تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
راهنمای انتخاب شرکتهای معتبر باربری برای حمل مایعات در ایران
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1866182675


آيا جامعهشناسيِاسلامي به مثابه يك حوزه تمحض علمي است؟خبرگزاري فارس: آيا «جامعهشناسياسلامي» تنها به اعتبار «موضوع» و «نظريهپرداز» اسلامي است؟! آيا پرادايم آن همان پرادايم «جامعهشناسي بومي» است؟! چرا دفاع از آن به معناي نفيمطلق «جامعهشناسيغربي» نيست؟
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: آيا جامعهشناسيِاسلامي به مثابه يك حوزه تمحض علمي است؟خبرگزاري فارس: آيا «جامعهشناسياسلامي» تنها به اعتبار «موضوع» و «نظريهپرداز» اسلامي است؟! آيا پرادايم آن همان پرادايم «جامعهشناسي بومي» است؟! چرا دفاع از آن به معناي نفيمطلق «جامعهشناسيغربي» نيست؟
خبرگزاري فارس: آيا «جامعهشناسياسلامي» تنها به اعتبار «موضوع» و «نظريهپرداز» اسلامي است؟! آيا پرادايم آن همان پرادايم «جامعهشناسي بومي» است؟! چرا دفاع از آن به معناي نفيمطلق «جامعهشناسيغربي» نيست؟

به گزارش گروه فضاي مجازي خبرگزاري فارس،ساتيت تحليلي برهان مطلبي را در باب جامعهشناسيِاسلامي منتشر كرد.
1. مقدمه:
در سالهاي گذشته، مقام معظم رهبري در ضمن برخي از بيانات خويش، به تأثيرات مخرّب «علوم انساني سكولار» بر باورهاي اسلامي و انقلابي نسل جوان اشاره كردند و از ضرورت توليد «علوم انساني اسلامي» با تكيه بر مباني تفكر اسلامي سخن گفتند و البته آگاهان به خوبي ميدانند كه اين هشدارها و مطالبهها اختصاص به مقطع زماني پس از «فتنهي سال 88» ندارد؛ بلكه ايشان از سالهاي مياني دههي هفتاد به بعد، همواره بر اين «مسألهي بنيادي» پاي فشردند و تأكيد كردند.
در اين باره بايد گفت اين خواست كليدي رهبر معظم انقلاب از دو سو دچار مظلوميت و مهجوريت است:
اول، از سوي نيروهاي فكري متعهد به آرمانهاي انقلاب كه گامي جدّي و بنيادي در اين راستا برنميدارند.
دوم، از سوي نيروهاي فكري دگرانديش كه از اساس، اعتقادي به توليد «علوم انساني اسلامي» ندارند.
از اين رو، اكنون ما با يك خواست تاريخيِ معطلمانده روبرو هستيم كه متأسفانه به دليل وجود همين آسيبها، قدري صورت تكرار مكرّر نيز يافته و رنگ كليشه و شعار پذيرفته است. افزون بر اين، فعالان جبههي دگرانديشي در طول اين سالها، شبهات و مناقشات نظري مختلفي را در مقابل ايدهي «علوم انساني اسلامي» مطرح كردهاند تا مسير اين حركت، ناهموارتر و دشوارتر گردد. برههي كنوني از جهات مختلف فرهنگي و معرفتي، زمان مناسبي است كه اين ايده به ميدان تفكر و تدقيق آورده شود و تا واصل گرديدن به نتايج مطلوب رها نگردد. طرح پيش رو، به «جامعهشناسي» به عنوان يكي از شاخههاي مهم «علوم انساني» اختصاص دارد و نمايانگر اساسيترين مباحث مربوط به «جامعهشناسي اسلامي» و روند توليد آن است.
2. تعريف حوزه ي تمحّض علمي:
1-2. تعريف علمِ «جامعه شناسي»
«جامعهشناسيِ اسلامي»[1]، سنخي و صنفي از علمِ «جامعهشناسي»[2] است كه در برخي از جهات تكوّنبخش خويش به مثابه يك قلمرو علمي[3]،از معارف نظري[4]و احكام عملي[5]«اسلام»[6]به عنوان يك دين الهي، تأثير ميپذيرد. اين گزاره كه «جامعهشناسي اسلامي، سنخي و صنفي از علم جامعهشناسي است»، مبتني بر يك پيشفرض فلسفي[7]است و آن اين است كه علم «جامعهشناسي»، يك يا چند جزء و عنصر «ذاتي»[8]دارد كه قابل سلب از آن نيست. از اين رو، تمام سنخها و صنفهاي علم «جامعهشناسي»، تنها در پهنهي اجزاء و عناصر «عَرَضي» اين علم، با يكديگر تفاوت دارند. در واقع، اجزاء و عناصر «عَرَضي» علم «جامعهشناسي»، چه بالفعل باشند و چه بالقوّه، اجزاء و عناصر «ذاتي» هر يك از سنخها و صنفهاي علم «جامعهشناسي» هستند. از نظر نگارندهي اين سطور، اجزاء و عناصر «ذاتي» علم «جامعهشناسي» عبارتند از:
الف) در قلمرو «موضوع»[9] علمِ «جامعه شناسي»
همهي سنخها و صنفهاي علم «جامعهشناسي»، منطقاً ميبايد «جهان اجتماعي»[10]و يا پارههايي از آن را مطالعه كنند و به هيچ رو، از اين حكم كلّي، گريزي ندارند؛ به گونهاي كه برگرفتن «موضوع» ديگر براي علم «جامعهشناسي»، مساوي با «انحلال و انهدامِ منطقي» اين ساحت علمي است.[11]جهان اجتماعي به مثابه موضوع علم «جامعهشناسي»، شامل دو دسته «هستي» است: «عامليتها(يا كنشگران) اجتماعي»[12] و «ساختارهاي اجتماعي[31]
ب) در قلمرو «روش»[14]علمِ «جامعه شناسي»
جامعهشناسي يك «علم» است و «علم» با «معرفت عاميانه و روزمره» تفاوت دارد، اما تفاوت آن در «محتوا و مضمون روش» نيست؛ يعني خطاست اگر به عنوان مثال، «روش تجربي»[15] را جزء «عناصر ذاتيِ» علم جامعهشناسي – و حتي به طور كلّي علوم انساني- قلمداد كنيم[16]، بلكه تفاوت «علم» با «معرفت عاميانه و روزمره» در «صورت و شكل روش» است.
براي توضيح بيشتر بايد گفت «صورت و شكل روش» در «معرفت عاميانه و روزمره»، شخصي و سليقهاي و غيرمنطقي است، اما در علم و به تبع آن جامعهشناسي، نظاميافته و قاعدهمند است.[17] بنابراين، «نظاميافتگي» و «قاعدهمنديِ» صورت و شكلِ روش در علم جامعهشناسي، جزء عناصرِ ذاتي آن است.
2-2. تعريف علم «جامعهشناسيِ اسلامي»
1-2-2. تعريف علم «جامعهشناسيِ اسلامي» به صفات ثبوتيه
حال، بخش دوّم تعريف را شرح ميدهيم. گفته شد «جامعهشناسيِ اسلامي در برخي از جهات تكوّنبخش خويش به مثابه يك قلمرو علمي، از معارف نظري و احكام عملي اسلام به عنوان يك دين الهي، تأثير ميپذيرد». مسألهي محتاج دقت و بيان اين است كه «جامعهشناسي» به عنوان يك «علم»، از كدام جهت يا جهتها از «اسلام» به عنوان يك «دين»[18]تأثير ميپذيرد كه محصول اين تعامل و اتصال، يك حوزهي علمي به نام «جامعهشناسي اسلامي» ميشود؟ به عبارت ديگر، «ذاتيات» و «مقوّمات اصلي» آنچه كه ما «جامعهشناسي اسلامي» ميخوانيم و آن را سنخي و صنفي از علمِ «جامعهشناسي» ميانگاريم، چه عناصري هستند؟ از نظر نگارنده، پاسخ اين پرسش اساسي و مناقشهآفرين، به شرح زير است:
الف) در قلمرو «مبادي» علمِ «جامعهشناسي اسلامي»
هر سنخ و صنفي از علمِ «جامعهشناسي»[19]،خواهناخواه، مبتني بر يك سلسله اصول موضوعه(يا مفروضات و يا پيشفرضها) است كه ما آن ها را «مبادي علم اجتماعي[02] ميخوانيم. اين تعبير دلالت بر پهنهي معرفتي دارد كه امروزه «فلسفهي علوم اجتماعي»[21] به شمار ميآيد.
سرفصلهاي اصلي مباحث«مبادي علم اجتماعي» يا «فلسفهي علم اجتماعي» در سه ساحت قرار ميگيرند: «مبادي هستيشناختي علم اجتماعي»[22]كه شامل مسألههاي معطوف به شناخت هستيهاي اجتماعي از قبيل جامعه، ساختار اجتماعي، عامليت انساني و ... است؛ ، «مبادي معرفتشناختي علم اجتماعي»[23]كه شامل مسألههاي معطوف به معرفت اجتماعي از قبيل امكان تحقق معرفت اجتماعي، روش(منابع) تحصيل معرفت اجتماعي، حدود قطعيّت معرفت اجتماعي، دامنهي تعميم معرفت اجتماعي و ... است؛ و «مبادي هنجارشناختي علم اجتماعي»[24] كه شامل مسألههاي معطوف به بايدها و نبايد حاكم بر علم اجتماعي و زندگي اجتماعي از قبيل بايستگي و مطلوبيت حضور دين در علم اجتماعي و زندگي اجتماعي، غايات علم اجتماعي و زندگي اجتماعي و ... است.[25]دين اسلام در تمام عرصههاي نظري ياد شده، ميتواند مدخليّت و تأثير جدّي داشته باشد.[26]
ب) در قلمرو «مسألهها»[27]ي علمِ «جامعهشناسي اسلامي»
در اين باره، بايد از دو گونه اثرگذاري و ارتباط سخن گفت:
گونهي اول: انتخاب مسألههاي اجتماعي. در روايات اسلامي تعبير «علم نافع» وجود دارد كه دلالت بر اظهارنظر دين در حوزهي انتخاب مسألههاي علمي دارد. بر اين اساس، جامعهشناسي اسلامي، مطالعهي هر نوع مسألهي اجتماعي[28] را تجويز نميكند و يا دستكم براي برخي از اقسام مسألههاي اجتماعي، اولويت و اهميتي قائل نيست.
گونهي دوم: پاسخدهي به مسألههاي اجتماعي. در متون اسلامي اصلي (قرآن كريم و روايات)، برخي مسألههاي اجتماعي، مطرح و به آن ها «پاسخ» داده شده است. از آنجا كه اين پاسخها، عيناً در متن دين اسلام آمده، جامعهشناسي متكي بر آن ها را بايد جامعهشناسي اسلامي انگاشت. به عنوان مثال، علل برخي آسيبهاي اجتماعي در متون اسلامي بيان شده؛ و يا به علل انحطاط و انقراض جوامع بشري اشاره شده؛ هم چنين احكام خاص اجتماعي (همانند امر به معروف و نهي از منكر كه شكلي از نظارت متقابل اجتماعي است) تشريع گرديده است. بنابراين، رويكرد ياد شده را بايد رويكرد چندمعياري[29]دانست كه معيارهاي آن، مبادي و مسألهها هستند.
سنخي و صنفي از علمِ «جامعهشناسي» كه در برخي از جهات تكوّنبخش خويش به مثابه يك قلمرو علمي، از معارف نظري و احكام عملي «اسلام» به عنوان يك دين الهي، تأثير ميپذيرد.
تأثيرپذيري از اسلام
مبادي
مسألهها
1-2-2. تعريف علم «جامعهشناسيِ اسلامي» به صفات سلبيه
الف) جامعهشناسي اسلامي، به اعتبار «موضوع»، اسلامي نيست؛ زيرا موضوع اين علم همان موضوع جامعهشناسي سكولار است و در اين جهت، تفاوتي ميان آنها نيست. توضيح اين كه، موضوعهاي هر يك از شاخههاي مختلف علوم انساني، «مقوّم» و «ذاتي» اين علوم هستند و در صورت تغيير موضوع، اساساً «علم» مورد نظر تغيير ميكند و به علم ديگري تبديل ميشود. در اين جا مقصود از موضوع يك علم، آن كليّتي است كه علم مورد نظر آن را در كانون مطالعهي خود قرار داده و به مسائل مترتّب بر آن ميپردازد.
موضوع «جامعهشناسي اسلامي» همچون موضوع «جامعهشناسي سكولار»، «جهان اجتماعي» است. هر سنخي و صنفي از جامعهشناسي به دليل اين كه علم «جامعهشناسي» است، ناگزير بايد به مطالعهي «جهان اجتماعي» بپردازد و آن را به عنوان موضوع خود برگزيند.بنابراين، از يك سو «ايدئولوژي»[30]هاي مترتّب بر هر يك از شاخه هاي مختلف علوم انساني نمي تواند مدخليّتي در نوع «موضوع»هاي اين شاخهها داشته باشد و از سوي ديگر، نوع «موضوع»هاي هر يك از شاخهها نيز تأثيري بر«ايدئولوژي»هاي مترتّب بر آنها ندارد.
ب) اسلاميّت «جامعهشناسي اسلامي»، به يك معني به خود «مسأله»هاي اين علم نيز باز نميگردد. مسألهها مقولاتي هستند كه از يك موضوع برميخيزند و در ارتباط با آن قرار دارند. اگر «جهان اجتماعي» موضوع مطالعهي جامعهشناختي است، مقولاتي از قبيل «جامعه پذيري»[31]، «دگرگوني اجتماعي»[32] و پديده هاي اجتماعي ديگري كه در درون جهان اجتماعي واقع شدهاند، مسألههاي جامعهشناختي قلمداد ميشوند. دليلي كه مي توان براي اثبات اين مدعا - كه مسأله، چندان مدخليّتي در تكوين هويت ايدئولوژيك هيچ يك از شاخههاي علوم انساني و از جمله جامعهشناسي ندارد- اقامه كرد اين است كه يك مسألهي ايدئولوژيك را هر سنخ ايدئولوژيكي از شاخههاي جامعهشناسي ميتواند مطالعه كند. از اين رو، يك «مسألهي ديني»[33] ميتواند مسألهي مورد مطالعهي يكي از شاخههاي «جامعهشناسي سكولار» واقع شود. به برخي از مصاديق اين مطلب اشاره ميكنيم. «جامعهشناسي دين» كه در واقع، نوعي «جامعهشناسي سكولار» است، به مطالعهي «دين» ميپردازد.
هم چنين پديدهي «انقلاب اسلامي» كه يك پديدهي اجتماعي عميقاً ديني است، بارها و بارها به مسألهي مورد مطالعهي «علوم اجتماعي سكولار» تبديل شده و حتي گاه موجب شكلگيري چرخشهاي نظري در پارههايي از آن نيز شده است. اما آيا انتخاب اين قبيل مسألههاي ديني موجب «دينيشدن» آن علوم سكولار شده است؟!
ج) جامعهشناسي اسلامي، به اعتبار «نظريهپرداز» هم اسلامي نيست؛ يعني اين گونه نيست كه چون شخص نظريهپرداز، مسلمان است، پس نظريهي او هم اسلامي است. امروزه بسيارند نظريهپردازان مسلماني كه در درون پارادايم سكولاريستي علوم انساني غربي ميانديشند و مطابق مباني آن، نظريهپردازي ميكنند. دربارهي چنين افرادي بايد گفت هويت فكري شخص نظريهپرداز، در واقع، يك هويت سكولاريستي است و نه اسلامي؛ چراكه وابستگي وي به اسلام، تنها در محدودهي يك سلسله آداب و مناسك عبادي تعريف شده است.
د) منبع معرفت در جامعهشناسي اسلامي، صرفاً «نقل ديني» نيست؛ يعني اسلامي بودن جامعهشناسي اسلامي منجر به طرد ساير منابع معرفت از قبيل «تجربه» و «عقل» نميشود. از نظر جهانبيني اسلامي، منابع معرفت علمي متعدّد است و در نقل ديني خلاصه نميشود. در آيات زيادي از قرآن كريم، اعتبار معرفتشناختي «تجربه» و «عقل» پذيرفته شده و انسان به سوي بهرهگيري از اين منابع معرفتي تشويق گرديده است.
بنابراين برخلاف پندار رايج، در جامعهشناسي اسلامي، منابع معرفت افزايش مييابد و نه كاهش؛ زيرا در جامعهشناسي سكولار، تنها «معرفت تجربي»، معرفت علمي و معتبر قلمداد شده و ساير انواع معرفت، از دايرهي «علم» خارج شده است. پس جامعهشناسي اسلامي از نظر روششناختي، يك پارادايم «تكثرگرا»ست و يافتههاي «تجربه» و «عقل» را معتبر ميانگارد. به بيان ديگر، جامعهشناسي «اسلامي»، مساوي با جامعهشناسي «نقلي» نيست.
ه) دفاع از «جامعهشناسي اسلامي» به معناي نفيِ مطلق جامعهشناسي غربي نيست؛ زيرا چنين نيست كه همهي اجزاء و مفاد و يافتههاي جامعهشناسي غربي، هويت الحادي داشته باشند. از اين رو، مواجههي ما با جامعه شناسي غربي يك مواجههي غيرمنطقي نيست.[34]نسبت ميان جامعهشناسي اسلامي و جامعهشناسي غربي، «عموم و خصوص من وجه» است؛ يعني ميان اين دو، علاوه بر «افتراق»، «اشتراك» نيز وجود دارد. برخي از يافتهها و دستاوردهاي جامعه شناسي غربي كه مبتني بر «احكام عقلي» يا «شواهد تجربي» هستند، در جامعهشناسي اسلامي نيز اعتبار دارند و به صرف انتساب به غرب و غربيها، انكار نميشوند.
و) پارادايم «جامعهشناسي اسلامي» همان پارادايم «جامعهشناسي بومي» نيست و در امتداد آن هم قرار ندارد. «جامعهشناسي بومي» يعني جامعهشناسي برخاسته از اقتضائات تاريخي و فرهنگي يك جامعه، و چون جوامع و اقتضائات تاريخي و فرهنگي آن ها متكثراند، «جامعهشناسي واحد»، مطلوبيّت و حتي امكان ندارد. بنابراين، بوميگرايي در جامعهشناسي به اين نتيجه ميانجامد كه هر جامعهاي، جامعهشناسي خاص خود را دارد كه متناسب با هويت و مباني فكري اوست و قابل تعميم به جامعهاي ديگر نيست. پارادايم «جامعهشناسي بومي» متعلق به نيروهاي فكري پستمدرن است كه روايتهاي كلان و جزمانديشيهاي مدرنيستي را برنميتابند و از تكثر و تعدّد دفاع ميكنند.[35]
ز) جامعهشناسي اسلامي يك «پروژهي سياسي» نيست كه از سوي حاكميت سياسي براي دستيابي به اغراض خاص سياسي، پيريزي شده باشد. جامعهشناسي اسلامي، موضوعيّت مستقل و مجزا از «سياست» دارد و تابع آن نيست. مسألۀ حقيقي اين است كه چون از يك طرف، جامعهشناسي يكي از «نيازهاي نظري» هر جامعهاي است و گريزي از آن نيست؛ و از طرف ديگر، جامعهشناسي موجود، هويت «سكولار» دارد و با «جهانبيني اسلامي» متعارض است؛ ميبايد در راستاي توليد جامعهشناسي اسلامي گام برداشت. حتي اگر «نظام سياسي» نيز «ديني» نبود، باز اين مسأله براي «متفكران مسلمان»، موضوعيت داشت، همچنان كه بحثهايي از اين دست در دهههاي چهل و پنجاه – يعني پيش از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل نظام اسلامي – در ذهنيت آنها حضور داشت.[36]
3-2. رويكردهاي رقيب و رويكردهاي معارض
در برابر اين رويكرد به جامعهشناسي اسلامي، يك سلسله رويكردهاي رقيب[37]نيز در جامعهي علمي ايران حضور دارند كه قائل به «امكان» جامعهشناسي اسلامي هستند، اما تعريف و تلقي متفاوتي از آن دارند.[38] اين رويكردها چند دستهاند: «رويكرد فرضيهمحور»[39]، «رويكرد مسألهمحور»[40]، «رويكرد نظريهپردازمحور»[41]،«رويكرد غايتمحور»[42] و «رويكرد تكثرگرا»[43]. در حال حاضر، هيچ يك از اين رويكردها، غلبه و سلطه بر فضاي علمي ندارند و هم چنين در برابر رويكرد جامعهشناسي اسلامي، اندوخته و انباشتهي معرفتي چنداني در اختيار ندارند.
در جدول زير، هر يك از اين رويكردهاي رقيب، به صورت اجمالي، معرفي شدهاند:
رديف
رويكردهاي رقيب (رويكردهاي مبتني بر امكان جامعهشناسي اسلامي)
مدعاي قائلان به رويكرد
1
رويكرد فرضيهمحور
مقوّم اسلامي بودن علم «جامعهشناسي اسلامي»، استخراج «فرضيه»هاي آن از متون ديني است.
2
رويكرد مسألهمحور
مقوّم اسلامي بودن علم «جامعهشناسي اسلامي»، پرداختن آن به «مسألههاي اجتماعيِ» جامعهي اسلامي است.
3
رويكرد نظريهپردازمحور
مقوّم اسلامي بودن علم «جامعهشناسي اسلامي»، مسلمان بودن «نظريهپرداز» آن است.
4
رويكرد غايتمحور
مقوّم اسلامي بودن علم «جامعهشناسي اسلامي»، در نظر گرفتن «غايات» اسلامي براي آن است.
5
رويكرد تكثرگرا(نسبيّتباور)
اساساً علوم انساني و از جمله جامعهشناسي، ذاتاً خصوصيت «اقليمي» و «نسبي» دارد و علوم انساني «مطلق» يا «واحد»، امكان تحقق ندارد.
از سوي ديگر، بايد از رويكردهاي معارض[44] نيز نام برد كه معتقد بر «امتناع» جامعهشناسي اسلامي هستند. برخي از اين رويكردها عبارتند از: «رويكرد انديشهي اجتماعي»[45]، «رويكرد تبيين ديني»[46]و «رويكرد الهيات اجتماعي»[47].
در جدول زير، هر يك از اين رويكردهاي معارض، به صورت اجمالي، معرفي شدهاند:
رديف
رويكردهاي معارض
(رويكردهاي مبتني بر امتناع جامعهشناسي اسلامي)
مدعاي قائلان به رويكرد
1
رويكرد انديشهي اجتماعي
اسلام داراي گزارههاي بالقوّه يا بالفعل دربارهي جامعه و زندگي اجتماعي است، اما اين مجموعه، «انديشهي اجتماعي» نام دارد و نه «علم اجتماعي».
2
رويكرد تبيين ديني
اسلام داراي گزارههاي بالقوّه يا بالفعل دربارهي جامعه و زندگي اجتماعي است، اما اين مجموعه، «تبيين ديني» نام دارد و نه «علم اجتماعي».
3
رويكرد الهيات اجتماعي
اسلام داراي گزارههاي بالقوّه يا بالفعل دربارهي جامعه و زندگي اجتماعي است، اما اين مجموعه، «الهيات اجتماعي» نام دارد و نه «علم اجتماعي».
(*)
ادامه دارد...
پينوشتها:
[1]. IslamicSociology.
[2]. Sociology.
[3] . در اين طرح، مقصود از واژهي «علم»، معناي مصطلح غربي آن نيست كه دلالت بر «علم تجربي» دارد، بلكه اين لفظ در معناي عام آن كه در فرهنگ اسلامي شايع است استعمال شده است.
[4] . منظور، «حكمت نظري» يا «جهانبيني» است.
[5] . منظور، «حكمت عملي» يا «ايدئولوژي» است.
[6] . به بيان دقيقتر، مقصود نگارنده از «اسلام»، «اسلام شيعي» است. از اين رو، معارف حضرات معصومين(عليهم السلام)
را – كه «سنت» خوانده ميشود - نيز بايد جزيي از اسلام شمرد.
[7].Philosophicalassumption.
[8]. Inherent.
[9]. Subject.
[10].The socialworld.
[11]. اين نظر در ميان اغلب فلاسفه و حكماي پيشين و معاصر مسلمان، شايع بوده است.
[12]. Social actors.
[13]. Social structures.
[14]. Method.
[15]. Experimental Method.
[16]. چنان كه پوزيتيويستهاي غربي و وطني، بر اين باور هستند.
[17]. به همين سبب است كه بحث روششناسي و روش تحقيق در علوم انساني، از اهميت فراواني برخوردار است.
[18]. Religion.
[19]. بلكه بايد گفت به طور كلّي هر شاخهاي از علم، چنين حكمي دارد، تا به سرسلسلهي علوم كه «فلسفه» است ميرسد. فلسفه به درستي، «پدر علوم» لقب گرفته و مستقيماً از «بديهيات»، تغذيه ميكند.
[20].The Basics of socialscience.
[21].Philosophyof theSocial Sciences.
[22].Ontologicalbasesof socialscience.
[23]. Epistemologicalbasesof socialscience.
[24]. Normative basesof socialscience.
[25]. ساختار و هندسهي معرفتي مباحث فلسفهي علوم اجتماعي، در بخشهاي بعدي آمده است.
[26]. نگارنده، اين ادعا و دعاوي ديگري از اين دست را كه در ادمه ميآيد، در محل خود، اثبات كرده است.
[27]. Problems.
[28].Socialproblem.
[29]. Multi-criteria approach.
[30]. Ideology.
[31]. Socialization.
[32].Socialchange.
[33].Religiousproblem.
[34]. نگارندهي اين سطور بر اين باور است كه بزرگاني چون علامهي شهيد مطهري(ره) نيز از اين موضع استقبال كردهاند: «براي ما مردم مسلمان مشرق زمين، هيچ ضرورت اجتنابناپذيري نيست كه از راهي كه آنها [غربي ها] رفتهاند برويم و در هر منجلابي كه آنها فرورفتهاند فرورويم. ما بايد به زندگي غربي، هوشيارانه بنگريم، ضمن انتقاد و اقتباس علوم و صنايع و تكنيك و پارهاي مقررات اجتماعي قابل تحسين و تقليد آنها، بايد از اخذ و تقليد رسوم و عادات و قوانيني كه براي خود آنها هزاران بدبختي به وجود آورده است پرهيز نماييم.»(مرتضي مطهري، نظام حقوق زن در اسلام، تهران: صدرا، 1385، ص32).
[35] . دلايل بطلان پاردايم جامعهشناسي بومي از منظر جامعهشناسي اسلامي به شرح زير است:
الف. تكثرگرايي «جامعهشناسي بومي» ريشه در «نسبيّتگرايي معرفتي» دارد كه بر اساس آن، هر چند واقعيت خارجي و امكان معرفت آن وجود دارد اما از يك سو، معرفت هاي توليد شده، گوناگون و متفاوتاند و از سوي ديگر، هيچيك مطلق و برتر از ديگري نيستند. اين در حالي است كه تفكر معرفتشناختي جامعهشناسي اسلامي با نسبيّتگرايي معرفتي مطابقت ندارد.
ب. اگر «كليّت» را يكي از ذاتيات گزارههاي علمي بدانيم، بوميگرايي و تلقي فرهنگي و تاريخي از علم، مخالف يكي از ذاتيات علم خواهد بود. به عبارت ديگر، از آن جا كه در «جامعهشناسي بومي»، گزارهها فاقد خصوصيت «كليّت» هستند؛ اطلاق تعبير «علم» بر آنها غيرمنطقي به نظر مي رسد.
ج. در بازار آشفتۀ تكثر و تعدّد جامعهشناسي بومي، امكان «گفتوگو» و «استدلال» نيز از ميان مي رود؛ زيرا هر نظريهپردازي به اقتضاي فرهنگ و تاريخ خود، يك سنت نظري را در جامعهشناسي، ساختهوپرداخته كرده است كه تنها در چارچوب همان بافت و متن، ادراكپذير و منطقي است.
د. موضوع مطالعه در جامعهشناسي، كنشهاي «انسان» است. «انسان» از سرشت و ذات واحدي به نام «فطرت» برخوردار است؛ يعني يك واقعيت و نفسالامر مستقل از اقتضائات تاريخي و فرهنگي متنوّع وجود دارد كه بايد معيار و ملاك قلمداد شود. از اين رو، اگر جامعهشناسي هماهنگ و همخوان با «فطرت» انسان توليد شود، مي توان از جامعهشناسي واحد و عام سخن گفت.
[36] . البته روشن است كه اكنون «نظام سياسي ديني» نيز از توليد اين پارادايم «حمايت» مي كند، اما اين حمايت به مقتضاي هويت و غايات «اسلامي» اين نظام سياسي است، نه به معناي طرحريزي يك پروژهي سياسي در قالبي فكري و فرهنگي.
[37] . Competingapproaches.
[38]. به دليل وجود پارهاي ابهامات در انديشه و ديدگاه قائلان به اين رويكردها، از اشاره به نام آنها خودداري ميكنيم و صرفاً هويت هر رويكرد را بازميگوييم.
[39].Hypothesis-oriented approach.
[40] . Problem-oriented approach.
[41].Theorist-oriented approach.
[42].Purpose- oriented approach
[43] .Pluralistapproach.
[44]. Against approaches.
[45]. Socialthought approach.
[46]. Explainreligious approach.
[47]. Social theologicalapproach.
*مهدي جمشيدي؛ محقق و پژوهشگر
انتهاي پيام/
دوشنبه|ا|8|ا|اسفند|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 115]
-
گوناگون
پربازدیدترینها