تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 13 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):فاطمه پاره وجود من است، هر که او را بیازارد مرا آزار داده و هر که او را خوشحا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837226873




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: مسعود مطلبيمروري بر جايگاه حزب رستاخيز در ايران معاصر


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: مسعود مطلبيمروري بر جايگاه حزب رستاخيز در ايران معاصر
خبرگزاري فارس: در نوشتار حاضر پس از مروري بر كليات اصول و فلسفه تحزب، نحوه تأسيس و فعاليت حزب رستاخيز ايران براساس آن اصول بررسي شده است.


مهم‌ترين كاركرد احزاب فرمايشي در جوامع تحت سلطه حكومت‌هاي استبدادي "ضد حزب " بودن آنهاست؛ به‌گونه‌اي‌كه جامعه را از دستيابي به كارويژه‌هاي واقعي حزب محروم مي‌سازد و در عين حال فضا و ذهنيت سياسي جامعه را فريب مي‌دهد تا يا از مطالبات حزب‌خواهي خود دست بردارند يا آن را محقق‌شده فرض كنند. امّا حزب رستاخيز ايران، كه در اواخر سلطنت پهلوي دوم به‌وجود آمد، علاوه بر آن، كاركردهاي ديگري را نيز براي حكومت استبدادي شاه به همراه داشت؛ از جمله اينكه قرار بود بر شكست انقلاب سفيد شاه به شكل نرم و ماهرانه‌اي سرپوش گذارد و همچنين با ترويج انديشه ظل‌ا‌لهي شاه، ايدئولوژي شاهنشاهي را تعميق و گسترش دهد. در نوشتار حاضر پس از مروري بر كليات اصول و فلسفه تحزب، نحوه تأسيس و فعاليت حزب رستاخيز ايران براساس آن اصول بررسي شده است.

بر خلاف ساخت مطلقه پهلوي اول، كه نظام حزبي در آن جايگاهي نداشت، فكر ايجاد احزاب دولتي يا به بياني دقيق‌تر احزاب دستوري در عصر پهلوي دوم، پس از كودتاي 28 مرداد 1332 و تحكيم و تثبيت مباني دولت مطلقه محمد‌رضاشاه در ايران شكل گرفت. قصد حكومت از تأسيس چنين احزابي، ضمن انعكاس دموكراسي نمايشي، در دست گرفتن نبض فعاليت‌هاي سياسي جامعه و پركردن خلأ ناشي از نبود احزاب آزاد بود. ازاين‌رو در دوران استبداد مطلقه پهلوي دوم، چه در زماني كه دو يا چند حزب دولتي وجود داشت و چه در زماني كه حزب رستاخيز به عنوان تنها حزب فراگير تأسيس شد، يك نكته خودنمايي مي‌كرد و آن تمايل شاه به حكومت تك‌نفره با پوشش‌هاي متفاوت بود. در دوره‌اي اين پوشش به وسيله دو حزب دولتي ايران نوين و مردم و در دوره‌اي ديگر توسط حزب واحد رستاخيز به‌وجود آمد. اين احزاب دستوري، كه در كنار ديگر پايه‌هاي دولت مطلقه پهلوي دوم (نيروهاي مسلح، شبكه حمايتي دربار‏، و ديوان‌سالاري گسترده دولتي) تنها وظيفه خود را دفاع همه‌جانبه از قدرت و حكومت مطلقه مركزي و شخص شاه مي‌دانستند، نه تنها گامي در جهت توسعه دموكراسي ــ‌ آن‌گونه‌كه شاه ادعا مي‌كرد ــ بر نمي‌داشتند، بلكه موانعي سخت بر سر راه تحقق زواياي گوناگون آن نيز به شمار مي‌آمدند. در اين بين حزب رستاخيز نيز، بيش‌ازآنكه به اهداف ازپيش‌تعيين‌شده‌اش دست يابد، فاصله موجود ميان مردم و حكومت را افزايش داد، بر ميزان نارضايتي‌هاي جامعه و بحران مشاركت و مشروعيت سياسي رژيم افزود و شعله‌هاي انقلاب اسلامي را افروخت.

در نوشتار حاضر و در پاسخ به چگونگي جايگاه و كاركرد حزب رستاخيز در دولت مطلقه پهلوي دوم اين فرضيه مطرح شده است كه نظام احزاب دولتي، اعم از دوحزبي و تك‌حزبي، در دولت مطلقه پهلوي دوم، بيش‌ازآنكه در جهت مشاركت سياسي شهروندان و نقد و تعديل نهاد قدرت سياسي بوده باشد، ابزاري آمرانه با كارويژه‌هاي پنهان در تحكيم و تثبيت ساخت قدرت سياسي مستقر بود.

مباني نظري پژوهش

اصطلاح Absolutism(استبدادباوري، حكومت مطلقه يا مطلق‌باوري برگرفته از ريشه لاتيني "Absolutus " به معناي به‌پايان‌رسيده و كامل)، نظريه سياسي اعمال نامحدود قدرت است كه نبودن حدود سنتي يا قانوني براي قدرت حكومت و همچنين وسعت دامنه قدرت خودسرانه‌اي كه به كار برده مي‌شود، از ويژگي‌هاي آن است.[1]

در جهان باستان، نوع حكومت در تمدن‌هاي كهن آشور، بابل، مصر و ايران استبدادي بود و فقط دو تمدن يونان و روم از اين قاعده كلي مستثنا بودند و فقط در دوره‌هايي ديكتاتوري‌هاي گذرا بر نظام سياسي آنها تسلط داشتند.

از قرن شانزدهم به بعد، شكل ديگري از حكومت‌هاي استبدادي به وجود آمد و آن هنگامي بود كه دولت‌هاي ملّي و شاهان در مقابل اقتدار پاپ‌ها و مداخلات آنها در كشورهاي اروپايي قد برافراشتند و استبداد پادشاهي به صورت آرماني سياسي درآمد. اين آرمان، كه بر پايه نظريه قدرت مطلق شاه قرار داشت و مُبلّغ فرمانروايي شاهانه و قدرت برتر دولت بود، دولت‌هاي ملّي را يگانه كرد و به صورت تازه‌اي سازمان داد. اولين نمونه مشخص حكومت استبدادي در اروپا، سلطنت طولاني لويي چهاردهم در فرانسه بود. وي در اداره امور مملكت نه تنها به توده ملّت، بلكه به وزيران خود نيز اجازه اظهار عقيده نمي‌داد. جمله معروف لويي چهاردهم كه مي‌گفت: "من دولتم " بيانگر طرز تفكر همه سلاطين مستبد دنياست.[2]

اگرچه حكومت‌هاي استبدادي و مطلقه از دوران باستان وجود داشته‌اند، واژه "دولت مطلقه " و "سلطنت مطلقه " در اواسط سده نوزدهم در اروپا رايج گرديد و منظور دقيق از آن، نوع حكومتي بود كه در انتقال جامعه از دوران فئوداليته به دوران سرمايه‌داري اوليه سهمي اساسي داشت و به اين منظور اصلاحات اقتصادي، اداري، ديواني و مالي مهمي انجام داد و تمركزي در منابع قدرت سياسي و اداري ايجاد كرد. بسياري از نويسندگان مانند ماكس وبر و آلكسي دوتوكويل تكوين دولت مطلقه را سرآغاز پيدايش مباني دولت ملّي مدرن شمرده‌اند. در تاريخ اروپا دوران ميان سال‌هاي هههه (انقلاب انگلستان) و هههه (انقلاب فرانسه) دوران دولت مطلقه خوانده شده است. طبعاً دوران دولت مطلقه كم‌وبيش در ساير نقاط جهان نيز، پس از رسوخ روابط سرمايه‌داري و تضعيف ساختارهاي اقتصادي و اجتماعي محلي از اواخر قرن نوزدهم آغاز گرديد.[3]

مهم‌ترين ويژگي‌هاي دولت مطلقه، تمركز و انحصار در منابع و ابزارهاي قدرت دولتي، تمركز وسايل اداره جامعه در دست دولت متمركز ملّي، پيدايش ارتش جديد، ناسيوناليسم و تأكيد بر مصلحت دولت ملّي، پيدايش دستگاه‌هاي اداري و نظامي عظيم و نوسازي قضايي، مالي و ديواني بود. نهادهاي نمايندگي و پارلمان در دولت مطلقه فقط جنبه صوري داشتند و قدرت اساساً داراي خصلتي بوروكراتيك بود. از ميان دستاوردهاي عمده دولت مطلقه، بايد مقابله با تجزيه‌طلبي اشرافيت و گروه‌هاي قديمي قدرت، ايجاد دستگاه اداري، مالي و نظامي متمركز، نوسازي مالي، ايجاد تمركز و وحدت اقتصادي، تشويق سرمايه‌گذاري خصوصي و حمايت گمركي را نام برد.[4]

الگوي دولت مطلقه از الگوهايي به شمار مي‌آيد كه براي تبيين دولت در عصر پهلوي به كار رفته است. به لحاظ جامعه‌شناختي و تاريخي، جنبش مشروطيت هم‌زمان سه هدف مردم‌سالاري، ايجاد دولت مركزي نيرومند، و نوسازي ايران را دنبال مي‌كرد. اما از ميان اين سه هدف، اهداف مردم‌سالاري و ايجاد دولت مركزي نيرومند مقتضيات متناقضي داشتند؛ زيرا اولي مستلزم توزيع قدرت و دومي مستلزم تمركز قدرت بود. پيشبرد هم‌زمان اين دو هدف مستلزم وجود همبستگي قوي بين طبقات و قشرهاي اجتماعي مختلف بود. اما در ايران عصر مشروطه نه تنها اين همبستگي وجود نداشت، بلكه گفتمان‌هاي حاكم بر جامعه داراي تناقض‌هاي پايه‌اي بودند. از سوي ديگر، دو هدف ايجاد دولت مركزي نيرومند و نوسازي كشور با يكديگر سازگاري بيشتري داشتند، تحقق آنها نسبتاً آسان‌تر بود و هر دو هم‌زمان، هم از پشتيباني داخلي و هم از پشتيباني خارجي برخوردار بودند. درحالي‌كه تحقق مردم‌سالاري طبيعتاً نمي‌توانست اولويت كشورهاي خارجي باشد و تحقق آن دشوارتر بود. افزون‌براين، جنبش مشروطه عملاً نتوانست هدف مردم‌سالاري را به گونه‌اي پيش ببرد كه موفقيت دو هدف ديگر را به خطر نياندازد. در چنين وضعي، به دنبال موفق نشدن جنبش مشروطيت و بحران‌هاي حاصل از آن، سه هدف جنبش مشروطيت، يعني مردم‌سالاري، ايجاد دولت مركزي نيرومند، و نوسازي، از يكديگر تفكيك شدند. هدف مردم‌سالاري كنار گذاشته شد و گفتمان نوسازي آمرانه، بر پايه دو هدف ايجاد دولت مركزي نيرومند و نوسازي كشور شكل گرفت. گفتمان نوسازي آمرانه توانست با تأكيد بر مباحثي چون وحدت ملّي، استقلال و پيشرفت، هويت نيرومندي پيدا كند و با استفاده از شرايط مساعد بين‌المللي سكان رهبري جامعه ايران را در دست گيرد. اين گفتمان كه به پيدايش دولت مدرن مطلقه انجاميد، تا پيروزي انقلاب اسلامي بر جامعه ايران مسلط بود.

گفتمان نوسازي آمرانه ايران كه با به قدرت رسيدن رضاشاه آغاز گشت، ابتدا از حمايت در خور توجه روشنفكران و قشرهاي مدرن جامعه برخوردار بود كه بر اثر سرخوردگي‌هاي انقلاب مشروطيت به دنبال آن بودند كه طرح نوسازي ايران را با ايجاد نوعي ديكتاتوري خير و گروهي به پيش ببرند. به‌اين‌ترتيب گفتمان نوسازي آمرانه، به جاي تأكيد بر قانون و دموكراسي، وحدت ملّي و نوسازي كشور را در دستور كار قرار داد. اين گفتمان داراي ضعف‌ها و كاستي‌هاي مهمي بود، اما اشتباه خواهد بود كه دليل پيروزي آن را فقط به مداخله بيگانگان در سياست ايران تقليل دهيم. برعكس، پيدايش و پيروزي گفتمان نوسازي آمرانه تا حدود بسياري از شرايط و تحولات داخلي ايران ناشي مي‌شد. البته وضع مساعد بين‌المللي نيز در پيدايش و رشد آن مؤثر بود.

حكومت رضاشاه هر چند در ظرف مدتي نسبتاً كوتاه توانست اصلاحاتي را كه شرايط اجتماعي مهياي آن بود سامان دهد، تندروي‌هاي وي در زمينه نوسازي فرهنگي كشور و روي آوردن به منش‌هاي خودكامه، به‌ويژه در نيمه دوم حكومتش، سبب نارضايتي گسترده مردم گرديد و پايه‌هاي حكومت جديد را متزلزل ساخت.

گرايش حكومت رضاشاه به استبداد و خودكامگي ريشه در گذشته و سنّت تاريخي ايران داشت. اين امر موجب ناهنجاري ساختار جديد حكومت گرديد، پايه‌هاي آن را متزلزل كرد و نهايتاً به مانعي در برابر توسعه اقتصادي و سياسي پايدار ايران تبديل شد.

با سقوط رژيم رضاشاه سير تكوين دولت مطلقه مدرن در ايران براي نزديك به دو دهه دچار گسست و وقفه شد. اما پس از سقوط دولت دكتر مصدق، اين مسأله به سير گذشته خود بازگشت و از سال 1340 به نحوي سيستماتيك و با شدت بيشتر دنبال گرديد. بلافاصله پس از سقوط حكومت رضاشاه منابع قدرت پراكنده شدند. نيروهاي سياسي سركوب‌شده، به‌ويژه خان‌ها، رؤساي قبايل، روحانيان و اشراف قديم آزاد شدند و به صحنه سياسي بازگشتند. نيروهاي سياسي جديد، كه در عصر نوسازي پديد آمده بودند، با گرايش‌هاي ايدئولوژيك مختلف، به‌ويژه ليبراليستي، ناسيوناليستي و سوسياليستي در صحنه رقابت سياسي حضور يافتند. در اواخر اين دوره، يعني در فاصله سال‌هاي 1328 تا 1332 گفتمان ناسيونال ــ ليبرال توانست تا اندازه‌اي استيلا يابد و با ملّي كردن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات پاره‌اي از اهداف خود را محقق سازد. اما در استقرار ساخت دموكراتيك قدرت، توفيق نيافت.

شكست جبهه ملّي به دوره گسست پايان داد و ايران بار ديگر در مسيرتكوين دولت مدرن مطلقه قرار گرفت. در فاصله سال‌هاي 1332 تا 1342، دربار با حذف نيروهاي سياسي به از بين بردن پراكندگي در منابع قدرت سياسي، متمركز كردن قدرت سياسي و بازسازي ساخت دولت مطلقه اقدام كرد. حذف گروه‌هاي سياسي ابتدا با سركوب نيروها و تشكيلات جبهه ملّي و احزاب چپ آغاز گرديد. حكومت تا سال 1342 همچنان از حمايت اشراف زمين‌دار برخوردار بود، اما پس از تحكيم پايه‌هاي قدرت خود، در سال 1340 حذف اين نيروها را نيز در دستور كار خود قرار داد. از سال 1341 نيز پيكار شديدي عليه نيروهاي مذهبي آغاز گرديد كه با سرعت به حذف و به حاشيه راندن آنها از قدرت سياسي و اجتماعي انجاميد. با درهم‌شكستن ناآرامي سياسي خرداد 1342، سياست نوسازي آمرانه جامعه دوباره تفوق بي‌چون‌وچرا يافت و با آهنگي به مراتب پرشتاب‌تر از گذشته به پيش رانده شد.

سير شتابان تكوين، ‏تحكيم و تثبيت دولت مدرن مطلقه در دوره محمدرضاشاه بر پايه چهار ابزار اصلي استوار بود كه عبارت بودند از ارتش، دستگاه بوروكراسي، درآمد نفت، و نظام حزبي. مانند دوره رضاشاه، ارتش به صورت مهم‌ترين ابزار ساخت دولت مطلقه عمل نمود. دستگاه بوروكراسي در اين دوره به نحو بي‌سابقه‌اي رشد كرد و نيرومند گرديد. سهم درآمدهاي نفتي در كل درآمدهاي دولت بسيار افزايش يافت. اين درآمد سرشار به دولت اجازه داد بدون توسل به اخذ ماليات از مردم، هزينه‌هاي عمومي را افزايش دهد و بودجه لازم براي رشد خيره‌كننده ارتش و دستگاه بوروكراسي را تأمين كند. احزاب دولتي، اعم از الگوي دوحزبي و تك‌حزبي، ابزار جديدي بودند كه در اين دوره شاه براي تحكيم و تعميق پايه‌هاي قدرت خود به كار گرفت.

جايگاه نظام حزبي در دولت مطلقه پهلوي دوم

در دهه‌هاي 1330 ــ 1350 كنترل كامل درآمدهاي نفتي، توان لازم را براي ايجاد زيرساخت‌هاي صنعتي و نظامي مهيا ساخته بود. شاه، هرچند كار نوسازي ساختار اجتماعي ــ اقتصادي را آغاز كرد، به جاي نوسازي سياسي، قدرتش را افزون بر حمايت‌هاي خارجي، بر روي چهار ستون نيروهاي مسلح، شبكه حمايتي دربار‏، ديوان‌سالاري گسترده دولتي و نظام احزاب دستوري قرار داد.[5]

شاه همچنان، نظاميان را پشتيبان اصلي دولت مطلقه خود مي‌دانست. وي شمار نيروهاي نظامي را از دويست هزار نفر در سال هههه به ههه هزار نفر در سال هههه، و بودجه سالانه ارتش را از هههميليون دلار به هيجده ميليارد دلار در سال هههه و پس از چهار برابر شدن بهاي نفت به ه‎ه ميليارد دلار در سال هههه رسانيد.[6]

او در كنار ارتش، سازمان‌هاي امنيتي را نيز گسترش داد، به‌طوري‌كه تعداد نيروهاي ساواك بر هزاران تن مأمور تمام‌وقت بالغ شد و شمار بسياري از جاسوسان ناشناس را در برگرفت. ساواك مي‌توانست رسانه‌هاي جمعي را سانسور، متقاضيان مشاغل دولتي را گزينش و از هر شيوه‌اي ــ از جمله شكنجه ــ براي از بين بردن مخالفان استفاده كند. افزون‌براين، دو سازمان امنيتي ديگر با عناوين "بازرسي شاهنشاهي " و "ركن ه ارتش " فراتر از ساواك فعاليت مي‌كردند.[7]

دومين ستون تقويت‌كننده رژيم، حمايت مالي دربار بود كه شاه را قادر مي‌ساخت از راه پرداخت حقوق و مزاياي هنگفت و فراهم ساختن مشاغل بي‌دردسر و پردرآمد، تلاش‌ها و خدمات پيروان و پشتيبانان خود را تلافي كند. هرچند دربار هرگز ميزان دارايي خود را مشخص نمي‌كرد، منابع غربي دارايي‌هاي خانواده سلطنتي را در ايران و خارج بين پنج تا بيست‌ميليارد دلار برآورد مي‌كردند.[8] اين دارايي‌ها از چهار منبع به‌دست مي‌آمد، منبع اصلي زمين‌هاي كشاورزي و دومين منبع ثروت، درآمد نفت بود. سفارت امريكا فقط در يك مورد به وزارت خارجه ايالات متحده چنين گزارش كرده است: "از مبلغ چهارميليارد دلار ارز خارجي حاصل از فروش مستقيم نفت، اقلاً يك‌ميليارد دلار كمتر به بانك مركزي ايران تحويل داده شده است. "[9] منبع سوم، تجارت بود. اعضاي خانواده سلطنتي با بهره‌گيري از رونق اقتصاد، مبالغ هنگفتي را با شرايط بسيار مناسب از بانك‌هاي دولتي وام مي‌گرفتند و در حوزه‌هاي گسترده تجاري و صنعتي سرمايه‌گذاري مي‌كردند. آخرين منبع ثروت دربار نيز بنياد پهلوي بود كه به گفته بانكداران غربي، اين بنياد سالانه بيش از چهل ميليون دلار كمك مالي دريافت مي‌كرد و چونان خزانه مالياتي مطمئن بخشي از املاك و دارايي‌هاي خانواده پهلوي بود و تقريباً در همه زواياي اقتصاد كشور نفوذ مي‌كرد.[10]

سومين ستون نگهدارنده رژيم، ديوان‌سالاري بود. در طي چهارده سال، اعضاي ديوان‌سالاري دولتي از دوازده وزير و ههه هزار كارمند به نوزده وزير و بيش از ههههزار كارمند رسيده بود.[11] با رشد چشمگير ديوان‌سالاري، دولت توانست در زندگي روزمره شهروندان عادي كاملاً نفوذ كند. دولت در مناطق شهري چنان رشد يافته بود كه يكي از دو كارمند تمام‌وقت را در خدمت داشت. در اواسط دهه هههه رژيم چنان قدرتمند بود كه بتواند به هزاران شهروند خود نه تنها حقوق و دستمزد، بلكه مزاياي ديگري چون بيمه درماني و بيكاري، وام‌هاي تحصيلي، حقوق بازنشستگي و حتي مسكن ارزان‌قيمت بدهد يا در صورت لزوم اين مزايا را از آنان دريغ كند. در مجموع دولت بين هه تا هه درصد نيروي كار را در استخدام داشت و حدود هشتصد هزار نفر براي دولت در دستگاه‌هاي غير نظامي كار مي‌كردند كه ميان آنها از صاحبان مشاغل پردرآمد تا خدمت‌گزاران بخش خدماتي طبقه كارگر ديده مي‌شد.[12]

گرچه ديوان‌سالاري، ارتش و حمايت مالي دربار سه ستون اصلي نگه‌دارنده دولت مطلقه پهلوي دوم بودند، شاه پس از تثبيت قدرت خود تصميم گرفت ستون چهارمي ــ نظام حزبي اعم از دوحزبي و تك‌حزبي ــ به آن اضافه نمايد. در دولت مطلقه پهلوي دوم، فعاليت‌هاي سياسي محدود به شخص شاه و تعدادي از مشاوران وي و در نهايت گروهي سيصد تا چهارصد نفره از نخبگان بود. هيچ سازمان مستقلي وجود نداشت؛ چنان‌كه حتي اين گروه محدود نيز اجازه ابراز مخالفت نداشتند. شاه، با اين تصور كه براي شركت در امور سياسي و تصميم‌گيري‌هاي مربوط به پيشرفت امور، با مردمي غير فعال روبه‌روست، احزاب سياسي را صرفاً راهي براي سازمان بخشيدن به افكار و عقايد عمومي به حساب مي‌آورد. اين در حالي بود كه سركوب پس از كودتاي هههه امكان هرگونه فعاليت مستقل حزبي را گرفته بود و توسعه احزاب، كه مي‌توانست در درازمدت به سازمان دادن نيروهاي اجتماعي در حوزه زندگي سياسي بينجامد، نيمه‌كاره مانده بود. اما شاه براي اينكه نشان دهد ايران نيز مانند الگوي انگليسي ــ امريكايي يك دموكراسي دوحزبي است، دستور ايجاد دو حزب را صادر كرد. "ملّيون " به رهبري نخست‌وزير وقت (منوچهر اقبال) كه مي‌خواست جانشين جبهه ملّي مصدق شود و حزب "مردم " كه مي‌كوشيد در غياب حزب توده، حزب مردمي‌تر باشد. رهبري اين حزب را اسدالله علم، وزير كشور وقت عهده‌دار شد. در تمام زمان فعاليت حزب مردم، اين تشكل نقش حزب مخالف وفادار را بازي مي‌كرد.[13] حزب ايران نوين هم در سال هههه در آغاز مرحله اقدام‌هاي انقلابي شاه به كار افتاد و به‌خوبي توانست جانشين حزب ملّيون شود كه بدون هيچ‌گونه تشريفاتي، به كارش پايان داده شده بود.

شاه اغلب به مخالفان سلطنت اطمينان مي‌داد كه به‌هيچ‌وجه قصد ندارد نظامي تك‌حزبي ايجاد كند. وي در كتاب "مأموريت براي وطنم " در آغاز دهه 1340 نوشت: "اگر من يك ديكتاتور بودم تا پادشاه مشروطه، مي‌بايست وسوسه مي‌شدم تا همانند هيتلر و يا مانند آنچه امروزه در كشورهاي كمونيستي مي‌بينيد، حزب واحد مسلطي تشكيل دهم، اما من به عنوان يك پادشاه مشروطه، آن توان و جسارت را دارم كه فعاليت‌هاي حزبي گسترده و به دور از خفقان نظام يا دولت تك‌حزبي را تشويق كنم. "[14] در دهة 1340، شاه بارها، ضمن حمايت (به‌طور زباني) از احزاب، به اهميت آنان در جامعه اشاره كرد. او در ادامه نوشته‌اش به شبهات و پرسش‌هاي احتمالي كه در ذهن بعضي از مردم دربارة فلسفه و كاركرد احزاب دست‌نشانده در آن زمان (ملّيون و مردم) به‌وجود آمده است، پاسخ داده و نوشته است: "بعضي از افراد، از احزاب ما انتقاد مي‌كنند با اين عنوان كه اين دو حزب،[15] از طرف مردم بنيان‌گذاري نشده و از طرف مقامات عاليه كشور تحميل گشته‌اند. حتي برخي از بدبينان مدعي‌‌اند كه اين احزاب دست‌نشاندة مقام سلطنت و دولت هستند... (اولاً افراد بايد بدانند كه) هرگاه افراد احزاب اراده نمايند، مي‌توانند بدون هيچ مانعي مؤسسين اولية حزب را بركنار ساخته و حزب را طبق منويات خويش مجدداً تشكيل دهند و رهبران ديگري انتخاب نمايند. "[16]

حضور و استمرار دو حزب عمدة حكومتي، تا پيش از افزايش بهاي نفت (و كمي پس از آن) در كشور ادامه يافت، فقط با اين تفاوت كه حزب ملّيون، جاي خود را به حزب ايران نوين سپرد. چندي قبل از افزايش بهاي نفت (پاييز 1352.ش)، شاه بر سر عقيدة خود (مبتني بر ادامه حيات دو حزب در كشور) پافشاري نمود. وي در مصاحبه با نمايندگان مطبوعات اعلام كرد كه كشور ايران براساس سيستم تك‌حزبي كه معمولاً به ديكتاتوري منجر مي‌شود، اداره نخواهد شد.[17] البته نبايد اين موضوع را از نظر دور كرد كه شاه، بارها به زمامداران و مقامات بلندپايه سياسي جهان گفته بود كه مردم ايران، آمادگي پذيرش دموكراسي واقعي را ندارند و چنانچه اين حق به آنها داده شود، مملكت را به بي‌نظمي و نابودي مي‌كشانند.[18] شاه تا پيش از افزايش بهاي نفت،‌ اجازه داده بود كه دموكراسي نيم‌بندي (ولو صوري و نمايشي) وجود داشته باشد، ولي سرازير شدن دلارهاي نفتي و افزايش توان شاه، آنچنان وي را قدرتمند كرد كه همة احزاب را منحل نمود و حزبي تازه (كه متناسب با وضع جديد وي و حكومتش بود) برپا ساخت. با توجه به اين موضوع، وي ناگهان به ادغام حزب ايران نوين (به رهبري هويدا) و مردم (به رياست دوست مورد اعتماد خود، علم) در حزب واحد رستاخيز تصميم گرفت. استدلال غير طبيعي شاه در توجيه اين حركت نابهنگام اين بود كه از همة قشرهاي جامعه و همة‌ گروه‌هاي فكري در يك حزب واحد حضور داشته باشند تا اين حزب، بتواند به صورت يك مكتب بزرگ سياسي و عقيدتي عمل كند. وي درباره لزوم تشكيل حزب رستاخيز چنين گفت: "ما بايد صفوف ايرانيان را به‌خوبي بشناسيم و صفوف را از هم جدا كنيم. كساني كه به قانون اساسي و نظام شاهنشاهي و انقلاب ششم بهمن عقيده دارند و كساني ندارند. به آنهايي كه دارند من امروز پيشنهاد مي‌كنم كه براي اينكه رودربايستي در بين نباشد... ما امروز يك تشكيلات جديد سياسي را پايه‌گذاري كنيم و اسمش را هم بد نيست بگذاريم رستاخيز ايران. "[19]

البته شاه، قابليت‌هاي دو حزب ملّيون و مردم را ــ كه در گذشته آنها را بهترين نمودهاي تبلور مشاركت مردم در امور خودشان دانسته بود ــ منكر نشد ولي معتقد بود اين احزاب، ديگر كارايي لازم را (يعني آنچه او مي‌خواست) نداشتند: "تمام احزابي كه در اين اواخر فعاليت داشته‌اند، صد درصد نسبت به كشور وفادار بوده‌اند. احزاب وفادار نيازي به منحل شدن ندارند، منتها شكل و فرم آنها ديگر كارايي نداشت؛ زيرا حزبي كه به قدرت مي‌رسيد، از ثمرات پيشرفت برخوردار مي‌شد و احزاب اقليت صد درصد بازنده بودند، اما اكنون با ايجاد حزب جديد، سياستمداران اقليت نيز امكان آن را دارند كه با دولت به همكاري بپردازند. "[20]

به گفته محمدرضاشاه در حزب جديدي كه تازه ابداع شده بود، راه براي نضج گرفتن سليقه‌ها و انديشه‌هاي مختلف و متشكل شدن آنها در جناح‌هاي مختلف حزبي، البته در زير لواي سه ركن بنيادي و تغييرناپذير حزب، يعني نظام شاهنشاهي، قانون اساسي و انقلاب شاه و ملت، كاملاً فراهم گرديده است.[21]

بر اين مبنا، وي به طور ناگهاني در روز يكشنبه 11 اسفند 1353، ضمن انحلال تمام احزاب قانوني و غير قانوني (احزاب مخالفي كه از سوي رژيم پهلوي، غير قانوني خوانده مي‌شدند)، عضوگيري اجباري در حزب جديد رستاخيز ملّت ايران را نيز اعلام نمود؛ يعني مردم يا مي‌بايست به عضويت حزب درمي‌آمدند، يا در رديف خائنان به كشور روانه زندان مي‌شدند يا با اخذ گذرنامه، كشور را ترك مي‌كردند.[22]

شاه، در كنفرانس بزرگ مطبوعاتي اعلام موجوديت حزب رستاخيز، مردم ايران را چنين خطاب كرد: "به‌هرحال كسي كه وارد اين تشكيلات سياسي (حزب رستاخيز) نشود، دو راه در پيش دارد يا فردي است متعلق به يك تشكيلات غير‌قانوني، يعني به‌اصطلاح خودمان توده‌اي، و يك فرد بي‌وطن است. يا اگر بخواهد، فردا با كمال ميل، بدون اخذ عوارض، گذرنامه‌اش را در دستش مي‌گذاريم و به هر جايي كه دلش خواست، مي‌تواند برود؛ چون ايراني نيست، وطن ندارد. "[23]

استدلال شاه در مورد اين عمل چنين بود كه "تمام اقشار مردم ايران حق دارند در يك حزب واحد حضور داشته باشند و از مزاياي آن به طور يكسان برخوردار شوند. "[24] "به‌هرحال ملّت بايد رشد سياسي پيدا كند، چون ما اجازه نمي‌دهيم هيچ گروهي خارج از ضوابط نظام شاهنشاهي تشكلي داشته باشد؛ لذا خودمان چيزي را به‌وجود مي‌آوريم تا همه نيروها زير چتري كه درست مي‌كنيم، جمع شوند و فعاليت نمايند. "[25]

اگرچه شاه شخصاً معتقد است كه انديشه ‌تأسيس حزب واحد رستاخيز را از جايي الهام نگرفته است، سيستم تك‌حزبي او وامدار دو الگوي شرقي و غربي بود. الگوي شرقي همان سيستم تك‌حزبي شوروي بود كه به اقتدار هيأت حاكمه مي‌افزود و منظور از الگوي غربي، ايجاد حزبي توسعه‌گرا هماهنگ با برنامه‌ها و جداول تعيين‌شده مدل‌هاي غربي توسعه بود؛ زيرا در آن ايام بسياري از انديشمندان غربي اعتقاد داشتند كه توسعه در كشورهاي جهان سوم بايد توسط حزبي توسعه‌محور انجام شود.[26]

كاركرد حزب رستاخيز

برخلاف اكثر احزاب سياسي نظام‌هاي دموكراتيك، كه داراي كارويژه‌هاي شفاف و آشكاري چون تلاش براي دستيابي به قدرت سياسي از طريق مبارزات انتخاباتي، نقد و نظارت بر قدرت سياسي و نيز آموزش سياسي ــ اجتماعي شهروندان هستند، بيشتر احزاب در كشورهاي درحال‌توسعه كاركردهايي پنهان و در جهت منافع ماشين سياسي حاكم دارند. مطابق نظريه رابرت كينگ مرتن، احزاب سياسي در اين جوامع كارهايي را انجام مي‌دهند كه جزء وظايف آنها به شمار نمي‌آيد.[27] و اين دقيقاً وضعيتي است كه در دولت مطلقه پهلوي دوم و به‌ويژه در مورد حزب فراگير رستاخيز به وجود آمد.

1ــ سرپوشي بر شكست رژيم در دستيابي به اهداف انقلاب سفيد:

به عقيده عده‌اي از كارشناسان مسائل سياسي، يكي از علل اصلي تشكيل حزب رستاخيز، شكست رژيم در اهداف و برنامه‌هاي انقلاب سفيد بود.[28]

اگر معني انقلاب را در مفهوم اصلي خويش "دگرگوني بنيادي در جامعه " در نظر بگيريم، انقلاب سفيد شاه در طي دوازده سال بايد دگوگوني بنيادي را در ساختارهاي جامعه ايجاد مي‌كرد و به صورت نهادي در ساختارهاي جامعه ريشه مي‌دوانيد؛ انقلابي كه به گفته محمدرضاشاه "به صورت فرماندهي از بالا به پايين " منعكس شده بود و در طي اين مدت از شش اصل به هفده اصل رسيد. اما شاه مي‌دانست كه در عمل اين دگرگوني در جهت اهدافي كه مد نظر او بوده نه تنها حاصل نشده، بلكه با نوعي كندي، وقفه و شكست هم مواجه گرديده است؛ لذا با تدوين فلسفه انقلاب كوشيد با صور تبليغي اين باور را در ذهن مردم و افكار عمومي داخل و خارج به صورت وسيع بگنجاند تا همه دنيا اطلاع يابند كه در طي دوازده سال كه از انقلاب سفيد مي‌گذرد انقلاب چه تحول عظيمي را در جامعه ايجاد كرده و چه نتايج مثبتي به بار آورده است! شاه در مصاحبه 2 بهمن 1355 با نمايندگان تلويزيون فرانسه، ضمن دفاع از موفقيت‌هاي حاصل از انقلاب سفيد، به اين سؤال خبرنگار فرانسوي كه در گردآوري كليه احزاب در يك حزب واحد، برنامه سياسي اعليحضرت چه بوده است يا اينكه هويدا به اين ترتيب خواستند چه كاري براي اعليحضرت انجام دهند؟ اين چنين پاسخ داده است: "قصد من اين بوده است كه اين حزب، كه حزب واحد ناميده مي‌شود و در حقيقت چهره واقعي يك حزب نيست، كليه افراد ملّت را، به‌جز آنهايي كه ياغي هستند، در بر ب‌گيرد. اين حزب توسط يك سياستمدار و يا يك سازمان سياسي صاحب‌نظر يا مشخص، ايجاد نشده و در چهارچوب تعيين‌شده‌اي قرار نگرفته است و از اين جهت نمايشگر فلسفه انقلاب ماست، انقلابي كه بر چهارچوب تعيين‌شده‌اي قرار ندارد و قبل از همه روي نبوغ ايراني و سپس روي هر آنچه كه امروز در جهان براي امكان ترقي و خوشبختي يك كشور مناسب‌تر است، استوار است. "[29]

در نيمه دوم سال 1354 و در 4 آبان، شاه به هويدا مأموريت داد با تعيين گروهي از انديشمندان و روشنفكران فلسفه انقلاب را بر اساس اصول ديالكتيك تدوين نمايد! بعد از مدت‌ها تبليغ و هوچيگري به سركردگي هوشنگ نهاوندي، رهبر گروه انديشمندان، "فلسفه انقلاب " با هفت‌هزار كلمه تدوين شد كه در حقيقت تدوين فلسفه حكومت استبدادي بود، و آن را قانوني جلوه مي‌داد. حزب رستاخيز، وسيله‌اي بود تا فاصله موجود بين رژيم و مردم را با تبليغ و تدوين و تفسير فلسفه انقلاب پر سازد. شاه در مصاحبه‌اي بر اين نكته تأكيد كرده و گفته بود: "حزب براي اين است كه به مردم ما آموزش اجتماعي، سياسي و حتي فلسفي، البته فلسفه انقلاب نه چيز ديگري بدهد... . حزب رستاخيز ملّت ايران وسيله ادامه اجراي هفده اصل انقلاب است. "[30]

اين در حالي است كه اگر انقلاب شاه با موفقيتي روبه‌رو شده بود، تدوين فلسفه‌‌اي براي توجيه چنين انقلابي ديگر نياز نبود. اگر اين انقلابي بود كه مردم در آن سهيم بودند و آثار و نتايج مثبتي براي آنها به همراه داشت، خود مردم در عمل بيان‌كننده و توجيه‌گر چنين انقلابي بودند كه با اعماق وجودشان آثار و عملكرد مثبت آن را لمس و درك كرده بودند.

درصورتي‌كه در واقع امر، نه تنها مردم در چنين انقلابي هيچ سهمي نداشتند، بلكه جز زيان و ضرر هم آثار ديگري براي آنها نداشت. شاه، كه در بيانات خود اغلب دچار فراموشي مي‌شد، در مصاحبه‌اي با اوليويه وارن، خبرنگار فرانسوي، گفته بود: "در اينجا اين منم كه در كشور انقلاب كرده‌ام. "[31]

تدوين فلسفه انقلاب مانند ساير كارهاي رژيم عملي بي‌حاصل بود؛ شاه مي‌كوشيد با تدوين فلسفه انقلاب بر اساس اصول ديالكتيك، با نوعي شستشوي ذهني، افكار عمومي مردم را در كانون‌هاي حزبي، كه تنها مكان سياسي (براي مشاركت) بود، جا بيندازد تا بدين شيوه ركود و شكست انقلاب مسكوت بماند و به عكس آثار و نتايج مثبت آن در كانون‌ها طرح، توجيه و تبليغ شود، تا مردم نسبت به مفاهيم و فرهنگ انقلابي و عملكردهاي مثبت آن آگاهي عميق‌تري به‌دست آورند. شاه در مصاحبه‌اي با روزنامه كويتي "السياسيه " در 22 خرداد 1354 هدف از تأسيس اين حزب را چنين بيان كرده بود. " اولاً ما درصدد تشكيل حزب سياسي و اداره سياسي مملكت هستيم كه نظرات و ايدئولوژي‌هاي مرا بررسي خواهد كرد و اين نحوه كار، نظرات مرا تكميل مي‌كند و بنابراين حزب و اداره صحيح و وليعهد نظرات مرا دنبال خواهد كرد. "[32]

تأسيس حزب و تدوين فلسفه انقلاب از سوي شاه، كه براي گمراه كردن اذهان جامعه و ايجاد تحرك ــ جداي سرگرم ساختن مردم با آنچه در عمل با شكست مواجه شده بود ــ انجام مي‌شد، از ديد كارشناسان مسائل سياسي واضح و روشن بود؛ چنان‌كه جان دي استمپل، يكي از عمال رژيم امريكا در ايران، در گزارشي كه درباره اوضاع داخلي ايران داده به اين مسأله اذعان كرده كه اولاً طراح چنين انقلابي امريكا بوده، ثانياً انقلاب سفيد شاه در عمل از سال 1349 به بعد با وقفه و ركود مواجه شده، ثانياً تدوين فلسفه انقلاب به منظور ايجاد تحرك صوري از سوي رژيم بوده است. در گزارش چنين آمده است: "برنامه سياسي شاه بر انقلاب شاه و مردم، كه يك برنامه اصلاحي است و از سال 1962 آغاز و بعدها به هفده اصل گسترش يافت، استوار است. اين برنامه پس از اجراي اولين مرحله اصلاحات ارضي و پيدايش سپاهيان دانش، بهداشت و ترويج و عمران، كه مانند سپاه صلح امريكا سازمان‌دهي شده بودند، در دهه 1970 با وقفه روبه‌رو شد. انقلاب در اواخر سال 1975 با افزوده شدن اصول سهيم شدن كارگران در سهام كارخانه‌ها، مبارزه عليه فساد، و آموزش رايگان تحرك بيشتري پيدا كرد. انتشار ايدئولوژي حزبي در اكتبر 1976 در كنگره حزب رويدادي چشمگير نبود و بيشتر بر جنبه عمل‌گرايي و عمران‌گرايي رژيم تأكيد داشت "[33]

شاه بعد از تأسيس حزب رستاخيز، كه آن را براي انتشار آثار و نتايج مثبت انقلاب در نزد افكار عمومي و تدوين فلسفه انقلاب ايجاد كرده بود، اميد داشت كه وقفه و ركورد موجود را از بين ببرد و تحركي ايجاد كند؛ غافل‌ازآنكه تبعات منفي اين انقلاب بيش از آن بود كه بشود با اين مسائل تحركي ايجاد كرد. چنانچه حزب براي انتقال اين افكار، مجله‌اي به نام "رستاخيز روستا " تأسيس كرد تا با انتشار ميان روستائيان، افكار فرماندهي و پيامدهاي انقلاب را در روستاها انعكاس دهد. ولي فاجعه به قدري وسيع بود كه سردمداران چنين ارگان‌هايي نيز، توان پنهان كردن آن را نداشتند. گزارش گزارشگر مجله رستاخيز بركات انقلاب سفيد را چنين نشان داده است: "هنگام ورود به روستاي "حاجي‌آباد لك‌ها " زني را مي‌بينيم كه از جوي روستا ظرفي را پر از آب مي‌كند. "حاجي‌آباد لك‌ها " يكي از روستاهاي شهرستان قم است. ما براي تهيه گزارشي به اين روستا رفته بوديم. از اين زن مي‌پرسم آب را براي چه مصرفي برمي‌دارد، پاسخ مي‌دهد كه آب را براي خوردن به منزل مي‌برد. آب رودخانه را نگاه مي‌كنيم، آبي نيست كه قابل آشاميدن باشد. به او مي‌گوييم با آشاميدن اين آب بيمار خواهيد شد، مي‌گويد: چاره نيست. ما آب آشاميدني نداريم... ما آب و برق نداريم.... در اين موقع زن ديگري به ما نزديك مي‌شود، وقتي كه حرف‌هاي ما را مي‌شنود، مي‌گويد: اي آقا اين حرف‌ها همه كشك است. تا حالا چند نفر آمده‌اند و پرسيد‌ه‌اند، اما كاري نكرده‌اند. بنويسيد كه ما درمانگاه داريم، اما وضع درمانگاه ما درست نيست. در اين درمانگاه هفته‌اي دو روز پزشك مي‌آيد. آن هم يك پزشك خارجي است... بهتر است يك پزشك ايراني بيايد تا حرف‌هاي ما را بفهمد. او همچنين مي‌گويد: در اين روستا كسي به فكر كسي نيست. مسئول روستايي مانند كدخدا، رئيس انجمن ده و رئيس خانه انصاف به فكر روستاييان نيستند... . يكي ديگر از آقايان روستا مي‌گويد:... در سال‌هاي گذشته مسئول‌هاي مربوطه آنقدر آمده‌اند و وعده داده‌اند كه مردم توبه كرده‌اند كه ديگر حرفي بزنند... در ضمن زنان اين روستا صد درصد بي‌سواد هستند. "[34]

2ــ برقراري دموكراسي نمايشي و هدايت‌شده:

شاه در نظر داشت با تأسيس حزب رستاخيز، دموكراسي هدايت‌شده‌اي (آن‌چنان‌كه خود مي‌خواست) در سراسر كشور برقرار نمايد.

با توجه به آنچه گذشت، بسيار طبيعي بود كه مردم در حزب رستاخيز هيچ‌گونه مشاركتي نداشته باشند و آن دسته از مردم كه اسم خود را در حزب به ثبت رسانيده بودند، فقط اسمشان عضو حزب بود، تصميم از بالا اعمال مي‌شد و آنان فقط گوش‌به‌فرمان بودند.

حزب رستاخيز، كه فقط به گسترش مداخلات شاه در امور روزمره كشور كمك مي‌كرد،[35] مردم را از فعاليت در جامعه سياسي محروم مي‌نمود. طبق آماري كه محسن دها (يكي از مسئولان حزب رستاخيز) داده است، تا پايان سال 1354 دو ميليون و چهارصد هزار نفر عضو كانون‌هاي حزبي شده بودند.[36] اين رقم در يك سال بعد (1355) به 000/400/5 عضو رسيد.[37] به نظر مي‌رسيد كه تنها هدف حزب بالا بردن كميّت اعضاي آن بود و عملاً نمي‌توانست گامي در جهت حضور واقعي مردم در صحنه‌هاي سياسي بردارد.

حزب رستاخيز در بيشتر روزهاي سال هههه سرگرم ايجاد سازماني گسترده بود. شعب حزب (كانون‌ها) كه واحدهاي اساسي سازمان بود بين هه تا ههه نفر عضو داشتند و فرض شده بود كه اين كانون‌ها واحدهايي باشند كه توسط آنها، عقايد و آرا از پايين به بالا، يعني از ناحيه و استان به سطح سازمان‌هاي محلي، انتقال يابد. اما كانون‌ها نيز مثل ساختار خود حزب از بالا به پايين سازمان يافته بودند. حزب كميته‌اي مركزي تشكيل داد، هويدا را به دبيركلي دفتر سياسي برگزيد و تقريباً همه نمايندگان مجلس را به عضويت خود در آورد.[38]

حزب رستاخيز همچنين سازمان زنان تشكيل داد و براي سنديكاهاي تحت نظارت دولت، كنگره كارگري برگزار كرد. حزب به مناسبت روز كارگر راهپيمايي‌هايي ترتيب داد و پنج روزنامه (رستاخيز، رستاخيز كارگران، رستاخيز كشاورزان، رستاخيز جوان و انديشه‌هاي رستاخيز) منتشر ساخت. افزون‌براين، حدود پنج ميليون نفر را در شعبه‌هاي محلي خود به عضويت درآورد و براي ثبت نام رأي‌دهندگان براي انتخابات مجلس بيست‌وچهارم به اقدامات گسترده‌اي دست زد.[39]

كميته مركزي تهديد مي‌كرد كه "از نظر حزب آنهايي كه ثبت نام نمي‌كنند، مسأله‌دار هستند. " به دنبال اين اقدامات بود كه در خرداد هههه حزب رستاخيز حدود هفت‌ميليون رأي‌دهنده را به پاي صندوق‌هاي رأي كشاند و بر اساس آن پس از انتخابات لاف زد كه "در تاريخ سازمان‌هاي سياسي، كاميابي و دستاوردها بي‌مانند است. "[40]

پرويز راجي، آخرين سفير شاه در انگليس، در خاطرات خود نوشته است: "گرچه فقط در عرض چند ماه، عده‌ زيادي ظاهراً به عضويت حزب رستاخيز در آمدند، اما گفتني است كه رستاخيز، علي‌رغم تعداد كثير اعضايش، از كمترين حمايت مردمي برخوردار بود. در حقيقت حالت انجمن فرصت‌طلبان سياسي را داشت كه در آن، عده‌اي دور هم مي‌نشستند و كاري جز تدوين وظايف حزب و ستايش از اعمال شاه انجام نمي‌دادند. "[41]

در واقع مي‌توان گفت كه وظيفه حزب اين بود كه هيچ وظيفه‌اي در تصميم‌گيري‌ها نداشته باشد. كار حزب چنين بود كه دستورات را از مراجع بالا (در رأس آن شاه) مي‌گرفت و به اعضاي خود اعمال مي‌نمود.

گرچه در داخل و خارج، نظام تك‌حزبي شاه منتقداني داشت، او به اين موضوع بي‌توجه بود.[42] از ديد شاه، موضع خود او و ملّتش در نتيجه وجود نفت و رهبري موفقيت‌آميزش آنچنان نيرومند بود كه هرگونه انتقاد از سياست‌هايش يا سركوب مي‌شد يا بي‌نتيجه مي‌ماند.

با توجه به آنچه عنوان شد، مي‌توان گفت مردم ايران متوجه گرديدند كه حضورشان در صحنه مشاركت سياسي كاملاً فرمايشي است و آنها تابع متغيري از خواسته‌ها و تمايلات نفساني شاهِ تازه‌به‌دوران‌رسيده در قالب حزبي نمايشي به نام رستاخيز هستند كه اين حزب فقط رهنمودهاي شاهانه را اجرا مي‌كند و هيچ‌گونه مسئوليتي را به آنان واگذار نمي‌نمايد.

آبراهاميان معتقد است: "به انحصار درآوردن سازمان‌ها و وسايل ارتباطي، نيروهاي اجتماعي را ازحضور در خيابان‌ها، كه از آن طريق مي‌توانستند شكايت‌ها و خواست‌هاي خود را در حوزه سياسي مطرح كنند، محروم كرد. افراد بيشتر و بيشتري اميد به اصلاحات را از دست دادند و انگيزه‌هايي براي انقلاب پيدا كردند. تلاش براي به مشاركت كشاندن مردم موجب شد تا حكومت فرضيه قديمي "هركس عليه ما نيست، با ماست " را كنار گذارد و اين برهان خطرناك را بپذيرد كه "هركس با ما نيست، عليه ماست ". بنابراين مخالفاني كه به شرط آشكار نكردن مخالفت سال‌ها به حال خود رها شده بودند، اكنون ناگهان چاره‌اي جز ثبت نام در حزب، ستايش از رژيم و حتي راهپيمايي در خيابان به نشانه بزرگداشت سلطنت هههه ساله نداشتند. "[43]

3ــ حفظ، تحكيم و تثبيت دولت مطلقه:

مازيار بهروز با استناد به خاطرات علم عنوان كرده است: ظاهراً تصميم به تأسيس حزب رستاخيز را شاه به ميل خود و بدون مشورت با رهبران سياسي گرفته بود.[44]

عبدالمجيد مجيدي، وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه و بودجه (ههه1ـ ههه6) نيز چنين اعتقاد دارد. وي گفته است: "اعليحضرت اصلاً خوششان نمي‌آمد روي اين فكرهاي اصلي كه دارند و اين برنامه‌هايي كه دارند بحث بشود. "[45]

وي اضافه كرده است: "به عنوان مثال؛ مثلاً مسأله تشكيل حزب رستاخيز، از كجا يك دفعه چنين فكري پيش آمد؟ كي اين ايده را داد واقعاً براي من سؤالي بزرگ است. "[46]

مجيدي به ملاقاتي كه در سن‌موريتس با شاه داشته، اشاره كرده و گفته است: "شاه گفت ما قصد داريم كه در تشكيلات سياسي مملكت تغييراتي بدهيم؛ چون آن‌طوركه بايدوشايد از سيستم انتقاد نمي‌شود و در نتيجه سيستم نمي‌تواند خودش را اصلاح بكند، بدين‌جهت ما فكر كرديم كه يك سيستم مرتب به‌وجود بياوريم كه انتقاد از داخل خودش باشد. سيستم مرتب خودش را اصلاح كند و بهتر بكند و لذا تشكيلات سياسي مملكت را مي‌خواهيم عوض كنيم و يك تشكلي درست بكنيم كه خود سيستم بتواند در داخل خودش يك روش انتقادي داشته باشد. "[47] وي نتيجه گرفته است: "در شرحي كه اعليحضرت دادند من حس كردم كه صحبت از حزب واحد مي‌خواهند بكنند. "[48]

اما برخلاف اكثر نقل قول‌ها، جان. دي استمپل (وابسته سياسي وقت سفارت امريكا در ايران) معتقد است كه حزب رستاخيز ايده چند گروه كوچك از نخبگان بود كه براي حفظ نظام، ضرورت نوسازي سياسي و اقتصادي را پيشنهاد كرده بودند. آنها (به عقيده استمپل) به شاه فشار آورده بودند تا با ايجاد سيستم تك‌حزبي، زندگي سياسي مملكت در چهارچوبي مشخص، سازمان داده شود؛ بدون اينكه ثبات كشور تهديد گردد. وي با اشاره به دو احتمال تأثيرگذار بر شاه نوشته است: "هويدا در مقام دوگانه خود به عنوان نخست‌وزير و دبيركل حزب ايران نوين بسيار نيرومند شده بود؛ ايجاد حزب رستاخيز از لحاظ تئوري موجب مي‌شد تا شاه مافوق امور سياسي، به عنوان رهبر مطلق ــ رهبري كه نه كسي بر او نظارت مي‌كرد و نه مسئول شكست‌ها بود ــ مستقر شود. ايجاد چنين سازمان سياسي به عنوان يك حايل بين توده مردم و شاه پنداشته شده بود. رهبري حزب رستاخيز به عنوان يك حزب ملّي و فراگير، به‌طور آشكار مطيع شاه بود، درحالي‌كه حزب ايران نوين به ابزاركار شخصي هويدا تبديل شده بود. دليل ديگر انحلال نظام دو حزب بر اين تصور استوار بود كه نيروهاي جايگزين نبايد مطرح گردند. "[49]

شاه، ضمن اعلام تأسيس حزب رستاخيز، اظهار كرد: آنهايي كه به اين حزب نمي‌پيوندند، بايد هواداران حزب توده باشند. اين خائنان يا بايد به زندان بروند يا اينكه "همين فردا كشور را ترك كنند. "[50]

هنگامي كه روزنامه‌نگاران خارجي اشاره كردند كه چنين بياني با پشتيباني وي از نظام دوحزبي به شدت مغاير است، شاه پاسخ داد: "دموكراسي؟ آزادي؟ اين حرف‌ها يعني چه؟ ما هيچ كدام از آنها را نمي‌خواهيم. "[51]

شاه در سخنراني معروفي، مردم ايران را به سه دسته تقسيم كرد: اكثريت بزرگي كه پشتيبان رژيم هستند، كساني كه منفعل و بي‌طرف‌اند و بنابراين نبايد "هيچ انتظاري از ما داشته باشند "، و ناراضيان و منتقدان كه جايي براي آنان در كشور وجود ندارد و مي‌توانند درخواست صدور گذرنامه كنند و از ايران بروند.[52]

دكتر محمدعلي همايون كاتوزيان با اشاره به اين فراز تاريخي نوشته است: "بدين‌سان دولت ديگر به اطاعت منفعلانه مردم هم راضي نبود، بلكه انتظار سرسپردگي فعال داشت، دفاتر ثبت نام در حزب به همه ادارات دولتي و از جمله دانشگاه‌ها فرستاده و به كاركنان آنها گفته شد يا به حزب بپيوندند يا منتظر اقدام‌هاي تنبيهي باشند. تصور تأثير رواني اين رفتار بر مردم، چندان دشوار نيست. اين اقدام به‌جاي‌آنكه پايگاهي مردمي براي رژيم ايجاد كند، موجب بيزاري مردم شد. "[53]

به اعتقاد يرواند آبراهاميان، رشد و گسترش حزب رستاخيز دو پيامد عمده داشت: تشديد تسلط دولت بر طبقه متوسط حقوق‌بگير، طبقه كارگر شهري و توده‌هاي روستايي و نفوذ حساب‌شده دولت در بين طبقه متوسط مرفه، به‌ويژه بازار و نهادهاي مذهبي، براي نخستين‌بار در تاريخ ايران. حزب به كمك ساواك، وزارتخانه‌هايي را كه منبع معاش هزاران نفر بود ــ به‌ويژه وزارت كار، صنايع و معادن، مسكن و شهرسازي، بهداري و بهزيستي، وزارت كشاورزي و عمران روستايي ــ به دست گرفت.[54] همچنين نظارت دولتي بر سازمان‌هاي رسانه‌هاي جمعي و ارتباطات ــ وزارتخانه‌هاي اطلاعات و جهانگردي، فرهنگ و هنر، علوم و آموزش عالي و سازمان راديو تلويزيون ملّي ايران ــ افزايش يافت.

البته نفوذ حزب به درون طبقه متوسط مرفه مهم‌تر بود. حزب، شعبه‌هايي در بازار گشود و قانوني براي اصلاح تشكيلات اصناف وضع كرد. اصناف قديمي را منحل نمود و اصناف جديدي تشكيل داد. اتاق اصناف تهران زير نظر كارمندان دولتي و كسبه غيربازاري قرار گرفتند. افزون‌براين، دولت با تأسيس شركت‌هاي دولتي براي وارد كردن و توزيع مواد غذايي اصلي، به‌ويژه گندم، قندوشكر و گوشت، پايه اقتصادي بازار را آشكارا تهديد كرد و بنابراين به حوزه‌اي حمله‌ور شد كه رژيم‌هاي پيشين جرأت گام گذاشتن در آن را نداشتند.[55]

4ــ حزب واحد، رهبر واحد:

حزب هدف اساسي بسيار روشني داشت: "تبديل ديكتاتوري نظامي از مُد افتاده به يك دولت فراگير تك‌حزبي ". حزب رستاخيز با حذف احزاب ايران نوين و مردم اعلام كرد كه اصل "سانتراليسم دموكراتيك " را رعايت، بهترين جنبه‌هاي سوسياليسم و سرمايه‌داري را تركيب، پيوندي متقابل ميان حكومت و مردم برقرار، و فرمانده (شاه) را براي تكميل انقلاب سفيد خود و بردن ايران به سوي تمدن بزرگ جديد ياري خواهد كرد.[56]

حزب رستاخيز در جزوه‌اي با عنوان "فلسفه انقلاب ايران " (تهران، هههه) اعلام نمود: "شاهنشاه آريا مهر مفهوم طبقه را از ايران ريشه‌كن كرده است و براي هميشه به مسائل ط





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 234]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن