واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: مردی همسر باردار خود را به طور ناگهانی ترک میکند و به نقطهای نامعلوم میرود و تنها از خود فیلمی برجا میگذارد که در آن تنها به مکانی به نام ساحل سوم رود اشاره شده!... نگاهی به نمایش «واوها و ویرگولها» نوشته محمد منعم به کارگردانی صابر ابردوست داشتن، ازدواج، خیانت، تنهایی، ترک کردن و... این مفاهیم در دنیای پیچیده امروز بخشی از روابط متداول اجتماعی شدهاند که ریشههای روانشناسی و رفتارشناسی عمیقی دارند و اگر بخواهند به عنوان سوژه داغ یک نمایشنامه یا فیلمنامه مطرح شوند باید با بینش و نگرش عمیق و پشتوانه علمی و تحقیقاتی باشد. نمایش "واوها و ویرگولها" نمایشی است که با سوژه قرار دادن روابط عاطفی و انسانی میان زنان و مردان در جامعه کنونی ایران، پرسشهای زیادی درباره گسست این روابط و تغییر ماهیت آن مطرح میکند؛ اما به دلیل ضعفهای اساسی در ساختار نمایشی و اجرایی خود و نداشتن تحلیل ریشهای و بالینی نبودن نگاه نویسنده و کارگردان، نمیتواند پاسخهایی اساسی در این زمینه به مخاطب خود بدهد. نمایش از چهار اپیزود تشکیل شده، اپیزود اول درباره جدایی زن و شوهری جوان و هنرمند در جامعه کنونی ایران است. در این اپیزود هر چند جدایی این زن و شوهر جوان به طور شفاف نمایش داده میشود؛ اما هرگز به طور واضح و روشنی به ریشهیابی این جدایی و علت رکود یک ارتباط عاطفی میان زن و مردی تحصیل کرده که در یک ردیف فکری و شغلی قرار دارند، پرداخته نمیشود و موضوع در حد چند دیالوگ شعاری برای تماشاگر بیان میشود. هر چند به نظر میآید نویسنده اثر به منظور بیان این بیاساسی و سردرگمی روابط شخصیتها در اپیزود اول، دست به خلق چنین موقعیت دراماتیکی زده، اما در نهایت میتوان گفت، هیچگاه این سردرگمی و مجهول بودن روابط انسانی به دلیل ضعف کارگردانی در میزانسندهی و تحلیل متن به تماشاگر منتقل نمیشود و این نگاه جای خود را به ساختاری ناقص در اجرا و تحلیلی سطحی داده است، به طوری که بازیگران جوان این اپیزود نیز به دلیل نداشتن تحلیل و نگاه روانکاوانه به شخصیتهایی که ایفا میکنند، نمیتوانند حتی ایجاد کننده پرسشهای عمیق برای ایجاد پاسخهای بعدی در ذهن تماشاگر باشند. اپیزود دوم در تشریح بحران روابط پیچیده دو زن و مرد متفاوت از جامعه امروز است. زنان و مردانی که به دلیل شکل پنهانی ارتباط عاطفی خود با یکدیگر در این اپیزود کنار هم معنا پیدا کردهاند. در مقابل تشریح این ارتباط، رابطه دوستی دو زن و نگاه دو مرد در تقابل با یکدیگر به چالش کشیده میشود؛ اما در اینجا نیز به دلیل ضعف اجرایی کارگردانی و نبود تحلیل درست از نقش برای بازیگران، این اپیزود از چارچوب محکم اجرایی و ساختار قوی و تأثیر گذاری برخوردار نیست و تنها میتوان به بازی گاه حسی و زیر پوستی یکی از بازیگران (نقش نگین) اشاره کرد که هر چند بر اساس تکنیک و اصول بازیگری مشخصی پیروی نمیکند؛ اما به خاطر داشتن بار حسی خود میتواند بر مخاطب تأثیرگذرایی بگذارد. اپیزود سوم درباره فروپاشی یک خانواده جوان است؛ مردی همسر باردار خود را به طور ناگهانی ترک میکند و به نقطهای نامعلوم میرود و تنها از خود فیلمی برجا میگذارد که در آن تنها به مکانی به نام ساحل سوم رود اشاره شده! ساحلی که تا پایان اپیزود برای تماشاگر ماهیت آن روشن نمیشود و به درستی معلوم نیست کجاست؟ همچنین در این اپیزود اصلا علت رفتن مرد و ترک خانوادهاش به درستی مشخص نیست. در حالی که در این اپیزود تمام شرایط و روابط شخصیتها در راستای اجرایی مینیمال گونه و رئالیستی است، ضعف محتوایی و ساختاری داستان این نمایش، موجب سردرگمی و بیهویتی شخصیتپردازیها می شود و تماشاگر در ساختار اجرایی با نوعی دوگانگی مواجه میشود که نه تعیین کننده قالب اجرایی مینیمالیستی است نه شکل اجرایی رئالیستی و نه یک شکل فانتزی گونه از اجرایی مدرن. هر چند در این اجرا بازی نقش اصلی اپیزود ساقی (زن باردار) بازی قابل توجه و دارای تکنیکی است؛ اما بازی دیگر بازیگران جوان این اپیزود باز هم به دلیل ضعف تحلیلی و ناتوانی کارگردان در گرفتن بازی از بازیگرانش، به بازی نیمه کاره و ناقصی تبدیل شده است. اپیزود چهارم این نمایش که میتوان آن را کاربردیترین اپیزود این نمایش دانست، به تشریح ارتباط دو گونه متفاوت زن و مرد که باز هم به نوعی به هم مربوط میشوند، میپردازد. در این اپیزود هر چند بازهم تماشاگر نمیتواند به تحلیل اساسی در ارتباط با موضوع مطرح شده برسد، زیرا پیچیدگی روابط مطرح شده بدون داشتن هیچ تحلیل کاربردی، نیمه کاره رها میشود، بنابراین دوباره چراهای تماشاگر بیپاسخ میماند. شکل تقطیعی صحنههای این اجرا که با قطع و وصل شدن نور موضعی شکل گرفته، تداعیگر فضاسازی سینمایی است که این ویژگی به همراه میزانسنهای ثابت بازیگران، باعث شده تا اثر در ساختاراجرایی به شدت شبیه نمایشهای محمد یعقوبی شود. اما میزانسهای بازیگران محمد یعقوبی با پشتوانه کاملا حساب شده و دقیق معنا میگیرند ولی میزانسنهای این اجرا که اصولا نمی توانیم به آنها نام میزانسن را بدهیم، بدون داشتن تحلیل و تعریف مشخص است. از سوی دیگر طراحی صحنه ساده و مینیمال نمایش هر چند کاربردی و خلاقانه است اما متناسب و در جهت فضاسازی نمایش نیست و جداسازی صحنه و اتفاقات آن با دیوار شیشهای ایده مبتکرانه و جدیدی نیست. شخصیتپردازیهای نیمه کاره، شکل نگرفتن رویداد نمایشی و نداشتن تحلیل بالینی و قابل تأمل نویسنده و کارگردان نمایش موجب شده تا در نهایت نمایشی ناقص و نیمه کاره شکل بگیرد. از سوی دیگر حضور بازیگران متعدد در اپیزودهای مختلف بدون داشتن تحلیل و تکنیک اجرایی قوی تنها موجب سر درگمی تماشاگر میشود. در حالی که کارگردان با یک نگاه موشکافانه و تنها با 4 بازیگر میتوانست به خلق موقعیتهای دراماتیک در4 اپیزود نمایش بپردازد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 502]