تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سجده شكر برهرمسلمانى واجب است،با آن نمازت را كامل و پروردگارت را خشنود مى سازى و فرش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829199660




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روایت اسارت شهید تندگویان


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
روایت اسارت شهید تندگویان
روایت اسارت شهید تندگویان نويسنده: جواد کامبخش بخشایش چکیده: عده‌ای‌ مسلح‌ ناگهان‌ ازپشت‌ دیوار ساختمان‌ كنار جاده‌ به‌ طرف‌ اتومبیل‌ هجوم‌آورده‌ و به‌ صورت‌ دایره‌وار جاده‌ را محاصره‌ كرده‌ وبستند. گوش‌ تا گوش‌ هم‌ ایستادند و فرمان‌ دادند: ایست‌! خیلی‌ تعجب‌ داشت‌ كه‌ داخل‌ خاك‌ خودشان‌ و در منطقه‌تسلط‌ نیروهای‌ ایران‌، با دستور عراقیها بازداشت‌ شوند. به‌دستور افراد مسلح‌، سرنشینان‌ این‌ اتومبیل‌ یكی‌ پس‌ ازدیگری‌ از داخل‌ آن‌ پیاده‌ شدند. جواد گفت‌: عزیزان‌ من‌،مقاوم‌ و هوشیار باشید. احتمالاً ما به‌ اسارت‌ نیروهای‌بعثی‌ درآمده‌ایم‌. حدس‌ او درست‌ بود. جواد عصبانی‌شده‌ و خطاب‌ به‌ عراقیها می‌گفت‌: شما متجاوز هستید.شما در خاك‌ ما چه‌ می‌كنید؟ این‌ جا خاك‌ ماست‌ و شماحق‌ ندارید پایتان‌ را در خاك‌ ما بگذارید.» آنان‌ پس‌ از آزار و اذیت‌ فراوان‌، زیر آن‌ آفتاب‌سوزان‌، اسرا را در یك‌ نقطه‌ به‌ داخل‌ گودالی‌ بردند.حدود یكصد اسیر نظامی‌، در اطراف‌ گودال‌ نشسته‌بودند. دستها و چشمهایشان‌ را بستند. ناگهان‌ صدای‌رگبار گلوله‌ شنیده‌ شد. به‌ نظر می‌آمد كه‌ شروع‌ به‌ كشتن‌اسرا كرده‌اند. جواد گفت‌: «بهروز! این‌ ناجوانمردان‌ الان‌همه‌ این‌ بی‌گناهان‌ را می‌كشند پس‌ بهتر است‌ خودم‌ رامعرفی‌ كنم‌. شاید اینها خیال‌ كنند كه‌ مقامات‌ دیگر هم‌ باما اسیرند و مردم‌ را نكشند.»بالاخره‌ جواد خود را معرفی‌ كرد و باعث‌ شد حداقل‌جان‌ صد نفر از جوانان‌ این‌ مرز و بوم‌ از مرگ‌ حتمی‌نجات‌ یابد. اوایل‌ جنگ‌ بود، دشمن‌ به‌ میهن‌ اسلامی‌ فرصت‌ دفاع‌نداده‌بود به‌ طوریكه‌ هر روز به‌ حملات‌ خود شدت‌می‌بخشید. پالایشگاههای‌ جنوب‌ كشور در خطر بمباران‌و نابودی‌ بودند. جواد در سمت‌ وزیر نفت‌ لحظه‌ای‌ آرام‌ و قرار نداشت‌. در خواب‌ و بیداری‌ به‌ فكر پالایشگاههای‌كشور بود. ترسش‌ از این‌ بود كه‌ مبادا دشمن‌پالایشگاههای‌ آبادان‌ و... را با بمب‌ و موشك‌ از بین‌ ببردو به‌ اقتصاد مملكت‌ لطمه‌ وارد شود. مرتب‌ به‌ بازدیدپالایشگاهها می‌رفت‌ و از اینكه‌ این‌ تأسیسات‌ را سالم‌ ونیروهای‌ مخلص‌ و جان‌ بر كفشان‌ را آماده‌ باش‌، از جان‌گذشته‌ و در حال‌ فعالیت‌ می‌دید، فوِالعاده‌ خوشحال‌می‌شد و خدا را سپاس‌ می‌گفت‌. هنوز چند هفته‌ای‌ ازسفرش‌ به‌ آبادان‌ نگذشته‌بود ولی‌ باز دلهره‌ داشت‌ ومی‌خواست‌ هر چه‌ زودتر پالایشگاه‌ آنجا را از نزدیك‌ببیند چرا كه‌ معتقد بود در شرایط‌ سخت‌ و ناهموارجنگ‌، كار را باید از نزدیك‌ و در منطقه‌ هدایت‌ كرد.معاونان‌ و همراهانش‌ در حیاط‌ وزارت‌ نفت‌ منتظرش‌بودند تا در كنار وی‌ به‌ طرف‌ آبادان‌ و آغاجاری‌ حركت‌كنند. ماشین‌ حامل‌ جواد وارد وزارتخانه‌ شد و در كنار افرادمنتظر در حیاط‌ توقّف‌ كرد. جواد از ماشین‌ پیاده‌ شد. شلوارآبی‌ رنگ‌ِ مرتبّی‌ بر تن‌ داشت‌ و جلیقه‌ و موها، تمیز و مرتب‌بود. با تك‌ تك‌ معاونان‌ و همراهان‌ احوالپرسی‌ كرد و گفت‌: برادران‌ وقت‌ تنگ‌ است‌. بهتر است‌ هر چه‌ زودتر راه‌بیفتیم‌. سپس‌ به‌ دیگر همراهان‌ مأموریت‌ داد كه‌ به‌ بازدیدپالایشگاه‌ «بیدبلند آغاجاری‌» بروند. خودش‌ و معاونانش‌بوشهری‌، یحیوی‌، روحنواز و بخشی‌پور به‌ همراه‌ راننده‌اش‌،اسماعیلی‌ به‌ طرف‌ آبادان‌ به‌ راه‌ افتادند. سفر آغاز شد. سه‌ دستگاه‌ اتومبیل‌ پشت‌ سر هم‌ درحال‌ حركت‌ بودند. در اولین‌ اتومبیل‌، تندگویان‌، بهروزبوشهری‌، سیدحسن‌ یحیوی‌، عباس‌ روحنواز وبخشی‌پور نشسته‌ بودند و علی‌اصغر اسماعیلی‌ راننده‌بود. دو اتومبیل‌ دیگر به‌ فاصله‌ یك‌ كیلومتر از آنها درحركت‌ بودند. وارد جادة‌ اهوازـ آبادان‌ كه‌ شدند، لحظه‌به‌ لحظه‌ خطر از بیخ‌ گوششان‌ می‌گذشت‌. یك‌ ماه‌ و چندروز از آغاز جنگ‌ تحمیلی‌ سپری‌ شده‌ و دشمن‌ تانزدیكیهای‌ آبادان‌ نفوذ كرده‌بود و همچنان‌ به‌ كشت‌ وكشتار خود ادامه‌ می‌داد. آن‌ روزها جادة‌ اهوازـ آبادان‌تحت‌ تسلط‌ نیروهای‌ نفوذی‌ دشمن‌ قرار گرفته‌بود به‌طوریكه‌ آتش‌ جنگ‌ هر لحظه‌ به‌ طرف‌ این‌ شهرهانزدیكتر می‌شد. با وجود این‌، جواد ذره‌ای‌ ترس‌ به‌ خودراه‌ نداده‌ و حتی‌ به‌ همراهانش‌ نیز روحیه‌ می‌داد. هر چقدر به‌ آبادان‌ نزدیكتر می‌شدند، جنگ‌ را بیشتر لمس‌ می‌كردند. آبادان‌ و اطرافش‌ به‌ منطقة‌ جنگی‌ تبدیل‌شده‌بود. صدای‌ گوشخراش‌ موشك‌، خمپاره‌، تانك‌ ومسلسل‌ از زمین‌ و آسمان‌ آبادانیان‌ مظلوم‌ را در هم‌می‌پیچید. هر یك‌ از آنان‌ هر روز شاهد شهادت‌ بهترین‌عزیزانشان‌ بودند امّا با این‌ حال‌ و علیرغم‌ نبود امكانات‌لازم‌ جوانمردانه‌ دفاع‌ می‌كردند چرا كه‌ ماندن‌ و شهادت‌را بر ترك‌ دیار ترجیح‌ داده‌بودند.اكنون‌ اتومبیلها در زیر آتش‌ توپ‌ و تانك‌ دشمن‌، استوارو مصمم‌ با نظم‌ خاصی‌ به‌ حركت‌ خود ادامه‌ می‌دادند.ساعتی‌ از طلوع‌ آفتاب‌ می‌گذشت‌ و جاده‌ سوت‌ و كوربود. گاهی‌ اوقات‌ نفربرهای‌ حامل‌ بسیجیها و نیروهای‌رزمنده‌، به‌ مسافران‌ در حال‌ حركت‌ در جاده‌ روحیه‌می‌دادند. فریادهای‌ اللهاكبر، خمینی‌ رهبر، و پرچمهای‌سبز و قرمزی‌ كه‌ رویشان‌ نوشته‌ شده‌بود: ما در جنگ‌پیروزیم‌. یا صاحب‌الزمان‌ ادركنی‌ و... در وجود مسافران‌در حال‌ حركت‌ روح‌ شجاعت‌ و مقاومت‌ می‌دمید.در همین‌ حین‌ جواد در داخل‌ اتومبیل‌، در مورد لزوم‌بازدید از پالایشگاه‌ و مهم‌ بودن‌ سفر به‌ همراهان‌ توضیح‌می‌داد:«در طول‌ یك‌ ماه‌ و چند روز شروع‌ جنگ‌ این‌ سومین‌سفری‌ است‌ كه‌ به‌ آبادان‌ دارم‌. چند تن‌ از آقایان‌ در سفرهای‌قبل‌ با من‌ همراه‌ بوده‌اند. اثرات‌ آن‌ سفرها خیلی‌ زود آشكارو مسلم‌ شد. هدف‌ از این‌ سفر نیز تشویق‌ و ترغیب‌ نیروهای‌ارزشمند و فعال‌ پالایشگاه‌ مربوطه‌ است‌. امیدوارم‌ سفری‌خوب‌ و خوش‌ بوده‌باشد. خاطره‌ای‌ باشد كه‌ همراهان‌ بعدهانیز از آن‌ به‌ خوبی‌ یاد كنند. قبول‌ دارم‌ كه‌ سفری‌ بس‌خطرناك‌ است‌ ولی‌ مرگ‌ و زندگی‌ دست‌ خداست‌، اجل‌ هرجا فرا رسد، انسان‌ تسلیم‌ اوست‌ و...»همراهان‌ آرام‌ و ساكت‌ به‌ سخنان‌ِ روحیه‌بخش‌ وامیدواركننده‌اش‌ گوش‌ فرا می‌دادند. هر چند دقیقه‌ نیز ازپشت‌ شیشه‌های‌ گرد و خاك‌ گرفته‌ ماشین‌، دور و اطراف‌جاده‌ را می‌پاییدند. تابلوی‌ كنار جاده‌ 5 كیلومتری‌ آبادان‌را نشان‌ می‌داد. كمی‌ قبل‌ از تابلو، با ساختمان‌ بزرگی‌ كه‌به‌ نظر می‌رسید قبلاً مرغداری‌ بوده‌ مواجه‌ شدند.ساختمان‌ درست‌ چسبیده‌ به‌ جاده‌ بود. اتومبیل‌ سرعت‌خود را كم‌ كرد. در این‌ لحظه‌ عده‌ای‌ مسلح‌ ناگهان‌ ازپشت‌ دیوار ساختمان‌ كنار جاده‌ به‌ طرف‌ اتومبیل‌ هجوم‌آورده‌ و به‌ صورت‌ دایره‌وار جاده‌ را محاصره‌ كرده‌ وبستند. گوش‌ تا گوش‌ هم‌ ایستادند و فرمان‌ دادند: ایست‌! راننده‌ نگاهی‌ به‌ سرنشینان‌، مخصوصاً تندگویان‌انداخت‌ و با اشارة‌ سر آنها آرام‌ كنار جاده‌ توقف‌ كرد.خیلی‌ تعجب‌ داشت‌ كه‌ داخل‌ خاك‌ خودشان‌ و در منطقه‌تسلط‌ نیروهای‌ ایران‌، با دستور عراقیها بازداشت‌ شوند.دو اتومبیل‌ پشت‌ سر وقتی‌ این‌ وضعیت‌ را دیدند، سریعاًدور زده‌ و به‌ سرعت‌ به‌ طرف‌ اهواز به‌ راه‌ افتادند. به‌دستور افراد مسلح‌، سرنشینان‌ این‌ اتومبیل‌ یكی‌ پس‌ ازدیگری‌ از داخل‌ آن‌ پیاده‌ شدند. جواد گفت‌: عزیزان‌ من‌،مقاوم‌ و هوشیار باشید. احتمالاً ما به‌ اسارت‌ نیروهای‌بعثی‌ درآمده‌ایم‌. حدس‌ او درست‌ بود. جواد عصبانی‌شده‌ و خطاب‌ به‌ عراقیها می‌گفت‌: شما متجاوز هستید.شما در خاك‌ ما چه‌ می‌كنید؟ این‌ جا خاك‌ ماست‌ و شماحق‌ ندارید پایتان‌ را در خاك‌ ما بگذارید.»آنان‌ پس‌ از آزار و اذیت‌ فراوان‌، زیر آن‌ آفتاب‌سوزان‌، اسرا را در یك‌ نقطه‌ به‌ داخل‌ گودالی‌ بردند.حدود یكصد اسیر نظامی‌، در اطراف‌ گودال‌ نشسته‌بودند. دستها و چشمهایشان‌ را بستند. ناگهان‌ صدای‌رگبار گلوله‌ شنیده‌ شد. به‌ نظر می‌آمد كه‌ شروع‌ به‌ كشتن‌اسرا كرده‌اند. جواد گفت‌: «بهروز! این‌ ناجوانمردان‌ الان‌همه‌ این‌ بی‌گناهان‌ را می‌كشند پس‌ بهتر است‌ خودم‌ رامعرفی‌ كنم‌. شاید اینها خیال‌ كنند كه‌ مقامات‌ دیگر هم‌ باما اسیرند و مردم‌ را نكشند.»بالاخره‌ جواد خود را معرفی‌ كرد و باعث‌ شد حداقل‌جان‌ صد نفر از جوانان‌ این‌ مرز و بوم‌ از مرگ‌ حتمی‌نجات‌ یابد. بعد از اینكه‌ جواد خود را معرفی‌ كرد، او را ازبقیه‌ جدا كرده‌ و همراه‌ خود بردند. پس‌ از این‌ صدای‌رگبارها قطع‌ شد و دیگر كسی‌ كشته‌ نشد.دشمن‌ هنوز از هویت‌ افراد اسیر شده‌ خبر نداشت‌ ولی‌مسلماً می‌دانست‌ شخصیتهای‌ مهمی‌ را به‌ اسارت‌گرفته‌است‌. وقتی‌ كه‌ جواد خود را معرفی‌ كرد،سخت‌گیری‌ آنها بیشتر شد. سه‌ ساعت‌ و نیم‌ در منطقه‌شلمچه‌ از آنها بازجویی‌ به‌ عمل‌ آمد. سپس‌ با یك‌خودروی‌ لندكروز (به‌ همراه‌ چند محافظ‌ مسلح‌) به‌ مقرلشكر شش‌ منطقه‌ «تنومه‌» از نواحی‌ بصره‌، اعزام‌ شدند.از آن‌ به‌ بعد جواد از سایر همراهان‌ جدا شد و به‌زندانهای‌ مخوف‌ عراِ انتقال‌ یافت‌.در این‌ طرف‌ مرز خبر اسارت‌ جواد و همراهان‌ درمنطقه‌ در همه‌ جا پیچیده‌بود. یك‌ روز از این‌ اتفاِگذشته‌بود كه‌ خبر به‌ دكتر چمران‌ رسید. او با پنجاه‌چریك‌ به‌ منطقه‌ اعزام‌ شد ولی‌ جواد یك‌ روز قبل‌ ازمنطقه‌ منتقل‌ شده‌بود. همان‌ شب‌ خبر اسارت‌ جواد ازتلویزیون‌ جمهوری‌ اسلامی‌ همراه‌ با اطلاعیه‌ روابط‌عمومی‌ نخست‌ وزیری‌ به‌ اطلاع‌ همگان‌ رسید.حالا دوران‌ دیگری‌ از زندگی‌ جواد آغاز شده‌بود؛اسارت‌، بازجویی‌ و مقاومت‌. آنچه‌ در انتظارش‌ بودشكنجه‌، حبس‌ در سلولهای‌ انفرادی‌ مخوف‌ و تنگ‌تاریك‌ با سنگفرشی‌ از آجرهای‌ تیره‌، بدون‌ هیچ‌ گونه‌روزنه‌ای‌ به‌ آفتاب‌ بود. جواد از آن‌ روز به‌ بعد از آفتاب‌هم‌ محروم‌ شده‌بود. او مجبور بود با یك‌ پتو و پارچ‌ ولیوانی‌ پلاستیكی‌ زندگی‌ كند. دوران‌ مبارزه‌، به‌ نحوی‌دیگر برای‌ او در حال‌ آغاز بود.از این‌ به‌ بعد جواد بود و راز و نیازهای‌ شبانه‌،مناجات‌ و تلاوت‌ قرآن‌، شكنجه‌ و آزار و همچنان‌مقاومت‌. روزهای‌ اول‌ خانواده‌ از اوضاع‌ او باخبر بودند.حتی‌ هدی‌ كه‌ متولد شد، به‌ جواد خبرش‌ را دادند ولی‌بعد از آن‌ هیچ‌ خبری‌ از جواد نشد. جواد در آخرین‌نامه‌اش‌ كه‌ خبر تولد هدی‌ را شنیده‌بود، چنین‌ نوشت‌: «از دیدن‌ دستخط‌ زیبایتان‌ مسرور شدم‌. از دور روی‌سمیه‌ و پیمان‌ و مهدی‌ را می‌بوسم‌. اگر برای‌ نورسیده‌شناسنامه‌ نگرفته‌ای‌، نامش‌ را «هُدی‌» بگذار. انشاءالله كه‌به‌ مباركی‌ نام‌ و قدومش‌ همگی‌ به‌ هدایت‌ نایل‌ شویم‌.به‌ امید دیدار همگی‌ شما. از همه‌ التماس‌ دعا دارم‌. محمدجواد تندگویان‌»در زندانهای‌ «الرشید و بعقوبه‌» دژبان‌ عراقی‌ خاطرات‌لحظه‌ به‌ لحظة‌ جواد عزیز را در ذهن‌ دارد. این‌ خاطرات‌برای‌ همیشه‌ در سینه‌ تاریخ‌ حك‌ شده‌است‌.منبع: یاس در قفس





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 488]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن