واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > فکوهی، ناصر - یکی از مهم ترین وقایعی که در تاریحچه انسان شناسی کاربردی باید به آن اشاره کرد تاسیس انجمن انسان شناسی کاربردی (Society of Applied anthropology) در سال 1941 بود که از همان سال شروع به انتشار مجله ای به همین نام نیز کرد. این انجمن به سرعت قطعنامه ای نیز در مورد اصول حرفه ای اخلاق کار ی خود به انتشار رساند که در آن از جمله بر این نکته تاکید شده بود که هر چند انسان شناسان کاربردی به دنبال یافتن راه حل برای مسائل اجتماعی هستند، اما هرگز نباید اطلاعات و دانش حرفه ای خود را در خدمت قدرت ها و حاکمان قرار دهند و همواره باید از مردمانی که این حاکمان آنها را تهدید می کنند، دفاع کنند. آنها همچنین بر این نکته تاکید می کردند که انسان شناسان کاربردی باید همواره نسبت به چگونگی استفاده و نتایجی که از فعالیت های علمی آنها گرفته می شود، حساسیت و نظارت زیادی را اعمال کنند و نمی توانند در برابر پی آمدهای سوء استفاده از این دانش، از خود سلب مسئولیت کنند. مهم ترین مسائل انسان شناسی کاربردی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم مسائل بین قومی: نخستین موضوعی که پس از جنگ جهانی دوم انسان شناسان کاربردی را به خود مشغول کرد ، مساله روابط و تنش ها و مشکلات ناشی از همزیستی و نزدیک شدن فیزیکی میان اقوام مختلفی بود که در شهرهای بزرگ ب ویژه در آمریکا اتفاق می افتاد. در آمریکا این تنش ها بیش و پیش از هر کجا در میان سیاه پوستان و سفید پوستان ظاهر شد. پس از آنکه جنگ داخلی در اواخر دهه 1860 به پایان رسید. سیاه پوستان به تدریج شروع به راه یافتن به شهرهای آمریکایی کردند. اما سفید پوستان حتی در شهرهای شمالی که به اصطلاح برای آزادی آنها مبارزه کرده بودند حاضر نبودند آنها را همچون شهروندانی برابر با خود بپذیرند و همین امر سبب شد که آپارتاید و تبعیض نژادی به سرعت و با شدت بسیار زیادی در آمریکا رایج شود. سیاه پوستان تا سالهای پیش از جنگ جهانی دوم اغلب صرفا قربانیان خشونت هراسناکی بودند که گروه های نژاد پرست به آنها تحمیل می کردند. اما پس از جنگ رفته رفته جنبش مدنی سیاهان آمریکا شکل گرفت و مبارزات خود را برای به دست آوردن حقوق برابر با سفید پوستان و از میان برداشتن تبعیض نژادی آغاز کرد. جنبش مدنی سیاهان در آمریکا بسیار صلح طلب و آرام بود اما با ضرباتی که از سفید پوستان خورد و به خصوص پس از ترور مهم ترین رهبر آن مارتین لوتر کینگ، جنبش های رادیکال تری نیز همچون پلنگ های سیاه(Black Panthers) به صورت مستقل شروع به مبارزاتی اغلب مسلحانه و تندروانه کردند. از این گذشته، تنش های بین نژادی در محلات و شهرهای آمریکا نیز گاه به گاه به شورش ها و تنش های شدید و بسیار پرهزینه ای می انجامید. و همین امر سبب شد که از انسان شناسان خواسته شود به صورت گسترده ای برای یافتن راه حل هایی برای این مشکلات قدم به میدان گذارند. بخش بزرگی از مطالعات مکتب شیکاگو از پیش از جنگ جهانی دوم تا پس از آن به همین مساله و البته مشکلات سایر قومیت های مهاجر به آمریکا اختصاص داشت. در نهایت نیز مکانیسم های تبعیض مثبت(Positive Discrimination) یعنی در نظر گرفتن سهمیه برای ورود سیاهان به دانشگاه ها و ادارات دولتی سبب شد که وضعیت آنها به تدریج بهبود بیابد و از سالهای دهه 1980 ما شاهد ظهور یک طبقه جدید از بورژوازی سیاه در آمریکا بودیم. با این وصف نه تنها مشکل سیاهان در آمریکا حل نشد بلکه مشکل سایر اقوام نیز به آن افزوده شد. در واقع برغم آنکه مکانیسم های تبعیض مثبت وضعیت سیاهان را تا اندازه ای بهبود بخشید ، هنوز هم آمریکا کشوری است که در آن به شدت نژادپرستی و جنایات نژادی دیده می شود. سیاهان و سفید پوستان برغم تمام نتایج علمی که نشان می دهند مفهوم «نژاد» کاملا سطحی است و انسان ها را نمی توان بر اساس تفاوت های ظاهری شان طبقه بندی کرد، عملا با تفکیکی که میان یکدیگر به وجود آورده اند سبب شکل گیری و پدید آمدن مفهوم فرهنگی نژاد شده اند و این امر را در خود و در دیگران درونی کرده اند. در نتیجه امروز ما شاهد ظهور یک «فرهنگ سیاه» همچون یک «فرهنگ سفید» در آمریکا هستیم. امروز اقلیت های قومی همچون آسیایی ها، هیسپانیک ها، یهودیان، کاتولیک ها ایتالیایی یا ایرلندی، مسلمانان و غیره نیز در آمریکا رفته رفته خرده فرهنگ های بی شماری را به وجود آورده اند که مساله همزیستی میان آنها را به یک معضل اساسی بدل کرده است. این معضل پیش از هر کجا خود را در چرخه های باطل و بیماری زایی نشان می دهد که شکست تحصیلی را به فقر، بیماری، الکلیسم، انحرافات اجتماعی، زندان ... متصل می کند اما در زندگی روزمره آمریکایی نیز هنوز تنش های قومی و جماعت گرایی های قومی باقی مانده اند و رویایی که زمانی بر آن بود که همه کسانی که به آمریکا می آیند پس از مدتی در این «دیگ ذوب» حل خواهند شد و به آمریکایی های تمام عیار بدل می شوند، امروز کاملا از میان رفته، جماعت ها هر چه بیشتر هویت خود را در خویشتن و ریشه هایشان جستجو می کنند. این امر نیز هر روز بر مشکلات و پیچیدگی های همزیستی می افزاید. واقعه یازدهم سپتامبر( حمله تروریست به برج های سازمان تجارت جهانی) خود نشانه ای بود از اینکه جامعه آمریکایی می تواند به سرعت عقب گرد کرده و درون اشکال جدیدی از آپارتاید و ضدیت با خارجی ها فرو رود. ضدیت با مسلمانان و عرب ها بعد از این واقعه نشان داد که نژاد پرستی در آمریکا شاید هرگز قابل از میان بردن نباشد. و بسیاری امروز با نگرانی این پرسش را مطرح می کنند و پاسخ آن را از انسان شناسان می خواهند که در چشم اندازی پنجاه ساله که این اقلیت های غیر سفید پوست در آمریکا به اکثریت عددی برسند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا سفید پوستان حاضر خواهند بود امتیازات گسترده اقتصادی - سیاسی خود را به کنار بگذارند و یا آمریکا به سوی نوعی آپارتاید خواهد رفت؟ اما جنبه دیگری که مطالعات انسان شناسی کاربردی در آمریکا داشته و آن نیز به مسائل قومی بر می گردد پدید آمدن شاخه ای از بازار یابی است که به آن بازاریابی و بازار های قومی(Ethnic Markets) می گویند، یعنی تولید کالاهایی برای افراد مختلف بنا بر قومیت و نژادشان و استفاده از این پدیده برای یافتن بازارهای جدید. این پدیده امروز به شدت در آمریکا رایج شده است. و به خصوص با برسمیت شناخته شدن تبار قومی در این کشور که بروز بیرونی آن را در ورود پرسش های مخصوص به تبار در سرشماری های جدید آمریکا( از سال 2000) می بینیم، بسیاری از شرکت های بزرگ به این فکر افتاده اند که محصولات خود را بنا بر مورد با نیازهای هویتی مصرف کنندگان سازش دهند. بزرگترین بازارهای قومی در حوزه مواد غذایی به وجود آمده است و پس از آن رسانه ها ( روزنامه ها و تلویزیون و رادیو) و سرانجام توریسم قومی؛ اما مطالعات بازاریابی نشان می دهد که هر محصولی را می توان برای بازار قومی با تغییراتی آماده کرد و به فروش بیشتری رساند و به سهم بزرگتری از بازار آن محصول دست یافت.حال پرسشی که برای انسان شناسان مطرح است: اینکه آیا گسترش این بازارها و این کالاهای قومی سبب شکل گیری جماعت گرایی های جدید و وارد شدن جامعه به حالت های انفکاک اجتماعی نخواهد شد؟ آنچه در آمریکا در سالهای درست پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد، یعنی همزیستی اقوام متعدد مهاجر و به خصوص حضور پر رنگ تر سیاه پوستان در همه عرصه های زندگی هنوز سالها زمان احتیاج داشت که به اروپا برسد اما این رسیدن ناگزیر می نمود. اروپا در حقیقت از سالهای دهه 1960 مهاجر پذیری خود را از مستعمرات پیشین به صورت گسترده افزایش داد و در روندی که تقریبا بیست سال به طول کشید نسل اولی از مهاجران غیر اروپایی - غیر مسیحی (اغلب اعراب شمال آفریقا، آسیایی های جنوب این قاره و سیاهان آفریقایی) وارد اروپا شدند. این گروه به این امید به اروپا می آمدند که زندگی بهتری را برای فرزندان خود فراهم کنند. اما آینده لزوما با آنچه در ذهن آنها می گذشت هماهنگ نبود. اغلب این گروه ها در نسل دوم و حتی سوم خود هنوز با مشکل جای گرفتن در جامعه میهمان و با تبعیض نژادی و برخوردهای نژادپرستانه روبرو بوده و هستند. هنوز در بریتانیا و فرانسه مشکل نسل های دوم و سوم مهاجران مسلمان وجود دارد و باز هم همان سناریوهای آمریکایی دیده می شود: شکست تحصیلی، فقر، الکلیسم، انحرافات اجتماعی که امروز مشکل جدیدی نیز به این مشکلات افزوده شده است و آن گرایش بسیار قدرتمندی است که در این مهاجران به بنیاد گرایی های ضد غربی وجود دارد. کار در اروپا همچون در آمریکا نیز بارها و بارها به شورش های گسترده کشیده است که هر چند تلفات جانی زیادی نداشته است اما همواره با میلیونها یورو خسارت همراه بوده است. امروز انسان شناسان کاربردی تلاش می کنند که با رویکرد جزئی نگر خود به مسائل با این مشکلات متعدد که جمعیت های شکننده خارجی یا دارای تبار خارجی را تهدید می کنند مبارزه کنند. متاسفانه با رشد نژادپرستی ها و احزاب راست طرفدار نژادپرستی کار آنها به مراتب سخت تر از دوران پیشین است. قانع کردن اروپایی هایی با تبار مسیحی و اروپایی به اینکه از این پس باید یک جامعه چند فرهنگی و چند زبانی و چند دینی را بپذیرند کار ساده ای نیست. ولی تعیین و تعریف هویت مشخصی برای بسیاری از این گروه های نسل دوم و سوم نیز که هویتی آمیخته میان هویت اروپایی و عرب و آفریقایی و اسلامی دارند نیز مشکل است. همین امر موضوع هویت را به یکی از پر چالش ترین مسائل جدید انسان شناسی کاربردی تبدیل کرده است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 391]