تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835160471
هنوز هم جریان ادبی ایرانی نداریم / گفتوگو با کاوه میرعباسی در خبرآنلاین
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > ادبیات - میرعباسی معتقد است مترجم اعتبارش را از اسم نویسندهای می گیرد که اثر او را ترجمه میکند، به همین دلیل گاه همطراز و حتی گاهی در جایگاهی بالاتر از نویسندگان ایرانی میایستد. سجاد صاحبان زند: هرچند هوا کمی تاریک است، اما می توانیم ببنیم که باران آرام آرام پشت شیشه میبارد. چای، صدای باران و کمی ادبیات. مهمان خبر آنلاین کاوه میرعباسی است.، مردی که از اسپانیایی، فرانسوی و انگلیسی به فارسی ترجمه می کند. آوردن عناوین ترجمه های او از بورخس، مارکز، آندره برتون، خولیو کورتازار و سیمون دو بووار آب در هاون کوفتن است. ترجمه های او به اندازه کافی مطرح هستند. او در رومانی سینما خوانده و چند فیلمنامه هم نوشته. هنوز هم عاشق سینماست اما قید کار کردن در این خوزه را زده و فقط فیلم می بیند. آن هم روزی چندتا . ترجمه را هم اگرچه با ترجمه مقالات سینمایی به صورت جدی آغاز کرده اما در حال حاضر دلمشغولی اش نوشتن داستان و ترجمه داستان است. گفتگو با میرعباسی را از نسل جدید ترجمه آغاز کردیم که با او فروتنی تمام گفت در این عرصه شناخت کمی دارد، سپس به اهمیت نقش مترجم در ایران رسیدیم و در نهایت به ترجمه نشدن برخی از آثار در ایران.شاید از نظر عددی مهم نباشد که نسل چندم ترجمه در ایران کار می کنند. اما برای بسیاری از ما مهم است که نسل اخیر ترجمه چرا به اندازه مترجم های قبلی مهم نیستند. شما چه نظری دارید؟نظرات من در این باره شاید چندان درست نباشد چرا که من خیلی کم کتابهای ترجمه را میخوانم...شما یکی از اعضای جایزه روزی روزگاری بودید و حدس زدیم که باید ترجمه ها را میخواندید... در آن جایزه من داستانهای ایرانی را میخواندم و درباره داستانهای ایرانی داوری کردهام. اما یک بار که داور جایزه روزی روزگاری نبودم، از من خواستند که کتابهای ترجمه را بخوانم و نظرم را درباره آنها بگویم. من نیز گفتم که کتاب های ترجمه را خیلی کم میخوانم و با این پیش شرط کار را قبول کردم.بحث بر سر تفاوت های نسل جدید است. نسل جدید شرایط و امکاناتی دارد که او را از نسل قبل متمایز می کند. مثلا اینترنت. حالا ساده تر می توان با نویسنده اثر ارتباط بر قرار کرد و دشواریها را از او پرسید. با این همه برخی معتقدند که نسل امروز شتابزده است...شتابزدگی در نسل امروز را نه قبول می کنم و نه رد، چون شناخت کمی از ترجمه در ایران دارم، اما برخی از ترجمههای نسل جوان را خواندهام که آثار خوبی هم در بینشان هست. مثلا میتوانم از امید نیک فرجام و امیرمهدی حقیقت اسم ببرم. البته مترجمهای دیگری هم هستند که میتوان از آنها نام برد، اما از آن جا که من کار این دو را خواندهام، میتوانم در موردشان نظر بدهم... منظور این است که تعداد مترجمها بیشتر شده، اما تعداد افراد مطرح چندان افزایش نیافتهاست...باید به این نسل فرصت داد تا خودشان را نشان بدهند و اثبات کنند... شما میگویید که این نسل مترجمهای خوبی دارد، پس چرا خودتان این قدر کم ترجمه میخوانید...به هر حال باید به مترجم اعتماد پیدا کرد. وقتی خودم میتوانم کتابها را به زبان اصلی بخوانم، نیازی به خواندن ترجمه حس نمیکنم. البته گاهی خواندن ترجمهها هم خالی از لطف نیست. مثلا وقتی میخواهم از ادبیات روسیه کتابی بخوانم، حتما به ترجمهای از سروش حبیبی مراجعه میکنم، چرا که خودم زبان روسی نمیدانم و از سویی به ترجمه سروش حبیبی هم اعتماد دارم. اما وقتی قرار است یک اثر را به زبان انگلیسی بخوانم، به خود اثر مراجعه میکنم، چرا که مترجمی مثل امیر مهدی حقیقت هرچقدر هم خوب ترجمه کرده باشد، به طبع از اصل اثر که بهتر نیست. من به کار این مترجم اطمینان دارم، اما تا زمانی که بتوانم اصل را بخوانم، ترجیج میدهم چنین کنم، مگر آن که اصل کتاب به دستم نرسد. در مورد برخی از نویسندگان دیگر همچون گونترگراس وضعیت فرق میکند. من آلمانی بلد نیستم، اما از کار رالف مانهایم انگلیسی مطمئنم. ترجمه او را میخوانم. البته در این مورد هم غیر از «طبل حلبی» که سروش حبیبی آن را ترجمه کرده است. میخواستیم به همین نکاتی برسیم که شما گفتید. خیلی سریع ما را به هدف رساندید. کمتر پیش میآید که اسم یک مترجم غربی روی جلد کتاب بیاید، در حالی که نامدارند و کیفیت کارشان هم بالاست. اقتدار و تاثیر مترجمان قبلی غیر قابل انکار است، اما ما هنوز اسم مترجم را با این قدرت روی جلد میآوریم؟به گمان من دست کم در حوزه ادبیات مترجمان ما هم فرهنگساز و هم راهگشا بوده اند. شما مثلا گرایش به ریموند کارور را در نظر بگیرید. کارور را مترجمان به ایران معرفی کردند. اکثر نویسندگان ما بر خلاف نویسندگان مطرح غرب با زبانهای دیگر آشنایی ندارند. طبعا نویسندگان برای آن که بتوانند با جریانهای ادبیات غرب آشنا شوند، محتاج مترجمها هستند. به همین دلیل میتوان گفت که مترجمان جریانهای ادبی ما را رقم میزنند. مثلا جریانی همچون رئالیسم جادویی توسط مترجمان به ادبیات ایران معرفی شد... به هر حال همه نویسنده ها از طریق مترجم ها مطرح می شوند...نه. این موضوع در ایران شدت دارد و در غرب چنین نیست. مثلا نویسنده ای همچون بارگاس یوسا، فوئونتس و نویسندگانی از این دست هیچ احتیاجی ندارند تا از مسیر مترجم ها با ادبیات کشوری آشنا شوند... ما در مورد مخاطبان حرف می زنیم. همه مخاطبان که نمی توانند زبان های خارجی را بلد باشند...من در حال پاسخ به این سوال هستم که چرا نقش مترجم در ایران این همه مهم است و در کنار اسم نویسنده می آید. مترجمان در سرنوشت ادبیات ایران به شدت موثر بوده اند...یعنی به مترجم جایگاه بیشتری می دهد...بله. همین نقش به او جایگاه مهمتری میدهد. مترجم در غرب چنین جایگاهی ندارد. بسیاری از نویسندهها پیش از آن که توسط مترجمها معرفی شوند، توسط رسانهها و جایزههای ادبی مطرح میشوند. مثلا شما یان مک ایوان را در نظر بگیرید. او چند سال پیش جایزه بوکر گرفت و دو سال پیش با اقتباس ادبی از رمان «خسارت» بار دیگر مطرح شد. اما هنوز کتاب درست و حسابیای از او ترجمه نشده...مهم این است که منظور ما از شناختن نویسنده چه باشد. به طور قطع وقتی از شناختن نویسنده حرف میزنیم، منظورمان شناخت اسم او یا مثلا جایگاهش نیست. برای شناخت هر نویسنده باید آثارش را خواند و این اتفاق در ایران همواره از مسیر مترجمان انجام شده. مترجمان در ایران همواره جریان ساز بودهاند و تاثیر به سزایی بر ادبیات در ایران داشته اند. همان طور که گفتم، اگر مترجمان نبودند شاید نویسندگان ما هرگز یا خیلی دیرتر با جریانی همچون سیال ذهن یا رئالیسم جادویی آشنا میشدند. اما مثلا در آمریکای لاتین ، شاید فقط یک نویسنده همچون گابریل گارسیا مارکز وجود داشته باشد که برای خواندن آثار دیگران به مترجم احتیاج داشته باشد. یعنی شما معتقدید که جریانهای ادبی شکل گرفته در ایران توسط مترجمها ساخته شده و نویسندگان ما نقشی در این جریانها ندارند؟ما هنوز هیچ جریان ادبی ای که بتوانیم به تمامی آن را ایرانی بدانیم، نداریم. مثلا ما شاید توانسته باشیم رئالیسم جاودیی را بومی کنیم، اما هنوز نتوانستهایم ادبیاتی مبتنی بر سنتهای خودمان داشته باشیم. شاید مهمترین دلیل آن باشد که ما سنت ادبی رمان نداشته ایم و مترجمان این آن را به ما شناساندهاند. در صورتی که در شعر خودمان سنت ادبی داشتهایم. شاید بتوان از منظر دیگری هم به ماجرا نگاه کرد. به هر حال ما در دورههایی - مخصوصا در دورهای که جریانهای متجدد ( مدرن ) در اروپا شکل میگرفت، از جریانهای فرهنگی جهانی دور بودیم. به همین دلیل برای شناخت فرهنگ نو به کسانی محتاج بودیم که این فرهنگها را دیده بودند و زبان خارجی میدانستند، در حالی که مثلا یک آلمانی شاید چنین نیازی را نداشت. دقیقا. برای آن که این مساله را بهتر درک کنیم، بد نیست به داد و ستد ادبیات انگلیس و آلمان از هم نگاهی کنیم. تقریبا همان اندازهای که از ادبیات انگلیسی به آلمانی ترجمه میشود، از این زبان به انگلیسی برگردانده میشود. اما آیا ما چنین داد و ستدی با ادبیات دیگر کشورها داریم؟ مثلا آیا نسبت ترجمه آثاری که ما از انگلیسی انجام میدهیم، همان اندازهای است که آنها از ادبیات ما ترجمه می کنند؟ ما در سال چند رمان به فارسی ترجمه می کنیم و در برابر آن چند رمان فارسی به یکی از زبانهای اروپایی ترجمه میشود؟ نتیجه میگیریم که یک رابطه ادبی برابر بین ما و آنها وجود ندارد، در حالی که در آن کشورها، چنین رابطهای وجود دارد. شما به تبادلات ادبی زبان انگلیسی و فرانسوی نگاه کنید. سنت رمان تقریبا در یک زمان در دو کشور فرانسه و انگلیس شکل گرفته است، در حالی که ما سالها بعدتر رمان داشتهایم، آن هم به صورت وارداتی. داستان کوتاه ما هم به واسطه کسانی شکل گرفت که ادبیات غرب را می شناختند و با آن خو گرفته بودند. جمالزاده را اگر پدر داستان نویسی مدرن ایران بدانیم، باید اذعان کنیم که او زبانهای خارجی همچون فرانسوی را خیلی خوب بلد بوده است. صادق هدایت هم فرانسوی را به خوبی میدانست. این دو نیازی به مترجم نداشتند و آثار را به زبان اصلی خوانده بودند. حتی نویسندگان متقدم ادبیات عامه پسند ما همچون مستعان هم زبان میدانستند. غرب دست کم در چند سده اخیر، به فردگرایی توجه خاصی داشته و دامنه این فردگرایی به گونهای بوده که هنرمندی همچون سالوادور دالی، روی پایه یک صندلی امضا و آن را به عنوان اثر هنری ارایه می کند. اما از طرف دیگر، خصلت فروتنانه ما ایرانیان سبب شده تا چند سده قبل، بسیاری از نقاشیها بدون اسم بمانند. یعنی هنرمند نمی خواسته اسمش را به رخ بکشد و تابلو خودش را امضاء کند. حال چه اتفاقی افتاده که آن ها با آن همه نگرش فردی، اسم مترجم را بر جلد نمی آورند و ما میآوریم؟ ما سنت نقاشی هم نداشتهایم اما در هنری همچون شعر که ما در آن سابقه داریم، شاعر می توانسته حتی از خود تمجید کند. شاعر مجاز است که از خود تعریف کند: شکر شکن شوند همه طوطیان هند / زین قند پارسی که به بنگاله میرود... ما شعرهایی از حافظ و مولانا، سعدی و فردوسی داریم که منسوب به آن هاست. یعنی به جز آن تضمین شاعرانه، هیچ امضایی در شعر نبوده. یا شاعرانی شعر خود را با امضای شاعر دیگری عرضه می کردند. شما می گویید ما سنت نقاشی نداشته ایم. اما ما میناتورهای خوبی داشته ایم و جالب آن که بعد از رضا عباسی امضا هنرمند پای اثر آمد....شما نقاشی های کلیسایی بسیاری را می بینید که آن ها هم امضا ندارند... ما در نثرمان هم همیشه از افعال جمع استفاده میکنیم. در بسیاری از متون قدیمیمان همچون گلستان هم شناسه جمع است: ما در حال شدن بودیم... یعنی فردیت کمتر مورد توجه است. برگردیم به همان مساله ترجمه . درست است که میزان آشنایی نویسندههای غربی با زبانهای دیگر بیش از نویسندههای ما بوده است. اما عامه مردم به هر حال از ترجمه استفاده میکنند. یعنی بخش مهمی از تغذیه فکری جامعه توسط مترجمان انجام میشود، با این همه مترجمان آن نقشی را ندارند که در ایران دارند. اما نسل جدید ما فرق کرده است. اکثر بچههای نسل جدید که در حوزه ادبیات کار میکنند، زبان را تا حد زیادی میشناسند. اما برای این نسل هم هنوز مساله بت محوری مترجم وجود دارد...مترجم بخشی از جایگاه خود را از نویسندهای که کارش را ترجمه میکند، می گیرد. مثلا شما لوکلزیو و بارگاس یوسا را در نظر بگیرید. این دو نویسنده برنده جایزه نوبلاند و مترجمی که کار آنها را ترجمه میکند به دلیل همین اعتبار است و گاهی همین اعتبار نامش را مطرح می کند. کدام نویسنده در این سطح است. از نویسندگان گذشته مثال بزنیم. شما فوانسوا موریاک فرانسوی و جان گالزورثی انگلیسی را در نظر بگیرید. این دو نویسنده شباهت بسیار زیادی به هم دارند. مترجم برای ترجمه هر دوی این آثار، نمیتواند خود را همطراز نویسنده بداند، چرا که آثاری بسیار خوب به زبان خودش نوشته میشود. اما ما چند اثر ادبی در ایران داریم که شاهکار جهانی باشند و به این عنوان تثبیت شده باشند. برخی از آثار ارزش فی نفسه دارند و برخی ارزش تثبیت شده. ما هنوز اثری نداریم که ارزش تثبیت شده داشته باشد. در ادبیات فارسی شاید تنها اثری که تثبیت شده است، « بوف کور» باشد، آن هم برای خود ما و نه در سطح جهانی. وقتی سروش حبیبی «جنگ و صلح» را ترجمه می کند، یک شاهکار جهانی را ترجمه کرده است. کدام اثر است که بتوانیم آن را با این کتاب مقایسه کنیم. یعنی مترجم اعتبار خود را از اسم نویسندهای که اثر او را ترجمه میکند، میگیرد و به همین دلیل گاه همطراز و گاه بالاتر از نویسندگان ایرانی . البته نمیتوان گفت که مترجمهای ما همه اعتبارشان را از نویسندگانی میگیرند که از آنها ترجمه میکنند. مثلا کتاب با عنوان «سگ کینه توز» را با ترجمه محمد قاضی یاد میآوریم، اما اسم نویسنده را نه. همین طور در مورد چند ترجمه شما...بله. این نکته درست است. اما مترجمان صاحبنامی همچون عبدالله کوثری اعتبارش را به دلیل ترجمه آثار بارگاس یوسا کسب کرده است. یا مثلا مترجمی همچون میراعلایی به دلیل معرفی بورخس و کوندرا مطرح شده است. اگر هر کدام از مترجمهای مطرح ما آثار نورا رابرتس را ترجمه می کردند، شاید اصلا به شهرت نمیرسیدند. اعتبار مترجم تنها به خوب ترجمه کردن نیست، که به انتخابش هم بستگی دارد... البته نویسندگانی همچون نورا رابرتس هم خیلی بدشانس هستند. هرگز ترجمه درستی از کارهایشان به فارسی ترجمه نشد... دلیلی هم ندارد که مترجم درست و حسابی کار این دسته از نویسندگان عامه پسند را ترجمه کند. در هیچ جای دیگر دنیا هم مترجمهای درست و حسابی آثار نورا رابرتس را ترجمه نکردهاند. او یک نویسنده میان مایه به حساب میآید... اما گاهی آن قدر نخبه پسند می شویم که حتی آثار آن تیلور را هم به فارسی ترجمه نمیکنیم...حساب آن تایلور سواست. این دو نویسنده با هم قابل قیاس نیستند. تایلور نویسنده خوبی است. هرچند که من از به کارگیری واژه غول ادبی برای او اکراه دارم، این نویسنده با همه خوبی هایش غول ادبی نیست... درست است. غرض آن است که این نخبه پسندی گاه دامن استفن کینگ و جان گریشام را هم میگیرد...من نویسندهای همچون استفن کینگ را دست پایین نمیدانم... اما هیچ وقت ترجمه هم نکردهاید...به دلیل آن نیست که نویسنده دست پایینی باشد. چند وقت پیش مقالهای درباره روایت گوتیک نوشتهام و در آن مفصلا درباره کینگ صحبت کردهام. فکر میکنید چرا برخی از نویسندهها برچسب میخورند و خوانندگان ایرانی از خواندن آثار آنها محروم میشوند؟دلایل بسیار زیاد است. عنواین کتابها، علاقه مردم به کتاب خوانی و دلایلی بسیاری مطرح میشوند. به طور کلی ما باید در این زمینه کار کنیم، اما در این مورد هم باید متخصص داشته باشیم.بحث ادبیات عامه پسند ما و آنها و ارتباط آن هم بحث جالبی است. من هم ادبیات عامه پسند ایرانی را خواندهام و هم ادبیات عامه پسند غربی را. نکتهای که در مورد کینگ و حتی در مورد رابرتس وجود دارد این است که این نویسندگان صنعت گرند، تکنیک های داستان نویسی را هم بلدند. یعنی ممکن است کارشان کلیشهای باشد اما نمی لنگد. کارشان شبیه نجاری است که هر چند اثر هنری خلق نمیکند، اما اثری کابردی میسازد. یک نجار باید فوت و فن کار خودش را بلد باشد. البته یک نوع دیگر از ادبیات عامه پسند هم داریم که چنین نیست. میتوان آن را ادبیات عامه پسند مبتذل دانست. مردم معمولا این آثار را نمیخوانند یا اگر بخوانند خیلی زود فراموش میکنند. مردم ادبیات عامه پسند آبرومند را میخوانند... مثل آثار دافنه دوموریه...