تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
راهنمای انتخاب شرکت‌های معتبر باربری برای حمل مایعات در ایران
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تست‌شده و 100٪ عملی)
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1866322215
خاطره جالب از یک مهماندار هواپیما!
واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: خاطره جالب از یک مهماندار هواپیما! در تمام مدتی که داشت اشک میریخت و حرف میزد، داشتم به این فکر میکردم که چی بهش بگم که آروم بگیره. دست گذاشتم رو نقطه ضعف خانومها... چندی پیش، اوایل پرواز دیدم که یه دختر هم سن و سال خودم داره بیصدا و آروم اشک میریزه... دلم خیلی سوخت براش. یه لیوان آب خنک براش بردم و بعد از اینکه مطمئن شدم گریه اش از ترس نیست، بهش گفتم اینو بخور تا من کارام تموم شه! بیام با هم حرف بزنیم. بعد از اینکه همه چی رو به راه شد، رفتم پیشش و گفتم: دوست داری به من بگی چرا داری گریه میکنی؟ با گریه تعریف کرد: من تازه ازدواج کردم و شوهرم برای یک سال توی شهر مقصد ماموریت داره. امشب از خانواده ام خداحافظی کردم. تا حالا این همه ازشون دور نبودم. نمیدونم چیکار کنم؟ خیلی بهشون وابسته هستم. از طرفی عاشق شوهرم هستم و از اون هم نمیتونم جدا بمونم و .... در تمام مدتی که داشت اشک میریخت و حرف میزد، داشتم به این فکر میکردم که چی بهش بگم که آروم بگیره. دست گذاشتم رو نقطه ضعف خانومها... حرفهاش که تموم شد، گفتم: برو خدارو شکر کن که شوهرت موقعیتش رو داره که تو رو ببره پیش خودش، یعنی باید از خدات باشه. تو این دوره زمونه، مردم 24 ساعت سر خونه زندگیشون هستن و چهار چشمی مراقب زندگی و شوهرشونن، هزار و یک اتفاق بد و ناگوار براشون میفته. نمیخوام حساست کنم (چشمک) اما خودت میدونی چی دارم میگم! البته شوهر تو٬ خیلی مرد خوبیه که داره موقعیت کنار هم بودنتون رو فراهم میکنه. (از اونجائیکه من همیشه تو پروازها حلقه دستمه، اشاره ای به دست چپم کردم و گفتم:) بیـــــا... مثل من خوبه که اصلاً نمیدونی الآن تو خونه ات چه خبره؟ شوهرت چیکار میکنه؟ با کی میگرده؟ چی میخوره؟ چی میپوشه؟ قدر موقعیتت رو بدون، ازش استفاده کن و به زندگیت بچسب. این شوهرته که برات می مونه. بعد هم یه قیافه ی ناراحت و نگران به خودم گرفتم و یه آه بلند هم کشیدم. باورتون نمیشه! عروس خانوم، گریه رو که فراموش کرد هیچ، دست من هم گرفته بود بهم دلداری میداد. من هم تو دلم از خنده غش کرده بودم... فقط منتظر فرصت بودم از پیشش بلند شم و برم.... پ.ن: دوستی به صورت خصوصی پرسید که چرا حلقه میندازم دستم تو پروازها؟؟؟؟ جواب: برای اینکه راحت تر باشم! حالا فکر نکنید من همچین تحفه ای هستما.... نه! محیط به شکلیه که ایجاب میکنه٬ موضع خودت رو با اطرافیانت روشن کنی! منبع: وبلاگ مهماندار هواپیما
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1204]
-
گوناگون
پربازدیدترینها