واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: او جزو اولین هنرمندان زنی است كه دیدگاههای زنانه را در دنیای هنر و جامعه در نقاشیهایش آشكارا منعكس میكند. مثلاً، چهره هنرمند، در حالی كه یك ماهیتابه روی سرش قرار گرفته و... ماریا لاسنیگ1، هنرمند اتریشی متولد 1919، از نقاشان شناختهشده و موفق قرن بیستم است كه علاوه بر نقاشی، آثار انیمیشن وی نیز قابل توجهند. او، در دهه 40، در آكادمی هنرهای تجسمی وین تحصیل كرد و در دهه 50، در همین آكادمی، با آرنلف راینر همدوره شد. (این دو از بنیانگذاران نقاشی انتزاع تغزلی ( art informel) در اتریش هستند). لاسنیگ، از 1980 به بعد، به عنوان اولین پروفسور زن در آكادمیهای هنری اتریش مشغول به تدریس شد. درهمین سال، در بیینال ونیز و در سالهای 1982 و 1997، در دوكومنتای كاسل، شركت كرد. جایزه ماكس بكمن فرانكفورت در سال 2004 و در هشتادوپنجسالگی به وی اهدا شد.ماریا لاسنیگ یك نقاش تكروست كه، در واقع، آثارش در هیچ سبك مشخصی قرار نمیگیرد. نقاشیها و طراحیهای وی در دهه 40، نمایانگر گرایش او به سبكهای سوررئالیسم و كوبیسم هستند. بعد از جنگ جهانی دوم، در اتریش سوررئالیسم و هنر آبستره از جریانهای هنری اصلی بودند. لاسنیگ در آن دوره مجذوب سوررئالیسم و خودكاری و خودانگیختگی آن بود. برای او احساساتْ تنها واقعیت جهان هستند، بدین ترتیب، گرایش به سوررئالیسم برای وی دستمایهای برای بیان ایدههای تصویریاش بود: در خود فرو رفتن و گوش سپردن به صدای درون و جاری كردن آن بدون واسطه (به طور مستقیم) در طراحی. اما، این مسأله برای وی به منزله جستجو در ضمیر ناخودآگاه نبود، بلكه تصویر كردن آگاهانه حسهای درونی اندام هم بود.لاسنیگ، در1951، با دریافت بورسیه به پاریس رفت و تحت تأثیر فضای هنری آنجا كمكم نقاشی فیگوراتیو را رها كرد و به آرت انفرمل2 ( art informel) پرداخت. از این دوره خط عنصر اصلی در نقاشیهای وی میشود و خطوط قوی، متمركز و جستجوگر در پردههایش پدیدار میشوند. آثار این دوره لاسنیگ، زمینهساز نقاشیهای بعدیاش هستند كه در آنها دگردیسی بدن انسان- حیوان- شیء دیده میشود. یك سنتز بین انتزاع و هنر فیگوراتیو، كه در آن چشمها، بینی و دهان به شكل فرمهای سادهشده رنگی مثل دایره، استوانه و مربع درمیآیند و در حال تغییر شكل و دگردیسی هستند. از دهه 60، با نقاشیهای اندام- آگاهی ( Body-awareness-painting) - اصطلاحی كه خود برای آثارش انتخاب كرده- بیانی كاملاً شخصی و خاص در بین نقاشان دوره خود پیدا میكند.