تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 30 بهمن 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر چیز دارای سیماست، سیمای دین شما نماز است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

کشتی تفریحی کیش

تور نوروز خارجی

خرید اسکرابر صنعتی

طراحی سایت فروشگاهی فروشگاه آنلاین راه‌اندازی کسب‌وکار آنلاین طراحی فروشگاه اینترنتی وب‌سایت

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

زومکشت

فرش آشپزخانه

خرید عسل

قرص بلک اسلیم پلاس

کاشت تخصصی ابرو در مشهد

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

مبل کلاسیک

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

کفش ایمنی و کار

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1860693816




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حال مظلومان عشق


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: حال مظلومان عشق


وقتي از من خواستيد مطلبي در باب نوروز بنويسم، اوّل مطلبي كه مثل سوزي زمستاني بر من تاخت اين بود كه با كدام حال و حوصله، با اين گرفتاري‌ها، اين دلهره‌ها و دلشوره‌ها كه از جنس زمهريرند، و آدم را چنان مي‌فسُرند كه چون سرانگشتي يخ‌زده از حركت مي‌ماند، كبود و كنجاله مي‌شود؟ اين انديشه چنان مرا لرزاند كه حس كردم در زمستاني گرفتارم از جنسِ زمستانِ بي‌پايانِ اخوان ثالث. زمستاني كه با سلام هيچ نوروزي شكفته نمي‌شود، زمستاني كه بافت آن از تقدير است، فصل بي‌انتهاي سردرگريباني انسان ايراني. بعد ديدم، اين زمستانِ بي‌سلامي ممكن است بر زيست‌جهان من مسلط باشد، امّا شقايق‌هاي كوهپايه‌هاي تربت جام، يا خرّم‌آباد، يا تبريز و شيراز، زير حكم آن نيستند. طبيعت، حتّي در اين وانفساي گرمايش جهاني، به ضربآهنگ دوَراني خود مي‌گردد. احكام لازم‌الاتباع خود را بر گل و بلبل و چمن صادر مي‌كند. جدا از اين كه من چه حس مي‌كنم، بي‌توجّه به اين كه من چه مي‌كشم و چه مي‌گويم خورشيد بر آسمان قد خواهد كشيد، روز لبه تاريك شب را پس خواهد زد، نسيم بهاري وزيدن خواهد گرفت و دشت و دمن سرزمينم فريبا مرا به خود فراخواهد خواند...

***

‏در اينجا است كه من ناگهان تلخي اين موقعيّت وجودشناختي، اين تراژدي را در بنِ استخوانم حس مي‌كنم. تجربه‌اي كه از اين گرفتاري ميان جهان طبيعت و جهان قدرت مرا تسخير مي‌كند از جنس ظلم است: اين عادلانه نيست كه طبيعت اين چنان دلفريبي كند و من اين چنين بي دل و دماغ باشم. يك طرف مرا به پرواز، به شادي، به آمدوشد هفت رنگ خود مي‌خواند، و يك طرف به قعر دلشوره‌اي ظلماني. ظلم جهان در روزهاي آخر زمستان وقيح‌تر به نظر مي‌رسد.

يك ايراني، نوعاً، چكار مي‌كند وقتي خودش را در اين تنگناي وجودشناختي مي‌بيند؟ مي‌رود به سراغ حافظ، مگر نه؟ گفتم بروم ببينم حافظ چه دارد براي اين موقعيّت، براي اين گرفتاري. گفتم مي‌روم غزل‌هاي حافظ راجع به نوروز را مي‌خوانم. گفتم بگذار اين نوعِ فالِ من باشد. «فرهنگ واژه‌نماي حافظ» را باز كردم گشتم ببينم واژه «نوروز» در كدام يك از غزل‌هاي حافظ هست. نمي‌دانم چرا با ديدن بسآمد واژه «نوروز» يا دقيق‌تر «نوروزي» (با ياي نسبت)، چون نوروز در وجه اسمي در ديوان نيست، تعجب كردم. خواجه آن را فقط 3 بار به كار برده است. يك بار در غزل «ابر آذاري بر آمد باد نوروزي وزيد (خانلري 1/225)؛ و دوبار هم در غزل «ز كوي يار مي‌آيد نسيم باد نوروزي» (خانلري1/445)، و «كه بيش از پنج روزي نيست حكم مير نوروزي» (3).

