واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: در یك سوم انتهایی حبه قند، میركریمی تمام تلاش دلپذیر و خوشایندش برای ترسیم سیالیت زندگی یك خانواده پر جمعیت یزدی را با پناه بردن دوباره به همان فرمول مرسوم و متداول معناگرایی.... گرفتار در حصار سینمای ایرانی 1 - حبه قند در یك سوم انتهاییاش از همان داستان همیشگی سینمای ایرانی لطمه خورده است: تلاش فیلمساز برای بیان تصویری یك مفهوم پر آب و تاب. همان چیزی كه در ایران به سینمای معناگرا مشهور شده است. میركریمی تمام سیر باورپذیر و جذاب و زنده روایت را متوقف میكند و برای تماشاگر نمایشی نمادین از برداشت شخصیاش را (كه اتفاقا چیز چندان پیچیدهای هم نیست) درباره چرخه مرگ و زندگی و عشق به تصویر میكشد. این نمادگرایی و تلاش برای بیان تصویری آن هم با این حجم طمطراق را در سینمای امروز جهان كمتر میبینیم. این تلاش برای گفتن مفاهیم ابدی ازلی با استفاده از تصویر، تماشاگر را یاد فیلم شرم كیومرث پوراحمد میاندازد آنجا كه مجید در توضیح فیلم آماتوری كه ساخته مدام توضیح میدهد: آقا اینجا منظور داشتیما! 2 - در یك سوم انتهایی حبه قند، میركریمی تمام تلاش دلپذیر و خوشایندش برای ترسیم سیالیت زندگی یك خانواده پر جمعیت یزدی را با پناه بردن دوباره به همان فرمول مرسوم و متداول معناگرایی (آن هم در قاموس سینمای ایران) تلف میكند.70 دقیقه شیرینی روایت و شخصیت پردازی و طنز، قربانی برداشت متكلفانه میركریمی از مسئله مرگ و زندگی میشود. كارگردان آن قدر شیفته این برداشت دمده از مفهوم بیان تصویری است كه در دقایقی از فیلم، روایت را متوقف میكند تا ما را با رادیوی دایی مرحوم الفت ببخشد: نمایش علاقه دایی به این رادیو، خراب شدنش، تعمیر توسط قاسم اما روشن نشدنش چون برق خانه قطع است و بالاخره به صدا درآمدنش در نیمههای شب پس از آمدن دوباره برق و پخش یك ترانه عارفانه. این نوع معناگرایی و مثلا بیان تصویری برای فیلمسازی كه در بیشتر زمان فیلم قدرت خود را در نمایش جزییات زندگی این خانواده پرجمعیت به رخ كشیده خیلی كم است. 23 سال پیش كیانوش عیاری در آنسوی آتش استفاده مشابهی از یك پخش صوت قراضه انجام داده بود. آنجا هم برای آنكه بیان تصویری فیلمساز درست از آب در بیاید صحنههایی از روایت فیلم به تلاش سیامك اطلسی برای تعمیر دستگاه به هدر رفته بود. تا در فینال فیلم از ضبط قراضه نوای دانوب آبی به گوش برسد و تماشاگر را مثلا در مفهومی كه فیلمساز در ذهن دارد غوطه ور سازد. 3 - حبه قند نشان تواناییهای آشكار میركریمی به عنوان یك كارگردان مقتدر است اما در عین حال بیانگر كاستیهای نگاه او به سینما نیز هست. میركریمی نمیتواند خود را از جاذبه و كشش غم در سینمای ایران خلاص كند. او از نمایش مبالغه آمیز سوگواری زنان و به رقت آوردن تماشاگران لذت میبرد. او هنر بازیگر فوقالعادهای مثل ریما رامین فر را در تلاش برای نمایش اندوهی كلیشهای و در روال مرسوم سریالهای تلویزیونی و سردادن گریهای مثلا واقعی هدر میدهد. چرا؟ واقعا دلیلی پیدا نمیكنم. او وجدان تماشاگر را مدام در یك سوم انتهایی فیلم میآزارد و طراوت فیلم خود را فدای بیان چیزی میكند كه لزومی به گفتن ندارد. میركریمی در خلسه معنا و اخلاق، كاری میكند تا نگار جواهریان كه سال پیش در هیچ و طلا و مس نمایشی شكوهمند از هنر بازیگری داشت با پسرفتی شگفت انگیز باز هم به قالب كلیشهای ترسیم دختر مثبت و بلاكش و كم اثر با لبخندهای سوپر ملیح فرو بغلتد. 4 - حبه قند در استانه تبدیل به یك اتفاق خوشایند در سینمای ایران متوقف شده است. میركریمی حالا كارگردان برجستهای است كه نیاز دارد دیدگاه خود را وسعت بخشد واز دیوار تنگ مفاهیم قراردادی سینمای ایرانی خلاص شود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 418]