تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگز زمين باقى نمى ماند مگر آن كه در آن دانشمندى وجود دارد كه حق را از باطل مى شن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827589856




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هدیه تولد


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: هدیه تولد
علی کوچولو و پدر
 یکی بود، یکی نبود.غیر از خدا هیچ کس نبود.چند روز به تولد مادر مانده بود.علی کوچولو و پدر مشغول کار بودند.
علی کوچولو
آنها می‌خواستند برای مادر هدیه‌ای زیبا درست کنند.پدر یک تخته را برداشت و آن را با اره برید و به چند قسمت تقسیم کرد. حالا موقع استفاده از چکش و میخ بود. پدر اره را سرجایش گذاشت و تکه‌های تخته را کنار هم چید.علی کوچولو یک میخ به پدر داد.پدر با چکش، میخ را به تخته کوبید و تکه‌های تخته را با میخ به هم وصل کرد.علی کوچولو خیلی خوشحال بود.پدر گفت: حالا تو مشغول کار شو!علی کوچولو آبرنگ را آورد و مشغول کشیدن یک نقاشی قشنگ شد. وقتی کار پدر تمام شد، میخ و چکش را سرجایش گذاشت.علی کوچولو هم نقاشی را تمام کرد و آبرنگ را سرجایش گذاشت. پدر و علی کوچولو هدیه‌ی مادر را آماده کرده بودند.آنها با تخته و میخ، یک قاب‌عکس قشنگ درست کرده بودند.توی قاب‌عکس هم، نقاشی علی کوچولو را گذاشتند، نقاشی که با آبرنگ کشیده بود.مادر از دیدن این هدیه‌ی قشنگ خیلی خیلی خوشحال شد! برگرفته از : مجله دوست خردسالان*****************************مطالب مرتبطخوردن اندازه دارد پز دادن با تلفن همراه وقتی مادر مشغول کار است دوست پدرم مریض بود مبین و خورشید با صدای بلند بخوانند من بهشت را دوست دارم





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 624]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن