واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: در اقتباس فرهنگ نشان چندانی نیز از مردم عامی محبوب برشت نمییابیم. او با حذف صحنههای کارناوال و نمایش در میدان شهر که اتفاقاً جزء دراماتیکترین و جذابترین... حرکت به سوی جهان مطلق «آندره آ؛ بدبخت کشوری که قهرمان ندارد. گالیله؛ نه، بدبخت کشوری که احتیاج به قهرمان دارد.» (زندگی گالیله، برتولت برشت، ترجمه عبدالرحیم احمدی، صص 257 و276) این گفت وگوی کوتاه و درخشان را میتوان به عنوان مدخلی برای ورود به دنیای شگفت انگیز نمایشنامه «زندگی گالیله» اثر برتولت برشت گرفت؛ مدخلی که میتواند ما را به لابیرنت شخصیت پردازی در این نمایشنامه رهنمون سازد. هرچند از این دست مدخلها در اثر برشت فراوان به چشم میخورد که میتواند ما را به جنبهها و لایههای گوناگونی از اثر برساند چرا که اثر سرشار از این دیالوگهای درخشان است که هر کدام لایهیی از لایههای اثر را بر ما مکشوف میسازد، اما در این جستار کوتاه تنها قصد داریم یک لایه از اثر یعنی شخصیت پردازی آن را مورد بررسی قرار داده و بر آن تمرکز کنیم و سپس از این رهگذر به مقایسه آن با شخصیت پردازی در نمایشنامه «گالیله» داریوش فرهنگ و سعید شاهسواری دست بزنیم. «گالیله» یکی از نوید دهندگان شروع دنیای جدید است؛ دنیایی که در آن ظلمت قرون وسطایی و فشار انکیزیسیون پایان مییابد و طلیعه روشنگری و رنسانس دمیدن میگیرد، دنیایی که خرد جایگزین اسطوره میشود و به تعبیر «ماکس وبر» از جهان افسون زدایی میشود، یعنی پایان عصر اساطیر یا لااقل پایان عصر حکومت و استیلای اساطیر. «برشت» در نمایشنامه اش این نکته را نیک میفهمد و از همین رو «گالیله» را نه در هیئت یک قهرمان یا یک اسطوره یا حتی یک نماد، بلکه در قالب یک انسان به تصویر میکشد؛ انسانی از پوست و گوشت و خون، انسانی که میترسد و به رغم درستکاری اش ضعفهایی دارد. انسانی که تن پرور است و خوراک را دوست دارد. انسانی که شیفته علم است. انسانی که راستگو است، اما میتواند کلاهبرداری کند. انسانی که بر حقیقت پای میفشارد و جسور است، اما در همان حال متملق است و این انسان عصر جدید «گالیله» است و به همین دلیل مخاطب برشت میپذیرد «گالیله» از حقیقتی که سوی چشمش را بر آن گذاشته روی برتابد چراکه «گالیله» را به عنوان یک انسان با تمام ضعفها و قوتهایش پذیرفته است. برشت از همان صحنه آغازین نمایشنامه بر جنبه انسانی گالیله و اسطوره زدایی از او پای میفشارد. هنگامیکه «آندره آ»ی نوجوان برای گالیله شیر آورده و درباره طلب شیرفروش با او گفت وگو میکند ما گالیله را در حال استحمام مییابیم، عریان با تمامیجنبههای انسانی اش؛ رفتاری که متعلق به عصر داستانهای قهرمانی نیست چرا که در این گونه داستانها، شخصیتها در وضعیت آرمانی قرار دارند، نه نیاز به حمام دارند و نه خوراک و قضای حاجت و هر آنچه روزمره است، اما برشت گالیله را عریان به ما مینمایاند و شخصیت زندهیی برای مخاطبش خلق میکند. هرچه در نمایشنامه پیشتر میرویم این شخصیت زنده تر خود را به ما نشان میدهد. گالیله شیفته علم و حقیقت دوربینی را که از هلند آمده به نام خود به مقامات ونیز قالب میکند، گالیله راستگو و حقیقت طلب درباره لذت شکم پرستی داد سخن میدهد و گالیله جسور که به راحتی به مقامات میتازد، نامهیی تملق آمیز به امیر فلورانس مینویسد. گالیلهیی که حتی از طاعون نمیهراسد و حتی به قیمت از دست دادن جانش به تحقیقات علمیاش در فلورانس ادامه میدهد و با این عمل نشان میدهد مرگ برای او چندان معنی ندارد به راحتی و با تهدید و ارعاب ساده مقامات کلیسا به مدت 10 سال تمامیتحقیقاتش را به کناری مینهد و به یک زندگی آرام و بی دغدغه در مقام معلم امیر فلورانس راضی میشود. پرداخت این جنبههای متضاد در شخصیت پردازی که موجب خلق شخصیتی زنده و باورپذیر میشود، تنها به شخصیت گالیله محدود نمیماند، بلکه در دیگر شخصیتهای نمایشنامه- البته نه به این وضوح و نه با این حد ریزه کاری- دیده میشود. «کاردینال بربرینی» که بعدتر پاپ اوربن هشتم میشود و گالیله را به دست ماموران انکیزیسیون میسپارد خود یک ریاضیدان است. او مدافع سرنوشت گالیله در واتیکان است و گالیله سالهای طولانی عمر و تحقیقاتش را مدیون او است، اما در همان حال که فردی حقیقت طلب است و منطق علم را درک میکند، گالیله را تسلیم دستگاه تفتیش عقاید میکند. کلیسا به عنوان نیروی آنتاگونیست در این نمایشنامه نیروی شر مطلق نیست، همان گونه که گالیله و البته علم خیر مطلق نیست چرا که اگر برشت به چنین اشتباهی دست میزد باز همان جهان اسطورهیی را خلق میکرد که خود آن را محکوم کرده بود. اگر «بلارمین» در اجرای فرامین کتاب مقدس سرسخت و لجوج است و اگر مامور تفتیش عقاید برای نگه داشتن حرمت کتاب مقدس تا پای شکنجه و سوزاندن آدمها پیش میرود، در مقابل کاردینال بربرینی انعطاف پذیر است. همان گونه که کشیش فرانچسکو، به رغم ردای کشیش، ندای حقیقت جویی گالیله را میشنود و به آن میپیوندد. در نقطه مقابل و در جبهه علم نیز به رغم سختیهای حقیقت جویی شاهد تقلب و تزویر و ریا هستیم. اگر «جوردانو برونو» به دلیل پافشاری اش بر حقیقت سوزانده میشود، اگر «کپرنیک» تن به تبعید میدهد، اگر «آندره آ» شاگرد گالیله حقیقت را از استادش دوست تر میدارد، در نقطه مقابل کسانی چون «ساگردو» و «موچیوس» را در نمایشنامه بازمییابیم که نخستین روح محتاط و محافظه کارش باعث میشود از حقیقت علم روی بگرداند و دومیکه شاگرد محبوب گالیله است تبدیل به ابزار دست کلیسا و قدرت میشود. از دیدگاه برشت تنها شرافت نزدیک به مطلق مردمان عامیکوچه و بازار هستند؛ «ننه سارتی» که در هنگامه سخت طاعون گالیله را تنها نمیگذارد، پیرزن همسایه گالیله که به او آب میدهد، مردمانی ساده که اگرچه علم و پیچیدگیهایش را نمیفهمند، اما انسانیت را درک کرده اند. این شخصیتهای متنوع و گوناگون، لایههای فراوان شخصیت پردازی در نمایشنامه برشت را آشکار میکنند؛ شخصیتهای متعدد اما در همان حال متفاوت که نویسنده تمام آنها را به شکلی زنده و جاندار در مقابل ما ترسیم کرده و جنبههای گوناگون زندگی آنان را به ما نمایانده است. آنچه در اقتباس «داریوش فرهنگ» و «سعید شاهسواری» جای خالی آن به شدت هرچه تمام تر خود را نشان میدهد، همین تنوع شخصیت پردازی است چرا که وی دوباره همان نگاه اسطوره گرایانهیی را برمیگزیند که برشت به شدت از آن پرهیز کرده است. او در اقتباس «گالیله» را تا اوج یک اسطوره بالا میبرد و با همان شدت به زمین میزند. در حالی که در نمایشنامه برشت این اوج گیری و سقوط بسیار ملایم و نادیدنی اتفاق میافتد. در اقتباس داریوش فرهنگ این اتفاق چنان سریع میافتد که برای مخاطب باور آن کمیدشوار به نظر میرسد و تنها با ارجاع به تاریخ است که میتواند آن را به خود بقبولاند. در «گالیله» داریوش فرهنگ نشانی از تضادهای انسانی باز نمییابیم. او خیر مطلقی است که به یکباره و با قبول توبه نامه به شر مطلق بدل میشود و از این منظر است که سقوط و انحطاط او برای ما باورپذیر نیست. همچنان که در نقطه مقابل و در جبهه کلیسا نیز نشانی از این تضادها نمییابیم اگرچه کلیسا- شما بخوانید قدرت- در اقتباس فرهنگ، آهسته و قدم به قدم پیش میرود و ابتدا با وعده و سپس با تهدید و پس از آن با شکنجه به جنگ گالیله- شما بخوانید حقیقت- میرود، اما از همان آغاز موضع کلیسا سخت و محکم است. هر چند در این میان داریوش فرهنگ دست به انتخاب زیرکانهیی میزند و با برجسته کردن نقش «ساگردو» در اثرش و استفاده از او برای مجاب کردن گالیله، نقش دوگانه علم و خرد را به خوبی به ما مینمایاند. در اقتباس فرهنگ نشان چندانی نیز از مردم عامی محبوب برشت نمییابیم. او با حذف صحنههای کارناوال و نمایش در میدان شهر که اتفاقاً جزء دراماتیکترین و جذابترین صحنههای نمایش برشت است و با حذف مردم در محاصره طاعون، عملاً این لایه از شخصیتهای نمایش را نیز کنار میگذارد. هرچند در نمایشنامه سایهیی محو ، دور و گذرا از صحنه کارناوال دیده میشود که بسیار کمرنگ است. در اقتباس فرهنگ همه چیز به شکل قالبی و کلاسیکش بازمیگردد چیزی که برشت با دشواری فراوان از آن اجتناب کرده است. از این نکته با ذکر یک مثال بارز میگذریم؛ یکی از صحنههای جذاب نمایشنامه برشت دعوای کودکانه امیر فلورانس و آندره آ است که هر دو هم سال هستند و در پایان این صحنه امیر مدیسی گریان به آغوش زنان دربار پناه میبرد. با خلق این صحنه برشت از اسطوره حاکمان و امرا، اسطوره زدایی میکند و به تعبیری جنبه انسانی آنان را بر ما آشکار میسازد. امیری که یک کودک است میتواند دعوا کند، بازی کند و به آغوش مادر و خواهرانش پناه برد. صحنهیی که در اقتباس فرهنگ کنار گذاشته شده و به جای آن امیر بی ارادهیی نشانده شده که درباریان و مشاوران به جای او تصمیم میگیرند. این صحنه، مثالی بارز از تفاوت استراتژی برشت در مقابل استراتژی داریوش فرهنگ در قبال شخصیت پردازی اثر است و نشان میدهد در اقتباس داریوش فرهنگ آنچه بیشتر مدنظر است مفاهیم، نمادها و نشانهها است، نه خلق شخصیتهایی زنده و جاندار. نگاه نخست لاجرم به اسطوره گرایی کشیده میشود و نگاه دوم راه به اسطوره زدایی میبرد. البته نمیتوان از یاد برد که قرار نیست داریوش فرهنگ به دوباره سازی اثر برشت روی بیاورد، چه آن وقت اقتباس و حتی اجرای آن در جغرافیا و زمانهیی دیگر کمیعجیب به نظر میرسید؛ اما در همان حال این پرسش در مقابل ما قرار میگیرد که چرا اسطوره گرایی جایگزین اسطوره زدایی شده است؟ و آیا این به جای برداشتن قدمیبه پیش، قدمیبه پس نیست؟ البته در حوزه بحث شخصیت پردازی که موضوع اصلی این جستار است این نکته را نیز نباید از یاد برد که در فرآیند این اقتباس، نمایشنامه کوتاه شده است چرا که بیش از هر چیز اقتباسی برای اجرا انجام شده و شاید به صحنه بردن متن کامل نمایشنامه برشت ساعتها- حداقل سه ساعت- به درازا میکشید و این آنچنان که تجربه نشان داده از حوصله تماشاگر ایرانی خارج است- هرچند نمیتوان قضاوت مطلقی در این زمینه کرد- و این داریوش فرهنگ را مستلزم کوتاه کردن متن کرده و به تبع همین امر از دست رفتن لایههای شخصیت پردازی در اقتباسش را باعث شده است. اما باز سوالی در پایان ذهن ما را به خود مشغول میکند؛ آیا این توجیهی مناسب برای عدم جایگزینی این صحنهها و پر نکردن خلأهای نمایش است؟ شاید اجرا و آنچه تمهیدات اجرایی است، بتواند پاسخی به این پرسش بدهد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 432]