واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: قرون وسطي؛ دوران تاريكي اروپا
امير عظيمي راد
تاريخ اروپا بر اساس تحولات سياسي، علمي، فرهنگي و اجتماعي آن به دوران هاي مختلفي تقسيم ميشود كه هر كدام از اين ادوار ويژگي هاي سياسي و فرهنگي خاص خود را داراست. قرون وسطي بخشي از تاريخ اروپا است كه تقريباً بيشترين و وسيع ترين برهه را به خود اختصاص داده است، خصوصيات و ويژگيهاي اين قرون را ميتوان از جنبههاي مختلف مورد بررسي قرار داد.
اين قرون از يك سو از دوران شكوفايي فلسفه و علم يونان آغازشده و از يك طرف به دوران رنسانس ختم ميشود. بدين ترتيب كه پس از سقوط و انهدام دولت شهرهاي يونان، امپراتوري روم بر قلمروهاي اطراف مديترانه مسلط شد. در دوره تسلط روميان، تحقيقات فلسفي كه توسط افلاطون، ارسطو و ديگر فلاسفه كلاسيك يونان دنبال ميشد، هم از نظر كمي و هم از نظر كيفي، رو به زوال نهادند. گرچه روميان ايدههاي مهمي را در قلمرو انديشه رسمي و قانوني بنيان نهادند، اما در مقايسه با يونانيان هيچ سيستم فلسفيايرائه ندادند.
در قرن پنجم ميلادي و با سقوط دولت روم، جهان
مغربزمين وارد دوراني شد كه از آن با نام قرون وسطي ياد ميشود. اين دوره تقريباً از قرن پنجم تا قرن چهاردهم ميلادي ادامه يافت. در نيمه اول اين دوره كه معمولاً آن را «عصر تاريكي» ميخوانند آموختن و انديشيدن در اروپاي غربي، تقريباً ناپديد شد. در اين دوره، سراسر قاره اروپا طعمه
بيماريهاي متعدد و دستهها و گروههاي مسلح بود. زبان لاتين نيز تنها توسط گروه كوچكي از راهبههاي منزوي و گوشه نشين صومعه هاي اروپا زنده نگه داشته شد.
در سرزمين هاي ديگر، بويژه در كشورهاي اسلامي و شرق امپراتوري روم كه مركز آن قسطنطنيه بود، تفكر و انديشه، شكوفايي چشمگيري داشت. از طريق ارتباط روزافزون با ملت هاي اسلامي كه برخي از متون كلاسيك را حفظ و نگهداري كرده بودند و همچنين توسط
دولت هاي تازه تأسيس اروپاي غربي، نوشتههاي ارسطو مجدداً به دنياي غربي معرفي شد. در واقع در اين بخش از اروپا، رشد علمي و شكوفايي فرهنگي ملل اسلامي باعث نفوذ دانش و معارف الهي و فلسفه يوناني شده بود و آنها شكوفايي حيات اجتماعي و فرهنگي خود را مديون سرزمين هاي اسلامي بودند.
از آغاز قرن يازدهم ميلادي، يعني در نيمه دوم قرون وسطي، اروپاي غربي شاهد احياي علم و هنر و به وجود آمدن و رشد دولتهاي مستقلي شد كه نتيجه آن ظاهر شدن تدريجي آن چيزي بود كه امروز آن را
دولتـ ملت مينامند. رشد دولت ـ ملتها باعث تشديد تضاد ميان قدرتهاي كليسايي و قدرتهاي پادشاهي و غير ديني شد.
در اواخر دوران قرون وسطي سيستم فئودالي، سيستم مسلط اروپاي غربي بود. اين سيستم ارتباطات سياسي، اقتصادي و اجتماعي طبقات مختلف اجتماعي را تحت كنترل خود داشت. سيستم فئوداليسم شبكه پيچيدهاي بود كه سلسله مراتب حقوق و وظايف طبقات مختلف اجتماعي از پادشاه تا سِرف را تعيين ميكرد. در چنين سيستمي، افراد در درون طبقه اجتماعي خود متولد ميشدند و نقشهاي مربوط به همان طبقه را ايفا ميكردند و به جز استثناهايي، تا آخر عمر در همان طبقه باقي ميماندند. اين سيستم، شديداً طبقاتي بوده و امكان رشد و شكوفايي استعدادها را از افراد جامعه سلب كرده بود، هر كس ميبايد در محدوده پايگاه اجتماعي و اقتصادي خود فعاليت ميكرد و حق تغيير پايگاه طبقاتي خود را نداشت.
كليساي روم، در سراسر دوران قرون وسطي، نيروي مسلط اروپا را تشكيل ميداد. در درون كليسا سلسله مراتبي از آمريت و قانون وجود داشت كه باعث حفظ نوعي همبستگي و تمدن در سراسر اروپا بود. در اين دوران بحث و جدلهاي فلسفي، در درون چارچوب الهيات، دوباره آغاز شد. آگوستين قديس و توماس آكويناس دوتن از متفكران كليدي اين دوره هستند كه تأثير زيادي بر انديشههاي فلسفه سياسي گذاشتهاند. در واقع معروفترين انديشمندان قرون وسطي اين دو نظريهپرداز بودند. بحثها و نظريههاي جديد سرآغاز دوران جديدي بود كه به رنسانس يا نوزايي معروف گشت، اين قرون نيز ويژگيهاي خاص خود را داشت كه متمايز از قرون وسطي بود.
دوشنبه|ا|24|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: رسالت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 204]