واضح آرشیو وب فارسی:میهن دانلود: اگر شما هم از شعر ها و ترانه های فروغ فرخ زاد لذت می برید و از طرفداران این شاعر زن ایرانی هستید حتما گزیدهای از اشعار وی را مطالعه کنید . فروغ فرخ زاد را به نوعی تنها زن صادق در بازگوی احساسات واقعی و زنانه می توان نام برد.امیدوارم از خوندن این اشعار لذت ببرید. اين شعر ها در قالب اس ام اس هاي ادبي قابل ارسال به دوستانتان هستند فروغ فرخ زاد,شعر فروغ فرح زاد,اشعار فروغ فرح زاد,اس ام اس اربي فروغ فرح زاد,شعر ايراني دوست داشتن امشب از آسمان ديده ي تو روي شعرم ستاره مي بارد در سكوت سپيد كاغذ ها پنجه هايم جرقه مي كارد شعر ديوانه ي تب آلودم شرمگين از شيار خواهش ها پيكرش را دوباره مي سوزد عطش جاودان آتش ها آري، آغاز، دوست داشتن است گرچه پايان راه نا پيداست من به پايان دگر نينديشم كه همين دوست داشتن زيباست از سياهي چرا حذر كردن شب پر از قطره هاي الماس است آنچه از شب بجاي مي ماند عطر سكر آور گل ياس است آه، بگذار گم شوم در تو كس نيابد ز من نشانه ي من روح سوزان آه مرطوبت بوزد بر تن ترانه ي من آه بگذار زين دريچه ي باز خفته در پرنيان روياها با پر روشني سفر گيرم يگذرم از حصار دنياها داني از زندگي چه مي خواهم من تو باشم ، تو ، پاي تا سر تو زندگي گر هزار باره بود بار ديگر تو، بار ديگر تو آنچه در من نهفته درياييست كي توان نهفتنم باشد با تو زين سهمگين طوفاني كاش ياراي گفتنم باشد بس كه لبريزم از تو، مي خواهم بدوم در ميان صحرا ها سر بكوبم به سنگ كوهستان تن بكوبم به موج درياها بس كه لبريزم از تو، مي خواهم چون غباري ز خود فرو ريزم زير پاي تو سر نهم آرام به سبك سايه ي تو آويزم آري آغاز دوست داشتن است گرچه پايان راه نا پيداست من به پايان دگر نينديشم كه همين دوست داشتن زيباست ----------------------------- فروغ فرخ زاد,شعر فروغ فرح زاد,اشعار فروغ فرح زاد,اس ام اس اربي فروغ فرح زاد,شعر ايراني صدایی در شب نیمه شب در دل دهلیز خموش ضربه پائی افکند طنین دل من چون دل گلهای بهار پر شد از شبنم لرزان یقین گفتم این اوست که باز امده است جستم از جا و در ائینه ی گنج بر خود افکندم با شوق نگاه اه لرزید لبانم از عشق تار شد چهره ی ائینه زه اه شاید او وهمی را می نگریست گیسویم در هم و لبهایم خشک لیک در ظلمت دهلیز خموش رهگذر هردم می کرد شتاب نفسم نا گه در سینه گرفت گوئی از پنجره ها روح نسیم دید اندوه من تنها را ریخت بر گیسوی اشفته ی من عطر سوزان اقاقیها را تند و بی تاب دویدم سوی در ضربه ی پاها در سینه ی من چون طنین نی در سینه ی دشت لیک در ظلمت دهلیز خموش ضربه ی پاها لغزید و گذشت باد اواز حزینی سر کرد فروغ فرخ زاد,شعر فروغ فرح زاد,اشعار فروغ فرح زاد,اس ام اس اربي فروغ فرح زاد,شعر ايراني ---------------------------- از یاد رفته از یاد رفته یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطایی کردم که ز من رشته الفت بگسست در دلش جایی اگر بود مرا پس چرا دیده ز دیدارم بست هر کجا مینگرم باز هم اوست که به چشمان ترم خیره شده درد عشقست که با حسرت و سوز بر دل پر شررم چیره شده گفتم از دیده چو دورش سازم بی گمان زودتر از دل برود مرگ باید که مرا دریابد ورنه دردیست که مشکل برود تا لبی بر لب من می لغزد می کشم آه که کاش این او بود کاش این لب که مرا می بوسد لب سوزنده آن بدخو بود می کشندم چو در آغوش به مهر پرسم از خود که چه شد آغوشش چه شد آن آتش سوزنده که بود شعله ور در نفس خاموشش شعر گفتم که ز دل بر دارم بار سنگین غم عشقش را شعر خود جلوه ای از رویش شد با که گویم ستم عشقش را مادر این شانه ز مویم بردار سرمه را پک کن از چشمانم بکن این پیرهنم را از تن زندگی نیست بجز زندانم تا دو چشمش به رخم حیران نیست به چکار ایدم این زیبایی بشکن این اینه را ای مادر حاصلم چیست ز خودآرایی در ببندید و بگویید که من جز از او همه کس بگسستم کس اگر گفت چرا ؟ بکم نیست فاش گویید که عاشق هستم قاصدی آمد اگر از ره دور زود پرسید که پیغام از کیست گر از او نیست بگویید آن زن دیر گاهیست در این منزل نیست ----------------------------- رویا باز من ماندم و خلوتی سرد خاطراتی ز بگذشته ای دور ياد عشقی كه با حسرت و درد رفت و خاموش شد در دل گور روی ويرانه های اميدم دست افسونگری شمعی افروخت مرده ئی چشم پرآتشش را از دل گور بر چشم من دوخت ناله كردم كه ای وای، اين اوست در دلم از نگاهش، هراسی خنده ای بر لبانش گذر كرد كای هوسران، مرا می شناسی قلبم از فرط اندوه لرزيد وای بر من، كه ديوانه بودم وای بر من، كه من كشتم او را وه كه با او چه بيگانه بودم او به من دل سپرد و بجز رنج كی شد از عشق من حاصل او با غروری كه چشم مرا بست پا نهادم بروی دل او من به او رنج و اندوه دادم من به خاك سياهش نشاندم وای بر من، خدايا، خدايا من به آغوش گورش كشاندم در سكوت لبم ناله پيچيد شعله شمع مستانه لرزيد چشم من از دل تيرگی ها قطره اشكی در آن چشم ها ديد همچو طفلی پشيمان دويدم تا كه درپايش افتم به خواری تا بگويم كه ديوانه بودم مي توانی به من رحمت آری دامنم شمع را سرنگون كرد چشم ها در سياهی فرو رفت ناله كردم مرو، صبر كن، صبر ليكن او رفت، بی گفتگو رفت وای بر من، كه ديوانه بودم من به خاك سياهش نشاندم وای بر من، كه من كشتم او را من به آغوش گورش كشاندم --------------------------------- فروغ فرخ زاد,شعر فروغ فرح زاد,اشعار فروغ فرح زاد,اس ام اس اربي فروغ فرح زاد,شعر ايراني رمیده نمی دانم چه می خواهم خدايا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جويد نگاه خسته من چرا افسرده است اين قلب پرسوز ز جمع آشنايان می گريزم به كنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تيرگی ها به بيمار دل خود می دهم گوش گريزانم از اين مردم كه با من بظاهر همدم و يكرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دوصد پيرايه بستند از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند برويم چون گلی خوشبو شكفتند ولی آن دم كه در خلوت نشستند مرا ديوانه ای بدنام گفتند دل من، ای دل ديوانه من كه می سوزی ازين بيگانگی ها مكن ديگر ز دست غير فرياد خدارا، بس كن اين ديوانگی ها ----------------------------- شعله ی رمیده می بندم اين دو چشم پرآتش را تا ننگرد درون دو چشمانش تا داغ و پر تپش نشود قلبم از شعله نگاه پريشانش می بندم اين دو چشم پرآتش را تا بگذرم ز وادی رسوائی تا قلب خامشم نكشد فرياد رو می كنم به خلوت و تنهائی ای رهروان خسته چه می جوئيد در اين غروب سرد ز احوالش او شعله رميده خورشيد است بيهوده می دويد به دنبالش او غنچه شكفته مهتابست بايد كه موج نور بيفشاند بر سبزه زار شب زده چشمی كاو را بخوابگاه گنه خواند بايد كه عطر بوسه خاموشش با ناله های شوق بياميزد در گيسوان آن زن افسونگر ديوانه وار عشق و هوس ريزد بايد شراب بوسه بياشامد از ساغر لبان فريبائی مستانه سرگذارد و آرامد بر تكيه گاه سينه زيبائی ای آرزوی تشنه به گرد او بيهوده تار عمر چه می بندی؟ روزی رسد كه خسته و وامانده بر اين تلاش بيهوده می خندی آتش زنم به خرمن اميدت با شعله های حسرت و ناكامی ای قلب فتنه جوی گنه كرده شايد دمی ز فتنه بيارامی می بندمت به بند گران غم تا سوی او دگر نكنی پرواز ای مرغ دل كه خسته و بيتابی دمساز باش با غم او، دمساز ---------------------------- گریز و درد رفتم ، مرا ببخش و نگو او وفا نداشت راهی به جز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود ** رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را بر اشکهای دیده ز لب شستشو دهم رفتم که ناتمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم ** رفتم ، مگو مگو که چرا رفت ، ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح بیرون فتاده بود به یک باره راز ما ** رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم در لابه لای دامن شب رنگ زندگی رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی ** من از دو چشم روشن و گریان گریختم از خنده های وحشی طوفان گریختم از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملامت وجدان گریختم ** ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر ** روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش در دامن سکوت به تلخی گریستم نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم ------------------------------ جنون دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که می رسد از راه؟ ِیا نيازی که رنگ می گيرد در تن شاخه های خشک و سياه دل گمراه من چه خواهد کرد؟ با نسيمی که می تراود از آن بوی عشق کبوتر وحشی نفس عطرهای سرگردان لب من از ترانه می سوزد سينه ام عاشقانه می سوزد پوستم می شکافد از هيجان پيکرم از جوانه می سوزد هر زمان موج می زنم در خويش می روم، می روم به جائی دور بوتهء گر گرفتهء خورشيد سر راهم نشسته در تب نور من ز شرم شکوفه لبريزم يار من کيست ، ای بهار سپيد؟ گر نبوسد در اين بهار مرا يار من نيست، ای بهار سپيد دشت بی تاب شبنم آلوده چه کسی را بخويش می خواند؟ سبزه ها، لحظه ای خموش، خموش آنکه يار منست می داند! آسمان می دود ز خويش برون ديگر او در جهان نمی گنجد آه، گوئی که اینهمه «آبی» در دل آسمان نمی گنجد در بهار او ز ياد خواهد برد سردی و ظلمت زمستان را می نهد روی گيسوانم باز تاج گلپونه های سوزان را ای بهار، ای بهار افسونگر من سراپا خيال او شده ام در جنون تو رفته ام از خويش شعر و فرياد و آرزو شده ام می خزم همچو مار تبداری بر علفهای خيس تازهء سرد آه با اين خروش و اين طغيان دل گمراه من چه خواهد کرد؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: میهن دانلود]
[مشاهده در: www.mihandownload.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 532]