واضح آرشیو وب فارسی:مردم سالاری: نگاهي به تاريخچه و مفهوم اومانيسم
واژه اي را كه امروزه با عنوان اومانيسم Humanism به كار مي بريم واژه ايست كه هم رويكردي در علم گرايي تجربي و انساني دارد و هم زمينه اي در معرفت: هم بيان كننده توصيفي است براي جهت گيري هاي سياسي و اجتماعي و نيز صبغه اي دارد در فلسفه و نظام آموزشي اسكولاستيك از قرن يازدهم تا به حال. پيداست كه چنين واژه اي را نمي توان بدون در نظر گرفتن تاريخچه استعمال و تكوين مورد تحليل قرار داد. اگر بخواهيم به سابقه كاربرد واژه اومانيسم نظر داشته باشيم و از نظر تاريخي به رواج اين مفهوم بپردازيم ريشه تاريخي اين واژه را مي توان در نظام زباني يونان باستان جستجو كرد.
يونان باستان وhumanitas در معرفت زميني
ريشه اين واژهHumdle از واژه لاتينhumus به معني خاك يا زمين است; لذاhomo به معني هستي زميني وhumanus به معني خاكي يا انسان است. اين واژه در فرهنگ هلنيستي يونان باستان در تقابل با ساير موجودات خاكي (حيوانات و گياهان) و در برابر مفهوم هستي متعالي ساكنان آسمان ها و خدايانbivines قرار مي گيرد.
در اواخر دوران باستان محققان و روحانيون ميان مفهومbivinitas به معني حوزه هايي از معرفت كه از متن كتاب مقدس نشات مي گرفت وhumanitas به معناي حوزه هاي معرفتي مرتبط با زندگي مادي فرق گذاشتند. از آن رو كه اين حوزه دوم بخش اعظم الهام و مواد خام خود را از نوشته هاي رمي و به طور فزاينده يونان باستان مي گرفت ، مترجمان و آموزگاران اين آثار در نظام آموزشي اسكولاستيك كه غالبا ايتاليايي بودند خود راumanisti يا اومانيست مي ناميدند. نوعي تلاش جهت دار و هدايت شده در ميان متكلمين مسيحي براي بازخواني آثار و مفاهيم فلسفي عصر باستان و طرح ريزي سنتTrabition در قامت كلام منجر به توجه به مفاهيم هلنيستي باستان نظير انسان گرايي شد و اگرچه تا پيش از رنسانس و نوزايش فرهنگي "انسان گرايي " غالبا در حاشيه نظريه پردازي هاي جهان مسيحيت قرار داشت و در متن آموزشهاي كلام مسيحي توجه به فيض باري تعالي بود كه به تاملات فلاسفه و روحانيون سمت و سو مي داد، اما در عين حال رونق و ارزش تبيين انسان در ميان فلاسفه اروپايي تا به جايي تداوم يافت كه ساموئل جانسون در فرهنگ خود هر اومانيست را " يك دستور نويس و يك فيلسوف" معرفي مي كند.
رنسانس و تحول در دريافت از انسان
از نظر معنايي تاكيد بر انسان به مثابه يك مفهوم در ادبيات و سنت هاي هنري متاثر از فلورانس به گونه اي با مفاهيم ضمني چون " تاريخي بودن و زمان مندي " متناظر است; به اين معنا كه به جاي تحليل كيهاني و متكي به خرد متعالي در باب انسان كه نتيجه محتوم روش هاي قرون وسطي و آموزه هاي كليسايي بود، انسان هايي تصوير مي شوند كه اسامي واقعي، زندگي ملموس، وحس قابل لمسي از نوع احساسات عشق، خشم، درد، نفرت، شهوت و... دارند و در شهرها و نقاطي زندگي مي كنند كه آنها را مي توان در نقشه هاي جغرافيايي يافت و گاه در ترسيم خصايص فيزيولوژيك آنها - به ويژه چهره افراد - بيشترين دقت و تمركز به كار مي رود تا همانند اشخاص معمولي واي بسا افراد موجود در نزديكي شاعر يا هنرمند باشند مشهودترين مثال اين امر را مي توان در " لبخند ژوكوند " اثر لئوناردو داوينچي يافت. البته در رمزگشايي از اين گرايش، بايد به آثار يونان باستان و رم توجه داشت و هومر و ويرژيل را يادآوري كرد; چه اينكه يافتن طبيعت انساني و ديدگاه زيباشناختي متاثر از آرا» ارسطو - به طور مثال در باب زيبايي حقيقت عريان - اساس كار نقاشان، مجسمه سازان و شعراي عصر رنسانس تا روشنگري و دوران معاصراست.
حتي اسطوره سازي و اسطوره شناسي متاثر از سنت يوناني هم به نوعي نمادگرايي و سمبوليسم را متكي به گرته برداري و مشابه سازي از افراد واقعي مي كند كه اومانيسم ادبي و هنري را در راستاي توجه به خواسته ها و نيازهاي آدمي به پيش مي برد. به طور كلي مي توان گفت جوهره اومانيسم در فرهنگ و تلاش هاي ذهني و عيني اومانيست ها " دريافت تازه و مهم از شان انسان به مثابه موجودي معقول و جدا از مقدرات الهي " است و دريافت عميق تر از اين مطلب كه تنها ادبيات كلاسيك ، ماهيت بشر را در آزادي كامل فكري و اخلاقي نشان داده تا براي هر آنچه مطلوب و نياز اوست بكوشد و از رنج خود فاصله بگيرد. اومانيست هاي عصر رنسانس به طور خاص در تحليل وجه تخالف بين سنت Trabitionو حيات اجتماعي دوران خود، مي پنداشتند تنها كليد شكاف در استبداد مفاهيم انتزاعي كليسا در پيروي از فرهنگ هلني يونان باستان است و پيروي آنها از اين گرايشات برانگيزنده نطفه هاي علم و طرح فرضيات جديد نجومي و جغرافيايي در قرون بعدي نيز واقع شد.
انسان محوري: از علم جديد تا فلسفه جديد
روش شناسي فرانسيس بيكن را به حق مي توان جز» مهمترين پايه هاي اومانيسم دانست; اگرچه بيكن با بنيان گذاري منطق كشف در كتاب خود "نوآوري بزرگ" به سال 1620 به نوعي بر اسلوب اومانيستي عهد رنسانس خط بطلان كشيد، اما با تاكيد فراوان و هوشمندانه برخودخواهي انسان استعاره ربودن طبيعت و حفظ آن به دست خود مانند زني كه وادار به ازدواجي قانونمند و همراه با پاكدامني مي شود را براي توصيف علم گرايي به كار برد و توام با آن توجه به غايت هاي مادي و آسودگي انسان از جهت فيزيكي و جسماني را براي علم به مثابه هدف تعيين كرد. متاثر از اين گرايش و جهت گيري بيكن است كه فلاسفه عمدتا آلماني طي قرون هفدهم تا نوزدهم تلاش را به منظور تغيير نگاه از هستي شناسيOntology به شناخت شناسي Epistemology آغاز نمودند و پرسش هاي مربوط به ذهن بر جاي پرسشهاي مربوط به جهان نشست. در واقع برداشت و نگاه ايده آليستي را كه در عصر روشنگري مشخصا به واسطه افكار ايمانوئل كانت فيلسوف آلماني تبيين شد، مي توان امتداد همين تحول بيكن نيز دانست. در توضيح اين مدعا بايد گفت كه تلاش كانت براي ساختن شالوده امن معرفت انساني كه در راستاي ايجاد استقلال ذهن از اقتدار در فراسوي ابزار دانستن خويش قابل توجيه است، منجر به پيدايش ايدهآليسم فرارونده اي است كه خرد آدمي را به واسطه ادراك فاهمه بر اقتدار غصبي كلام مسيحي رجحان مي دهد. از منظر ارنست كاسيرر كه پژوهش در فلسفه كانت را محور تاملات خود قرار داده بود، بازشناسي دستور مطلق حاكم بر كل
رفتار انساني كه به موجب آن مي توان اراده اي جهان شمول داشت بر اين حكم استوار مي گردد كه چنان عمل كن كه بشريت را خواه در نظر خودت يا شخص ديگري، همواره و صرفا يك هدف بداني و نه وسيله.
