تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند از توبه بنده اش بیش از عقیمی که صاحب فرزند شود و گم کرده ای که گمشده اش ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821029453




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خط خطي هاي روز هفت هزار ساله(قسمت اول)


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: سپيده نزده، به محل قرار رسيديم اما تا آمديم دست و پايمان را جمع كنيم و تتمه نيامده ها را هم پيدا و سوار كنيم و بزنيم به چاك جاده، برق شيري رنگ بامداد پاييزي،كرانه ي تيره گون افق ديار سپاهان را به موازات خط الراس سي وسه پل و خواجو شكافته بود. توي ماشيني كه آخرش نفهميدم اتوبوس است يا ميني بوس اما فقط دانستم مثل خيلي چيزهاي ديگر رايج اين زمانه،دست آفريده چيني هاست،از هول و تول راننده اش كه انگار داشت سرمي برد،عينهو قرقي بجاي پهنه آسمان روي كف جاده سرمي خورديم و مي رفتيم به سمت گلپايگان. چشمم به ته خط تيره جاده دوخته شده بود تا اينكه يك ساعت بعد، بيرون شهر تيران (در50 كيلومتري غرب اصفهان)به امر بانويي تر و فرز كه رياست تيم اعزامي مان را برعهده داشت، كنار پاركي ترمز كرديم تا در سرمستي خنكاي نسيم آدينه اي صبحگاهي، در زير زلال سپهري لاجوردي، شكمي از عزا درآوريم. حالا بگو ناشتا چي بود؟حليم و عدس مزين به چند پرگوشت سفيد مرغ و چنددانه مغز پسته زمردفام با چاشني خوش طعم آويشن و مزه تند دارچين و سنگك خشخاشي. وزش سوز سرد پاييزي صبحگاه آن بوستان،دوبه شكم كرد كه نكند توي مقصد يعني گلپايگان ، يكهو زهراب تازيانه سوز هوا بل بگيرد و من كه مادرزاد سرمائيم و لخت و پتي-كه نه- اما جز يك جليقه خبرنگاري چيز ديگري همراهم نبود، بچايم و اصلا از حظ بصر اين سفر بيفتم. تا يادم نرفته،بگذاريد بگويم كه دورتا دور گلپايگان در180 كيلومتري غرب اصفهان را حلقه اي از رشته كوه ازجمله چين و شكن كاكل زاگرس فراگرفته واين شهر جزو مناطق سردسير استان اصفهان بحساب مي آيد. البته ازشما چه پنهان كه چندسال پيش هم درمعيت خبرنگاران، گذرم به آن ديار افتاده بود با اين فرق كه هدف آنروزمان ديدنگلستانكوهبود كه محل رويش لاله هاي واژگون است كه قشنگي و اسم رسم آنها،در فصلش و هنگامه رقص شكفتن گلهايش، كلي گردشگر را بسوي حرير آغوش معطر خود مي كشاند اما امروز در فصل زرد ، ما را كه حدودا20 نفريم،آورده اند تا چند اثر تاريخي اين خطه را ببينيم.ازفصل رويش لاله هاي خوش آب ورنگ و سربزير گلستانكوه مدتي گذشته بود والا تيم ما باآن آدمهاي پرذوق و شوقي كه من ديدم،تا از حظ رويت آن گلهاي دلاويز آتشين فام دل نمي كند،نمي رفت كه نمي رفت. البته قرار بود ديدن يكي از اين آثار،ما را به اصطلاح فرنگي ها، سوپرايز كند كه كرد. بگذريم. نمي دانم توي راه گلپايگان چراهي دلم هزار راه مي رفت،انگار سيرواسير دشت و دمن دل انگيز مسير عبورمان و تابش انوار زرفام خورشيد از خلال ستيغ كوه هاي سر به فلك كشيده كه مناظر دلپذيرش مثل تندبادي جلوي پرده چشمم مي دويد ، پاك هوايي ام– چه مي گويم– مگسي ام كرده بود. خلقم تنگ بود و انگار از زور يك غصه مرموز، غمباد گرفته بودم. آخر يك آدم حسابي پيدا شود وبه من حالي كند كه خوب مرد، كشوري با اين بزرگي و اين همه جاي دبش و بكر و اينهمه گنج و گوهرو جواهر پيدا وناپيدا كه هوش از كله هركس مي برد واز عهد دقيانوس تا همين الان،حسرت داشتنش به دل آدم وعالم مانده، به همين خاطرم هم هميشه ي خدا،دهان هركس و ناكس از چنگيز مغول گرفته تا اسكندر مقدوني و همين اواخر ننه قمر بي سرو پايي مثل صدام را آب انداخته است تا اگر زورشان رسيد ناخنكي به آن بزنند-كه خيلي ها زدند و خيلي ترها هم مثل اين مردشور برده آخري(صدام را مي گويم) نتوانستند بزنند- اصلا براي خود ما ايراني ها چه افاقه اي داشته كه حالا جابه جا،گرگر،پيش صغير و كبير،داريم هي ارد داشتنش و تاريخ و تمدنش را مي دهيم؟ راستش نمي دانم چرا حسابي كفري و دمق بودم و هي به جانم نق مي زدم كه با جيب خالي، اينهمه پز عالي كه چي.داشتم داشتم كه بال نيست،دارم دارم شرط است برعكس همين الاني كه داشتنمان هم وبال گردنمان شده و خيلي ها به همين بهانه از ما كولي مي خواهند و برايمان خط و نشان مي كشند و ارث بابايشان را از ما طلبكارند. قلاب سنگ ماليخولياي اين افكار پريشان و درهم و برهم، توسن افكار لجام گسيخته ام را در برهوت قلمرويي جانسوز بسوي يك ديار كهنه مي برد كه يكي از همراهانم با دادن كتابالف بامداد به دادم رسيد و پرنده كله گيجك گرفته عقلم را به آشيانه مخم بازگرداند. چند شعر كتاب شاعر عليه الرحمه را خوانده بودم كه با ديدن اين جمله اش كه:انسان زاده شدن تجسد وظيفه بود:توان دوست داشتن و دوست داشته شدن،يكباره ورق خيالم برگشت و اين بار از اينسوي بام خيال پرت شدم و برعكس لحظات پيشين،دفعتا،رنگاب روياهاي بهشتي و عنبرسرشتي رفت توي جلدم و هوايي ام كرد. طعم خلسه دشواري وظيفه انسان بودن كه شايد دشوارترينش و اصيل ترينش همين صيغه عشق و عاشقي و دلبستگي و دلدادگي است،شنگولم كرده بود و در كلنجار با وجدانم به صرافت افتادم كه راستاحسيني در ميان انواع دوست داشتنها، حب وطن و فدا شدن در راه آن، چقدر دلرباتر و گواراتر از ديگر دلبستگي ها و دلدادگيهاست.درست به همين دليل هم كساني كه در طول تاريخ در راه حفظ اين وظيفه و صيانت از اين خاك مقدس، فداكارانه، جان دردانه را داده اند تا حريم و حرم اين سراي كهن همچنان پا برجا بماند تا ما بحق،هي برق عالمگير تاريخ و تمدنش را توي چشم عالم بتابانيم، چقدر دوست داشتني تر ازهر محبوبي اند الا خود خدا. بالاخره اتول چيني مان كه گاهي دنده اش قاطي مي كرد،گاهي در سربالايي ها نفسش مي بريد و از همه جانفرساتر گاهي راننده مودبش،سي دي گيرپاچ شده پخشش را يكهو با دگنگ مشتتش از جا مي پراند تا آهنگ جديدي بگذارد،توي كف جاده رو به غرب آنقدر گازاند و تازاند تا يك ربع مانده به ساعت 10صبح، از دروازه هاي گلپايگان سر درآورديم. داخل شهر، بفهمي نفهمي، خيابانها از وجود گلپايگاني ها خلوت بود و جز تك و توكي كسبه، كركره اغلب مغازه ها پايين بود،خوب بيش از اين هم نمي شد انتظار داشت، روز جمعه بود و اغلب مردم زده بودند به چرت، خواب و استراحت . برخلاف تصورم،برودت هواي شهرنه تنها گزنده نبود بلكه ملايمتر از دماي هواي مبدائمان(اصفهان)و حتي طول مسيرمان بود بخصوص اينكه داشتيم به صلاه ظهر هم نزديك مي شديم و پهنه هرم آفتاب ذره ذره داشت جول و پلاس طلايي رنگش را از دل ميناي آسمان زلال شهر روي گستره زمين مي افكند. با ورودمان به شهر، سروكله يك راهنماي گلپايگاني با چهره اي صميمي-كه ازقبل انتظارمان را مي كشيد- پيدا شد تا بلدچي راه وچاهمان دراين سفر يكروزه باشد.كار،كار سبزقبا بود يعني همان بانوي زبل وزرنگي كه درعين جديتش در سروسامان دادن به امور،دوربين كوچكش هم هرلحظه آماده ثبت و صيد لحظه ها بخصوص از مناظر بكر طبيعي و صحنه هاي دلفريب طيف الوان و رقاصي تشعشع انوار بود. محمود نيكنامپس از سوارشدن،بادي به غبغب انداخت وبا صدايي مرتعش اما فخرآلود و نگاهي نافذ و پراميد،از سابقه ديرين زادگاهش كه 167 اثر تاريخي را دردل خود جاي داده بود كه از ميانشان تا به امروز پنج اثرش به ثبت ملي رسيده واينكه گلپايگان،روزي روزگاري، چهارراه اصلي جاده كهن ابريشم بوده كه سند حي وحاضرش برج خاموش كنوني سر به فلك كشيده فانوس صحرايش است وارج و قرب غبارغليظ قدمتش يعني ويترين سنگ نگاره هاي هفت هزار ساله چيده شده در تنگ غرقابش و نيز ژست و فيگورش به داشتن دومين بناي خشتي ايران بعد از ارگ بم يعني ارگ گوگد چهار صدساله اش وخلاصه دك و پزش به الش و بلش ... برايمان كمي حرف زد تا حرفهاي اصليش درباره هريك از اينها را،كه سربسته برايتان برديف كردم، بگذارد براي بعد از بازديدمان در محل هر اثر. با راهنمايي نيكنام از دل شهر بيرون زديم و رانديم به سمت ارگ گوگد با لعاب كاهگلي رنگش اما در آنجا مجالي جز به اندازه صفادادن سروصورتمان نبود چون كاروان دارمان قرار بود ما را از همان اول كار يكباره سوپرايز كندتا چرت سفرمان پاره شود بعد سرفرصت به ارگ بازگرديم و از سيرتا پياز حديث آنجا(ارگ گوگد)را برايمان بگويند پس جلدي راه افتاديم و 12 كيلومتر ديگر، اين بار رو به شمال غرب گلپايگان، گازانديم. بخشي از مسير، خاكي و پر دست انداز بود و من كمي هول داشتم كه نكند يكهو تق دنده هاي اتوبوسك ما در چاله و چوله هاي راه دربرود و آخر سر، ما را غريبانه ، ويلان و سيلان آن بر و بيابان اگرچه نامي و نقش و نگاردار اما دورافتاده كند؟ خداوكيلي خودم هم گاهي مثل همين الان از دست دست كردن و پيله كردنم به يك موضوع پيش پاافتاده و صدتا يك غاز لجم مي گيرد.نه والله،يكي نيست به من بگويد بابايت خوب ننه ات خوب ، آخر اصلا تو را سننه كه به جاي پرداختن به اصل ماجراي سفرنامه ات،همش هي داري روغن داغ ماجراي اين اتول زبان بسته چشم بادامي راكه الحق و الانصاف بموقعش هم توي كفي ها خوب مي تازاند، زياد مي كني؟ اما نه، ول معطلم،دست خودم كه نيست،جون به جونم هم بكنند بايد حرفم را بزنم،آخر اگر حرف دلم را نزنم كه مي پكم وآن اينكه بواقع اگرجان به جان اين ابوقراضه ها هم بكنيم، بازهم اصل و نسبشان چيني است كه اين گندم نمايان جوفروش و قهاران كپي كردن عالم كه خودشان درازترين و قديمي ترين ديوار دنيا را دارند اما باز انگار ديواري كوتاهتر از ديوار ما پيدا نكرده اند، اين روزها جاده هاي ما را جاي دنجي براي جولان ابوطياره هايشان يافته اند آنهم به چه قيمت؟ به قيمت جان ايرانيان نجيب و رام!؟ اي واي،نمي دانم چرا فرمان حرف دلم گاهي مثل الان از دستم درمي رود و يكهو مي زنم به جاده خاكي اما انگار زياد بيراه هم نمي گوئيم ها، مي گوييد نه؟ پاسخم اين است كه همين نفله هاي زبل رنگ پريده و هيكل تكيده، كه تا همين چند سال پيش از زور نانخورهاي اضافي شان داشتند از گشنگي مي مردند،حالا چنان دو به دستشان افتاده است كه حتي اغلب صنايع دستي چند هزار ساله همين اصفهان ما را عينهو اورژينالش كپي مي زنند و به خود ما قالب مي كنند و فقط كم مانده بدل آثار تاريخي غيرمنقولمان را هم در كشورشان بسازند و خدا را چه ديديد كه روزي روزگاري،خود ما هم يكهو بسرمان زد و از همين اصفهانمان به ديدن ،نمي دانم والله مثلا سي و سه پل، خواجو ،چهلستون و منارجنبان نوع چيني اش رفتيم و از زيبايي آنها يكهو پس افتاديم. بااين حال،هرچه بود، ماجراي عبورمان از آن جاده خاكي به خير گذشت و جز چند سربالايي كه اتولمان دنده نمي داد تااينكه با هول و تول راننده و بلندشدن صدايي شبيه قيژجا رفت و پس از كمي بكسوات(عمل ليز خوردن و درجازدن چرخها)زبان بسته، آنقدر جان كند تا ما را بالا كشيد شكر خدا، مشكل ديگري پيش نيامد تا بالاخره به صحرايي رسيديم كه به امر بلدچي(آقاي نيكنام)،همگي مان بايد پايين مي ريختيم تا پاي پياده گز كنيم بسوي محل سوپرايز شدنمان كه از بس تعريفش كرده بودند، دلمان براي ديدنش هي تالاپ و تلوپ مي كرد. حالا بگو اينجا كجا بود؟تخته سنگهاي مطبق درهم تنيده روبه شمال گلپايگان كه سينه ستبر و خاطره انگيزشان پر بود از نقش نگارهاي حكاكي شده، از دوره پيش از تاريخ بگير بيا تا به اين طرف. بالاخره بعد از كمي گز كردن با پاي پياده به آنجا رسيديم و چشممان به جمالش روشن شد. اينجا تنگ غرقاب است يعني همان محل سوپرايز شدنمان در 12 كيلومتري شرق گلپايگان كه هي هن هن كنان دارم جان مي كنم تا قدم به قدمش را وصف كنم. از شما چه پنهان،پيش از اينكه چشمم به جمال اين سنگ نگاره ها روشن شود حس اينكه در يك چشم برهم زدن ودر يك آن مي توانم آثار و خطوط بر جاي مانده از آباء و اجداد هفت هزار سال پيشمان را چهار چشمي ورانداز كنم،ولوله و هيجان عجيبي توي شط دلم راه انداخته بود. آخرمن كجا،اينجا كجا؟باوراينكه،نه خيلي خيلي دور و هزاران سال پيش بلكه حتي تا همين چند سده گذشته در خيلي از جاهاي دنيا، نياكان بسياري ازهمين آدمهاي مدعي ازخود راضي امروزي ،دست چپ و راستشان را هم نمي دانستند يا اگر مي دانستند جز براي سفاكي وسفلگي و غارت و جنايت و تجاوز به ديگران بكار نمي بردند، اما درهمان موقع سرانگشتان اسلاف ما براي خلق هنر،رسم انديشه و تجسيم پيام و برجا گذاشتن رد ونشانه براي آيندگان بكارمي رفته ، هم سخت شگف زده ام مي كرد،هم شهدآب گدازه هاي غرور مقدسي را دررگ رگ جسم وجانم مي تراويد و سراسر وجودم را سرشار از حس حق شناسي به رگ و ريشه و ايل و تبارمان مي نمود. بابا ايول به اين وطن آباء و اجداديمان كه اينهمه هنرپرور بوده و هنربزرگترش همين كه آفرينه هاي هنرمندانش را براي ديگران، سخاوتمندانه، حفظ كرده تا مثل ماهايي و مثل الاني با ديدنش كلي حظ كنيم و ايمان بياوريم كه خود وجود چنين جاهايي به تنهايي براي نمايش آدميت آدمهايش بس است درمقابل بربريت و دديت آدمكهاي جاهاي دورونزديكي كه حالا هي اعقاب و نوادگانشان دارم منم منم مي كنند و براي خود اصل و نسب وتبار و تاريخ مي تراشند و قي لغز وهذيانهاي خود و قيد حياء و نجابت ما را به حساب درستي اوهام و دري و وري هايشان مي گذارند. دراصل،ما امروز به جائي متعلق به گذشته هاي بسياردور تاريخمان آمده ايم كه برخلاف ديگران بدون نياز به جعل اوهام وعقده گشايي ناداشته هايمان، در آن شكوه و شدت شعور زندگي را بروشني تلالوي همين آفتاب بالاي سرمان در ديار گلپايگان مي توانيم ببينيم. شك نيست كه اجداد ما در اين سرزمين اهورايي هميشه در معرض اماج تهاجم اجانب قرار داشته اند اما با اين همه، اينرا هم خوب مي دانسته اند كه هيچ چيز و هيچكس نمي تواند اين سرزمين قدسي را به ورطه نيستي و فنا بكشاند و هر آنچه در اين سرزمين رخ داده و مي دهد، پيكار براي هستي و بقاست كمااينكه همه اين جواهرات مرصع منقوش روي سطح الواح كتيبه هاي پخش و پلا دردل اين صحراي دور و دراز گوهربار ،با تمام وجود، از رگه هاي خوشفام اميد و نشانه هاي سبز زندگي در سخن اند. حكماآن آدمهاي هفت هزارسال پيش كه در اين ديار مي زيسته اند، آنروزهايي كه چنين نقش و نگارهايي مي كشيده اند، كف دستشان را بو نكرده بودند كه هزاران سال بعد،تك و طايفه هايشان ،نسل اندرنسل، سروكله هايشان دراينجا پيدا مي شود و هاج و واج و حيران و سيران اين نقش و نگاره ها مي شوند وبه وجود اين خط و خطوط و نقش نگارهاي بظاهر ساده اما بواقع انديشه نما و بصيرانه مي بالند و سرشان را در پيشگاه دنيا، فاخرانه بالا نگاه مي دارند. اگر از من بپرسيد آيا براستي همه اين نگاره ها واقعاريشه در تاريخ ما دارد و من درستي و غيرتقلبي بودن همه آنها را باور مي كنم، بگذاريد بي دوز و كلك، حقيقتش را بگويم و آن اينكه اول كار، يهوا دو به شك بودم و انگار نمي خواست توي كتم برود كه اين كتيبه هاي بظاهر پيش پا افتاده و بيهوا رها شده در دل اين برهوت، بواقع گنجهاي نابي اند كه الان مفت چنگ مايند، اما خيلي زود دريافتم كه – نه بابا- بيخود بدبينم و مته به خشخاش مي گذارم. دليلش هم آفتاب است دليل آفتاب چراكه به اصطلاح قدما،علم الاشياء و به قول امروزيها علم فيزيك مثل آب خوردن مي تواند صحت و سقم عمر اين نقشها و نگاره ها را رقم بزند ضمن اينكه شكر خدا، سجل تاريخ سرزمين ما هنوز آنقدر دست نخورده و بكر مانده است كه كسي نتواند آنرا ماست مالي كند. باديدن اين نقشهاي جورواجور روي دل سنگها،آدم ناخواسته به ياد يادگاري نويسي مسافرها روي درو ديوار گردشگاه ها و تنه درختها و جاهاي ديگر مي افتد،درحالي كه بواقع اينها يكپارچه گنج هاي پخش و پلاي برجا مانده از جد و آبائمان است كه مثل خيلي چيزهاي ديگرمان،از صدقه سر آنها، به ماها به ارث رسيده اما براستي كو آدمهايي كه قدر اين تركه و مواريث فاخر را بدانند و اقلكم نگهباني، ماموري،قرقچي و كسي را در محل بگذرند تا مبادا بوالهوسي- سهوا يا عمدا- بخواهد اين حكاكي هاي پيش از تاريخ را محو كند يا حتي بسرش بزند كه هوس كند كنار برخي از آنها، يادگاري بنويسد كمااينكه برخي نوشته اند. اگر ما براي حفظ گونه هاي جانوري ياگياهي مان مناطق قرق و حفاظت شده داريم– كه بايد هم داشته باشيم- صد البته براي صيانت از اين نمادهاي چندهزارساله و منحصر بفرد نيز بايد بيش از هرچيز ديگري ازخود مايه بگذاريم و آنچه را كه گذشتگانمان مثل ريگ بوفور براي ما به يادگار گذاشته اند تا امروز فخر داشتن آنها را به جهانيان بفروشيم، ما هم بحكم وظيفه بايستي ماترك برجامانده از آنها -مواريث نسل خودمان براي بعد از خودمان پيشكش - را نيز براي آيندگان به يادگار بگذاريم تا اقلكم آنان از كاهلي و بي عاري گذشتگان خود–كه ما امروزيهائيم-در نگهداري ميراث زمان خود(كه الان مفت چنگ ماست)و نابودي آنها، پيش ديگران خجالت نكشند ودر آينده به ما لعن و نفرين نفرستند و يا به ريش ما نخندند. براي نمونه امروز ما بحق هي توي بوق مي كنيم و الله و لله كه آي مردم، بيائيد اندكي از اين انرژي فسيلي خدادادي كمتر مصرف كنيم تا اقلكم تتمه اش براي نسلهاي آينده امان بماند اما عقل من به اين قد نمي دهد كه آيا اصلا چنين دلواپسي و حساسيتي در باره بقاياي فرهنگي و تاريخي مان هم وجود دارد كه آنها را دودستي بچسبيم تا از گزند حوادث در امان بمانند تا ايرانيان بعد از ما نيز حق ديدن و لذت بردن از اين گنجهاي تكرار ناپذير را داشته باشند و سرشان را پيش ملل ديگر كه برخي بزور به دنبال جعل تاريخ براي احراز اصالت تبار نداشته خويشند، بالا بگيرند. اين را من بدرستي نمي دانم اما حتم مي دانم كه كه اگر سنگ نگار نويسهاي گذشته،به اهميت و ارزش دست آفريده هاي خود براي ما امروزيها واقف بودند بيش از همه اين مواريثي كه هنوز دراين سرزمين اهورايي پابر جامانده،الان جا به جاي اين خاك پهناوري را كه روزي روزگاري اقلكم 5/5ميليون كيلومتر مربع وسعت داشته،بيش از اينها،نقش و نگار باران مي كردند تا تخم و تركه آنها كه ماهائيم، عينهو الان لازم نباشد از دست يك مشت پاپتي بيابانگرد از زيربته بيرون آمده، كه از صدقه سر درياي نفت زير پايشان- نه تاج آقايي كمالشان بر جهان يا گوهر تابناك فرهنگ و تمدنشان- هي غرب و شرق دمشان را در بشقاب مي گذارند و آنها هم هي منم منم مي كنند و خود را داخل آدم به حساب مي آورند،الان مجبور باشيم براي اثبات اورژينال بودن اسم اباء و اجدادي خليج فارسمان، اينجا و آنجا ، سند و بنجاق رو كنيم يا هي توپ و تفنگ بسازيم. مي گوييد نه،ولي خدا وكيلي خودمانيم كه سرزميني بااين همه سابقه درخشان كه مثل طاووسي مست هر رنگ پر و بال تاريخش و جمال براق تمدنش چشم بخيلان عالم را كور كرده،اصلا چه نيازي به نفت–كه شيره جانمان به قطرات سياهش بسته است- و يا ساخت توپ و تانك و موشك دارد تا بخواهد خودش راهميشه توي هچل اثبات حقانيتش به ديگران بيندازد وهي حرص و جوش بخورد تا سيادتش را نه بر جهان و منطقه بلكه حتي برداشته هاي اباء واجداديش به رخ هر كس و ناكس بكشد و تازه جواب لغزهاي صدتا يه غاز گنده گوهاي بي تبار آسمان جول تحريك شده توسط ديگران را بدهد يا بالاجبار شمشير حقانيتش را از رو ببندد؟ بگذاريد حرف دلم را بزنم و راستا حسيني بگويم كه من سنبه يگانگي مان يا دستكم دره نادريمان در تجهيزمان به همه اين نمادها و نگاره ها وآثار و بقاياي برجاي مانده از گذشتگانمان در گستره پهناور وطنمان را بسي پر زورتر و دهان پركن تر از هر ادا و اطوار ديپلماتيك و هر اشتلم و زهر چشم نظامي مي دانم به همين دليل هم بجد معتقدم نه تنها در راه حفظ و حراست از اين آثار فخرآلود بايد تمام قد بكوشيم بلكه از دولتي سرشان بايد براي نشان دادن تفاوت بارز زادبوممان و چيرگي اصالتمان بر بي بتگان مدعي جلنبر و حتي از آن بالاتر اثبات ادعاي سهم الارثمان در رهبري جهان بهره بگيريم. بگذاريد همينجا اين نظرم را هم بگويم كه به عقل ناقص من،بالاخره روزي دوره سروري و آقايي كشورها در جهان بر پايه توپ و تفنگ و دلار و يورو و فزوني جمعيت و برتري جغرافيا تمام مي شود وآقاي دنيا كساني خواهند بودكه جبه فرهنگ و تمدن آقايي و سروري بشر به قامت آنها ببرازد و بدون مبالغه،آنان مللي اند كه در طول تاريخ شايستگي، لياقت و بلاغت فكري، مدني، رفتاري و تاريخي خود را بغايت به ثبوت رسانده اند. اي بابا،انگار دوباره بيخودي هي دور گرفتم،خودمانيم ها، آخر چه كسي آن هم در اين دوره و زمانه، براي حرفهاي روزنامه چي يك لاقبايي مثل من تره خرد مي كند كه از زور حرص و قلمه شدن رگ غيرتم، دارم يقه ام را جر مي دهم؟ راستي، داشتم چه مي گفتم كه باز اينهمه پياز داغ حرفم در باره ارث پدرمان زياد شد؟آها،داشتم مي گفتم كه به درخواست راهنمايمان راه افتاديم به سمت الواح سنگي نقشها و نگاره هاي پيش از تاريخ كه از هول و ولاي ديدنشان پس افتادم. نيكناميعني همان راهنمايمان در پيش و بقيه مان در پسش، جابه جا،رد انبوه تخته سنگها و آثار منقوش برآنها را دنبال كرديم. بر روي برخي از تخته سنگها تصاوير حكاكي شده انواع حيوانات از جمله بزكوهي ، قوچ، ميش ، آهو، اسب ، شتر و در جاهاي ديگر تصاوير انسانها حك و ثبت شده است. دامنه اين نگارگريهاي ديرينه و شگرف در منتهي اليه شمال تا 12 كيلومتر آنسوتر يعني تا شهر خمين هم كشيده شده است. (ادامه دارد) 543




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 510]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن