واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: عذاب وجدان
آیا هرگز تلخی پشیمانی را چشیده اید؟ هیچكس نیست كه یك كار غیر اخلاقی كرده باشد و بعد خودش تلخی آن كار را نچشیده باشد آدم غیبت میكند و در حالی كه غیبت میكند گرم است، مثل آن آدمی كه دعوا میكند و در حال دعوا آنچنان گرم است كه جراحاتی به بدنش وارد میشود حس نمیكند، ولی وقتی كه دعوا تمام میشود و به حال عادی بر میگردد تازه درد را احساس میكند انسان در حالی كه گرم یك هیجانی هست غیبت میكند، لذت میبرد مثل لذت آدم گرسنه ای كه به تعبیر قرآن گوشت مرده برادرش را بخورد، اما همینكه این حالت رفع بشود، یك حالت تنفری از خودش در خودش پیدا میشود، احساس میكند كه از خودش تنفر پیدا كرده، دلش میخواهد خودش از خودش جدا بشود، خودش را ملامت و سرزنش میكند امروز این حالت را "عذاب وجدان" میگویند و این واقعا حقیقتی است اكثر جانیهای دنیا ولو برای چند لحظه عذاب وجدان را احساس میكنند. اكثرا جانیهای دنیا معتاد به یك سلسله سرگرمیهای خیلی شدیدند، معتاد به یك سلسله مخدرها از قبیل تریاك، هروئین، مسكرات و قمار، یا سرگرمیهای بسیار شدید و منصرف كننده دیگر. این برای آن است كه میخواهد از خودش فرار بكند خودش این را حس میكند كه اگر خودش باشد و خودش، از خودش رنج میبرد و گویی درونش پر از مار و عقرب است و دائما دارند او را میگزند همان طور كه به شخصی كه از درد شدیدی مینالد مرفین تزریق میكنند تا آن درد را حس نكند، این سرگرمیها و مخدرات و مسكرات و قمارها كه بیشتر در افراد جنایتكار و فاسد العمل پیدا میشود برای فرار از خود است. میخواهد از خودش فرار كند ، و این چه بدبختی است و چرا باید انسان خودش را آنچنان بسازد كه نتواند با خودش خلوت كند بر عكس، چرا اهل صلاح، اهل تقوا، اهل اخلاق، آنها كه همیشه ندای وجدانشان را شنیده و اطاعت كرده اند، از هر چه كه آنها را از خودشان منصرف بكند فراری هستند، دلشان میخواهد خودشان باشند و خودشان و فكر كنند چون عالم درونشان از عالم بیرون واقعا سالمتر است آنكه عالم درونش مثل باغ وحشی است كه سبعها و درنده ها و گزنده هایش را رها كرده باشند، از خودشفرار میكند میرود به طرف مخدرات، ولی این بر عكس است. ملای رومی میگوید: یك زمان تنــــها بمانی تو ز خلق در غم و اندیشه مانی تا به حلق خلاصه میگوید این كه انسان نمیتواند با خودش خلوت بكند برای این است كه خود واقعی اش را از دست داده است، و به قول اینها برای این است كه نمیتواند یك لحظه با وجدان خودش بسر ببرد وجدان میگوید: خاك تو آنسرت، چرا چنین كردی؟ میبایست چنین نمیكردی. كانت میگوید این تلخیهای پشیمانیها، این عذاب وجدانها از كجاست؟ اگر چنین فرماندهی در درون انسان نمیبود انسان خودش از كار خودش راضی بود و لااقل در درونش ناراحتی نداشت، از بیرون ناراحتی داشت ولی انسان همیشه از درونش احساس ناراحتی میكند میگوید این امر برای آن است كه آن نیرو یك نیروی قبلی است یعنی تجربی نیست، مطلق است و مثل حكم عقلمشروط به مصلحت نیست، عام است و در همه جا یك جور صادق است، برای من همان اندازه صادق است كه برای شما، و برای شما همان قدر صادق استكه برای اشخاص دیگر همچنین ضروری و جبری به معنی غیر قابل تسلیم است.انســــــان میتواند خودش را تسلیم دیگران بكند ولی هرگز نمیتواند وجدانش را تســـلیم بكند انسان ممكن است خودش تسلیم یك جبار یا تسلیم یك عمل زشت بشـــود ولی وجدان به گونه ای است كه هرگز تســـــلیم نمیشود وجــــــدان آن جنایتكارترین جنایتكاران دنیا هم حاضر نیست تسلیم آن جنایتكار بشود یعنی به او بگوید بســــیار خوب، كار خوبی كردی روی حكم خودش ایستـــتاده مثل یك امر به معــــروف و نهی از منكر ابوذر ماب كه هیچ نیرویی نمیتواند او را تسلیم بكند از درون، انسان را امر به معروف و نهی از منكـــر میكند سر دیوانگیهای بسیاری از جنایتكاران كه جنایتهای فجیع مرتكب میشوند و وقتی به خود بر میگردند آنچنان ناراحت میشوند كه دیوانه میشوند و تاریخ از مثل اینها زیاد ســــراغ دارد همین است پس تلخی پشیمانی خودش دلیل بر این مطلب است كه واقعا انسان از چنین وجدانی بهرهمند است. وجدان اخلاقی و سعادت میگوید این وجدان یعنی وجدان اخلاقی، انسان را دعوت به كمال میكند نه به سعادت سعادت یك مطلب است، كمال مطلب دیگر چون كانت یك خوبی بیشتر نمیشناسد، میگوید در همه دنیا یك خوبی وجود دارد و آن اراده نیك است اراده نیك هم یعنی در مقابل فرمانهای وجدان، مطیع مطلق بودن حالا كه انسان باید در مقابل فرمان وجدان مطیع مطلق باشد پس باید امر او را اطاعت كند و تسلیم مطلق او باشد، و چون وجدان اخلاقی به نتایج كار، توجه ندارد و میگوید خواه برای تو مفید فایده یا لذتی باشد یا نباشد، خوشی به دنبال بیاورد یا رنج، آن را انجام بده، پس با سعادت انسانكار ندارد چون سعادت در نهایت امر یعنی خوشی، منتها هر لذتی خوشی نیست، لذتی كه به دنبال خودش رنج بیاورد خوشی نیست "سعادت" یعنی خوشی هر چه بیشتر كه در آن هیچگونه رنج و المی اعم از روحی، جسمی، دنیوی و اخروی وجود نداشته باشد، و "شقاوت" یعنی درد و رنج مجموع درد و رنجها و مجموع خوشیها اعم از جسمی، روحی، دنیوی و اخروی را باید حساب كرد، آنكه بیشتر از همه خوشی ایجاد میكند، سعادت است پس مبنای سعادت، خوشی است، ولی این وجدان به خوشی كار ندارد، به كمال كار دارد، میگوید تو این كار را بكن برای اینكه خودش فی حد ذاته كمال است، سعادت دیگران را بخواه كه كمال توست اینجاست كه آقای كانت میان كمال و سعادت فرق گذاشته و این فكر از زمان او تا زمان حاضر هنوز رایج است كه فرنگیها میگویند كمال یك مطلب است، سعادت مطلب دیگر. آیا كمال غیر از سعادت است؟ در فلسفه اسلامی مسئله كمال و سعادت مطرح است بوعلی در "اشارات"، و بعضی دیگر این مسئله را طرح كرده اند آنها معتقدند كه سعادت را از كمال و كمال را از سعادت نمیشود تفكیك كرد، هر كمالی خود نوعی سعادت است، كه توضیح آن را بعدا به عرض شما میرسانم ولی كانت اینها را از یكدیگر تفكیك میكند ، بعد هم خودش میگوید این، كار بسیار مشكلی است كه ما تكلیف را، به قول او از زیبایی جدا كنیم، اخلاق را از سعادت جدا كنیم و حال آنكه همه فلاسفه دنیا اخلاق را ملازم با سعادت میدانند مثلا فارابی كه درباره سعادت زیاد بحث میكند و چند كتاب در این زمینه نوشته و اسم یك كتابش "تحصیل السعاده" است اصلا اخلاق و سعادت را با یكدیگر توأم میبیند یا از نظر اخلاقیونی مثل صاحب "جامع السعادات" و صاحب "معراج السعادش" كه كتابهایشان كتابهای اخلاقی است، اصلا مفهوم سعادت ركن اخلاق است ولی كانت میگوید اخلاق سر و كارش با سعادت نیست، سر و كارش با كمال است بعد خودش به خودش اعتراض میكند كه اگر بنا بشود اخلاق از سعادت جدا گردد كار اخلاق خیلی دشوار میشود، یك آدم اخلاقی با اطمینان به اینكه دارد از سعادت دور میشود باید فرمان حس اخلاقی خودش را بپذیرد، و این، كار بسیار دشواری است. میگوید قبول دارم دشوار است، ولی تنها راه صعود به ملكوت همین است كه انسان راه كمال را انتخاب كند نه راه سعادت را. اینجا یك ایراد خیلی واضحی هست به جناب كانت كه این كه سخن از انتهاء به ملكوت میگویی ، آیا انسان وقتی به ملكوت اعلی برسد سعادتمند است یا شقاوتمند؟ آیا كمال كه انسان را به ملكوت میرساند، به سعادتمیرساند یا به شقاوت؟ ناچار میگوید به سعادت از اینجا معلوم میشود آن سعادتی كه او میگوید، سعادت حسی است یعنی خوشی مادی دنیوی، والا اساسا نمیشود سعادت را از كمال جدا كرد، و همچنانكه بوعلی و امثال او گفته اند، سعادت و كمال غیر قابل انفكاك اند كانت هم در آخر امر نتوانست ایندو را از هم جدا بكند برای اینكه حرفش را توجیه بكنیم باید بگوییم مقصود او از "سعادت" آن چیزی است كه قدمای ما آن را سعادت حسی مینامند آنها هم قائل به دو سعادتند: سعادت حسی و سعادت غیر حسی. برگرفته از کتاب فلسفه اخلاق از استاد شهید مرتضی مطهریجهت خرید کتب اسلامی کلیک نمایید.جهت خرید کتب حکمت و عرفان کلیک نمایید.جهت خرید کتب رونشناسی کلیک نمایید.جهت اشتراک کتاب کلیک نمایید.جهت خرید نرم افزارهای چندرسانه ای کلیک نمایید.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 295]