واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: الهيات فرهنگ
پس از سقوط امپراطوري روم، كليساي كاتوليك روم يگانه وارث تمدن و فرهنگ در بخش غربي امپراتوري شد. در بخش شرقي، يعني امپراتوري بيزانس، كلسيا تقريباً در دولت ادغام شد؛ الهيات اهميت و پويايي خود را از دست داد و بدين ترتيب كنش و واكنش ميان الهيات و فرهنگ رو به زوال نهاد. در بخش غربي، كليساي كاتوليك با تكيه بر الهيات سنت اگوستين و از طريق تبليغ مسيحيت در ميان اقوام اروپاي شرقي و شمالي، فيالواقع فرهنگ جديدي خلق كرد.
برخلاف تصور رايج، قرون وسطي، به ويژه ادوار مياني و متأخر آن، عصر تاريكي و جهل و جمود فرهنگي نبوده است. واقعگرايي عقلاني متفكري چون سنت توماس خود دليل كافي براي لزوم تجديدنظر در اين تصور خام و سطحي است. وجه مشخصه اين دوره، يگانگي كامل دين و فرهنگ است.
باظهور رنسانس، يگانگي دين و فرهنگ، و به دنبال آن مقام ممتاز الهيات، زوال يافت. البته در اين مورد نيز توصيف رُنسانس به منزله قيام دنياپرستان عليه دين، توصيفي خام و گمراه كننده است.
سروري الهيات نتيجه منطقي يگانگي دين و فرهنگ بود. براي مدتي نزديك به هزار سال كليسا يگانه مولد، مفسر و حافظ فرهنگ و همه محصولات فرهنگي بالاتر از سطح فرهنگ عاميانه بود.
اما جدايي و گسست دين و فرهنگ فقط يكي از ابعاد فرايند پيچيده و دردناك زايش عصر جديد بود. ميتوان به پيروي از وِبِر، دوركهايم و ماركس، اين فرآيند را به ياري مقولاتي چون «عقلانيت»، «تقسيم كار» و «توليد كالايي» توصيف كرد؛ يا همراه با نيچه و زيمل از «ظهور نيهيليسم» و «پول به مثابه يگانه معيار كار عام» سخن گفت... اما نكته اصلي تجزيه و تفكيك حيات جمعي به عرصههاي مجزايي چون اقتصاد، سياست و قدرت، قانون، اخلاق، هنر، علم و... است.16
*بديهي است كه با جدايي فرهنگ از دين و سپس تجزيه فرهنگ به دهها قلمرو و حوزه مستقل، سروري الهيات نيز از دست رفت.
اما دعوي دسترسي به معيارهاي كلي و عام و حقايق و ارزشهاي جهانشمول بر جاي ماند، زيرا عدول از اين دعوي، دست كم در «عرصه» دين، مترادف بازگشت به شرك بود. براي الهيات مسيحي تحقق اين دعوي در تقابل با تكثر و دگرگوني بيوقفة فرهنگ مدرن مستلزم انتخاب يكي از اين دو راه بود: جزمگرايي (دگماتيسم) يا ذهنيگرايي.
كليساي كاتوليك رومي راه اول را برگزيد. تا اواخر قرون وسطي اين كليسا همة اقشار جامعه را دربر ميگرفت و پيش از آن كه صرفاً بخشي از طبقه حاكم باشد، نقش واسطه عام را بازي ميكرد.
كليسا كاتوليك نخست شريك اشراف و سلطنت مطلقه در نظام فئودالي بود و از اين رو هنوز واجد كاركرد و نقشي فرهنگي بود – هرچند كه اين فرهنگ فقط به قشر كوچكي از جامعه تعلق داشت.
با گذشت زمان و انتقال قدرت بورژوازي، كليساي كاتوليك كه تا اواخر قرن هفدهم... فعال بود به عنوان دستگاه تبليغات ايدئولوژيك ارتجاع سنتي تقريباً از سوي همگان مطرود و منزوي شد.
ولتر آن را «رسوايي اعظم» ناميد، از نظر روسو و ديگر متفكران عصر روشنگري اين كليسا نماد جهل، شقاوت، استبداد و فساد بود. ماجراي محاكمه گاليله به صورتي تحريف و غلو شده رواج يافت... همكاري با هيتلر كه هرگز نفرت خود را از كليساي رُم به منزلة يك نهاد غير ژرمني پنهان نميكرد و هدف نهايياش نابودي مسيحيت بود، بارزترين نمونه وضعيت اسفناكي بود كه تا هنگام برگزاري شوراي دوم واتيكان (62-1965) و تحولات ژرف ناشي از آن ادامه،يافت الهيات پروتستان – كه درونگرايي، فردگرايي و رابطه شخصي با خدا وجه مشترك همه شاخههاي آن است - راه دوم، يعني ذهنيگرايي را برگزيد.
تاريخ تحول آيين پروتستان از آغاز با تفرقه و تكثري همراه بود كه به مرور زمان افزايش يافت. با ظهور هر مكتب يا ايسم فلسفي جديد، الهيات ملهم از آن مكتب به سرعت ظاهر ميشد. فيالواقع در نتيجه انتخاب ذهنيّتگرايي، الهيات پروتستان به ظرفي توخالي بدل شد كه در هر برهه از تاريخ با يكي از نمودهاي ذهنيت مُدرن پر ميشد.
اين فرايند – در آنِ واحد نشانة قدرت و نقطه ضعف الهيات پروتستان محسوب ميشود.
نظامهاي فلسفي عقلگرا و عقلستيز برمبناي نوعي «همزيستي مسالمتآميز» با فراغ خاطر به حيات آكادميك خود ادامه دادند. اكثر شاخهها و مكاتب الهيات پروتستان نيز به پيروي از اين سازش همگاني، در آبهاي آرام الهيات ليبرال به گِل نشستند.17
*بنا به تفسير اگزيستانسياليستي بولتمان هر انساني به صرف انسان بودن، مؤمني مسيحي است. هركس كه معناي حقيقي هستي انساني خويش را به شيوهاي «اصيل» دريابد و بدان تن سپارد، فردي مسيحي است، زيرا مسيحيت چيزي جز هستيِ اصيل يا اصالت وجودي نيست.18
منبع: الهيات فرهنگ، پل تيلش، مراد فرهادپور/ فضلالله پاكزاد، طرح نو، 1376، به ترتيب صفحات:
227/18 ، 4-221/17 ، 20-218/16
چهارشنبه|ا|16|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 82]