تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):به خداوند امیدوار باش، امیدی که تو را بر انجام معصیتش جرات نبخشد و از خداو...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1844873290




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان‌ها‌ی رضا رشیدپور از مطبوعات، سینما و تلویزیون


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: بازی در سوپر استار برای من این طور اتفاق افتاد. من در سفر بودم که خانم میلانی به من زنگ زدند و گفتند: خاک بر سرت که هفت سال تئاتر کار کردی ولی الأن بازیگری نمی‌کنی. من گفتم...  دو سال پیش درهمین هوای بهاری به دفتر کار رضا رشید پور رفتم تا درباره مجله ای صحبت کنیم که هنوز روی کیوسک نیامده بود. دفتر کاری که در یکی از کوچه‌ها‌ی بن بست خیابان ولیعصر بود وبه خاطر ضبط برنامه «شب شیشه ای» بیشتر به یک استودیو شباهت داشت. آن زمان رشیدپور مجری، هیچ شناختی از مطبوعات نداشت و حرف‌ها‌ی ما برایش شبیه دریچه ای برای ورود به دنیایی ناشناخته والبته جذاب بود. اما بعد از همان قرار دیگر رشیدپور را ندیدم تا روزی که برای این گفت وگو به همان دفتر برگشتم. حالا آن استودیو کوچک یک دفتر برنامه سازی شده که تعداد کارمندانش چهارنفر بیشتر نیست و فضایش آرام‌تر است. این بار با رشیدپور درباره فضای مطبوعات حرف زدیم و  مجلاتی که در طول عید بسته شدند.  از یکدیگر سراغ دوستان آشنای مطبوعاتی را گرفتیم و به بحث درباره مشکلات روزنامه فرهنگ آشتی رسیدیم. این بار او حرف‌ها‌ی زیادی درباره مطبوعات داشت، حرف‌ها‌یی درباره معضلات و فشارهای کار دراین دو نشریه. اتفاقاتی که هرجایی نمی‌تواند درباره آن‌ها‌ حرف بزند و آدم‌ها‌یی که نمی‌تواند از آن‌ها‌ اسم بیاورد. رضا رشیدپور، مجری سابق تلویزیون و بازیگر امروز سینما بدون بالا آمدن از پله‌ها‌ی مطبوعات، ناگهان سردبیر شد و به جای آموزش گزارش‌نویسی و مصاحبه مطبوعاتی، یاد گرفت که در لایه زیرین این رسانه چاپی، باید با چه کسانی مبارزه کند. گاهی با وزیر سابق دولت، که واژه تازه به لغت‌نامه جهانی اضافه می‌کند و گاهی با خبرنگاران حرفه‌ای که از او می‌خواهند درقامت یک سر دبیر خوب ظاهر شود.سال 87 از منظر کار در مطبوعات برای شما سال خوبی نبود، دوباره سعی کردید که در مطبوعات حرکت کنید و هر دوباره هم شکست خوردید .... .بله، این را به صراحت می‌پذیرم. خب، این اتفاق خوشایندی نیست، شما تا پیش از این در مطبوعات هیچ سابقه ای نداشتید  وحالا با این دو شکست آدم خوش سابقه‌ای به حساب نمی‌آیید.فرمایش شما درست است. اما الأن فضا را خیلی وهم آلود و غبار آلوده‌تر می‌بینم که حرفی بزنم. فکر می‌کنم کار را بسپریم به وجدان، شرافت و انسانیت آدم‌ها‌. ما در مطبوعات می‌توانیم اهل قلم بشیم یا اهل کاغذ. متأسفانه من به خاطر همان کم تجربگی که بچه‌ها‌ می‌گویند، نتوانستم اهل قلم را از اهل کاغذ بشناسم. به همین خاطر درهر دو نوبت دچار مشکل شدم. در مورد مجله رویش که گفتنی‌ها‌ خیلی زیاد است. ماجرای رویش، ماجرای چون پرده برافتد نه تومانی و نه من است. در مورد فرهنگ آشتی چطور؟