تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مؤمن بازگشت كننده به خدا، آمرزش خواه و توبه كننده است و منافق نيرنگباز، زيانبار و ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836321556




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گوشه‌هايي از اخلاق حضرت محمد(ص)


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: گوشه‌هايي از اخلاق حضرت محمد(ص)


مقدمه:

گرچه سيره نويسان، مورخان و اصحاب حديث از صدر اسلام تاكنون، جزئيات احوال رسول اكرم را در هزاران آثار و تأليفات خود گرد آورده‌اند و منابع بسيار غني و ارزنده در دسترس اهل تحقيق نهاده‌اند، ولي چون در بيشتر آن‌ها خصوصيات زندگي آن حضرت نه به طور دسته‌بندي منظم، بلكه در ضمن مطالب ديگر به شكل پراكنده ذكر شده است، اطلاع يافتن بر آن بر همه كس آسان نيست زيرا اغلب اين آثار به زبان عربي است و جز اهل آن زبان، ديگران قادر به استفاده از آن نيستند؛ به علاوه زندگاني ماشيني اين عصر كه مي‌بايست وقت و فراغت بيشتري براي افراد بشر ذخيره كند، برخلاف انتظار، موجب كمي فرصت شده و مردم را از صرف وقت جهت خواندن تأليفات مفصل باز داشته است. بنابراين نگارنده با توجه به اهميت موضوع و اعتراف به كم‌بضاعتي خود، مي‌كوشد به اندازه‌اي كه در حوصلة يك مقاله است، خلاصه‌اي از روش زندگاني آن حضرت را مطابق آنچه كه مورد اتفاق و يا مشهور در ميان مورخان و معتمدان اصحاب حديث است به طور فشرده در دسترس علاقه‌مندان قرار دهد و بار ديگر به قصور و ناتواني خود اعتراف مي‌كند.

آب دريا را اگر نتوان كشيد/ هم به قدر تشنگي بايد چشيد

***

با ستمديدگان

در دوران جاهليت نظام و قانوني كه حدود و حقوق افراد را تامين بكند و يا سازماني كه مرجع دادخواهي و احقاق حق بوده باشد، وجود نداشت و جز افرادي كه به قدرت و يا نفوذ شخصي و يا به عصبيت قبيله‌اي متكي بودند، باقي مردم، در معرض همه گونه تعدي به جان و مال و ناموس واقع مي‌شدند و خوي وحشيانة آكل و مأكول و قانون جنگل همه جا حكمفرما بود. در شهر مكه نيز همين وضع نابسامان جريان داشت، مخصوصاً با غريبان بيشتر بدرفتاري مي‌كردند و بسا مي‌شد در روز روشن، اموال آن‌ها را از دستشان گرفته و احياناً خود آن‌ها را هم به اسارت و بردگي مي‌كشاندند. البته در ميان اين جمع بي‌بند و بار، عده قليلي هم يافت مي‌شدند كه فضايل انساني را به يك جا ترك نگفته بودند و اثري از عواطف رحم و مروت در دلشان به جاي مانده بود و طبعاً از اين وضع ناهنجار رنج برده و به ستوه آمده بودند. روزي واقعه‌اي پيش آمد كه آن‌ها را به شدت تكان داد و نارضايتي‌شان جنبة مثبت پيدا كرد.

مرد غريبي از قبيله زبيد، كالايي در بازار مكه عرضه كرد و عاص بن وائل كه از سركشان قريش بود كالاي زبيدي را خريده و از دادن بهاي آن امتناع كرد. مرد مال باخته به هر دري كه رو آورد، كسي به دادش نرسيد. مأيوسانه، بالاي كوه ابوقبيس، صدا به دادخواهي بلند كرد و مي‌گفت:‌ اي خاندان فَهر (جد اعلاي قريش كه به مردانگي شهرت داشت) من غريب ديار شما هستم و هنوز مراسم عمره را انجام نداده ام. حرمت مرا رعايت نكردند و مالم را به ستم ربودند، كجايند جوانمرداني كه به دادم برسند و حق مرا باز ستانند. آه مظلوم در فضاي مكه پيچيد و دل اين عدة ناراضي را به تپش انداخت. محمد به اتفاق عمويش زبير بن عبدالمطلب به پا خاست و با همكاري چند نفر از سران قبايل قريش در خانه عبدالله بن جدعان تيمي گرد آمده، هم‌قسم و هم‌پيمان شدند، كه بدين هرج و مرج پايان بدهند و متفقاً به دادرسي ستمديدگان برخيزند. آن گاه به حالت اجتماع نزد عاص بن وائل رفتند. او كه ياراي مقاومت در برابر اين نيروي تحريك شده و عصباني را در خود نمي‌ديد به ناچار تسليم شد و مال اعرابي را پس داد.1

رسول اكرم بعدها از اين ماجرا ياد كرده و مي‌فرمود: «در پيماني كه خانة عبدالله بن جدعان بسته شد حضور داشتم و به هيچ قيمتي به شكستن آن تن در نمي‌دهم و هم اكنون نيز حاضرم در چنين پيماني شركت نمايم.»2

از نظر او همة افراد جامعه موظف به مقاومت در برابر ستمكاران هستند و نبايد نقش تماشاگر ايفا نمايند و مي‌فرمود: برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم، ياري نما. اصحاب گفتند معني ياري كردن به مظلوم را فهميديم ولي ظالم را چگونه ياري كنيم؟ فرمود دستش را بگيريد تا نتواند به كسي ستم كند.3

با خانواده

با همة نيرو و نشاط جواني، به واسطه عفت طبع و علو همت، هرگز تمايلات و هوس‌هاي عهد شباب به دلش راه نمي‌يافت. پيش از ازدواج با خديجه، هيچ گاه ديده يا شنيده نشد كه با زنان انس و الفت داشته باشد، ولي پس از هجرت به مدينه و در سن كهولت كه همسران متعدد اختيار كرد، هريك مبتني بر مصلحتي بود و اگر قصد كامجويي داشت، به سراغ پيرزنان سالخورده نمي‌رفت. برايش بسيار سهل بود كه از دوشيزگان ماهرو تمتع بگيرد. او كساني را كه ازدواج را فقط وسيلة لذت جويي قرار مي‌دهند، لعن و محكوم كرده است.4

اولين همسرش خديجه دختر خويلد اسدي است كه از خاندان سرشناس و خود بانوي اول قريش به شمار مي‌رفت. خديجه به عفت و شرافت آراسته بود و بدين امتياز او را طاهره مي‌ناميدند5 و يكي از ثروتمندان مكه بود. بارها اعيان قريش از او خواستاري مي‌كردند و چون مي‌دانست، كه آن‌ها به طمع ثروت به سراغش مي‌آيند، به همه جواب رد مي‌داد. حسن شهرت و فضايل اخلاقي محمد امين توجه خديجه را جلب كرده و گم گشته خود را در وجود او يافت و به همسريش درآمد. زناشويي‌آن‌ها به هوس و جاه و مال و جمال و يا به عنوان معامله و تفاخر كه در بيشتر پيوندهاي آن عصر متعارف بود، صورت نگرفت، بلكه بر شالودة تجانس اخلاقي و حب فضيلت و ائتلاف روحي و محبت متقابل استوار شده بود و اين پيوند، در پيشبرد دعوت اسلام و دلگرمي رسول اكرم عاملي مؤثر و بسيار سودمند گرديد. اين زن با فضيلت و فداكار، همه جا شريك رنج و راحت و در تحمل شدائد يار و مددكار همسر خود بود. همة ثروت و دارايي خود را در راه اعتلاي كلمة توحيد و كمك به مستمندان بخشيد. خديجه اولين كسي است كه به دين اسلام گرويد و پشت سر همسر خود به نماز ايستاد و تا او در قيد حيات بود، رسول اكرم زن ديگري اختيار نكرد.

رسول اكرم(ص) با همسران خود با عطوفت و عدل رفتار مي‌كرد و ترجيح بين آن‌ها قائل نمي‌شد و در مسافرت‌ها به هر كدام از آن‌ها، قرعه اصابت مي‌كرد او را همراه مي‌برد.6

او مطلقاً خشونت اخلاقي نداشت، خلاصه در مورد زنان نهايت رفق و مدارا را به كار مي‌برد و تندخويي و بدزباني همسران خود را تحمل مي‌كرد، چنان كه بعضي از آن‌ها گستاخي را به جايي رساندند كه اسرار داخلي او را فاش ساختند و با توطئه‌چيني و تباني آزارش دادند و به همين جهت آياتي از قرآن مجيد در تهديد و توبيخ آن‌ها نازل شد.7

پس از جنگ با بني‌نضير و بني‌قريظه، بعضي از همسرانش به تصور اين كه گنجينه‌هاي يهود به تصرف رسول اكرم درآمده است، به فكر زندگاني اشرافي و تجملي افتادند و تقاضاي زر و زيور كردند. او كه نمي‌خواست عدل اجتماعي را فداي هوس زنان بكند و بيت‌المال را مورد استفادة خصوصي قرار بدهد، از قبول تقاضايشان امتناع ورزيد و سخنان درشت آن‌ها را نشنيده گرفت. ابوبكر و عمر كه از ماجرا خبر يافتند در صدد تنبيه و تأديب دختران خود عايشه و حفصه برآمدند و رسول اكرم آن‌ها را منع كرد8 و تنها به اعراض و كناره گيري از همسران خود اكتفا كرد. پس از يك ماه متاركه، با نزول آيات قرآن دستور رسيد كه زنان خود را مخير كن، تا يكي از اين دو راه را انتخاب كنند: هر كدام از آن‌ها كه به ادامة همسري تو علاقمند است، بايد افزون‌طلبي را ترك كند و به همين زندگاني ساده و قناعت‌آميز بسازد و به اجر و ثواب بيشتري اميدوار باشد، و هريك از آن‌ها كه مال دنيا و زندگاني پرتجمل را بر تو ترجيح بدهد، او را با تجهيزات كافي و به نحو شايسته رها كن.9

رسول اكرم در دوراني كه زن را داراي روح انساني و حقوق بشري نمي‌دانستند، مقام و رتبة زن را به پاية يك انسان داراي حق و استقلال و متصرف در جان و مال خود بالا برد و هميشه حتي در لحظات آخر حياتش مداراي با زنان، يعني رعايت مقتضيات فطرت زن را توصيه مي‌كرد و در مقام توضيح و تمثيل مي‌‌فرمود:

«زنت به استخوان خميدة دنده‌ها مي‌ماند در همان وضعي كه هست سودمند است و اگر بخواهند آن را راست كنند مي‌شكند و ضايع مي‌شود.»10

نقشة خلقت و مرزهاي فطرت را نمي‌توان تغيير داد و آنچه كه در صلاحيت مردان است، از زنان ساخته نيست و در دستگاه آفرينش هر كدام موقعيت و مواهب خصوص به خود را داراست. در حسن معاشرت با زنان تاكيد فرموده و مي‌گفت: «همة مردمان، داراي خصلت‌هاي نيك و بد هستند و مرد نبايد تنها جنبه‌هاي ناپسند را در نظر بگيرد و همسر خود را ترك بكند، چه هرگاه از يك خصلت او ناراضي مي‌شود، خلق ديگرش ماية خوشنودي اوست و اين دو را بايد روي هم به حساب بياورد»11 و كساني را كه از تلاش در آسايش خانوادة خودشان كوتاهي مي‌نمايند، مورد لعن و نفرين قرار داده و گفت: «از رحمت خدا بدور باد كسي كه خانواده خود را ضايع كند و آن‌ها را به حال خود واگذار بنمايد».12

رسول اكرم با فرزندان خود نيز با مهر و عطوفت رفتار مي‌نمود و مي‌فرمود: «فرزندان ما به منزلة جگر پارة ما و تن ما هستند». در تربيت فرزندان خود كوشش مي‌كرد و به آن‌ها ادب اسلام مي‌آموخت و مي‌گفت: «فاطمه پاره‌اي از تن من است، او قلب و روح من است، هركس او را بيازارد مرا آزرده است، 13 حسن و حسين از منند و من از آن‌هايم».

حسن و حسين در حال سجدة نماز به گردن و پشتش مي‌نشستند و او آن قدر سجده را طول مي‌داد تا آن‌ها پايين بيايند و گاهي به آرامي آن‌ها را پايين مي‌آورد و از سجده برمي‌خاست، آن‌ها را دربرمي‌گرفت و به صورتشان بوسه مي‌زد. روزي يكي از حاضران گفت: ما هرگز فرزندانمان را نمي‌بوسيم. فرمود: «وقتي كه خدا رحمت را از دل شما كنده است من دربارة شما چه مي‌توانم كرد».

روزي ديگر كه حسن را روي زانو نشانده و صورتش را مي‌بوسيد، أقرع بن حابس گفت: من ده فرزند پسر دارم و تا به امروز حتي يك بار هم آن‌ها را نبوسيده‌ام. فرمود: «كسي كه رحم در دل ندارد خدا هرگز بر او رحمت نمي‌كند»14

او نه تنها فرزندان خود، بلكه اطفال ديگران را هم مورد نوازش قرار مي‌داد و دست به سر و صورت آن‌ها مي‌كشيد و دربرمي‌گرفت و به آن‌ها سلام مي‌كرد.15

موج رأفت و عطوفت رسول اكرم خدمتكارانش را نيز فرا گرفته بود. انس بن مالك گفت در مدت ده سال به خدمتش قيام مي‌نمودم و شبانه‌روز در خانه‌اش بودم، حتي يك مرتبه تندخويي و حرف درشت از او نديده و نشنيده‌ام.16

خلاصه آن كه او با خانوادة خود رفيقانه رفتار مي‌كرد، نه استبداد و تحكم و مي‌فرمود: «بهترين شما آن‌ها هستند كه با زن و فرزند خود به نيكي رفتار كند و من از همة شما خوشرفتارترم».17

با بردگان

برده‌گيري، يكي از عادات زشت و معرف خوي ستمگري بشر است و از صدر تاريخ پيدايش انسان متداول بوده و رفته رفته جزء حقوق اربابان و از اصول مسلم اجتماعي به شماررفته و در همة جوامع بشري آن چنان رسوخ يافته بود كه حتي عقلا و دانشمندان ملل نيز آن را متسحسن مي‌دانستند. در هيچ يك از تمدن‌ها نه تنها در برانداختن آن، بلكه در تعديل آن نيز قدمي برداشته نشده است. فلاسفة يونان معتقد بودند كه اساساً افراد بشر دو نوع آفريده شده‌اند: نخست آزادگان و دوم بردگان و اين نوع اخير تنها براي خدمت به نوع اول آفريده شده است.

ارسطو، نظام بردگي را يكي از ضروريات مجتمع بشري دانسته و گفته است در كارهايي كه به نيروي جسماني بيشتري نيازمند است، دولت بايد تنها از بردگان استفاده كند، نهايت آن كه به بهبود زندگي آن‌ها هم توجه نمايد!

رسول اكرم با عقل رشيد و وجدان سليم دريافته بود كه افراد بشر در اصل طينت و مواهب فطري نظير يكديگرند و همة آنان داراي روح و اراده و عواطف و احساسات انساني هستند و تفاوت در نژاد و رنگ و زبان و زاد و بوم و حتي امتياز در تقوي و دانش نيز، مطلقاً منشأ تبعيض در حقوق نمي‌تواند بود، پس چرا بعضي از افراد بشر، بعضي ديگر را به بردگي بگيرند و علاوه بر سلب آزادي، آن‌ها را از تمام حقوق بشري نيز محروم بدارند؟

او نيك مي‌دانست كه زدودن يك فكر هزاران ساله كه در دماغ هر دو دسته اربابان و بردگان رسوخ كرده است، جز از راه ايجاد تحول در طرز تفكر جامعه ميسر نمي‌گردد و با وضع يك مادة قانوني، بدون ضمانت اجرا از داخل نفس مالك و مملوك، يك نظام طبقاتي ريشه دار را نمي‌توان از ميان برداشت، چه اربابان اين ظلم فاحش را جزو حقوق اساسي خود مي‌پنداشتند.

بردگان نيز به كم عادت و مرور زمان نيروي اراده‌‌شان از كار افتاده و قدرت استقلال و تصرف را از دست داده بودند و حس آزادگي و آزادزيستن در وجودشان كاملاً تخدير شده و باورشان شده بود، كه حق حياتشان در همين وضع مرگ‌آساست. پس بايد اين شكل اجتماع را به تدريج و با پيشرفت رشد جامعه و اتخاذ تدابير حكيمانه حل كرد.ابتدا به هر مناسبتي به گوش هر دو طبقه فرامي‌خواند كه اربابان و بردگان، برادر يكديگر و همه آن‌ها از يك نژاد هستند و منشأ اصلي همگي از همين خاك زمين است18 و سفيدپوستان را بر سياه‌پوستان هيچ‌گونه مزيت طبيعي نيست و بدترين مردم نزد خدا همانا آدم

فروشانند.19 بردگان برادران شمايند كه زيردست شما واقع شده‌اند و داراي حقوق هستند.

شما بايد از هر نوع غذا كه مي‌خوريد به آن‌ها بخورانيد و از هر آنچه كه به تن خودتان مي‌پوشانيد به آن‌ها بپوشانيد و به كار طاقت‌فرسا وادارشان نكنيد و در كارها به آن‌ها كمك نماييد.20 هرگاه آن‌ها را صدا مي‌زنيد، ادب را رعايت كنيد و نگوييد «بندة من، كنيز من». مردان همة شما بندگان خدايند و همة زنان، كنيزان خدايند و مالك همگي او است، بلكه بگوييد «پسرك من، جوانك من».21 اين منطق رسا و دلنشين كه از اعماق قلب يك انسان‌دوست واقعي به عنوان پيام الهي تراوش مي‌كرد، در شكستن كبر اربابان و از بين بردن عقدة حقارت و زبوني از دل بردگان و در تحول فكري و ايجاد ترديد در آنچه كه قرن‌ها اصل مسلم مي‌پنداشتند، تاثير مي‌كرد و طبعاً به تجديدنظر وادارشان مي‌كرد و كم كم نتيجه مي‌گرفتند، پس چرا برادر، برادر خود را تسخير مي‌كند.

رسول اكرم، سپس با تدابير عملي، مردم را به آزاد كردن برده‌ها چه به وسيله تشويق و وعدة اجر و ثواب و چه به عنوان كفارة گناهان و گروگان و قبول توبه و يا به طور بازخريد؛ بدين معني كه بردگان، مبلغ معيني به اقساط، از دستمزد عمل خود به صاحبان خودشان پرداخت نموده و يا از بيت‌المال عمومي اين مبلغ به آن‌ها داده شود؛ راه آزاد ساختن بردگان را گشود و از سوي ديگر سرچشمة وارداتي آن را نيز بسته و يا بسيار محدود كرد، تا به مرور زمان خشك شود و عملاً پيشقدم شده و زيد بن حارثه، غلام خود را كه همسرش خديجه به او بخشيده بود آزاد كرد و براي اين كه حس حقارت و زبوني و زيردستي را از فكر او بيرون كند، در ميان جمع قريش او را پسر خواندة خود معرفي كرد و همين كه زيد به سن رشد رسيد، به منظور الغاي برتري نژادي كه دنياي آن روز و مخصوصاً قبايل عرب روي آن حساب مي‌كردند، دختر عمة خود زينب را به همسري او درآورد تا به ديگران درس عملي بدهد و قانون مساوات را پايه‌گذاري كند.

آداب معاشرت

در ميان جمع، بشاش و گشاده‌رو در تنهايي سيماي محزون و متفكر داشت. هرگز به روي كسي خيره نگاه نمي‌كرد و بيشتر اوقات چشم‌هايش را به زمين مي‌دوخت. درسلام كردن به همه، حتي بردگان و كودكان پيشدستي

مي‌كرد. اغلب دو زانو مي‌نشست و پاي خود را جلو هيچ‌كس دراز نمي‌كرد و هرگاه به مجلسي وارد مي‌شد، نزديك‌ترين جاي خالي را اختيار مي‌كرد. اجازه نمي‌داد كسي جلوي پايش بايستد و يا جا برايش خالي كند. سخن همنشين خود را قطع نمي‌كرد و با او طوري رفتار مي‌كرد كه او تصور مي‌نمود، هيچ كس نزد رسول خدا از او گرامي‌تر نيست.

بيش از حد لزوم سخن نمي‌گفت، آرام و شمرده سخن مي‌گفت و هيچ گاه زبانش را به دشنام و ناسزا آلوده نمي‌ساخت. در حيا و شرم حضور بي‌مانند بود. هرگاه از رفتار كسي آزرده مي‌گشت، ناراحتي در سيمايش نمايان مي‌شد ولي كلمه‌اي گله و اعتراض بر زبان نمي‌آورد. از بيماران عيادت مي‌كرد و در تشييع جنازه حضور مي‌يافت. جز در مقام دادخواهي، اجازه نمي‌داد، كسي در حضور او عليه ديگري سخن بگويد و يا به كسي دشنام بدهد و يا سعايت كند.

روزي، چند نفر از يهوديان بر او وارد شدند و با لحن مخصوصي كه دوپهلو بود، سلام كردند، در جواب آن‌ها گفت «وعليكم». عايشه به قصد آن‌ها متوجه شد و با عصبانيت شروع به پرخاش و ناسزاگويي كرد، رسول اكرم فرمود: عايشه آرام بگير و بدزباني نكن، مگر نمي‌داني خدا رفق با همه كس را دوست مي‌دارد.22

بخشايش و گذشت

بدرفتاري و بي‌حرمتي را نسبت به شخص خود با نظر اغماض مي‌نگريست، كينه كسي را در دل نگاه نمي‌داشت و درصدد انتقام برنمي‌آمد. روح نيرومندش كه در سطح بسيار بالاتر از انفعالات نفساني و عقده‌هاي روحي قرار داشت، عفو و بخشايش را بر انتقام ترجيح مي‌داد. حساسيتش درمقابل ناملايمات از حد حزن و اندوه تجاوز نمي‌كرد. در جنگ احد با آن همه وحشيگري و اهانت كه به جنازه عموي ارجمندش حمزة بن‌عبدالمطلب روا داشته بودند و از مشاهدة آن به شدت متألم بود، دست به عمل متقابل با كشتاركنندگان قريش نزد و بعدها كه بر مرتكبين آن و از آن جمله هند، زن ابوسفيان، دست يافت، در مقام انتقام برنيامد و حتي ابوقتادة انصاري را كه مي‌خواست، زبان به دشنام آن‌ها بگشايد، از بدگويي منع كرد.23 پس از فتح خيبر، جمعي از يهوديان كه تسليم شده بودند، غذايي مسموم برايش فرستادند، او از سوء قصد توطئه آن‌ها آگاه شد، اما آن‌ها را به حال خود رها كرد.24 بار ديگر زني از يهود، دست به چنين عملي زد و خواست زهر در كامش كند، او را نيز عفو كرد.25

عبدالله بن ابي سردستة منافقان كه با اداي كلمه شهادت مصونيت يافته بود، در باطن امر از اين كه با هجرت رسول اكرم به مدينه، بساط رياست او برچيده شده بود، عداوت آن حضرت را در دل مي‌پرورانيد و با يهوديان مخالف نيز سر و سري داشت و از كارشكني و كينه‌توزي و شايعه‌سازي عليه رسول اكرم فروگذار نبود، هم او بود كه در غزوة بني‌المصطلق مي‌گفت: چنانچه به مدينه برگشتيم، اين طفيلي‌هاي زبون را (مقصودش مهاجرين است) از خانة خود بيرون مي‌رانيم. ياران رسول اكرم كه دل پرخوني از او داشتند، از آن حضرت اجازه خواستند تا او را به سزاي اعمالش برسانند. آن حضرت نه تنها اجازه نداد، بلكه با كمال مدارا با او رفتار كرد و در حال بيماري به عيادتش رفت و سر جنازه‌اش حاضر شد و بر او نماز گذارد.26

در مراجعت از غزوة تبوك، جمعي از منافقان به قصد جانش توطئه كردند كه به هنگام عبور از گردنه، مركبش را رم بدهند تا در پرتگاه سقوط كند و با اين كه همگي صورت خود را پوشانده بودند، آن‌ها را بشناخت و با همة اصرار يارانش، اسم آن‌ها را فاش نساخت و از مجازاتشان صرف‌نظر كرد.27

حريم قانون

از هر نوع بدرفتاري كه به شخص مقدسش مي‌شد، عفو و اغماض مي‌كرد، ولي در مورد اشخاصي كه به حريم قانون تجاوز مي‌كردند، مطلقاً گذشت و مجامله نمي‌كرد و در اجراي عدالت و مجازات متخلف، هر كه بود، مسامحه روا نمي‌داشت. چه، قانون عدل، ساية امنيت اجتماعي و حافظ كيان جامعه است و نمي‌شود آن را بازيچه و دستخوش افراد هوسران قرار داد و جامعه را فداي فرد كرد. در فتح مكه، زني از قبيلة بني مخزوم مرتكب سرقت شد و از نظر قضايي جرمش محرز گرديد. خويشاوندانش، كه هنوز رسوبات نظام طبقاتي در خلاياي مغزشان به جاي مانده بود، اجراي مجازات را ننگ خانوادة اشرافي خود مي‌دانستند و به تكاپو افتادند، تا بلكه بتوانند مجازات را متوقف سازند، اسامة بن زيد را كه مانند پدرش نزد رسول خدا محبوبيت خاصي داشت، وادار كردند به شفاعت برخيزد، او همين كه زبان به شفاعت گشود، رنگ صورت رسول خدا از شدت خشم برافروخته شد و با عتاب و تشدد فرمود: چه جاي شفاعت است، مگر مي‌توان حدود قانون خدا را بلااجرا گذاشت؟ و دستور مجازات صادر كرد. اسامه متوجه غفلت خود گرديد و از لغزش خود عذر خواست و استدعاي طلب مغفرت كرد. براي اين كه فكر تبعيض در اجراي قانون را از مخيلة مردم بيرون بنمايد، به هنگام عصر در ميان جمع به سخنراني پرداخت و در ضمن عطف به موضوع روز كرده و چنين گفت: «اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند، بدين سبب كه در اجراي قانون عدالت، تبعيض روا مي‌داشتند، هرگاه يكي از طبقات بالا مرتكب جرم مي‌شد، او را از مجازات معاف مي‌كردند و اگر كسي از زيردستان به جرم مشابه آن مبادرت مي‌كرد، او را مجازات مي‌كردند، قسم به خدايي كه جانم در قبضه اوست، در اجراي عدل دربارة هيچ كس فروگذاري و سستي نمي‌كنم، اگرچه مجرم از نزديك‌ترين خويشاوندان خودم باشد».28

او خود را مستثني نمي‌كرد و فوق قانون نمي‌شمرد. روزي به مسجد رفت و در ضمن خطابه فرمود: «خدا سوگند ياد كرده است كه در روز جزا از ظلم هيچ‌ظالمي در نگذرد، اگر به كسي از شما ستمي از من رفته و از اين رهگذر حقي بر ذمة من دارد، من حاضرم به قصاص و عمل متقابل تن بدهم» از ميان مردم شخصي بنام سوادة بن قيس به پا خاست و گفت يا رسول‌الله، روزي كه از طائف برمي گشتي و عصا را در دست خود حركت مي‌دادي، به شكم من خورد و مرا رنجه ساخت. فرمود: «حاشا كه به عمد اين كار را كرده باشم. معهذا به حكم قصاص تسليم مي‌شوم.» فرمان داد همان عصا را بياورند و به دست «سواده» داد و فرمود «هر عضو بدن تو را كه خسته است به همان قسمت از بدن من بزن و حق خود را در همين نشأة دنيا از من بستان». سواده گفت نه، من شما را مي‌بخشم. فرمود: «خدا نيز بر تو ببخشد».29

آري چنين بود رفتار يك رئيس و زمامدار تام‌الاختيار دين و دولت در اجراي عدل اجتماعي و حمايت قانون.

احترام به افكار عمومي

در موضوعاتي كه به وسيلة وحي و نص قاطع، حكم آن معين شده است، اعم از عبادات و معاملات توفيقي، چه براي خود و چه ديگران، حق مداخله و اظهارنظر قائل نبود و اين دسته از احكام بدون چون و چرا و با تمام حدود مقرر مي‌بايست اجرا شود و تخلف از آن كفر به خدا محسوب مي‌شد. «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون»30 اما در موضوعات مربوط به كار و زندگي، اگر جنبة فردي داشت در عين حال يك امر مباح و مشروع بود، افراد استقلال رأي و آزادي عمل داشتند، كسي حق مداخله در كارهاي خصوصي ديگري را نداشت31 و هرگاه مربوط به جامعه بود، حق اظهارنظر را براي همه محفوظ مي‌دانست و با اين كه فكر سيال و هوش سرشارش در تشخيص مصالح امور بر همگان برتري داشت، هرگز به طور تحكم و استبداد رأي رفتار نمي‌كرد و به افكار مردم بي اعتنايي نمي‌نمود. نظر مشورتي ديگران را مورد مطالعه و توجه قرار مي‌داد و دستور قرآن مجيد را عملاً تاييد كرده و مي‌خواست مسلمين، اين سنت را نصب العين قرار بدهند.

در جنگ بدر در سه مرحله اصحاب خود را به مشاوره دعوت كرده و فرمود: نظر خودتان را ابراز كنيد. اول دربارة اين كه اصلاً به جنگ با قريش اقدام كنند و يا آن‌ها را به حال خود ترك كرده و به مدينه مراجعت كنند، همگي جنگ را ترجيح دادند و ايشان تصويب فرمود. 32 دوم محل اردوگاه را به معرض مشورت گذارد. نظر حباب بن منذر مورد تاييد واقع شد. سوم در خصوص اين كه با اسراي جنگ چه رفتاري بشود به شور پرداخت. بعضي، كشتن آن‌ها را ترجيح دادند و برخي تصويب كردند، آن‌ها را در مقابل فديه آزاد كنند و رسول اكرم با گروه دوم موافقت كرد. 33

در جنگ احد، روش مبارزه را در معرض شور قرار داد كه آيا در داخل شهر بمانند و به استحكامات دفاعي بپردازند و يا در بيرون شهر اردو بزنند و جلو هجوم دشمن را بگيرند، كه شق دوم تصويب شد.34

در جنگ احزاب، جلسه شوري تشكيل داد كه در خارج مدينه آرايش جنگي بگيرند و يا در داخل شهر به دفاع بپردازند و پس از تبادل نظر بر اين شدند كه كوه سلع را تكيه‌گاه قرار داده و در پيشاپيش جبهة جنگ، خندق حفر كنند و مانع هجوم دشمن گردند.35

در غزوة تبوك كه امپراطور روم از نزديك شدن مجاهدان اسلام به سرحد سوريا به هراس افتاده بود، چون به لشكر خود اعتماد نداشت به جنگ اقدام نمي‌كرد. رسول اكرم به مشورت پرداخت كه آيا پيشروي كنند و يا به مدينه برگردند. بنا به پيشنهاد اصحاب، مراجعت را ترجيح داد.36

چنانكه مي‌دانيم، همة مسلمانان به عصمت و مصونيت او از خطا و گناه ايمان داشتند و عمل او را سزاوار اعتراض نمي‌دانستند ولي در عين حال، رسول اكرم انتقاد اشخاص را (اگرچه بي‌مورد بود) با سعة صدر تلقي مي‌كرد و مردم را در تنگناي خفقان و اختناق نمي‌گذاشت و با كمال ملايمت با جواب مقنع، منتقد را به اشتباه خود واقف مي‌كرد. او به اين اصل طبيعي اذعان داشت كه آفريدگار جهان، وسيلة فكر كردن و سنجيدن و انتقاد را به همة انسان‌ها عنايت كرده است و مختص به صاحبان نفوذ و قدرت نيست. پس چگونه حق سخن گفتن و خرده گرفتن را مي‌توان از مردم سلب كرد و مخصوصاً دستور داده است كه هرگاه زمامداران كاري برخلاف قانون عدل مرتكب شدند، مردم در مقام انكار و اعتراض برآيند.رسول اكرم به لشكري از مسلمانان مأموريت جنگي داد و شخصي را از انصار به فرماندهي آن‌ها نصب كرد. فرمانده در عرض راه بر سر موضوعي بر آن‌ها خشم گرفت و دستور داد، هيزم فراواني جمع كنند و آتش بيفروزند. همين كه آتش برافروخته شد، گفت: آيا رسول اكرم به شما تأكيد نكرده است كه از اوامر من اطاعت كنيد؟ گفتند: بلي. گفت: فرمان مي‌دهم، خود را در اين آتش بيندازيد. آن‌ها امتناع كردند. رسول اكرم، از اين ماجرا مستحضر شد و فرمود: «اگر اطاعت مي‌كردند براي هميشه در‌آتش مي‌سوختند (مقصود آتش بيدادگري است) اطاعت در مورديست كه زمامداران مطابق قانون دستوري بدهند»37

در غزوة حنين، كه سهمي از غنائم را به اقتضاي مصلحت به نو مسلمانان اختصاص داد، سعد بن عباده و جمعي از انصار كه از پيشقدمان و مجاهدان بودند، زبان به اعتراض گشودند كه چرا آن‌ها را بر ما ترجيح دادي؟ فرمود: همگي معترضين در يك جا گرد آيند، آن گاه به سخن پرداخت و با بياني شيوا و دلنشين آن‌ها را به موجبات اين تبعيض و به اشتباه خودشان واقف كرد، چنانكه همگي آن‌ها به گريه افتادند و پوزش خواستند.38 هم در اين واقعه، مردي از قبيله بني‌تميم به نام حُر قوص (كه بعدها از سردمداران خوارج نهروان شد) اعتراض كرده، با لحن تشدد گفت: با عدالت رفتار كن. عمر بن خطاب از گستاخي او برآشفت و گفت: اجازه بدهيد، هم اكنون گردنش را بزنم. فرمود:‌ نه، به حال خودش بگذار. و رو به سوي او كرده و با خونسردي فرمود: «اگر من به عدالت رفتار نكنم پس چه كسي رفتار خواهد كرد؟»39 در صلح حديبيه، عمر بن خطاب در خصوص معاهدة آن حضرت با قريش انتقاد مي‌كرد كه چرا با شرايط غيرمتساوي پيمان مي‌بندد. رسول اكرم با منطق و دليل، نه با خشونت، او را قانع كرد.40شخصي از آن حضرت طلب داشت و در مطالبة حق، درشتي مي‌كرد، رسول اكرم همچنان ساكت بود، ولي اصحاب برآشفتند و درصدد تأديب او برآمدند. فرمود: «متعرض او نشويد، بگذاريد صاحب حق، حرف خود را بزند».آن گاه دستور داد كه شتري همسال شتر او خريده و به او بدهند، گفتند به همسال آن دسترس نيست و هر چه هست بهتر از مال اوست.

فرود: «همان بهتر و جوان‌تر را به او بدهيد».41

رسول اكرم با اين روش خود، عدل و رحمت را به هم آميخته بود و راه و رسم حكومت را به فرمانروايان دنيا مي‌‌آموخت، تا بدانند كه منزلت آن‌ها در جوامع بشري مقام و مرتبه پدر مهربان و خردمند است، نه مرتبه آقا و مالك الرقاب، و مي‌بايد همه جا صلاح امر زيردستان را در نظر بگيرند و نه اين كه هوس‌هاي خودشان را بر آن‌ها تحميل نمايند. مي‌فرمود: «من به رعايت مصلحت مردم از خود آن‌ها نسبت به خودشان اولي و شايسته ترم و قرآن مقام و منزلت مرا چنين معرفي كرده است:‌«النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم»42 پس هركس از شما از دنيا برود، چنانچه مالي از خود به جا گذارد، آن متعلق به ورثة اوست و هر گاه وامي داشته باشد و يا خانوادة مستمند و بي‌پناهي از او بازمانده باشد، دين او بر ذمة من و سرپرستي و كفالت خانواده‌اش به عهده من است».43

پي‌نوشت‌ها:

1- سيرة حلبي، ج 1، ص 157*2- همان منبع، ج 1، ص 156؛ سيرة احمد زيني، ج1، ص 101*3- صحيح بخاري، ج 2، ص 128*4- الاسلام روح المدينة، ج 2، ص 182*5- سيرة حلبي، ج 1، ص 163*6- صحيح بخاري؛ ج 4، ص 34*7- تحريم / 3 – 5*8- صحيح مسلم، ج 4، ص 187*9- احزاب / 28-29*10- صحيح بخاري، ج 7، ص 26*11- صحيح مسلم، ج 4، ص 178*12- وسائل الشيعه، باب العفو عن الزوجة.*13- نورالابصار، ص 27*14- صحيح مسلم، ج 7، ص 77*15- نورالابصار، ص 28*16- صحيح مسلم، ج 7، ص 73*17- وسائل الشيعه، باب العفو عن الزوجة*18- من لايحضره الفقيه، ص 575*19- همان منبع، ص 354*20- صحيح بخاري، ج 3، ص 149*21- صحيح مسلم، ج 7، ص 48*22- صحيح مسلم، ج 7، ص 4*23- امتاع الاسماع مقريزي، ج 1، ص 425*24- صحيح بخاري، ج 4، ص 100*25- صحيح مسلم، ج 7، ص 14*26- امتاع الاسماع مقريزي، ج 1، ص 496*27- همان منبع، ص 479*28- صحيح بخاري، ج 5، ص 152*29- بحارالانوار، باب وفات النبي*30- مائده / 44*31- صحيح مسلم، ج 8، ص 10*32- سيرة ابن هشام، ج 2، ص 253*33- امتاع الاسماع مقريزي، ج 1، صص 74 و 78 و 97*34- سيرة ابن هشام، ج 3، ص 7*35- امتاع الاسماع مقريزي، ج 1، ص 220*36- همان منبع، ص 463*37- صحيح مسلم، ج 6، ص 16*38- امتاع الاسماع مقريزي، ج 1، ص 431*39- صحيح بخاري، ج 4، ص 200*40- امتاع الاسماع مقريزي، ج 1، ص 296*41- صحيح بخاري، ج 3، ص 116*42- احزاب / 7*43- صحيح بخاري، ج 3، ص 118





يکشنبه|ا|28|ا|خرداد|ا|1391





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 85]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن