واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: پلنگ نامهافسانه ی ماه و پلنگ را خواندید . در این مطلب چند فقره ی دیگر "پلنگ" را برای به "ماه" رسیدن معرفی می کنیم.خیال خام پلنگ منپنجه زد به یک پوچیحکایت ماه و پلنگ عشق خیال خام پلنگ می گویند پلنگ را خوی غریبی است که هیچکس و هیچ چیز را بالاتر از خود نمی تواند دید، در شبهای بدر کامل، دیدن ماه بلند پلنگ را به خشم و جنونی می کشاند که از سنگها و صخره ها برجهد و حریف گستاخ را از افلاک به خاک فرو نشاند. فاجعه زندگی پلنگ نیز وقتی شکل می گیرد که می پندارد در جهشی از فراز قله ، بر ماه دست خواهد یافت - اما غرور شکسته پلنگ وقتی به باطل بودن بودن خیالش پی می برد که به خیره چنگ در هوا زده و نومید و خسته با استخوانهای درهم شکسته از پرواز بی ثمرش، بر صخره های تیز فرو افتاده است و زخمهای مهلکش مهتاب را به خون بیاراسته ...
خیال خـام پلنگ من ، به سوی مــاه جهیدن بود و مـاه را زِ بلندایش ، به روی خاك كشیـــدن بود پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد كه عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دسـت رسیدن بود گل شكفته ! خداحافظ ، اگرچه لحظــه دیـــدارت شروع وسوسهای در من ، به نام دیدن و چیدن بود من و تو آن دو خطیـم آری ، موازیــان به ناچاری كه هردو باورمان ز آغـاز ، به یكدگــر نرسیدن بود اگــرچـــه هیچ گل مرده ، دوبــاره زنده نشد امّا بهـــار در گــل شیپـوری ، مدام گرم دمیدن بود شراب خواستم و عمرم ، شرنگ ریخت به كام من فریبكــار دغلپیشه ، بهانــه اش نشنیـــدن بود چه سرنوشـت غمانگیزی ، كه كرم كوچك ابریشم تمام عمر قفــس میبافـت ولی به فكر پریدن بود این غزل معروف سروده ی حسین منزوی ( 1325-1383 ش. ) است از آثار او می توان به حنجره زخمی تغزّل (1350) ؛ صفرخان (1358) ؛ با عشق در حوالی فاجعه ؛ از شوكران و عسل (1373) ؛ با سیاووش از آتش ( 1374) ؛ از ترمه و تغزّل (1376) ؛ از كهربا و كافور (1377) ؛ با عشق تاب میآورم (1379) ؛ همچنان از عشق ؛ به همین سادگی (1379) ؛ راز خاموشیها و فراموشیها (1381) و ... اشاره کرد . همانگونه که می بینید در این غزل بیش از آنکه عشق ماه و پلنگ مطرح باشد غرور پلنگ مطرح است. پنجه زد به یک پوچی
خلاصه در دل جنگل صدای من پیچید تمام هیبت وحشی ز نای من پیچید دوباره لرزه در اندام آهوان افتاد همین كه بر تن بیشه ردای من پیچید چه روزها كه حضورم هراس جنگل شد و بیشه بیشه چه شبها هرای من پیچید هنوز دشت در ابهام بودنم گم بود كه خون ناحق آهو به پای من پیچید: شكوه من دل سنگین كوه را لرزاند و بازتاب تو در نعره های من پیچید نخواستم كه ببینم بلند نامت را پریدم از سر صخره كه پای من پیچید تمام همت من پنجه زد به یك پوچی غرور نسخه تلخی برای من پیچید خلاصه در دل جنگل پلنگتان بودم كه مرگ آمد و در ماجرای من پیچید. محسن ناصحی شاعر این غزل است و او نیز درونمایه ی افسانه را غرور پلنگ پنداشته است. حکایت ماه و پلنگ عشق
پلنگ عشق به هوای گرفتن ماه است که به آسمان جست می زند؛ اما هزار هزار هزار فرسنگ مانده به ماه می افتد. دره های جهان پر از پلنگان مرده است که هرگز پنجه شان به آسمان نرسیده است. عشق ، پلنگی ست که در رگ هایم می دود. پلنگی که می خواهد تا خدا خیز بردارد.من این پلنگ را قلاده نمی بندم و رامش نمی کنم. حتی اگر قفس تنم را بشکند.خدا ماه است و این پلنگ می خواهد تا ماه بپرد.حکایت پلنگ و ماه عجب ناممکن است. اما هر چه ناممکن تر است، زیباتر است.پلنگ عشق به هوای گرفتن ماه است که به آسمان جست می زند؛ اما هزار هزار هزار فرسنگ مانده به ماه می افتد. دره های جهان پر از پلنگان مرده است که هرگز پنجه شان به آسمان نرسیده است.خدا اما پرش پلنگ عشق را اندازه می گیرد، نه رسیدن اش را .و پلنگان می دانند که خدا پلنگی را دوست تر دارد که دورتر می پرد! اما عرفان نظرآهاری بر اصل افسانه وفادار بوده و عشق را در پنجه های خالی پلنگ می بیند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 469]