لاسنیگ نه فقط ظاهر یك بدن، بلكه احساس درون یك كالبد را در خطورنگ بیان میكند؛ یعنی واقعیت درون خود؛ تأثیر فیزیكی كه حالات روانی روی بدن میگذارند و خودآگاهی نسبت به احساسات و حساسیتهای جسم و وجود خود را نشان میدهد. واقعیت درون برای وی آن چیزی است كه جسم تجربه میكند، اما به سادگی قابل رؤیت و به تصویر درآمدنی نیست. شرایط متفاوتی مثل حوادث، سوانح و خطرات، عواقب جنگ، از بین رفتن و تخریب محیط زیست. از مضامین دیگر آثارش ترس از بیماری و دستگاههای پیشرفته پزشكی است كه در آنها با كالبد (بدن) انسان مثل یك شیء یا یك موش آزمایشگاهی برخورد میشود و انسان مانند جزء كوچكی از خود دستگاه به حساب میآید. كالبد انسان در بعضی از تابلوهای او در حال دگردیسی و تبدیل به یك حیوان- شیء یا یك موجود افسانهای است و با حالتی طنزگونه نقاشی شده است.سفر لاسنیگ به امریكا، در دهه 60، برایش تجربیات متفاوتی به ارمغان آورد. در این دوره امریكا كمال هنر پاپآرت را تجربه میكرد. هنرمندان به واقعیت زندگی روزمره میپرداختند و مستقیماً از رسانهها و تصاویر تبلیغاتی وام میگرفتند. بدیهی است كه آثار لاسنیگ جوان، كه واقعیت را تنها در جهان بیرون جستجو نمیكرد، از سوی جامعه هنری آنجا درك و پذیرفته نمیشد. اما، اقامت وی در امریكا و آشناییاش با رئالیسم جدید امریكایی سبب شد كه او دوباره به سمت بازنمایی واقعگرایانه گرایش پیدا كند. لاسنیگ، پس از اقامتی دهساله، به اروپا بازگشت و مشغول تدریس شد و از این دوره به بعد بر نقاشان جوان معاصر اروپایی تأثیر زیادی گذاشت. چهره خود او را در بسیاری از آثارش میتوان باز شناخت، بخصوص از روی گونههای استخوانی و بینی خاصش. دستها هم بسیار شبیه دستهای خود هنرمند است. وی معمولاً صورت را از زاویه دید پایین نشان میدهد و، بدین ترتیب، اجزای صورت حالتی تغییر شكل یافته، عجیب و كمی وحشتبرانگیز پیدا میكنند، حتا زمانی كه چهره صلحجو و دوستانه به نظر میرسد. لاسنیگ با قلمموی خیلی پهن نقاشی میكند و اثر و حركت قلممو در نقاشیهایش كاملاً قابل تشخیص هستند. به همین خاطر است كه حركت و اثر قلممو به اندازه موضوع اهمیت پیدا میكند. فیگورها با خطوط كنارهنما از فضای اطراف جدا میشوند. زمینه اغلب تكرنگ یا سفید است و چهره یا فیگور در وسط تصویر قرار میگیرد و تركیببندی خاصی ندارد. این امر سبب میشود، علاوه بر آن فیگور یا بدن- كه موضوع اصلی آثار لاسنیگ است- اهمیت بیشتری پیدا كند. در عین حال، وضع زمان و مكان نامشخص باشد. رنگ برای او چشم درون و حامل احساسات است. پالت رنگش از صورتی و بنفش تا تُنالیتههای آبی فیروزهای، سبز و زرد متغیر است. رنگها غالباً با رنگ سفید، روشن شده اند و هر چه بیشتر به سمت تُنالیته های زرد و قرمز می روند، قدرت بیانشان شدت می یابد. لاسنیگ رنگهایش را رنگهای حس بدن می نامد؛ مثل رنگ تفكر، رنگ بویایی، رنگ درد، رنگ رنج.او گاهی با چشمهای بسته نقاشی میكند و آنچه را كه قابل رؤیت است، نمیكشد، بلكه نگاهش به درون منعطف است، مانند سوررئالیستها. اغلب، طرح و ایده نقاشی لاسنیگ از پیش تعیین شده نیست. او در مقابل بوم قرار میگیرد و بدون مدل زنده یا عكس شروع به كار میكند. گاهی بوم خود را روی زمین میگذارد و كنار آن دراز میكشد و شروع به نقاشی میكند؛ و منشأومبدأ كارش فقط حالتی است كه در آن لحظه در وجودش (كالبدش) احساس میكند، مثل احساس فشار، هیجان، ناآرامی، كشش یا تنگی فضا. در بسیاری از آثار لاسنیگ حیوانات به تصویر درآمدهاند و نزدیكی انسان و حیوان در این آثار به روشنی قابل لمس است. حیوانات در آثار او ممكن است، مفهومی نمادین، مذهبی یا اساطیری داشته باشند. گاهی هم اشاره به نقشی دارند كه حیوان در زندگی روزمره انسان دارد. مثلاً؛ لاسنیگ در حال حمل یك الاغ بر پشت خود. لاسنیگ در حال كلنجار رفتن با یك پلنگ، در كنار یك ماهی در زیر آب، با قورباغه، مرغابی، گنجشكها و میمون هم دیده میشود. نقاشیهای لاسنیگ با اضافه شدن حیوانات در كنار فیگور انسان بیشتر جنبه روایی پیدا میكنند و بیننده را به جستجو در مفاهیم نمادین وا میدارند. او میگوید: “یك انسان در تصویر، داستانی نمیآفریند، دو انسان با هم یك داستان میسازند و انسان و حیوان با هم یك اسطوره.” در گروه دیگری از آثارش به نقش زن، به عنوان هنرمند و مادر، میپردازد. او جزو اولین هنرمندان زنی است كه دیدگاههای زنانه را در دنیای هنر و جامعه در نقاشیهایش آشكارا منعكس میكند. مثلاً، چهره هنرمند، در حالی كه یك ماهیتابه روی سرش قرار گرفته و چشمهایش را پوشانده، با دهانی باز- كه به نظر میرسد، آه میكشد. یا نیمتنه هنرمند، در حالی كه نوزادی را در آغوش دارد. پایینتنه نوزاد بیشتر شبیه یك مرد و صورتش حالتی دگرگون شده (بدشكل) شبیه حیوان دارد.با وجود جدی بودن بسیاری از مضمونهای نقاشیهای لاسنیگ، اغلب شوخی و طنز هم در آنها وجود دارد. مثلاً؛ “گاهی در زمان توپبازی، یك احساس خیلی عجیب به آدم دست میدهد. وقتی آدم توپ را میاندازد، حس میكند، انگار آدم با توپ، بازی نمیكند، بلكه توپ، بازیكن را به بازی گرفته است.” بازیكنان نقاشیهای لاسنیگ هم مثل بقیه آثارش خود او هستند، اما گاهی مثلاً با لباس یك راهبه ظاهر میشوند و عناصر تصویری كمیك یا كارتونی هم در نقاشیاش دیده میشود. بدین ترتیب، حالتی بین جدی و شوخی به وجود میآید. پتر وایبل3، در 1984، او را یكی از نمایندگان مهم هنر بدن ( body art) مینامد. لاسنیگ میگوید: “زمانی كه از نقاشیای، كه در آن طبیعت بازنمایی میشود، خسته شده بودم، به دنبال واقعیتی میگشتم كه فقط به من تعلق داشته باشد، نه جهان اطراف. بعدها دریافتم، كالبدی كه من در آن زندگی میكنم، واقعیترین واقعیت است.” چنین دركی از بدن سبب میشود، همه احساساتی را كه در درونمان ایجاد میشوند و همواره در حال تغییر هستند، در نقاشی وی جاری شوند. پینوشت 1. Maria Lassnig.2. اصطلاحی است، برای نقاشی انتزاعی فرانسه در اواخر دهههای 40 و50، كه تاشیسم هم نامیده میشود. البته به خاطر تغزلی بودن و سایر ویژگیهای آن از نقاشی كُنشی امریكایی متمایز میشود. 3. Peter Weibel. تهیه شده توسط مجله تندیس/عسل خسروی /culture اختصاصی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 402]