار خاص حتی پول قبض آب و برق و تلفن ما را هم برنمیگرداند! گفتوگوی من و آن مسئول درست در زمانی اتفاق افتاد كه آلبومهای خوانندگان پاپ را مثل قند در بازار میبردند و آن نهاد هم آثار مربوط به موسیقی پاپ را پخش میكرد. آن مسئول میگفت اینها خرج ما را تأمین میكند. جالب اینكه او در ذیل نامه ارائه و درخواست پخش آلبوم من نوشته بود:«موسیقی، شعر و ملودیهای این آلبوم مناسب است؛ اما در اولویت پخش امسال ما قرار ندارد.» و من مانده بودم كه چگونه و در كجا باید یك اثر از موسیقی ملی و میهنی خودمان را به گوش مخاطبان اصلی آن برسانم!تازه این وضعیت شما و همنسلانتان است كه بههرحال باسابقهتر و شناختهشدهتر هستید. در این میان به نظرتان تكلیف نسل علاقهمند و مستعد امروز چه میشود؛ منظورم خیل هنرجویان آواز ایرانی است.من به شخصه به هنرجویان میگویم هنر را در كنار شغل اول و حتی دوم و سوم خود قرار بدهید. چون دارید وضعیت من و امثال من را بهوضوح میبینید. ما بیش از بیست سال در بازار موسیقی پرسه زدهایم و این حال و روزمان است. از طرفی جوانهایی كه به ما مراجعه میكنند بهطور مكرر میپرسند كه چرا موسیقی سنتی اینقدر مظلوم است و در میان انواع موسیقی رایج كمرنگ جلوه میكند. در جواب میگویم شما كه این وضعیت را میبینید از همین حادر بهترین و حرفهایترین حالت اگر شغل موسیقی جواب بدهد؛ بهار آن برای فرد، چهار پنج سال بیشتر نیست. بعدش كس دیگری از راه میرسد و زندگی بر آدم سخت خواهد شد. معمولاً كارهای اینچنینی روی دست تعداد كمی میچرخد؛ پس شك نكنید كه برای امرار معاش از راه هنرهایی نظیر موسیقی درمانده خواهید شد. از طرفی اگر هم زندگیتان را پای هر هنری بگذارید نمیتوانید از زندگی بهره كامل ببرید. این نصیحتی است برادرانه كه من همواره به جوانترها میكنم.جالب است كه شما از قدیم بهجز موسیقی به هنری دیگر، یعنی خوشنویسی هم پرداختهاید. در تلویزیون هم شما را بارها دیدهایم كه در حال نوشتن خط، آوازی ضبطشده هم بر زمینة تصویرتان پخش شده است. راستی چگونه توانستهاید به جمعی منطقی از این دو هنر و اصلا هنری بزرگتر به نام زندگی برسید؟در سالهای 2ـ1351 و دقیقاً از دوره دبیرستان به بعد، برای مدرسه پلاكاردنویسی میكردم. همین سابقه باعث شد تا این هنر به همراه تنبكنوازی در دوره سربازی به دردم بخورد. چون در بخش خدمات بهعنوان گروهبانوظیفه بهعنوان خوشنویس و پلاكاردنویس پادگان مشغول شدم. در همان روز اول ما را بهخط كردند و گفتند نوازندهها و خوشنویسان و هركسی كه هر نوع كار هنریای بلد است همگی جدا شوند. من گفتم هر دو اینها را بلدم. خلاصه من را بردند به باشگاه افسران و تحویل آقایی دادند و گفتند ارشد است.من ابتدا تصور میكردم كه او ارشد آسایشگاه است. وقتی از من پرسید قبلاً چه كاری كردهای گفتم دو سال نزد استاد اسماعیل تنبك زدهام. پرسید یعنی اگر الان تارم را بیاورم میتوانی با من همراهی كنی، كه من چهارمضراب او را با تنبك همراهی كردم. او خوشش آمد و مرا تأیید كرد و مشغول خدمت شدم. او كسی نبود جز ارشد تهماسبی، نوازنده شناختهشده تار در این سالها. پس از سربازی در انجمن خوشنویسان ایران در رشته نستعلیق خدمت استاد علیاكبر ساعتچی و در رشته شكسته به محضر استاد رضا مُشعشعی رسیدم. سه سال بعد از آنكه از محضر هر دو استاد فیض بردم با درجه ممتاز فارغالتحصیل شدم و از آن پس رشته خوشنویسی در كنار تعلیم و آموزش آواز دو پیشه اصلیام شد و كمكم برای زندگیمان هم فكرهایی كردیم!از سال 1364 به بعد نیز تاكنون خود را شاگرد جناب استاد سید عباس مجابی شیرازی میدانم كه شیوه استادان و برادران زندهیاد حسین و حسن میرخانی را به من میآموزند. هنوز هم اگر فرصتی پیدا شود خدمت ایشان میرسم. ای كاش اشخاص هنردوست و خبرنگاران كنجكاوی بیشتری بكنند و خوشنویسان واقعی مثل ایشان را كشف و معرفی كنند. به نظرم شاگرد خلف استادان حسین و حسن میرخانی فقط ایشان است و من نفر دومی را نمیشناسم.فكر میكنید كه اگر تنها به یكی از این دو هنر مشغول بودید چه تفاوتی در آموختن، ممارست و ارائه آن یكی بهتنهایی بهوجود میآمد؟ منظورم بیان تأثیر متقابل خوشنویسی و آواز بر همدیگر در یك فرد است.رابطه خوشنویسی با آواز تنگاتنگ و جدای از ارتباط خوشنویسی با مثلاً نوازندگی است. كمتر میبینیم كه نوازندهای در خوشنویسی به همان میزان تواناییاش در نواختن ساز برسد ولی در میان آوازخوانان، نمونههای زیادی را داریم كه در خوشنویسی هم به درجه و پایه خوبی رسیدهاند. آوازخوانِ خوشنویس پیوسته با چشمانش به خطوطی مینگرد كه با اشعار حافظ و سعدی و مولانا شكل گرفتهاند. استمرار این كار خودبهخود موجب خوشهچینی بصری از خرمن ادب پارسی و جای گرفتن ابیات و حتی نحوة خواندن آن، در ناخودآگاه آوازخوان میشود و پیشرفت آدم در هر دو رشته را در پی دارد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 594]