واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: تماشاگر؛ شماره۷۴۱ هفتهنامه روشنفكر كه در روز ۲۸ دیماه ۱۳۴۶ منتشر شده، چند روز بعد از مرگ جهانپهلوان، بخش عمدهای از مطالبش را به این اتفاق اختصاص میدهد.پیش از آغاز مطالب در توضیح دلیل عدم پرداختن به موضوعی چنین مهم در شماره قبلی نوشته شده بود: «متاسفانه روز دوشنبه گذشته خبر خودكشی(!) تختی وقتی به ما رسید كه مجله منتشر شده بود اما از پای ننشستیم و از همان لحظه با همه تاثر گیجكنندهای كه وجود یكایكمان را فرا گرفته بود به بررسی و تحقیق درباره مرگ جهانپهلوان پرداختیم. این وظیفه ما بود چون مردم از روشنفكر توقع دیگری دارند. همه منتظر بودند ببینند روشنفكر چه مینویسد چون تختی و روشنفكر الفتی دیرینه با هم داشتند و همیشه جالبترین و تازهترین خبرها و گزارشهای مربوط به تختی نخست در این مجله منعكس میشد و سپس به نشریات دیگر راه مییافت...»یكی از جالبترین بخشهای این گزارش به شرح ۷۲ساعت پایانی زندگی غلامرضا تختی اختصاص دارد؛ شرحی كه با محور قرار دادن شائبه خودكشی تختی به نگارش درآمده و همچون سایر رسانههای آن روزها حرفی از احتمال به قتل رسیدن در آن نیست. بسیاری از كارشناسان معتقدند آن روزها با دستور حكومت ، شائبه خودكشی تختی بیش از دیگر احتمالات در رسانه ها مطرح شده بود . این گزارش را در زیر میخوانید:روز جمعه/ساعت۹:۳۰؛ تختی در خانه شمیرانش روی لبه تخت نشسته است. شهلا وارد میشود و به او میگوید: «برو كلید بوفه را از عزیزخانم (خواهر تختی) بگیر، قند برداریم و بعد هم میخواهم بوفه را تمیز كنم.» تختی كه همیشه از اختلافات بین خواهرش و شهلا ناراحت بود، میگوید: «چرا خودت نمیروی بگیری؟» شهلا میگوید: «خب حالا تو برو. مگر چه عیبی دارد؟» تختی هم بلند میشود و لباس میپوشد و از خانه بیرون میرود. شهلا جلوی در میآید و میگوید: «امروز هم كه جمعه است از خانه بیرون میروی؟ مهمان داریم.» تختی برمیگردد و میگوید: «میروم شهسوار.» او سوار ماشین میشود و از شمیران به تهران میآید.ساعت۱۲؛ تختی به چهارراه نصرت میرود تا نیكو سلیمی (یكی از دوستانش) را ببیند. او را میبیند و پیشنهاد میكند كه با هم ناهار بخورند. نیكو به او پیشنهاد میكند كه با هم به دیدن دوست مشتركشان محمدحسین قیصر بروند و با او ناهار بخورند.ساعتیك بعدازظهر؛ تختی و نیكو به خانه قیصر میرسند. او هم ناهار نخورده و به اتفاق ناهار میخورند.ساعت۴ بعدازظهر؛ تختی نزد روحا...خان، دوست نزدیكش میرود و تا شب پیش او میماند.ساعت۱۰:۳۰ شب؛ تختی به هتل آتلانتیك میرود. بدون آنكه به دوستانش گفته باشد، به خانه نمیرود. به متصدی هتل میگوید: «چون دیروقت است به خانه نمیروم.» و میرود و میخوابد.روز شنبه / ساعت۹:۳۰ صبح؛ با تلفن، از دفتر هتل صبحانه میخواهد. برایش میبرند. صبحانه میخورد و لباس میپوشد، وصیتنامهاش را كه تنظیم كرده بود با خود برمیدارد و میرود.ساعت۱۰ صبح؛ در سالن پایین هتل با آقای امید مدیر هتل به صحبت مینشیند و درباره همهچیز حتی فدراسیون كشتی و فوتبال حرف میزنند.ساعت۱۰:۳۰ صبح؛ به دیدن دوستش شاغلام در گلفروشی رزنوار (چهارراه پهلوی) میرود.ساعت۱۱ صبح؛ وصیتنامهاش را كه تنظیم كرده در محضر۲۰۲، با حضور آقای مصطفی فرزین سردفتر این محضر رسمی میكند.ساعت۱۱:۳۰ صبح؛ دوباره به دكان شاغلام برمیگردد و در حدود نیمساعت مینشیند و در همین موقع فتحا...، شاگرد شاغلام با دوربین دستی از او عكس میگیرد، بعد با نویسنده ما (مجله روشنفكر) ملاقات میكند و با او تا چهارراه پهلوی پایین میروند.ساعت۱۲؛ برای دیدن جعفر خدادادی یكی از دوستانش به موسسه دخانیات میرود و با جمعی از كارگران صحبت میكند. در همینجا وقتی جعفر به او میگوید بیا عصری به شاهعبدالعظیم برویم، میگوید: «همینروزها همهتان به آنجا خواهید آمد.» او از جعفر برای اسلحه خفیف خود فشنگ میگیرد.ساعت۱:۳۰ بعدازظهر؛ به دكان محمدحسین قیصر میرود و با او ناهار میخورد.ساعت۴ بعدازظهر؛ به دیدن روحا...خان میرود و پس از اینكه زمانی را با هم میگذرانند، تصمیم میگیرند به مهرآباد بروند و شام بخورند كه روحا...خان میگوید شلوغ است. ناگزیر با هم به دكان احد شكری یكی از دوستانشان میروند و پس از خوردن خوراك ماهی تا ساعت۱:۳۰ بعد از نیمهشب آنجا مینشینند و بعد از هم جدا میشوند. تختی عصر قرار بود كه به دیدن منزه دوستش برود كه نرفت.ساعت۱:۳۰ بعد از نیمهشب؛ تختی به هتل بازمیگردد و به اتاق شماره۲۳ میرود. از پیشخدمت میخواهد كه اسلحهاش را از ماشین به هتل بیاورد، ولی به او میگوید: «مواظب خواهم بود، می دانم ورود اسلحه به داخل هتل قدغن است.»روز یكشنبه / ساعت۱۰:۳۰ صبح؛ به خانه تلفن میكند و با شهلا صحبت میكند و دوباره میخوابد.ساعتیك بعدازظهر؛ از خواب بلند میشود و دوباره به خانهاش تلفن میكند ولی یا تلفن اشغال بوده و یا او پشیمان میشود. در هر صورت صحبت نمیكند و بعد به یكی از دوستانش تلفن میكند، او هم در خانه نبوده است.ساعت۳:۳۰ بعدازظهر؛ تلفن میكند تا برایش ناهار بیاورند.ساعت۴ بعدازظهر؛ پیشخدمت میآید و ظروف خالی را میبرد. او از پیشخدمت قلم و كاغذ میخواهد كه برایش میآورد. این پیشخدمت آخرین كسی است كه تختی را زنده دیده است.ساعت۴:۳۰ بعدازظهر؛ نیكو سلیمی دوست تختی به خانه تلفن میكند و تختی را میخواهد. شهلا به او میگوید: «تختی از صبح كه بیرون رفته، هنوز برنگشته.»ساعت۱۱ شب؛ پیشخدمت هتل از مقابل اتاق او میگذرد. میبیند چراغ اتاق شماره۲۳ روشن است و صدای آب از دستشویی میآید. این نشان میدهد كه تختی تا این ساعت زنده بوده است.ساعت۱:۳۰ نیمهشب؛ لحظه فاجعه، لحظه انتظار... چند ساعت جانكندن پایان مییابد. او آخرین نفس را در تنهایی میكشد و در یك لحظه كه برای همه دوستدارانش لحظه بیخبری بود، روح از كالبدش پرواز میكند...روز دوشنبه / ساعت۸:۳۰ صبح؛ پیشخدمت هتل میبیند ماشین بنز تختی چرخ عقبش پنچر است، به مدیر هتل میگوید. تلفن میكنند، تختی جواب نمیدهد. پیشخدمت میرود گوشش را به در اتاق میچسباند، میبیند صدایی نمیآید. تلفن زنگ میزند. با مشت به در میكوبد و وقتی نگران میشود...ساعت۹ صبح؛ مدیر هتل به كلانتری۷ تلفن میكند و بعدا به كلانتری میرود و با چند مامور میآید. چون در بسته است، مامور جلوی در میگذارند و دوباره به كلانتری بازمیگردند.ساعت۹:۳۰ صبح؛ نماینده دادستان و ماموران در اتاق را باز میكنند و با جسد تختی روبهرو میشوند كه روی تخت افتاده، صورتش كبود شده و شیار باریكی از خون از گوشه لبانش سرازیر شده است....» و در ادامه این گزارش مواردی به عنوان علت خودكشی(؟) تختی آمده است. قضاوت در مورد قانع كننده بودن این دلایل و اینكه آیا كسی به خاطر آنها به زندگیاش پایان میدهد یا نه، با شما.در قسمتی از گزارش این روزنامه درباره دلایل اصلی ناراحتیهای روحی تختی و احتمال مرگ خودخواسته وی چنین آمده است : «آنچه تاكنون درباره علت خودكشی تختی گفته و نوشته شده، آنچنان ضدونقیض است كه نمیتوان باور كرد. خبرنگاران ما طی هفته گذشته با بیش از ۳۰تن از دوستان و فامیل تختی تماس گرفتند و اطلاعاتی كه در زیر میآید مجموع گفتههای آنها و علت واقعی مرگ جهانپهلوان است. تختی از ۳سال قبل در ناراحتی شدید روحی به سر میبرد. این ناراحتی دلایل فراوانی داشت كه مجموع این دلایل سرانجام آنچنان انفجار مهیبی در روح او بهوجود آورد كه تمام ورزشدوستان را در سوگ او نشاند. اینك آن دلایل:تختی در مدت ۳سال اخیر خود را شكستخورده میدانست و همواره به تمام دوستانش میگفت: «من دیگر قهرمان نیستم. من شكست خوردهام. در مقابل مردم شرمنده ام كه نتوانستم افتخار بزرگی برای آنها بیاورم.»تختی اصولا بدبودن زندگی اطرافیانش همواره او را زجر میداد. چندین شب قبل از مرگ توی منزلش گریه كرده بود و به شهلا گفته بود: «یك نفر هست كه دو ماه است از من كار خواسته، هر كاری میكنم نمیتوانم برایش كاری دستوپا كنم. چه كنم؟ مادرش و خواهرش در خانه منتظر او هستند.»و آخرین و كوچكترین مساله كه تاكنون سعی شده به عنوان مهمترین مساله نشان داده شود، موضوع اختلافات خانوادگی بود.تختی به تصدیق همه دوستانش جز در مواقعی كه با شهلا آن هم به علت وجود خواهرانش در خانه، حرفش میشد، از ازدواج خود ناراضی نبود و حتی آنقدر به شهلا علاقهمند بود كه وقتی در چند روز تعطیلات با روحا... جیرهبندی، امیر بهشتیپور، انوشیروان نصرتی و چند تن از دیگر دوستان به مسافرت شمال رفته بود بنا به گفته همه این اشخاص هر روز ۳بار تلفنی با خانهاش تماس میگرفته و با شهلا خیلی صمیمی و دوستانه صحبت میكرده و اول حال او و بعد حال بابك پسرش را میپرسیده.جهان نیوز گردآوری :
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 406]