واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: وقتی داشتم بزرگ میشدم، بخش مهمی از زندگیام را در هتلها گذراندم. همراه پدرم، فرانسیس سر صحنه فیلمبرداری فیلمهایش میرفتم. این فیلمها در نقاط مختلفی فیلمبرداری میشدند و من هم ... «یك جایی»؛ مثل یك شعر آهنگین زمانی كه شیر طلایی پنجاه و هفتمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم ونیز به عنوان بهترین فیلم جشنواره به سوفیا كاپولا برای «یك جایی» داده شد، او اعتراف كرد كه باور نمیكند این موفقیت بزرگ نصیب او شده باشد. این فیلمساز همچنین از پدر فیلمساز خود فرانسیس فوردكاپولا یاد و تشكر كرد كه فیلمسازی را به او آموخت.كاپولا نویسنده فیلمنامه تمام فیلمهای خود نیز بوده است و برای فیلمسازان دیگر هم فیلمنامه نوشته است. دریافت شیر طلایی جشنواره ونیز به این خانم فیلمساز ـ كه در تعدادی فیلم سینمایی بازی هم كرده است ـ كمك میكند تا شانس زیادی برای حضور در رقابتهای رشتههای اصلی مراسم اسكار سال 2011 داشته باشد. كاپولا در گفتگوی زیر درباره بخشی از جنبههای «یكجایی» صحبت میكند كه در مصاحبههای دیگر كمتر مورد توجه قرار گرفته است. در قصه فیلم جدید شما، هتل نقش مهمی دارد. وقتی به فیلمهای قبلیتان نگاه میكنیم، میبینیم كه هتلها حضور و نقش مهمی در آنها دارند. آیا این عمدی است؟بله. همان طور كه گفتید در فیلمهایم ارجاعات زیادی به هتلها میشود و آنها نقش مهمی در قصه و پیشبرد خط داستانی آن دارند. سعی میكنم در فیلمهایم یك هویت و شخصیت خاص به آنها ببخشم و با این كار، آنها هم یك جورهایی تبدیل به یكی از كاراكترهای قصه میشوند. اهمیت آنها از اینجا ناشی میشود. سابقه این مساله به «زندگی بدون زو» برمیگردد كه در فصل «داستانهای نیویوركی» آن، شما به عنوان همكار فیلمنامهنویس كار كردید.بله. وقتی فیلمنامه «یك جایی» را مینوشتم، با خودم گفتم «نگاه كن، من یك بار دیگر اینجا در هتل هستم.» وقتی داشتم بزرگ میشدم، بخش مهمی از زندگیام را در هتلها گذراندم. همراه پدرم، فرانسیس سر صحنه فیلمبرداری فیلمهایش میرفتم. این فیلمها در نقاط مختلفی فیلمبرداری میشدند و من هم همراه گروه سازنده بودم. به عنوان یك بچه، همیشه با خودم فكر میكردم كه دیدن آدمهایی كه در این هتلها اقامت دارند، خیلی جالب است. به همین دلیل حضور در هتلها برایم جذاب بود و تفریح میكردم. هتلها، دنیای درونی خاص خودشان را داشتند و من درصدد كشف این دنیا بودم.حال و هوای قصه «یك جایی» به دهههای شصت و هفتاد میلادی میرود كه یك چنین چیزهایی مرسومتر بود.این همیشه یك خواست دنبالهدار بوده است. وقتی بچه بودیم، به این محلها میرفتم. قصههایی را به یاد میآورم كه مربوط به دهه نود است و در آن بازیگران و ستارگان راك، اتاقهایشان را زیرورو میكردند و به شكلهای مختلف در میآوردندو این قصهها زمینهساز یك سری از صحنههای فیلم میشد. این قصهها را به كاراكتر اصلی ماجرا ربط دادم. نام فیلم شما كمی عجیب است. مقداری دربارهاش صحبت میكنید؟