واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: متن زير بخش هايي از وصيتنامه سردار رشيد اسلام، شهيد مصطفي چمران است كه خطاب به امام موسي صدر نگاشته شده است. اين وصيتنامه در29 خرداد سال 1355 يعني در سياه ترين روزهاي جنگ داخلي لبنان كه از آنها به عنوان دومين دوره جنگ داخلي نام برده مي شود، خطاب به امام موسي صدر تنظيم شده است. ** بخشي از وصيتنامه: وصيت مي كنم به كسي كه او را بيش از حد دوست مي دارم! به معبودم ! به معشوقم ! به امام موسي صدر! كسي كه او را مظهر علي مي دانم! او را وارث حسين مي خوانم! كسي كه رمز طايفه شيعه، و افتخار آن، و نماينده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختي، حق طلبي و بالاخره شهادت است! آري به امام موسي وصيت مي كنم … براي مرگ آماده شده ام و اين امري است طبيعي كه مدتهاست با آن آشنا شده ام. ولي براي اولين بار وصيت ميكنم. خوشحالم كه در چنين راهي به شهادت مي رسم. خوشحالم كه از عالم و ما فيها بريده ام. همه چيز را ترك گفته ام. علايق را زير پا گذاشته ام. قيد و بندها را پاره كرده ام. دنيا و ما فيها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت ميروم. از آن دنياي مادي و راحت طلبي گذشتم و به دنياي درد، محروميت، رنج، شكست، اتهام، فقر و تنهايي قدم گذاشتم. با محروميت همنشين شدم. با دردمندان و شكسته دلان هم آواز گشتم. از دنياي سرمايه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومين و مظلومين وارد شدم. با تمام اين احوال متأسف نيستم. به سه خصلت ممتاز شده ام: 1- عشق كه از سخنم و نگاهم و دستم و حركاتم و حيات و مماتم مي بارد. در آتش عشق مي سوزم و هدف حيات را جز عشق نمي شناسم. در زندگي جز عشق نمي خواهم، و جز به عشق زنده نيستم 2- فقر كه از قيد همه چيز آزاد و بي نيازم. و اگر آسمان و زمين را به من ارزاني كنند، تأثيري در من نمي كند. 3- تنهايي كه مرا به عرفان اتصال مي دهد. مرا با محروميت آشنا مي كند. كسي كه محتاج عشق است، در دنياي تنهايي با محروميتِ عشق مي سوزد. جز خدا كسي نمي تواند انيس شبهاي تار او باشد و جز ستارگان اشكهاي او را پاك نخواهند كرد. جز كوههاي بلند راز و نيازهاي او را نخواهند شنيد و جز مرغ سحر ناله هاي صبحگاه او را حس نخواهند كرد. به دنبال انساني مي گردد تا او را بپرستد يا به او عشق بورزد. ولي هر چه بيشتر مي گردد، كمتر مي يابد. كسي كه وصيت مي كند آدم ساده اي نيست. بزرگترين مقامات علمي را گذرانده، سردي و گرمي روزگار را چشيده، از زيباترين و شديدترين عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگي ميوه چيده، از هر چه زيبا و دوست داشتني است برخوردار شده، و در اوج كمال و دارايي همه چيز خود را رها كرده و به خاطر هدفي مقدس، زندگي دردآلود و اشكبار و شهادت را قبول كرده است. وصيت من درباره مال و منال نيست. زيرا مي داني كه چيزي ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حركت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسيده، به خاطر احتياجات شخصي چيزي بر نداشته ام. جز زندگي درويشانه چيزي نخواسته ام. حتي زن و بچه ها و پدر و مادر نيز از من چيزي دريافت نكرده اند. آنجا كه سر تا پاي وجودم براي تو و حركت باشد، معلوم است كه مايملك من نيز متعلق به تو است. وصيت من درباره قرض و دين نيست. مديون كسي نيستم، در حالي كه به ديگران زياد قرض داده ام. به كسي بدي نكرده ام. در زندگي خود جز محبت، فداكاري، تواضع و احترام نبوده ام. از اين نظر نيز به كسي مديون نيستم. وصيت من درباره عشق و حيات و وظيفه است ؛ احساس مي كنم كه آفتاب عمرم به لب بام رسيده است و ديگر فرصتي ندارم كه به تو سفارش كنم.عشق هدف حيات و محرك زندگي من است. زيباتر از عشق چيزي نديده ام و بالاتر از عشق چيزي نخواسته ام. عشق است كه روح مرا به تموج وا مي دارد، قلب مرا به جوش مي آورد، استعدادهاي نهفته مرا ظاهر مي كند، مرا از خودخواهي وخودبينيي رهاند، دنياي ديگري حس مي كنم، در عالم وجود محو مي شوم، احساسي لطيف و قلبي حساس و ديده اي زيبابين پيدا مي كنم. لرزش يك برگ، نور يك ستاره دور، موريانه كوچك، نسيم ملايم سحر، موج دريا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا مي ربايند و از اين عالم به دنياي ديگري مي برند، اينها همه و همه از تجليات عشق است . به خاطر عشق است كه فداكاري مي كنم. به خاطر عشق است كه به دنيا با بي اعتنايي مي نگرم و ابعاد ديگري را مي يابم. به خاطر عشق است كه دنيا را زيبا ميبينم و زيبائي را مي پرستم. به خاطر عشق است كه خدا را حس مي كنم، او را مي پرستم و حيات و هستي خود را تقديمش مي كنم. مي دانم كه در اين دنيا به عده زيادي محبت كرده ام، حتي عشق ورزيده ام، ولي جواب بدي ديده ام. عشق را به ضعف تعبير مي كنند و به قول خودشان زرنگي كرده از محبت سوءاستفاده مي نمايند! اما اين بي خبران نمي دانند كه از چه نعمت بزرگي كه عشق و محبت است، محرومند. نمي دانند كه بزرگترين ابعاد زندگي را درك نكرده اند. نمي دانند كه زرنگي آنها جز افلاس و بدبختي و مذلت چيزي نيست. و من قدر خود را بزرگتر از آن مي دانم كه محبت خويش را از كسي دريغ كنم. حتي اگر آن كس محبت مرا درك نكند و به خيال خود سؤاستفاده نمايد. من بزرگتر از آنم كه به خاطر پاداش محبت كنم، يا در ازاء عشق تمنايي داشته باشم. من در عشق خود مي سوزم و لذت مي برم. اين لذت بزرگترين پاداشي است كه ممكن است در جواب عشق من به حساب آيد. 550/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 194]