‏همين! البته به اين سه مورد مي‌توان و بايد شماري از كاربردهاي «بهار»، و «نوبهار» را نيز افزود. البته، بي‌ترديد، اشارات نزديك و دورتر ديگري هم به نوروز در شعرهاي خواجه مي‌توان يافت، مثلاً در نسبت كِنايي (متونيميك) با كاربردهاي گل، غنچه، و بلبل. امّا كاربردهاي «عيد» (10 بار) كه در آن حافظ يا به نوشيدن مي‌فرمان مي‌دهد، چون محروميّت از مي‌در راه است، و يا به خصوص چون آن محروميّت سپري شده است، را مي‌توان با آسودگي خيال كنار گذاشت چون در آن‌ها عيد اساساً همان عيد فطر است، حتّي اگر به بهار افتاده باشد. در اين غزليّات اغلب، مستقيم يا به كنايه، به ماه و نو شدن آن هم اشاره مي‌رود. در حاليكه ويژگي نوروز نسبت آن است با خورشيد، از جمله، امّا نه تنها، براي اينكه نوروز به تقويم شمسي مربوط است و فطر به تقويم قمري، يكي هميشه به ايران و به تقويم شهرياري و طبيعيِ آن ارجاع مي‌دهد، و يكي به عرب و به تقويم ديني.

‏امّا من تصميم را گرفته بودم. تنها در دو غزل حافظ واژه نوروز را مي‌بينيم. و جالب اين است كه اين دو غزل وجوه مشترك فراواني دارند، طوري كه مي‌شود گفت كه دو روايت‌‌اند از يك وضعيّت وجودشناختي همسان. كافي است يكي از اين دو را خوب و از نزديك بخوانيم تا آن يكي را هم بفهمييم. بگذاريد غزل 225 در ديوان مصحح خانلري را بخوانيم.

‏‏1‏. ابر آذاري بر آمد باد نوروزي وزيد

وجه مي ‌مي‌خواهم و مطرب كه مي‌گويد رسيد

2‏ .شاهدان در جلوه و من شرمسار كيسه‌ام

بار عشق و مفلسي صعب است و مي‌بايد كشيد

‏3‏ .قحط جود است آبروي خود نمي‌بايد فروخت

باده و گل از بهاي خرقه مي‌بايد خريد

‏4‏. گوييا خواهد گشود از دولتم كاري كه دوش

من همي كردم دعا و صبح صادق مي‌دميد

‏5‏ .دامني گر چاك شد در عالم رندي چه باك

جامه‌اي در نيك‌نامي نيز مي‌بايد دريد

6‏. اين لطافت كز لب لعل تو من گفتم كه گفت

وآن تطاول كز سر زلف تو من ديدم كه ديد

‏7‏ .تير عاشق‌كش ندانم بر دل حافظ كه زد

اين قدر دانم كه از شعر ترش خون مي‌چكيد

‏8 . ‏ عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق

گوشه‌گيران را ز آسايش طمع بايد بريد

زمان داخلي غزل وقتي است در نخستين روزهاي بهار (آذار ماه ششم تقويم سرياني است)، و شايد هم آخرين روزهاي زمستان. نوروز با بهره‌گيري از كنايه جزء به كل (متونيمي) با نسيم آن مشخص شده است. اصولاً ساختار معناآفريني اين غزل بيش از آن كه استعاري (متافوريك) باشد كنايه‌اي (متونيميك) است؛ غزل، بيش‌تر (امّا نه منحصراً) از طريق نمونه‌پردازي عمل مي‌كند تا نمادآفريني. مثلاً، باد نوروزي در عين اينكه يكي از خاصّه‌هاي بهار است، يعني بخشي از يك مجموعه كه شامل گل (بيت‌هاي 3 و 5) و ابر (بيت 1) و باغ (بيت 5) و غيره نيز مي‌شود، و از اين نظر نقشي كِنايي دارد، عاري از كاركردِ استعاري هم نيست؛ چون اين باد در شعر حافظ حكم پيك بهار را هم دارد. به عنوان نماد، باد نوروزي نويد آغازيدن بهار را مي‌دهد. امّا باد يك كار ديگر هم مي‌كند. باد وجه كنشي و اغواگرِ بهار است. اين باد بهاري است كه شاعر را در گوشه خلوت‌اش نيز رها نمي‌كند. باد بهاري نمي‌گذارد شاعر خود را از اغواي طبيعت، از حكم بهار، پنهان كند. باد بهاري حتي «آسايشِ» خلوت شاعر را به هم مي‌ريزد. حافظ مي‌گويد: «گوشه‌گيران را ز آسايش طمع بايد بريد.»

‏بوي مست‌كننده بهار كه مثل يك اصل وجودشناختي، مثل بُعدي از «آنجابودگي» انسان، راه گريز را بر شاعر بسته است، او را ياد مي‌انداخته است. امّا مي‌متعلّق به مجموعه‌اي است كه مي‌شود آن‌ را مجموعه «ملزومات شادماني نوروزي» خواند، همان‌گونه كه گل و باغ و ابر و باد عضوهاي مجموعه‌اي هستند كه مي‌شود آن را مجموعه «فريبايي‌هاي بهاري» دانست. حافظ دو عضو ديگر از اين مجموعه را نام مي‌برد: مطرب و شاهد. مي‌و مطرب و شاهد نمونه‌اي هستند از ملزومات شادخواري نوروزي به عنوان يك فهرست. بهار مثل يك معشوق خوش‌بو، خوش‌رنگ، لطيف،‌تر و تُرد، خود را به فريبايي به شاعر عرضه كرده است. تنها راه درست، به حكم اصلي كه از نوعي آداب‌داني وجودشناختي بر مي‌خيزد، شاعر را به شادماني موظّف مي‌كند. در معادله اين دو مجموعه، شادماني بهاي فريبايي است. هرگونه واكنش‌ ديگري در مقابل آمدن بهار رسوايي‌آور است، شرمساري (بيت 2) دارد. ناحقّي است، بي‌معرفتي محض است.حكم نوروز هميشه شادي است. شكل اين شاديِ نوروزي براي حافظ آن‌جهاني نيست، حتّي اگر شاعر بر گذرا بودن انگشت بگذارد براي از دست ندادن فرصت شادي است، و نه براي نفي آن به اين بهانه كه چون گذرا است بي‌هوده و بي‌ارزش است. چون نوروز مي‌آيد و تُند مي‌گذرد، چون عمر گل پنج روزي بيش نيست، بايد گل را ارج نهاد. اين فرمان به اين جهان است، آري گفتن است به آن، و نه پشت كردن به آن به سوي زمان لايتغييّر بي‌كران. پشتِ اين فرمان به سوي عرفان است، و به زهد، كه نام نوعي مذهب‌گرايي است كه در آن ارج زمان و زيستِ‌زميني به سطح ابزاري براي يك پروژه فراجهاني فروكاسته مي‌شود.

‏نيچه يك جا مي‌گويد اگر آشپز بزرگي به دنيا نيآمده‌ايد با اشتهاي بزرگي بر سفره حاضر شويد. اين نوعي است از ادب. در مقابلِ عرضه فريباي طبيعت، شاعر بايد ميزبان بهار باشد، بايد، موظّف است، در مقابل اين عشوه‌گري طبيعت دست خالي نباشد. بي مي‌و مطرب و شاهد بودن حالا كه بهار خود را هفت‌قلم‌آراسته عرضه كرده است بي‌ادبي است.

‏مشكل، امّا، اين است: دست شاعر خالي است. زمانه او را مفلس كرده است. روزگاري است كه در آن «قحط جود» است (بيت 3) و «كرامت» (بيت 5). اين نيست كه ثروت نيست، كه فقري واقعي نمي‌گذارد شاعر حق بهار را بگذارد. قحط ظلمي نيست از جانب طبيعت. اين قحط خصلتي است از مناسبات ميان انسان‌ها. آنچه هست خشكسالي نيست، خسّت است، گرانجاني است، سهيم‌نشدن مائده‌هاي زميني است. طبيعت سخاوتمندي خودش را تكرار كرده است. نوروز عليرغم‌هاي گمراهي‌ها و گناه‌هاي انسان باري ديگر براي نو كردن جهان آمده است. آنچه ميان طبيعت و شاعر، به مثابه عاشق و معشوق، فاصله انداخته است، آنچه نمي‌گذارد تا ميان شاعر و طبيعت نسبت وجودشناختي درستي برقرار شود كه شرم را بر آن دست تطاول نباشد، يك اصل اجتماعي است، يا دقيق‌تر اصلي مربوط به نابرابري در درون مناسبات ثروت و قدرت.

‏خلاصه كنيم: ديركِ مضموني غزل استقبال از بهار است. شعر دورِ اين مضمون،‌ دور استقبالِ شاعر از بهار و محروميّت او از لوازم اين استقبال، ريخته‌گري شده است. حافظ در اين غزل سه پديده، سه رده، يا دقيق‌تر دو ساختار و يك امر غير ساختاري، را به شعرش فرامي‌خواند تا جهاني انبوه، امّا متضّاد، يك وضعيّت وجودشناختي تنش‌آلود، را به ترسيم بكشد؛ وضعيّتي كه در آن عدالت نسبتي است در درون ساختار قدرت، امّا بين انسان و طبيعت. اين سه رده هستي‌شناختي عبارتند از: ساختار طبيعت با ضربآهنگ و احكام خودش، ساختار قدرت با ايستايي و پويايي، و با قواعد خودش، و سرانجام شاعر كه ميان مقتضيّات و احكام اين دو ساختار گيرافتاده است.

‏در اينجا حافظ تعريفي از عدالت به دست مي‌دهد كه غيرقضايي است، امّا عميق، و تازه: عدل آن كنشي است كه ميان انسان وطبيعت نسبتي عاري از شرمساري برقرار مي‌كند. ظلم آن كنشي است كه نمي‌گذارد شاعر حق نوروز را بدهد، كه نمي‌گذارد او «وقت را غنيمت بشمرد.» ظلم آن است كه بگذاريم نوروز بيايد و برود و ما در آنچنان جهاني دست‌سازِ انسان زندگي كنيم كه نتوانيم به تازگي و طراوات بهار پاسخي مناسب دهيم، نتوايم نويي نوروز را با شادماني خود سپاس بگزاريم. ظلم ناشكري انسان است در مقابل ضربآهنگ جهان، وقتي انسان جهانش را چنان ساخته باشد كه در آن شكرگزاري از ضربآهنگ هستي ناممكن باشد.‏حافظ در اينجا چكار مي‌كند: شعرش را نيايشي مي‌كند براي برقراري اين عدالت. با ظرافتي كه در آغاز آشكار نيست، در نسبتي كه ميان بيت‌هاي 5-7 برقرار مي‌كند لبان سلطان را به گلي تشبيه مي‌كند كه مي‌تواند با بوي بادِ نوروزي بر واژگان عدالت گشوده شود.

‏گوئيا اين شكرگزاري در روزگار عسرت خويشكاري شاعر ايراني است. سده‌ها بعد فريدون مشيري با شنيدن «بوي باران، بوي سبزه، بوي خاك»، امّا اين بار بي آنكه دست به دامان سلطاني شود، مي‌سرايد:

‏‏اي دل من گرچه در اين روزگار

جامه رنگين نمي‌پوشي به كام

باده رنگين نمي‌نوشي ز جام

نقل و سبزه در ميان سفره نيست

جامت از آن مي‌كه مي‌بايد تهي است

اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم

اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار

گر نكوبي شيشه غم را به سنگ

هفت رنگش مي‌شود هفتاد رنگ

در اين شعر مشيري كه چنان به غزل حافظ نزديك است كه انگار از يك موقعيّت هستي‌شناختي كمابيش يكسان برمي‌جوشد، شاعر ديگر سلطان را مخاطب قرار نمي‌دهد. روي شاعر اين بار با ما است. جنس عسرت ما دموكراتيك است، امّا حكم نوروز همچنان برقرار است. دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار. نوروزتان پيروز.





سه|ا|شنبه|ا|1|ا|فروردين|ا|1391





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 44]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن