نخستين كتابخانه تخصصي مداحي كشور راه‌اندازي مي‌شود

واضح آرشیو وب فارسی:ايران: نخستين كتابخانه تخصصي مداحي كشور راه‌اندازي مي‌شود
مسئول روابط عمومي خانه مداحان اهل بيت رسول‌الله(ص) كشور از افتتاح نخستين كتابخانه تخصصي مداحي كشور به همت خانه مداحان خبر داد.
جواد احمدي، مسئول روابط عمومي خانه مداحان كشور گفت: نخستين كتابخانه تخصصي مداحي به همت خانه مداحان اهل بيت رسول‌الله(ص) از امروز، ششم اسفندماه كار خود را آغاز مي‌كند و در نخستين مرحله فعاليت‌هاي خود به جمع‌آوري كتاب‌هايي در زمينه مقتل‌شناسي، زندگي ائمه(ع)، اشعار، احكام و ساير كتاب‌هاي مرتبط با رسالت مداحي اقدام مي‌كند.
وي با اشاره به اين كه تعداد زيادي كتاب مداحي در ميان مردم و مداحان وجود دارد كه اكنون در بازار نيست، اظهار كرد: افرادي كه مي‌خواهند كتاب‌ به اين كتابخانه اهدا كنند، مي‌توانند به وسيله تلفن، مراجعه حضوري و از طريق ايميل با خانه مداحان تماس بگيرند تا به اين وسيله هم كتاب‌هاي آنها معرفي شود و هم ساير مداحان بتوانند از آنها استفاده كنند.
احمدي در مورد كتاب‌هايي كه داراي مطالب بدون سند هستند، گفت: تلاش مي‌‌شود كتاب‌ها به وسيله متخصصان بررسي شود، اما اگر باز هم كتاب مورد تأييد نباشد، آماده برگزاري نشست‌هاي نقد و بررسي هستيم تا اين كتاب‌ها حذف شوند يا با معرفي و نقد آنها، جامعه مداحان را از وجود اين كتاب‌ها مطلع كنيم.
وي ادامه داد: با توجه به اين كه ممكن است با كتاب‌هاي منحصر به فرد و كتاب‌هايي كه در بازار وجود ندارد مواجه شويم، تصميم گرفتيم اين كتاب‌ها را به صورت الكترونيكي در سايت خانه مداحان قرار دهيم تا عموم مردم بتوانند از آن استفاده كنند.

با شاهدان

خاطره يك عراقي
روز سردي بود و درگيري نسبتاً شديدي جريان داشت. ظاهراً يك عمليات نفوذي موضعي از طرف نيروهاي ايران مي‌خواست صورت بگيرد كه نشد. زيرا آتش ما سنگين‌تر بود و توانست پيشروي نيروهاي ايران را متوقف كند. در اين معركه يك پيرمرد بسيجي اسير ما شد. چند نفر آماده شدند او را به چادر فرماندهي ببرند. ناگهان پيرمرد زد زير گريه. چند تايي هم سعي كردند او را آرام كنند، ولي او اجازه نداد. يكي از ما كه مختصري فارسي مي‌دانست به پيرمرد گفت: «چرا گريه مي‌كني؟ گريه نكن.» پيرمرد همانطور كه ايستاده بود و قطرات اشك روي محاسن سفيدش مي‌دويد با بغض گفت: «من به قصد شهادت آمدم جبهه، ولي حالا تأسف مي‌خورم كه شهيد نشدم.» در اين موقع يكي از افسران بعثي جلو آمد و كلت كمريش را روي شقيقه پيرمرد جا به جا كرد. پيرمرد چشمانش را بست، وردي زير لب گفت و آن افسر هم ماشه را چكاند.
خاطره از ستوان احتياط كه به اسارت رزمندگان اسلام در آمده بود.

شنبه|ا|6|ا|اسفند|ا|1390

این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايران]

[مشاهده در: www.iran-newspaper.com]

[تعداد بازديد از اين مطلب: 120]