به هر حال من مدیر این روزنامه بودم وحق هر مدیری است که تشخیص بدهد با چه کسانی می‌خواهد کار کند. ما در ماه پایانی زمستان مجبور بودیم که با یک سری از دوستان که بسیار انسان‌ها‌ی حرفه‌ای هم هستند، اما به این دلیل که خط مشی و سلیقه‌مان یکی نبود، خداحافطی کنیم. به شهادت سی نفر از بچه‌ها‌ی روزنامه که بیانه ای هم منتشر کردند (من هیچ وقت اجازه ندادم که این بیانیه منتشر شود)، ما دموکرات‌ترین تحریریه روزنامه در پاییز و زمستان سال 87 را داشتیم. بچه‌ها‌یی که الأن بی‌اخلاقی می‌کنند، جزو شورایی بودند که در آن محتوای روزنامه تصمیم‌گیری می‌شد و من حتی زمانی که با نظر آن‌ها‌ مخالف بودم، اگر رأی برخلاف نظرم بود حرفی نمی‌زدم و اجازه می‌دادم که حرف بچه‌ها‌ نافذ باشد. همین الأن در همین آرشیوی که رو به روی شما هست، به تعداد زیاد صفحه اول هست که من به خاطر اعتقادات خودم، مخالف آن صفحه اول بودم اما چون بچه‌ها‌ جمعی رأی داده بودند، پذیرفتم. بارها و بارها به خاطر شیطنت‌ها‌ی بچه‌ها‌ مجبور شدم که به مراجع قانونی پاسخگو باشم و از اعتبار و شخصیت خودم هزینه کنم که خدای نکرده آسیبی به بچه‌ها‌ نرسد. به صورت تلویحی عرض می‌کنم که بارها و بارها سپر بلای بعضی از دوستان شدم تا دچار دردسرهای بزرگ نشوند. خوشبختانه در روزنامه هیچ مشکل مالی با بچه‌ها‌ نداشتیم. یعنی حقوق‌ها‌ سر موقع داده می‌شد؟شاید دو _ سه روز عقب می‌افتاد، اما تقریبا ً سر موقع بود. به هیچ وجه حقوق را یک ماه عقب نینداختیم. شماره همه بچه‌ها‌ هست و می‌توانید استعلام کنید، البته به جز سه نفر. هر کس این نظر را داشت که ما بد حسابی کرده ایم با اجازه خود من چاپش کنید. پس مشکل چه بود؟به لجاجت و رفتارهای کودکانه رسیدیم. مثلا ً این که من فرق بین تیتر و روتیتر را نمی‌دانم، من سه سال است که در مطبوعات هستم و حداقل این یک مورد را می‌دانم. اگر ایراد بزرگتری می‌گرفتند، مثلا ً می‌گفتند من مکانیزم چاپ بلد نیستم، حرفشان درست بود. نمی‌شود با دلایل بچه‌گانه بخواهیم یک نفر را محکوم کنیم. من به گزارش دبیر نسخه انفورماتیک روزنامه، آقای روزبهانی، روزهایی که شخصا ً عکس یک و تیتر یک تعریف می‌کردم، مینیمم در برگشت و ماکسیمم در هیت داشتیم. من با سابقه هفده سال کار در رسانه می‌فهمم که نبض مردم کجاست و الأن چه تیتر و عکسی مناسب است. الیته اصلا ً نمی‌خواهم قضایای خانواده به بیرون منتشر شود. اما اعضای خانواده و خود شما این کار را کردید؟من از شما خواهش می‌کنم این ماجرا را در سه محور به من بگویید تا من جواب دهم. بچه‌ها‌ چه می‌گویند؟  اول این که، بی تجربگی شما در کار برای آن‌ها‌ مشکل ایجاد کرده، دوم شما به قول و قرارتان عمل نکرده اید و سوم هم مصاحبه ای است که من از شما خواندم که اعضای خانواده تان را متهم به همکاری با عوامل بیگانه کرده اید.یک، مگر من جایی گفتم که سر دبیر خوبی هستم که الأن بگویم هستم یا نیستم. ولی پست سر دبیری را قبول کردید، این مسئولیت بزرگی است؟بله سردبیر بودم، اما مگر قبلش گفته بودم که سر دبیر خوبی هستم و حالا بگویم که نیستم. سر دبیری یعنی تعیین خط مشی یک رسانه، که خط مشی فرهنگی آشتی معلوم بود. یعنی نظارت بر محتوای روزنامه که این کار را هم انجام می‌دادم. یعنی دفاع از اعضای تحریریه در مقابل هجمه‌ها‌ی مختلف که آن هم تکلیفش مشخص است. یعنی پرداخت به موقع پول در جایی که من مدیر مسئول باشم که آن هم مشخص است. ما بدهی مان به بچه‌ها‌ فقط عیدی است که آن هم تا پانزده اردیبهشت پرداخت می‌شود و مشخص است. سردبیر بد می‌تواند، سر دبیر دیکتاتور باشد که همین خانم‌ها‌ و آقایان خودشان می‌دانند که در آن شورا وقتی سه نفر رأی می‌دادند، من چطور دستم را بالا می‌بردم. حالا دیگر نمی‌دانم که من به عنوان سردبیر چه کاری باید می‌کردم که نکردم.  سر دبیر یک روزنامه با سابقه است که زیر و بم کار را می‌داند. طبیعاتا ً من کار مطبوعاتی نکرده ام. من سابقه کار مطبوعاتی ندارم، من پله پله سر دبیر نشدم. یکهو سردبیر شدم اما آنقدر با هوش بودم که به خودم فشار بیاورم و فوت و فن‌ها‌ را یاد بگیرم. حالا اصلا ً نمی‌خواهم از سر دبیری خودم دفاع کنم، اصلا ً من سر دبیر بد. دیگر چه؟ مورد دوم؟وعده و وعیدها. بچه‌ها‌ خیلی دغدغه مالی داشتند، به زور می‌خواستند به من بگویند که من جناح خاصی وابسته‌ام و به بانک وصلم. گفتم: بچه‌ها‌ من با حساب پس‌اندازم این کار را انجام می‌دهم. به شوخی گفتند اگر تمام شد چه؟ گفتم، ماشینم را می‌فروشم. همان طور که در عالم شوخی آدم یک حرفی را می‌زند. من خیلی خانوادگی و دوستانه این حرف را زدم و تعجب می‌کنم که چطور می‌شود حرفی در عالم شوخی زده می‌شود، اهرمی ‌علیه من می‌شود. این حرف را زدم برای این که مطمئن باشند، من به جناحی وصل نیستم.  ماشین فروختن که شوخی بود، من از جلسات شما خبر ندارم، اما به هر حال قول‌ها‌یی دادید که عمل نکرده باشید؟من نمی‌دانم. من حتی قول‌ها‌یی نداده بودم، اما به آن‌ها‌ عمل کردم. ما هر ماه به بچه‌ها‌ جوایز نقدی می‌دادیم. مطلب برگزیده را انتخاب می‌کردیم و در یک جلسه سی و چهل نفری جایزه را اهدا می‌کردیم. خیلی از بچه‌ها‌ این جایزه را گرفتند. جالب است که بچه‌ها‌یی که الأن معترض هستند، بعد از جشنواره فجر به خاطر زحمات آن دوره بجز حقوقشان گوشی همراه گرفتند. عین همین گوشی خودم را به شش مدیری که ویژه نامه جشنواره را راه انداختند، گوشی همراه هدیه کردم. من در بهترین هتل اصفهان برای بچه‌ها‌ هتل رزرو کردم تا در هر زمانی که دوست دارند، سه روز به سفر بروند. من به بچه‌ها‌ قول ندادم اما به دو سه نفرشان وام‌ها‌یی پرداخت کردم که امور زندگیشان بچرخد. من قول نداده بودم اما ماهانه جشن‌ها‌یی برگزار می‌کردم که خودشان هم کم کم راغب شده بودند. به این جشن‌ها‌ بیایند. نمونه اش جشن فرهنگ 11 بهمن که از مسعود کیمیایی تا رضا کیانیان در جشن ما بودند. من واقعا ً نمی‌دانم که چه قولی داده ام که به آن عمل نکرده ام. این شرایطی که می‌گویید؛ شرایط بدی نیست. مشکل اصلی کجا بود؟من فقط جمله ای از خانم همکارمان می‌گویم. او به من گفت: آقا این جایزه را تعطیل کنید، بعضی‌ها‌ آنقدر بی‌شعور هستند، که جنبه این کار را ندارند. همین خانم بعد از این که گوشی همراهش را گرفت، معتقد بود که ما مطبوعاتی‌ها‌ جنبه اش را نداریم و جمع کنید بروید. اما من گفتم که بگذارید این ادامه پیدا کند تا همه عادت کنند و فرهنگ سازی شود. این شرایطی که شما می‌گویید خیلی خوب است، اما چرا این اتفاق افتاده؟شاید من فقط دارم خوبی‌ها‌یش را می‌گویم. شما پیگیری کنید و بدی‌ها‌یش را پیدا کنید. یعنی شما به اشکالات کارتان فکر نکرده اید؟!هیچ مشکلی وجود نداشت. ما داشتیم کار خودمان را می‌کردیم. ما هفته پایانی اسفند کاری رومانتیک کردیم که به تلطیف فضا کمک کرد. به تعداد چهل نفر شیرینی و گل دادیم. ما حتی در روزهای پایانی این کار را کردیم که بچه‌ها‌ با لبخند و آرامش به خانه بروند. حالا نمی‌دانم این که خانم حیدری در وبلاگشان می‌نویسند با جاسوس بازی پول را زیر پل سید خندان گرفتیم، یعنی چه؟ در مورد پول، دقیقا ً چه اتفاقی افتاد؟روز پنجشنبه آقای غفوری آذر زنگ زدند و من گفتم که چک را نوشته‌ام. گفتند که پول نقد می‌خواهند اما من هشت و نیم میلیون تومان پول نقد بیشتر نداشتم. آمدند دفتر و آن پول را گرفتند و من باقیمانده را چک نوشتم. دیر شده بود و قرار شد چک را شنبه به حساب بریزند. شنبه قبل از چک آنها من یک چک دیگر داشتم که حساب خالی شد و چک برگشت خورد. آقای غفوری آذر با معاون مالی تماس می‌گیرند و قرار می‌شود که همان مبلغ چک را هم نقدی بگیرند و خودشان با هم قرار می‌گذارند زیر پل سید خندان. همان جا هم پول را می‌گیرند و چک را بر می‌گردانند. حالا این که این تبدیل شده به جاسوس بازی با آن ادبیات بد، دیگر بی شرمی ‌است.  این پول چه شد آن وقت؟این پول، حق التحریر جشنواره بود. ظاهرا ً تعدادی پرداخت شده ولی کامل نه. ما درخواستمان از این دوستان این بود که برای دریافت حقوق اسفند ماه، رسید این حق‌التحریرها را به ما تحویل دهید تا حقوق و عیدیتان را بگیرید. منتها دوستان با خانواده شان آمدند و داد و بیداد راه انداختند و گوشی تلفن شکستند و فحش خیلی بد دادند و پلیس 110 آمد و همه چیز را صورت جلسه کرد. من واقعا ً از این برخورد تعجب کردم و نمی‌دانم که یعنی چه. بچه‌ها‌ی تحریریه چه برخوردی داشتند؟ما بعد از عید یک جلسه تشکیل دادیم که بچه‌ها‌ آمدند. یکی از بچه‌ها‌ پرسید چرا این خانم اس ام اس زده استعفای دسته جمعی، یکی از بچه‌ها‌ شمرد. 19 نفر در جلسه بودند و سه نفر هم که اصلا ً در سفر بودند. یعنی از تحریریه 26 نفری، 21 نفری کاری به این ماجراها نداشتند. ما چهار نفر از کل تحریریه را نداشتیم. حالا خانم از فضای به وجود آمده استفاده کرده بود و گفته بود که ما چون استعفا دادیم روزنامه درنمی‌آید. آن فضا چه بود که ترجیح دادید روزنامه منتشر نشود؟این را به جرأت می‌گویم، ما اگر تحت فشار و شیطنت یک گروه خاص سیاسی نبودیم و مدیر مسئولمان به تعهداتش عمل می‌کرد و قرارداد سه ساله نشرش با من را زیر پا نمی‌گذاشت ما همین شنبه هفته پیش روی کیوسک بودیم. ما فقط به خاطر یکسری معاملات بین جناح سیاسی گرفتار شدیم و من حاضر نبودم، اعتبار و شرافت حرفه‌ای خودم را فدای یک کاندیدای خاص بکنم. برای همین هم کاملا ً از این قضیه کنار کشیدم و گفتم که اگر بچه‌ها‌ می‌خواهند بمانند. و مورد سوم؟من به هیچ وجه به جز این حرف‌ها‌یی که الأن به نسیم می‌گویم، جای دیگری درباره فرهنگ آشتی حرف نزده ام. اگر کسی چیزی درباره من بنویسد کذب محض است و این حرف‌ها‌ زاییده تخیلات آدم‌ها‌یی است که می‌خواهند به قضایای سیاسی لینک شوند. تنها دلیل اختلاف ما با دوستان اختلاف سلیقه و نگاه در کار مطبوعات بود. گفتنی‌ها‌ی رویش چه بود؟اگر بخواهیم درباره رویش حرف بزنم، در مورد فک و فامیل آقایی که بنگاه اقتصادی باز کرده بودند، بگویم. راجع به پسرهای آقای علی آبادی که دوست داشتند به آن چه که در زندگی نرسیده بودند در مجله رویش برسند. و حتما ً بعد از مصاحبه چک‌ها‌ی برگشتی اقوام آقای کردان را به شما نشان می‌دهم که مهر حکم جلب هم دارد. من این حکم را اقدام نکردم، فقط چند جا که اعتبار داشتم، فاکس کردم تا بگویم که این‌ها‌ علیه من فضاسازی می‌کنند. اصل مشکل شما در رویش چه بود؟انتظارشان از من معقول نبود. بعد از مصاحبه با محمدرضا خاتمی‌ و زهرا اشراقی، فشار عجیبی روی من آوردند که احساس کردم، خیلی ناجوانمردانه است و به خاطر خط سیاسی همان آقا است. رویش پاتوق و جولانگاه شده بود. سرمایه‌گذارها که وابسته سیاسی به همان طیف بودند، به این فکر می‌کردند که ما در هر شماره باید پنجاه میلیون تومان سود کنیم و مجله را باید به سمت سینمای بالیوود و داستان‌ها‌ی عاشقانه روی کیوسک ببریم و تمام آرمانشان این بود که هرمز شجاعی مهر را زمین بزنند. اساسا ً همشهری‌ها‌ی شجاعی مهر بودند و رقابت طایفه ای شمال کشور را به این جا آورده بودند و می‌خواستند با رویش انتقام‌گیری کنند. چندین بار به من دروغ‌ها‌ی غیر قانونی گفتند و امتیاز مجله را با یک سوم قیمت خریده بودند و معلم مدرسه ساده ای که مدیر مسئول بود به هیچ ترتیبی نمی‌توانست حقوقش را از این‌ها‌ بگیرد. ما یک ویژه نامه تدارک دیدیم برای حضرت امام (ره)، به شدت مورد هجوم این آقایان قرار گرفتم که این نمی‌فروشد و ... کارهایی نظیر همین می‌کردند. مثلا ً می‌گفتند یک صفحه بدهیم به آقای ایکس، موارد حقوقی بنویسد و بعدا ً ما فهمیدیم که حتی فوق دیپلم هم ندارد. به همین خاطر من احساس کردم که باید از مجموعه جدا شوم، چون شرافتی دارم که نباید از آن جدا شوم. خدا را شکر این کار باعث شد که شش ماه بعد که مجلس استیضاح کرد و آن آقا با این فضاحت کنار رفت، آن موقع هم اعتبارم را از دست می‌دادم. اما به بچه‌ها‌ گفتم که بمانند و کارشان را بکنند. آن‌ها‌ هم ماندند و یک شماره درآوردند. اما آنقدر نامرد بودند این گردانندگان مجله که همین بچه‌ها‌ را هم دور زدند و یک سری را شانتاژ مالی برای خودشان نگاه داشتند. تصمیم داشتند که آبروی مرا ببرند، رشیدپور، پول ما را خورد، سکه‌ها‌ی مجله را برده. که من در جلسه خصوصی رسید  همه این‌ها‌ را ارائه کردم و برای چک‌ها‌ی برگشتی هم ظرف 72 ساعت حکم جلب گرفتم. اصلا ً سکه برای چی؟من با اعتبار خودم، یک تبلیغی را در تلویزیون گرفته بودم برای مجله رویش. قرار بود به ده نفر از طرف مجله ده سکه طلا اهدا شود. در یک برنامه صدا و سیما این سکه‌ها‌ را به برندگان اهدا کرد و ما هم ده سکه را به صدا و سیما برگرداندیم. ولی آن‌ها‌ می‌گفتند که من این سکه‌ها‌ را یه صدا و سیما ندادم و در واقع سر صدا و سیما کلاه گذاشتم. یعنی شما در صدا و سیمایی که فقط جام جم و سروش را تبلیغ می‌کند، مجله رویش را تبلیغ کردید؟بله به قیمت ده سکه بهار آزادی، دو میلیون تومان. و چقدر ذهن انسان‌ها‌ می‌تواند، پلید، کثیف و غیر شرافتمندانه باشد که کاری را که با اعتبار شخصی‌ام انجام دادم این طور زیر سوال ببرند. زمانی که من رسید این ده سکه را به قاضی دادگاه نشان دادم، قاضی به سرعت حکم جلب آنها را صادر کرد. من این چک‌ها‌ را بایگانی کردم برای زمانی که پرده‌ها‌ برافتد. بعد دوستانی که مانده بودند بهمن گفتند که پول ما را بده و من چک‌ها‌ را نشان دادم، بد اخلاقی شد و شکایت کردند و وزارت کار هم حکم علیه مجله رویش داد و نه شخص من. اما با این حال تمام چک‌ها‌ را به آن‌ها‌ نشان دادم و از جیب خودم، پول بچه‌ها‌ را دادم. زمانی که من رفتم یک ماه و نیم طلب داشتم، من چک را گرفتم، اما چک برگشت خورد و بچه‌ها‌ هم پول را از من می‌خواستند. من قرارداد دارم و بر اساس همان قرار داد من الأن 18 میلیون از آن‌ها‌ طلبکارم. خیلی متأسفم که الأن رویش به شکل غیر قانونی همچنان منتشر می‌شود، رویش ضمیمه اش ارشادی _ فرهنگی است نه ‌ها‌لیوود و بالیوود و پوستر این و آن. حالا بعد از این تجربه‌ها‌ ما دوباره رضا رشیدپور را در مطبوعات می‌بینیم؟شاید به عنوان سر دبیر، رضا رشید پور را نبینید. به خاطر اوضاع انتخابات، فضای سیاسی مطبوعات آشفته است و من هم یک مقدار آشفته هستم. راستش را بخواهید، خستگی روحی به من غالب شده. فکر نمی‌کردم پاداش مدیریت دوستانه و مبتنی بر خانواده گرایی در روزنامه نتیجه اش این باشد. که البته نتیجه اش هم این نیست، این اتفاق درباره دو سه نفر افتاده. ما یک خانواده سی _ چهل نفره هستیم. به اسم می‌گویم، محسن فرجی، حسین ذوقی، سمیه قاضی زاده، هستی پود فروش از رفقای خیلی خوب من شده اند. این دو سه نفری هم که وبلاگ نوشته اند و مصاحبه کردند هم از دوستان من هستند. من این دوستان را وجدانشان ارجاع می‌دهم تا ببینند حرف‌ها‌یی که در مورد من نوشته اند، چقدر درست بوده. این حرف‌ها‌ که نوشتند واقعا ً درست بود یا این که فقط بلدند خبر سازی کنند. من فقط آدم‌ها‌ را به روایت تقوای بیشتر و رعایت وجدان دعوت می‌کنم. بچه‌ها‌یی که در فرهنگ بودیم، کماکان رفقای همدیگر هستیم و شاید یک روزی بتوانیم باز هم با هم کار کنیم. من احساس می‌کنم که این‌ها‌ به خاطر سنشان به جنجال و شایعه علاقه دارند و من سنم از این حرف‌ها‌ گذشته. اصلا ً شما با چه انگیزه ای وارد مطبوعات شدید؟می‌خواستم رسانه ای داشته باشم که فارغ از خط فکری، خط قرمزهای الکی و سلیقه‌ها‌ی خودساخته، بتواند یک جمع فرهنگی را زیر یک چتر گرد هم بیاورید، رسانه ای که دایره‌اش از مسعود ده نمکی شروع شود و به مسعود کیمیایی برسد. یعنی که همه این آدم‌ها‌ این رسانه را برای خودشان بدانند. در تلویزیون کاملا ً منطقی بود که این اتفاق نمی‌افتد. دوست داشتم خودم بتوانم این رسانه را تأسیس کنم. و الحمدالله در این پنج ماه موفق هم شدیم ولی هزینه‌ها‌ی والی و معنوی‌اش بیشتر از جامعه الأن بود. ما هم پولش را داشتیم و هم حوصله اش را که ادامه دهیم اما ظرف جامعه این امکان را به ما نداد. این که یک جناح سیاسی بخواهد از آن سوء استفاده کند و مدیر مسئول هم به خاطر پول یا هر چیز دیگری نتواند مقاومت کند و روزنامه و بچه‌ها‌ را فدای این ماجرا بکند. من متأسفم و تأکید می‌کنم که روزنامه فرهنگ آشتی را به این دلیل ترک کردم که قصد داشت کار سیاسی خطی بکند و من اهل سیاست نیستم.    یک نکته عجیب و بامزه درباره شما وجود دارد، دست به هر کاری که می‌زنید جنجالی برایش درست می‌شود، این اتفاق هم در مطبوعات افتاده و هم در تلویزیون.(خنده) با شما موافقم ولی نمی‌دانم که چرا این اتفاق می‌افتد. اتفاقا ً من آدم خیلی آرامی ‌هستم، حتی در دفتر کارم هم این آرامش را رعایت می‌کنم و همه چیز را سعی می‌کنم در آرامش نگاه دارم.  پس خودتان هم دلیل اصلی اش را نمی‌دانید. اما این جنجال‌ها‌ در هر حوزه ای مخاطب را به این نتیجه می‌رساند که خود شما این موقعیت را دوست دارید؟واقعا ً این طور نیست. تمام شواهد به ضرر من است و نمی‌دانم که چه توضیحی باید بدهم. من خواهش می‌کنم که در مورد من دیگر کسی چیزی ننویسد. در فشارهای عصبی زیادی افتادم سر قضیه درویش، گلزار، رویش، بهرام رادان و ... که خسته ام کرده. واقعا ً نمی‌دانم چرا این اتفاق می‌افتد؛ شاید از ناشی گری من یا دقت مطبوعات است ولی اصلا ً از حاشیه خوشم نمی‌آید.    آخر استارت کار خوب است، مثلا ً در شب شیشه ای یا مثلث شیشه ای معلوم است که به چه هدفی شروع به کار می‌کنید اما انتهای ماجرا انگار از کنترلتان خارج می‌شود؟به صراحت می‌گویم و عیب هم نمی‌دانم؛ من مدیر خوبی نیستم. شاید طراح و اجرا کننده خوبی باشم ولی مدیر خوبی برای فضا نیستم. هر کسی ایرادی دارد و نقص مهم هم این است که سبک مدیریتم با چیزی که لازم است، فرق می‌کند.  این نقطه ضعف چیست؟ قصد ندارید برطرفش کنید؟ما به مدیر دیکتاتور و بد اخلاق احتیاج داریم. من مدیریتم مبتنی بر اعتماد، رفاقت، خانواده بودن و احساسات است و این مدیریت در فضای امروز جواب نمی‌دهد و من این را می‌پذیرم. شاید این حاشیه‌ها‌ به خاطر همین مدیریت متفاوت اتفاق می‌افتد. من تا دیروز فکر می‌کردم که با جنجال‌ها‌ی روزنامه دیگر ماجراهای سال 88 تمام شده، اما دیروز رفته بودم رادیو و از من پرسیدند که حاشیه‌ها‌ی شما در سوپر استار خیلی زیاد است. چرا؟ خب این خیلی بد است.  حاشیه‌ها‌ی سوپر استار؟!من واقعا ً نمی‌دانم که چه چیز را می‌گویند. بازی در سوپر استار برای من این طور اتفاق افتاد. من در سفر بودم که خانم میلانی به من زنگ زدند و گفتند: خاک بر سرت که هفت سال تئاتر کار کردی ولی الأن بازیگری نمی‌کنی. من گفتم خب چه کار باید بکنم، کجا بازی کنم. گفتند که من یک فیلمنامه نوشتم و نقشی دارم که هر چه نگاه کنم خود توست. من یک دقیقه خندیدم و گفتم اجازه دهید من از سفر برگردم و با هم حرف بزنیم. برگشتم، به دفتر ایشان رفتم، از نقش خوشم آمد و دیدم خیلی شبیه من است و قبول کردم. روز اول بعد از سکانس همه تشویقم کردند و خیلی به من انرژی دادند و خیلی خوب جمع شد و خروجی کار هم قابل دفاع بود و حاشیه نداشت. برای فیلم «بی پولی» هم بهرام رادان به من زنگ زد و گفت بیا پشت صحنه‌مان را ببین. رفتم و گفتند که نقشی داریم و بهرام تو را پیشنهاد کرده و زرین دست هم موافق بوده و بیا و بازی کن. من به میلانی زنگ زدم و گفتم و ایشان هم به من گفت خیلی خری اگر نروی. من هم یک سکانس افتخاری کار کردم.    حالا واقعا ً بازیگری را دوست دارید؟من هفت سال تئاتر بازی کردم و جایزه بردم. ولی هیچ وقت به طور جدی به آن فکر نکردم. سینما فضای جالب و شیرینی است اما فضای من نیست و خوشحالم که این تجربه را داشتم و نتیجه اش هم خوب بوده. ولی واقعا ً یک اتفاقی بوده که افتاده.  ولی به شما نمی‌آید که همین طوری خارج شوید؟(می‌خندد) نه، الأن دارم یک سناریو را می‌خوانم و تازه یک کار هم رد کردم.  بعد از همه این تجربه‌ها‌ی تلخ و شیرین ما قرار است رضا رشید پور سال 88 را در چه موقعیتی ببینیم؟هیچی امسال تصمیم گرفتم که کاری نکنم. الأن فقط یک سناریو را می‌خوانم که فکر نکنم قبول کنم. در تلویزیون و مطبوعات هم هیچ کاری نمی‌کنم.  مگر می‌شود، شما آدم رسانه هستید و این علاقه به حضور در رسانه را کاملا ً نشان داده اید؟ خیلی خوشحالم که این طور تحلیل می‌کنید، چون خیلی‌ها‌ می‌گویند که از این شاخه به آن شاخه می‌پرید. من رسانه را دوست دارم اما در حال حاضر تصمیم دارم که با رشته تحصیلی ام زندگی کنم. محاسبات یک سری ویلا در شمال کشور را انجام می‌دهم و فکر کنم از همه کارهایم کم حاشیه‌تر باشد. مگر این که همه آن‌ها‌ خراب شود و بریزد و سر مردم. (می‌خندند)  اما من باور نمی‌کنم که از رسانه دل بکنید و دلتان تنگ نشود ... .نه. الأن به اندازه کافی آن‌قدر دلم پر هست که دلتنگی نکنم.  




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 867]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن