واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: نگاهي به تفكر فلسفي قرون وسطي در اروپا فلسفه اي از كليسا و براي كليسا
رضا احمديان راد
اشاره:
مشخصه اصلي فلسفه قرون وسطي، گرايش شديد به آموزه هاي مسيحيت بود و از اين جهت فلسفه مسيحي نيز ناميده مي شود. به مدت هزار سال از قرن پنجم تا پانزدهم ميلادي، كليه روابط اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و علمي از انديشه هاي مسيحيت تأثير مي پذيرفت و روند گسترش و ايجاد آنها به دست كليسا بود. در اين فلسفه، بسياري از تفكرات و آثار فلسفي يونان باستان و روم، به دليل الحادي بودن، كنار گذاشته شد. مهم ترين فلاسفه قرون وسطي عبارتند از: آگوستين قديس، اسكت اريژن، آنسلم، آبلار، آلبرت كبير و توماس آكوئيناس.
با سقوط امپراتوري روم در قرن پنجم ميلادي، اروپا وارد دوراني شد كه از آن با نام قرون وسطي ياد ميشود. اين دوره تقريباً از قرن پنجم تا قرن چهاردهم ميلادي ادامه يافت، اما گاهي تا قرن شانزدهم و آغاز علم نوين را نيز بخشي از قرون ميانه به حساب مي آورند. اين دوران، تقريباً طولاني ترين
بخش از تاريخ اروپاست، كه از يك سو به سال هاي
شكوفايي فلسفه يونان و از طرف ديگر به دوران رنسانس مربوط ميشود.
با بسته شدن مدارس فلسفي آتن در سال 529 به دست امپراتوري روم شرقي، فلسفه و
آموزههاي يونان پايان يافت و زمينه براي ظهور و رشد فلسفه قرون وسطي فراهم گشت، فلسفه اي كه در تقابل با انديشه يوناني و در جهت گسترش آيين مسيحيت قرار داشت. مشخصه اصلي فلسفه قرون وسطي، گرايش شديد به آموزه هاي مسيحيت بود و از اين جهت فلسفه مسيحي نيز ناميده
ميشود. بسياري از تفكرات فلسفي يونان به دليل الحادي بودن اين انديشه ها از سوي كليسا كنار گذاشته شد و تا حد امكان تفكر فلسفي شالوده و بنياني ديني پيدا نمود.
براي گرايش فلسفه وسطي به آيين مسيحيت
ميتوان دلايل متعددي را بيان ساخت، ولي اصلي ترين
عامل تسلط كليساي كاتوليك به عنوان تنها نيروي سازمان يافته در اروپا بود. كليسا كه املاك و ثروت فراواني را در اختيار داشت و از لحاظ ديني تنها مرجع جامعه بود، حاكميت خود را در اروپا بسط مي داد. كليساي كاتوليك در تمامي مسائل اجتماعي و سياسي دخالت مي كرد و حتي بر امور سياسي و دولت و نظام حكومتي نيز نظارت و كنترل داشت، لذا در قرون وسطي هر امر و پديده اي در خدمت كليسا بود. فلسفه و علم و ديگر تفكرات نيز در خدمت دين بود و در جهت تحكيم اصول و آموزه هاي مسيحيت قدم بر مي داشت، در اين برهه از تاريخ اروپا، هر انديشه اي در جهت خدمت به كليسا يا در ارتباط با مسيحيت شكل مي گرفت.
بدين ترتيب به مدت هزار سال از قرن پنجم تا پانزدهم، كليه روابط اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و علمي (دانش طبيعي، هنر، ادبيات و فلسفه) از انديشه هاي مسيحيت تأثير ميپذيرفت و روند گسترش و ايجاد آنها به دست كليسا بود. در اين دوره، كليسا بسياري از كتب و رساله هاي
يوناني و رومي و ديگر آثار مربوط به دوران قبل را به دليل آنكه شرك آلود و غيراخلاقي است، نابود كرد و بسياري از نوشته هاي
علمي و فلسفي انديشمندان يونان باستان چون افلاطون يا ارسطو از بين رفت.
ارتباط با انديشمندان مسلمان باعث شد تا مدارس علمي در ديرها و كليساها برپا شود و اهل تحقيق كه عموماً طلاب علوم ديني بودند به يادگيري علوم و فلسفه همت گماشتند. اين مدارس را به زبان لاتين اسكولا مي ناميدند، تحت تعليم و تربيت و نظارت كليسا قرار داشت و اصول و قوانين كليسا در آنها رعايت مي شد، بنابراين علم و حكمت و فلسفه مربوط به دوره قرون وسطي را اسكولاستيك مي ناميدند كه به زبان لاتين بيان و تدريس مي شد. اساس تشكيلات قرون وسطي بر جزم گرايي تكيه داشت كه با اسكولاستيك همراه بود.
در طول قرون وسطي كه در اصل حكومت توسط آباء كليسا و امپراتور الهي اداره مي شد، به تدريج سياست از جنبه فلسفي و آرمان گرايانه يوناني خود دور و وارد حوزه حقوقي سنت رومي شد. كليسا كه قدرت اصلي جامعه را تشكيل مي داد، به تنهايي قادر به اداره سرزمين هاي وسيع مسيحيت نبود، بنابراين افرادي را از ميان شاهزادگان و اشراف محلي براي اداره مناطق انتخاب مي كرد. در ابتدا روابط ميان اين افراد (پادشاه) و آباء كليسا به نفع هر دو طرف بود، پادشاهان با جمع آوري ماليات از مردم و ارسال بخشي از آن به كليسا وفاداري خود را اثبات مي كردند، از طرف ديگر در مسائل سياسي و نظامي از دستورات پاپ استفاده
ميكردند، در مقابل مزدي به نام زمين را از طرف كليسا دريافت مي كردند، در آيين مسيحيت تمام زمين هاي كشور از سوي خداوند به كليسا كه نمايندگان شرعي خدا در زمين بودند، اعطا شده و سران كليسا قدرت بخشش آن را به ديگر افراد وفادار به كليسا را داشتند. بدين ترتيب آباء كليسا نوعي حكومت ملوك الطوايفي تشكيل داده بودند. در مقابل كليسا حكومت سياسي يعني پادشاهان قرار داشتند كه با اتحاد با يكديگر سعي در حفظ استقلال و افزايش قدرت خود داشتند. بدين ترتيب بعد از مدتي اختلاف ميان كليسا و پادشاه آغاز گشت.
فلسفه قرون وسطي در كنار اينكه به مسائل ديني و معنوي و اخلاقيات پرداخته است، سعي كرده حدود و جايگاه كليسا و پادشاه را در مسائل سياسي و روحاني مشخص سازد و كاركرد و نقش اين دو را در مسائل اجتماعي تحليل و به برخي از مشكلات حاصل از اختلاف كليسا و نظام پادشاهي پايان دهد. در اواخر اين دوره سئوالاتي در زمينه ارتباط متقابل كليسا و امپراتوري و حدود وظايف آنها مطرح گشت كه فيلسوفان و انديشمندان اين دوران، سعي در بيان و تشريح آن داشتند.
مهمترين فلاسفه قرون وسطي عبارتند از: آگوستين قديس، اسكت اريژن، آنسلم، آبلار، آلبرت كبير و توماس آكوئيناس.
اين فيسلوفان سعي نمودند با استفاده از منابعي چون كتب فلسفي يونان و آثار ترجمه شده از فلاسفه مسلمان، از معقوليت مسيحيت دفاع نمايند، آنان با به كارگيري برهان و استدلال آموزه ها و اصول مسيحيت را تبيين و اثبات عقلاني كردند و موفق به تأسيس نظام فكري و فلسفي مدون و منتظم شدند.
آگوستين قديس در كتاب «شهر خدا» به مسئله انحطاط امپراتوري روم و مبحث چگونگي و حدود قدرت كليسا پرداخته است.
او با اعتقاد به دوگانگي ماهيت زندگي آدمي، پيكار سياسي ميان دولت و دين را به جامعه آسماني و جامعه زميني ربط داده است. جامعه آسماني نماينده خداپرستي و جامعه زميني نماينده خودپرستي است.
كليسا نماينده اجتماع آسماني در اين جهان است و افراد را براي پذيرش جامعه آسماني آماده مي سازد، دولت نماينده جامعه زميني است كه گناهكاران را در بر مي گيرد، او بدين ترتيب برتري و فرمانروايي كليسا بر دولت را اعلام نمود.
خدمت آكوئيناس به جامعه مسيحيت، تلاش او در جهت سازش عقل با ايمان بود و از اين راه دين مسيح را با فلسفه يوناني در آميخت. فلسفه سياسي آكوئيناس مانند اخلاقيات و مابعد الطبيعه او حاصل تركيب اصول عقايد مسيحي و غيرمسيحي است. او به حقوق طبيعي و قانون طبيعي اعتقاد داشت. او بيشتر به ماهيت قانون پرداخته و چهار نوع قانون ازلي يا ابدي و طبيعي و بشري و الهي را تقسيم بندي نموده است.
آنسلم از فيلسوفان اسكولاستيك قرن يازدهم هجري مي باشد كه معتقد بود كه انسان در زندگي خود مي بايد به حقايق ديني اعتقاد پيدا نمايد و سپس از راه تعقل ورزي بتواند آن را تكامل بخشد. او سعي داشت تا وجود خارجي خداوند را بدون استفاده از هيچ پيش فرضي اثبات نمايد. مفهوم خدا از ديد او مفهومي است كه از هر نظر در عالي ترين حد كمال است. از ديد او ميان ديانت و تعقل و ايمان و عقل بشري هيچ گونه تضادي وجود ندارد، او در بخشي از فلسفه خود به مسئله فوق پرداخته است. او را آگوستينوس دوم لقب داده اند.
پيتر آبلار نيز با در آميختن دو مسئله قانون طبيعي و اصول اخلاقي، نظريه و انديشه اي جديد را در فلسفه اخلاق ارائه داد. وي اعتقاد داشت كه مفاهيم اخلاقي دو هدف عمده را در بر دارد، نخست كسب سعادت حقيقي كه تنها آرمان و هدف زندگي انسان است و دوم بسط و تعهد به آموزه فضايل كه تنها راه جهت رسيدن به سعادت حقيقي
ميباشد. نيروي عقل و خردورزي در اين مسير ميتواند كمك بزرگي براي انسان باشد.
فلسفه و انديشه فلسفي و علمي قرون وسطي با وجود آنكه 10 قرن از تاريخ اروپا را به خود اختصاص داده است، پيام و محتواي علمي و فكري خاصي را در برنداشت، اين فلسفه فقط در خدمت كليسا و افزايش قدرت آن در جامعه بود. با توجه به تسلط و نفوذي كه كليسا در عرصههاي مختلف جامعه داشت، فلسفه قرون وسطي بيانگر اصول و آموزه هاي مسيحي، آن هم در جهت بالابردن منافع و جايگاه كليسا بود.
فيلسوفان اين دوره عمدتاً از رهبران و پيشروان آيين مسيحيت بودند كه از لحاظ ديني و مذهبي جايگاه قابل توجهي در جامعه داشتند و از حمايت هاي
مادي و معنوي آباء كليسا نيز برخوردار بودند، لذا در رساله هاي خود، انديشه ها و رويكردهايي را بيان ساختند كه در جهت منافع و قدرت كليسا باشد.
صرف نظر از برخي رويكردهاي اخلاقي كه در جهت بسط فضايل و ارزش هاي اخلاقي در جامعه بود، اصول فلسفي دوران قرون وسطي محتوا و مسئله خاصي را در بر نداشت.
فلسفه قرون وسطي، سعي نموده تا رابطه و حدود وظايف كليسا و پادشاه را تحليل نمايد و در اين رويكرد به جاي بيان قوانين منطقي و عقلي، با توسل به اصول الهي و معنوي، قدرت كليسا و پادشاه را در كشور مطلق و انكار ناپذير دانسته است. اين فلسفه فقط بر آموزه ها و اصول مسيحيت تكيه دارد و براي پاسخ به انتقادات و نقاط ضعف خود به اين آموزه ها متوسل مي شود.
منابع:
تاريخ فلسفه قرون وسطي و دوره تجدد، اميل بريه، ترجمه يحيي مهدوي، تهران: خوارزمي، 1377.
تاريخ فلسفه وسطي و رنسانس، محمد ايلخاني، تهران: سمت، 1382.
سرگذشت فلسفه، برايان مگي، ترجمه حسن كامشاد، تهران: نشر ني.
تاريخ فلسفه به زبان ساده، مليحه صابري نجف آبادي، تهران: سمت، 1389.
دوشنبه|ا|4|ا|ارديبهشت|ا|1391
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: رسالت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 714]