واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: اینجا این یهودی داستان است که کوره آدمسوزی علم میکند و ملت را در سالن سینما جزغاله میکند. داغ گذاشتن و پوست کندن و مغز ترکاندن هم که اینجا... لعنتیهای بیآبرو، جدیدترین فیلم تارانتینو اکران جهانی شده؛ فیلمی با همان ویژگیهای سرخوشانه کارهای قبلی تارانتینو با یک موضوع جنجالی. آخرین فیلم تارانتینو که قبل و در طول ساخته شدن به خاطر موضوع خاص و بازیگرهایش و البته خود جناب تارانتینو حسابی سرو صدا به پا کرده بود در هفته اول اکران در امریکا 38 میلیون فروخت و رکورد فروش هفته اول تمام فیلمهای استاد را شکست. قبل از لعنتیها جلد دوم بیل را بکش با فروش 25 میلیونی خود در رتبه اول بود. با این حال اگر همین جوری پیش برود این بی آبروها میتوانند در فروش کلی هم به پرفروشترین فیلم تارانتینو تبدیل شوند. فروش کلی فیلم (همین الان که مطلب در حال نوشته شدن است) به 104 میلیون رسیده که تا 107 میلیون پالپ فیکشن فقط چند قدم کوچک فاصله دارد. فروش جهانی فیلم هم به 200 میلیون نزدیک شده. فیلمی که ویژگی اصلی آن، موضوع نوآورانه آن است. اهمیت فیلم جدید کوئنتین تارانتینو آن قدر هست که مطبوعات اینجایی را به نوشتن از این فیلم ترغیب کند. درباره «لعنتیهای بی آبرو» البته به دلیل علاقه و اشتیاق تا حدودی غیر عادی سینماییهای ما به تارانتینو، حرف نگفته و نکته ننوشتهای باقی نمانده که در ماههای گذشته، روزنامهها و مجلات سینمایی و غیر سینمایی به آن نپرداخته باشند. اما موضوع «لعنتیهای بیآبرو» در نوع خود بسیار بدیع و نوآورانه است و بامزه اینکه در انبوه گزارشها و نقدهای نوشته شده بر فیلم، کمتر به آن اشاره شده یا شاید اصلا ً به آن اشاره نشده است. آن موضوع هم این است که تا به حال و در تمامی فیلمهای ساخته شده درباره جنگ جهانی دوم، یهودیان به عنوان ستمدیدگان و قربانیانی که مورد سبعانهترین شکنجهها و کشتارها قرار گرفتهاند حضور داشتند ولی در فیلم تارانتینو، قهرمان یهودی فیلم یک آمریکایی قسیالقلب است که گروهی تشکیل میدهد تا انتقام هم کیشانش را به وحشیانهترین شکل ممکن از نازیها بگیرد. از این حیث تارانتینو باز هم خط شکنی کرده و فیلمی ساخته که پیشرو است. برای ارزیابی کیفیت کارگردانی تارانتینو در «لعنتیهای بی آبرو» باید منتظر تماشای فیلم بمانیم اما همین حالا هم معلوم است که با فیلمی مهم طرفیم؛ فیلمی که کسی جز تارانتینو نمیتواند آن را بسازد. سروان آلدو رین (برد پیت) و گروه لعنتیهای همراهش (تعبیر و نامی که خود تارانتینو و فیلمش به قهرمانهایشان دادهاند) یک گروه یهودی – آمریکایی هستند که وظیفهشان انتقام گیری از نازیها، آن هم به وحشیانهترین شکل ممکن است. خود سروان رین چاقویی دارد که با آن روی پیشانی نازیها صلیب شکسته حک میکند و همراه اصلیاش یعنی الی راث که اتفاقا ً یک یهودی آلمانیالاصل است، با چوب بیس بال مغز نازیها را متلاشی میکند و بقیه اعضای گروه هم پوست از سر آنها میکنند. فیلم با نمای آشکارای «خوب، بد، زشتی» شروع میشود (جایی در آن فیلم که شخصیت زشت (لی وان کلیف) برای فهمیدن محل دفن طلاها به سراغ آن مرد روستایی میرود و بعد از گرفتن اطلاعات، او و خانوادهاش را به قتل میرساند). یک افسر آلمانی به نام کلنل لاندا (با بازی عجیب کریستوف والتز) سراغ خانواده ای فرانسوی میرود تا یهودیهایی را که او پناه داده پیدا کند. آلمانیها خانواده فرانسوی و یهودیها را قتل عام میکنند اما یکی از دختران یهودی به نام شوشانا (ملانی لورن) میگریزد. او بعدها به سینمایی در پاریس میرود و در آنجا و در اواخر جنگ با یک افسر آلمانی جوان به نام فردریک (دنیل برول) آشنا میشود. افسر آلمانی که قهرمان فیلمهای تبلیغاتی گوبلز است هم این وسط عاشق شوشانا میشود. داستان به جایی میرسد که شوشانا و رفیق سیاه پوستش تصمیم میگیرند در اکران فیلم تبلیغاتی گوبلز و در حالی که سینما پر از افسران نازی و خانوادههایشان است (حتی شخص رایش سوم و دکتر گوبلز هم در سینما حاضرند!) سینما را منفجر کنند که میکنند. اصلی ترین نکته فیلم «به راستی ضد جنگ» تارانتینو، در موضوع حساسیت برانگیز آن نهفته است. نازیها در«لعنتیهای بی آبرو» از همیشه معقولتر و مهربانترند. فردریک نازی، عاشق شوشانای یهودی میشود ولی دخترک رسم عاشقکشی پیشه میکند و اینجا این یهودی داستان است که کوره آدمسوزی علم میکند و ملت را در سالن سینما جزغاله میکند. داغ گذاشتن و پوست کندن و مغز ترکاندن هم که اینجا کار یهودیهای آمریکایی است. البته دو نکته وجود دارد که نباید از یاد برد: یکی تعیین قراردادهای تاریخی ماجراست که پس از گذشت 54 سال از پایان جنگ جهانی، حالا دیگر همه از جنایات نازیها خبر دارند و به لطف سیستم تبلیغاتی حاکم، سبعیت نازیها و مظلومیت یهودیان آن قدر در بوق و کرنا شده که عالم و آدم از آن باخبرند. پس پرداختن به سویههای دیگر ماجرا به معنای نفی حقایق تاریخی آن جنگ خانمانسوز نیست. دوم اینکه باید به خاطر داشته باشیم که داریم فیلمی از تارانتینو تماشا میکنیم. لحن آبسورد و مشنگ این کارگردان اقتضائاتی دارد که نه در تماشا و نه در تحلیل فیلم، نباید از نظرمان دور بماند. در همین نسخه پرده ای هم البته بازی – در جاهایی – بینظیر برد پیت در نقش آلدورین و کریستوف والتز در نقش لاندا، کارگردانی بعضی سکانسها از جمله آن جلسه گفت و گوی طولانی آلمانیها و آمریکاییها قبل از کشتار آلدورین و دار و دستهاش در آن کافه فرانسوی و لحن غیر قابل پیشبینی و سرگردان فیلم بین شوخی و جدی، کمیک و تراژیک و ...، فیلم را قابل دیدن و شایسته تحسین کرده است. فیلم البته همانند فیلمهای قبلی استاد و حتی شاید بیشتر از آنها تا حدود زیادی بر دیالوگ استوار است که با سه زبان (آلمانی، فرانسوی و انگلیسی) نوشته شدهاند و متأسفانه به دلیل شوخی بودن آنچه به عنوان زیرنویس روی فیلم دیده میشود، قابل فهم نیستند. اما به نظر میرسد تمام این محسنات در مقابل لحن گزنده و و نیش دار فیلم درباره یهودیان – به عنوان بزرگترین امتیاز فیلم جدید تارانتینو – هیچ هستند. شاید «سقوط» الیور هیر شبیگل با ترسیم آن تصویر سمپاتیک از هیتلر، گام نخستین نوعی جدید از نگاه به وقایع تلخ آن دوران باشد؛ اما «لعنتیهای بیآبرو» قطعا ً در برگرداندن نوک تیز پیکان نقد اذهان و وجدانهای ضد جنگ به سوی یهودیانی که همواره در طول تاریخ جنگ افروز بودهاند و همواره پز مظلومیت داشتهاند، نقش ماندگاری دارد و از این حیث شایسته بزرگترین تعظیمها و بیشترین احترامات است. صد از صدمنتقدهای فیلم تارانتینو نظر میانه ندارند؛ یا موافقند یا مخالف اما بشنوید از برخورد منتقدها که هر کدام به ظن خودشان یار فیلم شدهاند. اگر سری به سایت متاکریتیک بزنید متوجه منظورمان میشوید که این فیلم همه جور نقدی دریافت کرده؛ چه نقد مثبت مثبت و چه نقد منفی و داغون. اما در کل منتقدان فیلم به دو دسته تقسیم میشوند؛ دسته اول فیلم را بعد از پالپ فیکشن بهترین اثر استاد میدانند و آن را روی سرشان حلوا حلوا میکنند و دسته دوم که فیلم را به زمین گرم میزنند و میگویند فقط یک فیلم خشن دیگر از تارانتینو است که در آن خین و خین ریزی به حد کمال خود رسیده. منتقدی مثل راجر ایبرت به لعنتیها نمره 100 از 100 میدهد و آن را یک فیلم جنگی بیپروا میداند که بعضیها را ناراحت میکند، بقیه را از جا میپراند و نشان میدهد تارانتینو واقعا ً کارگردانی است که از خیالپردازی لذت میبرد. منتقد ماهنامه Empire که نوربالایش را به فیلم نشان میدهد یکی از کشته مردههای تارانتینو و فیلمهایش است نوشته که این، فیلمی درخشان بوده و هر قسمت آن به اندازه اشتباه عمدی در نوشتن اسم فیلم من در آوردی است! دیوید دنبی هم که در نیویورکر اسم و رسمی برای خود دارد، شمشیر را از رو بسته و گفته هنرمندانی مثل چاپلین هم فیلمهایی در دست انداختن نازیهای آلمان ساختهاند ولی او از کمدی برای هشدار نسبت به فاجعه ای که در راه بود استفاده کرده؛ در حالی که داستان ابرخشن تارانتینو فقط این را نشان میدهد که او همچنان مثل پسربچهها در رویای خشونت به سر میبرد. دنبی نوشته فیلم جدید تارانتینو با مهارت ساخته شده اما احمقانهتر از آن است که تماشایش لذت داشته باشد!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 460]