واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: ارشميدس اوباما ! (يادداشت روز)
فوريه 1979- 30 سال پيش- وقتي مجله آمريكايي تايم، آيت الله خميني را مرد سال اعلام كرد، عزم آن نداشت كه به ستايش از ملت و انقلاب ايران يا رهبري آن بپردازد. جهان بي ترديد در آن ايام متأثر و متحير از انقلابي بود كه در پايگاه سياسي- نظامي آمريكا در منطقه خليج فارس و خاورميانه رخ مي داد. تايم آن زمان هشدار داد «انقلابي كه آيت الله خميني به پيروزي رسانده، معادلات قدرت را در جهان تهديد مي كند و ممكن است باعث بر هم خوردن تعادل موجود قدرت در جهان پس از جنگ جهاني دوم شود». آن زمان 34 سال از پايان جنگ جهاني دوم مي گذشت و تحليل تايم بي مبنا نبود. آمريكا در بحبوحه جنگ جهاني به آساني- و بي آن كه از ملت يا دولت ايران اجازه بگيرد- به همراه متفقين به اشغال ايران پرداخت و پس از آن هم در طول سه دهه، حكومتي سراپا اطاعت روي كار آورد اما اكنون از همين جزيره ثبات، زلزله و آتشفشاني بزرگ برخاسته بود. رئيس جمهور آمريكا براي اولين بار در اين 34 ساله پس از جنگ جهاني دوم، به دست ملتي مستضعف تحقير مي شد و هيچ از دستش برنمي آمد.
اينك 30 سال پس از انتخاب آيت الله خميني به عنوان مرد سال از سوي مجله آمريكايي تايم، هفته نامه انگليسي «پروسپكت»، تحليل تايم را دوباره مرور مي كند و مي نويسد «هنوز هم مي توان ادعا كرد حادثه پيروزي انقلاب ايران بزرگ ترين حادثه نيمه دوم قرن 20 است... در واقع با انتشار مقاله اي توهين آميز در يك روزنامه دولتي عليه آيت الله خميني و روحانيت، رژيم شاه ماشه اسلحه انقلاب ايران را كشيد. تنها 2 ساعت پس از انتشار آن مقاله، تظاهرات گسترده در قم به راه افتاد و اين آغازي بود بر تظاهرات مردم در سراسر ايران تا پيروزي انقلاب».
چالش ميان ايران جديد- ايران انقلابي- و آمريكا از چنين مختصاتي برخوردار است. مسئله آمريكا با ما فقط نفت و گاز و فناوري هسته اي نيست اگرچه اينها هم در جاي خود بااهميت هستند. مسئله اساسي تر اين است كه آن «بزرگ ترين حادثه نيمه دوم قرن 20» به عنوان مهم ترين كانون الهام بخش، همچنان در اولين دهه قرن جديد ميلادي نيز مشغول جوشش و جنبش و «تغيير» در قطب بندي و معادلات قدرت دنياست. رئيس جمهور و دولت جديد مدعي «تغيير» در آمريكا در روزگاري به قدرت رسيده كه سيماي جهان در حد زير و رو شدن (انقلاب به مفهوم واقعي) دگرگون شده و رژيم مدعي رهبري بلامنازع جهاني در «قرن جديد آمريكايي»- همان پروژه گستاخانه نومحافظه كاران- اكنون مجبور است از بيراهه برگردد و لااقل در ظاهر خود را هماهنگ با اين روند تغيير نشان دهد. از نگاه هيئت حاكمه اصلي آمريكا (فارغ از روبناي دموكرات و جمهوري خواه)، اين زمينگيري و عقب نشيني تلخ را بايد از چشم ايران جديد ديد. آمريكا در اين وضعيت به كسي مي ماند كه در اوج يك رؤياي شيرين، آب يخ برسرش بريزند يا از بلندي سقوط كند. فاتح افغانستان و عراق در كمتر از 2 سال كه خود را در آستانه فتح تماميت خاورميانه مي ديد اكنون نه تنها خاورميانه را از دست رفته مي بيند بلكه در جوار مرزهاي خود در آمريكاي لاتين (حياط خلوت سابق) نيز شاهد سقوط دولت هاي دست نشانده يكي پس از ديگري است. تايم- به سهو و ناداني يا عمد- كم فروشي كردكه آيت الله خميني را مرد سال 1979 معرفي كرد، بايد مي نوشت «خميني، مرد قرن 20 و 21».
آقاي اوباما كه ارشميدس وار به ميان ميدان دويده و يافتم يافتم مي كند، در اين ميان 30 سال دير آمده است. جامه بي قواره و گشاد تغيير با وجود اتفاقات بزرگي كه در همين 30 سال در ايران و جهان رخ داده، بر تن او زار مي زند. انقلاب ايران و ارزش هاي جهاني شده و مستقر آن، چنان جهان را ديگرگون كرده و توقع تغيير را بالا برده كه سخن گفتن يكي مانند اوباما به عنوان نماينده هيئت حاكمه آمريكا در قياس با آن تغييرات ، فرماليته و بي پايه جلوه مي كند. او لااقل 30 سال دير آمده و هيئت حاكمه آمريكا لزوم سردادن شعار تغيير را با 30 سال تأخير- كه كار از كار گذشته- فهميده اند. اوباما بايد جاي ريگان و كلينتون و بوش پدر و پسر مي آمد يا آنها بايد از تغيير دم مي زدند.
اوباما در قبال برنامه هسته اي ايران چه مي كند؟ آيا به وعده خود براي مذاكره با ايران عمل مي كند؟ يا آن را به بعد از انتخابات رياست جمهوري عقب مي اندازد؟ از ايران براي مهار بحران هاي عراق و به ويژه افغانستان استمداد مي كند؟ اگر چنين درخواستي كند پس توقع او مبني بر توقف برنامه هسته اي ايران چه مي شود؟ و... چنين سؤالاتي اگرچه در مقام تحليل مسائل روز مهم مي نمايند اما عمق چالش آمريكا با ايران را مورد توجه قرار نمي دهند.شعار تغيير از سوي رئيس جمهور جديد آمريكا اگرچه به عنوان يك ابتكار ناگزير مطرح شده اما واقعيت اين است كه اين شعار بيش از آن كه فرصت ايجاد كند، پديد آورنده دردسرها و دشواري هاي تازه تر است هرچند كه با هدف به تاخير انداختن بحران بزرگ طراحي شده باشد. براساس اخبار متعدد و متواتر، مشاوران و تصميم سازان دولت اوباما مذاكره با ايران را امتيازي معنادار براي كشوري مي دانند كه 5 سال بر سر حق خود ايستادگي كرده و اكنون مي تواند اعلام پيروزي تازه اي كند. آنها در عين حال بر اين باورند كه عقب نشيني از مذاكره، به مفهوم عقبگرد در شعار انتخاباتي خود و در واقع افتادن در سياه چاله اي است كه در دولت بوش و با همدستي انگليسي ها به راه افتاد اما خود بوش را بلعيد. نگراني ديگر آن است كه ايران به سرعت مشغول توسعه فناوري هسته اي است و اگر تا پس از انتخابات- به خيال تغيير دولت در ايران و روي كارآمدن دولتي تسليم پذير- صبر كنند لااقل بين 6ماه تا يك سال زمان حياتي و تعيين كننده را از دست خواهند داد. در حالي كه دورنماي روي كارآمدن دولتي مرعوب هم منتفي است. به همين دليل هم رفتارها و مواضع ناموزوني از تيم جديد در آمريكا ديده مي شود. هم از ديپلماسي مستقيم سخن مي گويند، هم اظهار مي كنند كه ايران اتمي را به هيچ وجه نمي پذيرند. هم مي خواهند رويه قفل شده بوش را در زمينه تهديد و فشار به قصد مهار ادامه دهند و در عين حال مراقب باشند افكارعمومي ايران احساس تكرار سياست هاي گذشته را نداشته باشد! بنابراين تزلزل و ترديد تبديل به ويژگي بارز رفتار دولت جديد آمريكا مي شود.
اما اين چالش يك راه حل بيشتر ندارد؛ پذيرفتن گستره و عمق نفوذ ايران در معادلات قدرت جهاني به عنوان يك تغيير ناگزير در جهت گشودن قفل از دست و پاي سياست خارجي آمريكا. مسئله آنها با ايران در آن سطح از ابتذال نيست كه با نشستن پاي ميز مذاكره يا امتناع از آن قابل حل و فصل باشد همچنان كه بازي با كلمات تغيير و مذاكره مستقيم و بدون شرط يا ديپلماسي هوشمند و قاطع و... نمي تواند افقي تازه پيش روي آنها ترسيم كند. همچنين بيهوده خواهد بود كه با تقسيم مسئولان به ميانه رو و تندرو ادعا كنند دنبال ميانه روها براي مذاكره و تفاهم مي گردند. نتيجه انتخابات هرچه باشد، تكليف ملت و حاكميت ايران با منش مستكبرانه آمريكا روشن است. آنها بي ترديد ميانه روهايي را كه ادعا مي كنند در جستجويشان هستند پيدا نمي كنند. اين سخن شعار نيست، شهادت رابرت گيتس وزيردفاع به ارث مانده از دولت بوش براي كابينه اوباما (و رئيس اسبق سازمان جاسوسي سيا) است كه همين يكي دو ماه پيش اذعان كرد «طي 30 سال گذشته به طور مداوم به دنبال عناصر ميانه رو و معتدل در ايران براي مذاكره و توافق بوده ايم اما به نتيجه نرسيده ايم». چرايي اين ناكامي را مي شود به طور مبسوط تحليل كرد اما شايد كوتاه ترين پاسخ، همان تحليلي باشد كه به تازگي خبرگزاري اينترپرس سرويس ارائه كرد. به نوشته اين خبرگزاري، گيتس خود يك عنصر تندرو است كه در دولت بوش پدر با اقدامات خرابكارانه مانع از اعتمادسازي با ايران شد و آن هنگام كه رئيس سازمان سيا بود اغلب در جمع كاركنان CIA تكرار مي كرد «ايراني معتدل، كسي است كه با گلوله كشته شده باشد»! ايراني خوب و معتدل، ايراني مرده است. يعني همان موضعي كه در طول اين 30 سال برخي مقامات آمريكايي به كرات تكرار كردند كه «ريشه ملت ايران را بايد از جا كند»، «ايران محور شرارت است»، «تمدن ايران وحشي است»، «بايد به ايران حمله اتمي كرد» و قس علي هذا. بي ترديد حلقه اصلي قدرت در آمريكا تا چنين تلفي كينه توزانه اي نسبت به ملت عزتمند و شجاع ايران دارند، نمي توانند از گفت وگو و تفاهم و مسالمت دم بزنند. البته واقعيات يكي پس از ديگري بر آنها تحميل مي شوند همچنان كه حال مست لايقعل و ديوانه عربده جويي چون بوش را سر جاي خود آوردند تا تحقير حضور در نشست تيرماه گذشته ژنو را پس از 5 سال رجزخواني و تكبر و تبختر به جان بخرد. اما مرور سرنوشت طواغيت و مستكبران در طول تاريخ حاكي از آن است كه نوع آنها جز به هنگام سقوط و سرنگوني و گذشتن كار از كار سر عقل نمي آيند. فرعون هم وقتي خود را معلق در ميان آب نيل يافت و چند سطل از آب آن را خورد، فرياد زد كه خداي موسي ايمان آوردم! آيا اوباما آخرين فرعون كاخ سفيد خواهد بود؟ 30 سال كم زماني نيست براي باخبر شدن از اينكه آب دريا تا گلو و زيرچانه بالا آمده است.
محمد ايماني
دوشنبه|ا|14|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 273]