واضح آرشیو وب فارسی:مهر: اخلاق و روابط بينالملل (15)نهادگرايي ليبرال و اخلاق سياسي
خبرگزاري مهر - گروه دين و اندشه: نهادگرايان ليبرال معتقد به اخلاق جمعي و همكاري هاي فرا ملي مبتني بر منافع مثبت در غالب نهادهاي بينالمللي هستند. بر اساس تاريخ اصول روابط بينالملل، فروپاشي جامعه ملل نشان دهنده پايان ايدهآليسم بود. بدون شك زبان نهاد گرايي ليبرال كمتر هنجارگرا بود.
در دهه 1940 برخي از ليبرالها با تأكيد بر نقش نهادهاي بينالمللي، بر اين اعتقاد بودند كه بسياري از اموري را كه دولتها توان انجام آن را ندارند، ميتوان به اينگونه نهادها واگذار نمود. از جهتي بايد اذعان داشت كه اين طرز تفكر كاتاليزوري بود براي نظريه همگرايي در اروپا و نظريه كثرتگرايي در ايالات متحده امريكا.
در اوايل دهه 1940 ضرورت جايگزين نمودن نهاد بينالمللي ديگري به جاي جامعه ملل كه مسئوليت صلح و امنيت بينالمللي را بر عهده داشته باشد، احساس شد. تنها در اين زمان و در مورد سازمان ملل بود كه در بين تدوين كنندگان به منشور اين سازمان ضرورت ايجاد اجماع بين قدرتهاي بزرگ به منظور تقويت اقدامات آينده احساس شد. از اينرو نظام وتو(ماده 27 منشور سازمان ملل متحد) به پنج عضو دايمي شوراي امنيت حق وتو داده است. اين بازنگري تحول مهمي را در الگوي كلاسيك امنيت جمعي ايجاد كرد.
تلاشهاي سازمان ملل براي دستيابي به امنيت جمعي به علت تضاد ايدئولوژيك جنگ سرد- از آنجا كه هر كدام از ابر قدرتها و همپيمانانشان ميتوانستند هر اقدامي را كه طرف ديگر مطرح ميساخت، وتو كنند- نافرجام ماند.
تنها بعد از جنگ سرد بود كه نظام امنيت جمعي به دنبال تجاوز عراق به كويت عملي شد.[1] يكي از مهمترين بحثهايي كه نهاد گرايان ليبرال در اوايل دوران پس از جنگ جهاني دوم مطرح كردند، مربوط به ناتواني دولتها در كنار آمدن با مسأله نوسازي(modernization) بود. "ديويد ميتراني" (David Mitrany) به عنوان يكي از متقدمان نظريه همگرايي ، همكاريهاي فرا ملي را براي حل مسائل مشترك ضروري ميدانست. وي يادآور شد كه همكاري در يك بخش ميتوانست به ساير بخشها تسري يابد. بر اين اساس هر چه دولتها به صورت عميقتري وارد فرآيند همگرايي شوند، بهاي دور ماندن از همكاري بيشتر رو به افزايش خواهد گذارد.[2]
اين استدلال در مورد منافع مثبت همكاريهاي فرا ملي، جزو اجزاي اصلي نهاد گرايي ليبرال قرار دارد. از نظر نويسندگاني مانند هاس(Hass) نهادهاي بينالمللي و منطقهاي همتاي ضروري دولتهاي حاكم بودند كه توانايي آنها (دولتها) براي تأمين اهداف رفاهي رو به كاهش گذارده است.
كارهاي نهاد گرايان ليبرالي نظير هاس و ميتراني انگيزههاي لازم را براي همكاري نزديكتر ميان دولتهاي اروپايي فراهم آورد كه نتيجه ايجاد جامعه اروپايي زغال سنگ و فولاد در سال 1952 بود. طبق فرضيه ميتراني، همكاري در بخش انرژي دولتها را دلگرم ساخت تا طرحهاي آينده نگرانه بيشتري را براي جامعه اقتصادي اروپايي دنبال كنند كه در معاهده رم در سال 1956 متجلي گشت.[3]
تا اواخر دهه 1960 و اوايل دهه 1970 نسل جديدي از محققان (بويژه در امريكا) تحت تأثير ادبيات مربوط به همگرايي اروپا قرار گرفتند و بررسي و تحليل عميقتري از تأثير نوسازي بر نظام دولتها را آغاز نمودند. محققان مزبور ديدگاه دولت- محور(statism) را كه مورد نظر رفتار گرايان و رئاليستهاي سنتگرا بود، رد كردند. طبق نظريه نهاد گرايان ليبرال(و نيز كثرتگرايان) سياست جهاني ديگر نميتواند مانند سيصد سال پيش در حوزه انحصاري دولتها باشد.
يكي از آثار اصلي در اين زمينه را "رابرت كوهن" (Robert Heohane) و "جوزف ناي" (Joseph Nye) نوشتهاند و معتقدند كه اهميت ديگر بازيگران مانند گروههاي ذينفع، شركتهاي فرا ملي و سازمانهاي غير دولتي بينالمللي نيز بايد مورد توجه قرار گيرد. در اينجا تصور غالب روابط بينالملل شبكه به هم تنيده بازيگران متعدد است كه از طريق مجراهاي مختلف تعاملاتي به يكديگر متصلند.
يادداشتها
1- Iain Mclean, The Concise Oxford Dictionary of Politics, Oxford University Press,1996.
2- حميرا مشيرزاده، تحول در نظريههاي روابط بينالملل، تهران: انتشارات سمت، 1385، ص 60.
3- جان بيليس و استيو اسميت، جهاني شدن سياست: روابط بينالملل در عصر نوين، تهران: انتشارات ابرار معاصر، 1383، ص 384.
شنبه|ا|17|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 96]