چیز بانمكی است. «یك جایی» در آغاز كار یك نام موقت بود و قرار بر این بود كه هنگام اكران عمومی، این نام تغییر كند. میخواستم نام فیلم یك جورهایی مثل یك شعر آهنگین به نظر برسد كه قصه زندگی كاراكتر اصلی را توصیف میكند. این نام باید منعكسكننده آگاهی او از این نكته و نیاز باشد كه قرار است به كجا برود، اما واقعیت این است كه خود او هم دقیقا نمیداند كه میخواهد به كجا برود. قصه «یك جایی» در هالیوود امروزی و معاصر رخ میدهد، اما الزاما فیلم درباره حرفه سینما نیست. تماشاچی هیچ وقت كاراكتر اصلی را در حال كار كردن، جلوی دوربین و سرصحنه فیلمبرداری نمیبیند. به همین خاطر، قصه فیلم یك مضمون عمومی و همگانی دارد كه میتواند هر آدمی را با هر كاراكتر و شغلی دربر بگیرد و بحرانهای شخصی و خانوادگی او را به نمایش بگذارد. فیلم قبلیتان «ماری آنتوانت» یك كار تاریخی بود. بازگشت به دنیای معاصر در كار تازهتان، سخت و چالشبرانگیز بود؟ نه چندان، در «یك جایی» خبری از سوپراستارها نیست، به همین دلیل میتوانستیم هر جایی كه میخواهیم برویم و صحنههای فیلم را براحتی فیلمبرداری كنیم. بعد از «ماری آنتوانت» ـ كه صحنهپردازی و لباسهای خاص و زیادی داشت ـ برایم خیلی جذاب بود كه بتوانم آزادانه كسانی را برای همكاری انتخاب كنم كه خیلی نزدیكتر به تجربهام در «گمشده در ترجمه» بودند. تولید «یك جایی» كمترین استرس را برایم به همراه داشت و لذتبخشترین تجربه كاری بود كه تا به حال داشتهام. صادقانه بگویم، این فیلم برایم حكم یك تجربه خوب و دلنشین را داشت. قصهای داشت كه تنها بر رو دو كاراكتر متمركز میشد و فقط قصه آنها را تعریف میكرد. با آن كه قصه «یك جایی» مدرن و امروزی است، ولی هنوز به نظر میرسد كه به سبك كارهای كلاسیك فیلمبرداری شده است. فیلم بیشتر از آن كه یك كار دیجیتالیهای دیفینیشن به نظر برسد، یك فیلم 35 میلیمتری قدیمی به نظر میرسد.همیشه دوستدار فیلمهای 35 میلیمتری قدیمی بودهام. پدرم سخت دوستدار این كارهای مدرن و دیجیتالی است. برای همین، او فكر میكند خیلی جذاب است كه من هنوز عاشق سبك فیلمسازی قدیمی هستم و نسبت به این نوع فیلمسازی، احساساتی میشوم. احساسم این بود كه «یك جایی» دارای یك كیفیت زیباست كه آن را نسبت به بسیاری از كارهای امروزی مجزا میكند، امیدوارم بتوانم در آینده هم به همین سبك فیلم بسازم. لنزهایی كه برای «یك جایی» كار كردم دقیقا همانهایی بودند كه پدرم در سال 1983 و هنگام ساخت «ماهی پرجنب و جوش» از آنها استفاده كرد. هریس هم خیلی مایل بود كه از آنها برای كار فیلمبرداریاش كمك بگیرد. ماهی پرجنب و جوش یكی از فیلمهای مورد علاقهام است و برایم اهمیت بسیار زیادی داشت كه فیلم خودم را با كمك همان وسایل تكنیكی بسازم كه این فیلم با آنها ساخته شده بود، اما آن وسایل، قدیمی و از كار افتاده شده بودند و ما مجبور به تعمیر و تمیز كردن دوباره آنها شدیم. با این كار یك جورهایی به مرور تاریخ چند دهه اخیر سینما هم پرداختیم. قصه فیلم به روابط عاطفی یك پدر با دختر كوچولوی خود میپردازد. خود شما چقدر به كاراكتر دختر كوچولوی فیلم نزدیك هستید؟كاراكتر این دختر كوچولو كه كلئو نام دارد، الهام گرفته از یكی از دوستان دوران كودكیام است كه پدر و مادرش در صنعت سینما و سرگرمی كار میكردند، اما خاطرات و تجربههای دوران كودكی خودم هم با آن تلفیق شده است. من هم یك پدر پرقدرت و مشهور داشتم كه به دلیل نوع كارش، همیشه آدمهای مختلف را جذب خودش میكرد و دور و برش همیشه شلوغ بود، مشابه پدرم را هم در دور و بر خودم زیاد میدیدم. پس نمیتوانم بگویم تمام قصه «یك جایی» مربوط به خودم میشود. این قصه درباره تمام آن چیزهایی است كه در دوران كودكی در محیط پیرامون میدیدم و تجربه میكردم. به هر حال، این یك واقعیت انكارناپذیر است كه هر فیلمنامهای كه مینویسم یكسری ارتباطات شخصی در آنها وجود دارد كه برگرفته از تجربیات قدیمیام است. تجربههای مختلفی كه در زندگیتان به دست میآورید، شما را به سمت نوشتن یكسری قصه میبرند و اطلاعات لازم را درباره اینكه چگونه باید نوشته شوند، به شما میدهند. بعد از گم شده در ترجمه این فیلم تنها فیلمنامه اریژینال است كه نوشتهام و تبدیل به فیلم سینمایی شده است. به همین دلیل است كه فكر میكنم این فیلمها در مقایسه با كارهایی كه اقتباس از قصه یك كتاب هستند، خیلی شخصیتر به نظر میرسند. علتش هم این است كه شما آنها را به دلیل تجربهها و تفكراتتان كاملا احساس میكنید و حس ویژهای نسبت به آنها دارید. من فیلمها و فیلمسازانی كه كارهای شخصی میكنند تحسین میكنم، زیرا این فیلمها از دیدگاه و نقطهنظر ویژه و یگانهای مطرح میشوند كه آن فیلمساز دارد، میسازد. برای همین من هم تلاش كرده و میكنم كه همین كار را انجام دهم. یعنی سعی میكنم فیلمهایی شخصی بسازم. اما با این حال هنوز هم آمادگی آن را دارید كه روی فیلمنامههای اقتباسی كار كنید؟بله، به این دلیل كه از اقتباس كردن قصه كتابها هم لذت میبرم. وقتی خودكشیهای عفیف را كار میكردم قصه كتاب آن را خیلی دوست داشتم و احساس میكردم دوست دارم این قصه را تبدیل به فیلمی سینمایی كنم. نكته جذاب و بانمك در این نوع كار این است كه شما با یك جدول معماگونه طرف هستید كه با حل آن، باید متوجه شوید چگونه میخواهید آن را اقتباس كنید این كار در مقایسه با نوشتن یك فیلمنامه اریژینال از ترس كمتری برخوردار است. زمان نوشتن یك فیلمنامه اقتباسی شما چیزی را پیش روی خود دارید كه میتوانید براساس آن كارتان را جلو ببرید، ولی هنگام نگارش فیلمنامه اریژینال، شما هیچ چیزی ندارید كه به آن نگاه كنید. نوشتن فیلمنامه اریژینال میتواند شما را به سمت مسیری سوق دهد كه شاید چندان مورد علاقهتان نباشد، ولی مجبور باشید به آن سمت بروید. با نگاهی به فیلمهایتان متوجه این مساله میشویم كه در آنها با كاراكترهای اصلیتان بیشتر احساس نوعی همراهی دارید تا اینكه بخواهید آنها را مورد قضاوت و داوری قرار دهید.خب، من میخواهم قصه آنها را تعریف كنم. در این حالت، باید زندگی و تصورات آنها را به نمایش بگذارم. معمولا وقتی فیلمی میسازم، تلاش دارم وارد مغز و تفكرات كاراكترهای اصلیام بشوم. البته در «یك جایی» این كاراكتر مرد است، در حالی كه در فیلمهای قبلیام كاراكترهای زن شخصیت اصلی ماجرا بودند. به همین دلیل، سر صحنه فیلمبرداری سوالات زیادی از استفن دورف بازیگر اصلیام میكردم تا حس و حال او را هم نسبت به دیالوگها و صحنهها بدانم. آنچه كه شما در مقام یك فیلمساز انجام میدهید، این است كه دیدگاهی را به نمایش بگذارید كه ممكن است افراد دیگر نتوانند آن را ببینند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 615]