با اين حال در دوران حيات كانت اومانيسم متاثر از شناخت شناسي هنوز به شكل تلويحي به كار گرفته مي شد و چنين اصطلاحي به صورت رسمي وضع نشده بود. در عصر روشنگري و گفتمان هاي آن عصر انسان موجودي است خردورز، عالي مقام و نامشروط كه از جميع جهات اين انگاره ها پيدايش مفاهيم انسان گرايي معاصر را تداعي مي كنند. كانت اگرچه شخصا پرهيزكاري پروتستاني خود را حفظ كرد اما در فلسفه خود نه به واسطه كتاب مقدس، بلكه از رهگذر حاكميت مطلق خرد دنيوي كوشيد تا به سهم خود ارزش انسان را به واسطه خردگرايي متذكر شده و اين تلاش كانت مساله توسل به شعور متعارف انساني را در ادوار پس از او با نگاه به انسان ممزوج نمود. شايد از اين روست كه در زبان هاي غيرلاتين براي تبيين و معادل سازي با واژه اومانيسم گاه هم از " انسان گرايي" و هم از " خردگرايي " استفاده مي كنند.
سياست و حقوق انساني : روشنگري تا به امروز
با آنچه گذشت اما در حوزه سياسي و حقوقي عصر جديد مي توان گفت ژان ژاك روسو با " قرارداد اجتماعي "، اعترافات و به ويژه با اثر آموزشي خود اميل موثرترين انديشمند تاريخ غرب در رواج اومانيسم به معناي امروزين آن بوده است. آنجا كه روسو در آغاز قرارداد اجتماعي مي نويسد انسان آزاد متولد مي شود اما همه جا در زنجير است دقيقا عجين ساختن انسان با اختيار و آزادي به لحاظ تعريف و مفهوم شكل مي گيرد كه اومانيسم ذاتي را در طرح ريزي انديشه هاي سياسي و اجتماعي در پي دارد. به همان ميزان كه در ميان فلاسفه عصر روشنگري، تاملات روسو را موتور محركه حركات آزاديخواهانه قرون هجده نوزده شناخته اند و انقلاب كبير فرانسه را به طور خاص با انديشه هاي وي مرتبط دانسته اند، توماس پين نيز كه به سبب نگارش رساله " عقل سليم " نقشي تاريخ ساز در انقلاب استقلال آمريكا ايفا نمود، مي توان جز» انديشه ورزان پيشرو در طرح اومانيسم دانست; تا بدان جا كه پيدايش مفهوم دين انسانيت يا Humanity of Religion The را با تاملات وي در رساله ديگرش يعني عصر خرد مرتبط دانسته اند. پين خود را خدا - انسان دوست مي دانست و همانگونه كه به وجود هوش ذاتي آفريننده در جهان اعتقاد داشت،مدعيات همه تعاليم مذهبي را به چالش مي كشيد. تام پين در رساله "عصر خردReason of Age The " خود مي نويسد: من به خدا معتقدم و نه بيش از آن، و نيز به سعادت در وراي اين زندگي اميدوارم. من به برابري انسان ها معتقدم و معتقدم كه وظايف مذهبي شامل اجراي عدالت،عشق به مروت و تلاش براي خوشبختي همنوعان مي شود. اما من به كيش و آئين كليساي يهودي، كليساي رمي، كليساي يوناني، كليساي تركي، كليساي پروتستان يا هر كليساي ديگري كه من از آن با خبرم ، مدعي آن هستند اعتقادندارم: ذهن من كليساي من است. همه نهادهاي كليسايي ملي - چه يهودي، چه مسيحي و چه تركي - از نظر من چيزي جز ابداعات بشر براي ترساندن و به بردگي كشيدن نوع انسان و به انحصار درآوردن قدرت و ثروت نيست. منظورم از اين اظهارات محكوم ساختن كساني كه اعتقاد ديگري دارند نيست: آنها همان ميزان در داشتن اعتقادات خود محق هستند كه من; اما براي سعادت انسان لازم است كه به لحاظ ذهني او به خودش ايمان داشته باشد. ناگفته پيداست كه ايمان به خود نزد توماس پين در راستاي الهيات پروتستاني لوتر و ايمان گرايي او و يا امتدادنظريات اسپينوزايي مطرح نيست; بلكه عزم تام پين طرح ريزي نظام انديشگي است كه اساس باور و كردار مذهبي را حراست و دفاع انسان از خواسته و فرديت خود مي داند و بر اين مبنا به جاي نگرش غايت شناسي كيهاني مسيحيت، توجه به محيط انساني و " اجراي عدالت، عشق به مروت و تلاش براي خوشبختي همنوعان " كه سازنده انسان مدني و جامعه مدني است چارچوب اعتقادي او را مي سازد. اگرچه در عصر تام پين ، نگاه جريان مدافع سنت بيش از دفاع از كليسا به سوي توجيه انطباق نظم طبيعي با اعتقاد به وجود خالق متعالي گردش كرده بود و در برابر اصحاب دائره المعارف دنيس ديدرو، دئيست هايي سنگر گرفته بودند كه معتقد به قانون طبيعت بودند، اما از آن رو كه به گفته تاريخ دان فرانك. اي مانوئل مسيحيت سازمان يافته هم فتنه انگيز و هم غير طبيعي ناخته شده بود فلاسفه عصر روشنگري از ديدرو، بارون هولباخ، روسو و تام پين دفاع از انسان و رد اتهام گناه نخستين به سبب نافرماني از خدا و گوش سپردن به خواسته خويش را اساس تاملات و نقدهاي خود قرار مي دادند كه نتيجه آن بطلان تمامي آموزه هاي بنيادين مسيحيت بود. در پرتو همين نظام انديشگي روسو و تام پين به تدريج توجه به سياست ونظام حقوقي سازگار با انسانيت در سياستمداران آمريكايي و فرانسوي ترويج شد و جورج واشنگتون، جان آدامز و توماس جفرسون كه جز» پدران بنيانگذار آمريكا بودند در اعلاميه استقلال آمريكا نفي برده داري و محترم شمردن حقوق انساني را محور كوشش خود قرار دادند . در قرن نوزدهم نيز با ظهور آگوست كنت كه نگاه تجربي و عقل اثبات گرا را تئوريزه كرد، تبيين جهاني كه بي ماورا» الطبيعه و صرفا با تكيه برتوصيف پديده هاي قابل اثبات تجربي بشر بتوان آن را ادراك و در آن زيست كرد سرلوحه تفكرات اومانيستي قرار گرفت. آگوست كنت در كتاب " نظام سياسي مثبت "به سال 1851 طرح ريزي نوعي كيش خداشناسي را پيشنهاد مي كند كه بر اصول انساني استوار باشد و با تعاليم وآداب عبادي بتوان آنرا تكميل كرد. از اين رو كنت نيز به نوعي قدم در مسير روسو و پين گذاشته است كه گزاره هاي نظام فكري متكي به اصالت انسان را مي توان و بايد در نظام سياسي وارد نمود. گزافه نيست اگر طرح كلي آراي آگوست كنت را نيز دين انسانيت تام پين بدانيم. در قرن نوزدهم و بيستم ظهور و بروز ايدئولوژي هاي ماركسيسم و ليبراليسم جديد هر دو به نوعي منشا انسان گرايانه داشت و به ويژه تحولات سياسي اجتماعي قرن بيستم - مانند جنگ جهاني دوم - تاثير فراواني در ارزيابي فلاسفه از ارزش و جايگاه انسان در نظام هستي داشت.
پنجشنبه|ا|27|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مردم سالاری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1040]