بله. مثال خوبی است. رمان «ربکا» او یک رمان جریان ساز بود. از 1934 نسخههای سینمایی زیادی از این رمان ساخته شدهاست. حتی یک سریال ایرانی با بهره گیری از تم داستانی آن ساخته شدهاست. دافنه دو موریه قصه گوی خوبی بود. مشکل ما این است که در ادبیات عامه پسند ما، در 90 درصد ، تکنیکهای داستانی رعایت نمی شود. یعنی نویسنده حرفه ای نداریم. چون پایه هایش درست گذاشته نشده...نویسندگی هنوز در کشور شکل حرفهای پیدا نکردهاست. در زمانی که پاورقی نویسی در ایران رواج داشت ، نویسندگی شکلی حرفهای در ایران داشت. آنها سلیقه مردم روزگار را میشناختند و براساس آن مینوشتند. کارشان چندان خوب نبود، اما حرفه ای بود. حالا سریالها جای این پاورقیها را گرفته اند. فکر میکنید برای نظاممند شدن ترجمه در ایران چه باید کرد؟ ترجمههای همزمان، نادرستی ترجمه و ...من فکر می کنم که شرط لازم این است که ما به قانون جهانی کپی رایت بپیوندیم. البته این شرط کافی نیست. تا وقتی که ما عضو کپی رایت نباشیم، وضعیت کپی رایت در ایران بهبود پیدا نمیکند. یعنی با ترجمههای متعدد روبرو هستیم و از طرفی با این نکته روبروییم که مترجم نا اهل به سراغ کتابها میرود. بسیاری از مسایل با پذیرفتن حق کپی رایت حل میشود... و پیش نیاز پذیرفتن کپی رایت، حرفه ای شدن نویسندگی در ایران است... خود عضویت در کپی رایت به مسایل حرفهای نشر کمک میکند. ما میتوانیم آثارمان را در سطح جهانی عرضه کنیم. نمیتوانیم بگوییم ادبیات ایران هیچ چیزی ندارد. ما دست کم نویسندگانی در حد ادبیات ترکیه داریم یا میتوانیم داشته باشیم. آن ها ارتباطهای ادبی خوبی با جهان دارند. البته با پیوستن به کپی رایت همه مشکلات ما حل نمیشود، اما بدون پیوستن به آن هم هیچ مشکلی حل نخواهد شد. ما امروز در بسیاری از موارد با ترجمههای بد روبروییم. مثلا در مورد کتاب « هری پاتر» هیچ کدام از ترجمه ها در حد اصل اثر نیست. من به این نکته کاری ندارم که این کتاب چقدر ارزش ادبی دارد، اما میدانم هیچ کدام از ترجمهها حق مطلب را ادا نکرده است. ترجمهها به صورت مسابقه ای ارایه شده و انگار فقط سرعت مهم بوده است. مثلا من نمی توانم بفهمم که یک کتاب 800 صفحهای چطور در 2 ماه ترجمه شده است. این را از زبان خود مترجم شنیده ام، با تاکید بر این که این کتاب را با دقت ترجمه کردهاست. 52
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 439]
صفحات پیشنهادی
نمايشگاه عكس جلوه هاي نماز به دنبال ايجاد انگيزه در ميان ...
تحلیل هولوكاست با حضور دو تن از استادان دانشگاه استرالیا و آلمان · هنوز هم جریان ادبی ایرانی نداریم / گفتوگو با کاوه میرعباسی در خبرآنلاین ...
تحلیل هولوكاست با حضور دو تن از استادان دانشگاه استرالیا و آلمان · هنوز هم جریان ادبی ایرانی نداریم / گفتوگو با کاوه میرعباسی در خبرآنلاین ...
فاصله ها،تقلیدی از ترانه مادری
هنوز هم جریان ادبی ایرانی نداریم / گفتوگو با کاوه میرعباسی در خبرآنلاین · تنها نيمي از ورزشکاران خراسان شمالي بيمه ورزشي هستند ...
هنوز هم جریان ادبی ایرانی نداریم / گفتوگو با کاوه میرعباسی در خبرآنلاین · تنها نيمي از ورزشکاران خراسان شمالي بيمه ورزشي هستند ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها