واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شکار (3)
منظومه ای از مهدی اخوان ثالث6ز آمد شد مداوم وجاوید لحظه ها تک ، بامداد ظهر شد و ظهر عصر تنگ خمیازه ای کشید و به پا جست و دم نکاند بویی شنیده است مگر باز این پلنگ ؟ آری ، گرسنه است و شنیده ست بوی خون این سهمگین زیبا ، این چابک دلیر کز خویش برتری چو نخواهد ز کبر دید بر می جهد ز قله که مه را کشد به زیر جنگاوری که سیلی او افکند به خاک چون کودکی نحیف ، شتر را به ضربتیپیل است اگر بجوید جز شیر ، هم نبرد خون است اگر بنوشد جز آب ، شربتیاینک شنیده بویی و گویی غریزه اش نقشه ی هجوم او را تنظیم می کند با گوش برفراشته ، در آن فضا دمش بس نقش هولنک که ترسیم می کند کنون به سوی بوی دوان و جهان ، چنانک خرگوش بیم خورده گریزد ز پیش گرگ بگشوده سبز دفتر خود تا حکایتی با خط سرخ ثبت کند ، جنگل بزرگ 7کهسار غرب کنگره ی برج و قصر خون خورشید ، سرخ و مشتعل و پر لهیب بود چیزی نمانده بود ز خورشید تا به کوه مغرب در آستان غروبی غریب بود صیاد پیر ، خسته تر از خسته ، بی شتابو آرام ، می خزید و به ره گام می گذاشت صیدش فتاده بود دم آبشار و او چل گام بیش فاصله با آرزو نداشت هر چند خسته بود ولی شاد نیز بود کنون دگر بر آمده بود آرزوی او این بود آنچه خواسته بود از خدا ، درست این بود آنچه داشت ز جان و دل آرزو اینک که روز رفته ، ولی شب نیامده صیدش فتاده است همان جای آبشار یک لحظه ی دگر رسد و پاک شویدشبا دست کار کشته ی خود پای آبشار 8ناگه شنید غرش رعدی ز پشت سر وانگاه ... ضربتی ... که به رو خورد بر زمین زد صیحه ای و خواست بجنبد به خود ولی دیگر گذشته بود ، نشد فرصت و همین غرش کنان و کف به لب از خشم و بی امان زانسان که سیل می گسلد سست بند را اینک پلنگ بر سر او بود و می درید او را ، چنانکه گرگ درد گوسپند را 9 شرم شفق پرید ز رخساره ی سپهر هولی سیاه یافت بر آفاق چیرگی شب می خزید پیش تر و باز پیش تر جنگل می آرمید در ابهام و تیرگی اکنون دگر پلنگ کناری لمیده سیر فارغ ، چو مرغ در کنف آشیان خویش لیسد ، مکد ، مزد ، نه به چیزیش اعتنا دندان و کام ، یا لب و دور دهان خویشخونین و تکه پاره ، چو کفشی و جامه ای آن سو ترک فتاده بقایای پیکری دستی جدا ز ساعد و پایی جدا ز مچ وانگه به جا نه گردنی و سینه و سری دستی که از مچ است جدا او فکنده است بر شانه ی پلنگ در اثنای جنگ چنگ نک نیمه بازمانده و باد از کفش برد آن مشت پشم را که به چنگ آمدش ز جنگ و آن زیور کلیک ( = انگشت کوچک ،کوچک ، کج )وی ، انگشتری که بود از سیم ساده ، حلقه ، ز فیروزه اش نگین فیروزه اش عقیق شده ، سیم زر سرخ اینت شگفت صنعت اکسیر راستین در لابه لای حلقه و انگشت کرده گیر زان چنگ پشم تاری و تاراندش نسیم این آخرین غنمیت هشتاد سال جنگکنون به خویش لرزد و لرزاندش نسیم زین تنگنای حادثه چل گام دورتر آن صید تیر خورده به خاک اوفتاده است پوزی رسانده است به آب و گشاده کام جان داده است و سر به لب جو نهاده است می ریزد آبشار کمی دور ازو ، به سنگ پاشان و پر پشنگ (= در اینجا یعنی ترشح آب) ، روان پس به پیچ و تاب بر بشن(= 1 ـ قد و قامت . 2 ـ بدن ، تن . 3 ـ سینه ، بَر).پوستش ز پشنگی که آب راست صد در تازه است درخشنده و خوشاب 10جنگل غنوده باز در اعماق ژرف شب گوشش نمی نیوشد و چشمش نمی پرد سبز پری به دامن دیو سیا به خواب خونین فسانه ها را از یاد می برد ... این منظومه غم انگیز که تمثیلی از زندگی بر مبنای " می کشم که کشته نشوم " یا "قانون جنگل" است مرا به یاد شعری از توماس هاردی (1928-1840) انداخت به نام "مردی که کشته شد " این شعر نیز اعتراضی بر جنگ و کشتار است که اینجا می خوانید . مطالب مرتبط :شکار (1)شکار (2)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 395]