واضح آرشیو وب فارسی:فارس: قاموس لاله ها شهيد فهيمه سياري
تهران خرداد سال 1339 بهار سبز و زيبا كم كم دامن پرچين و گلش را برمي چيند و جاده هاي زمان را پشت سر مي نهد پرندگان مهاجر بال در بال هم سينه آسمان لاجوردي را مي شكافند; آنان در جستجوي حيات به سوي كرانه هاي سبز زندگي بال مي زنند. گلهاي ياس ياسمن سوسن و نرگس آخرين نفسهاي عطرآگين خود را در آغوش فضا پراكنده مي كنند كه گل سرخي به شكوفه مي نشيند و نهالي از خاك وجود سر برمي آورد و شميم دل انگيز شادي و سرور در فضاي باغ خانه مي پيچد.
باغبان به ضيافت شادي ها مي رود بلي غزلي تازه سرمي دهد و حيات سبز و زيباي فهيمه آغاز مي شود و فهيمه چون پيچك سبزي بر ساقه زمان مي پيچد سبز مي شود و اوج مي گيرد.
سالهاي شادي و كودكي را در كوچه باغهاي زمان با گامهاي زندگي طي مي كند وقتي كه نهال ذهنش شكوفه مي دهد قدم به بوستان دانش مي نهد در آغاز جان عطشناكش را به جرعه هايي از كلام سبز و جاويد خدا ميهمان مي كند و سالهاي ابتدايي و راهنمايي را با كوشش كودكانه خود با سربلندي تمام پشت سر مي گذارد و گلهاي لبخند رضايت را در باغ دل اوليا خانه و مدرسه مي كارد; او در مكتب و مدرسه هميشه شاگردي ممتاز و مودب بود.
فهيمه با پايان دوره راهنمايي به همراه خانواده در زنجان رحل اقامت مي افكند و فرداي زيباي زندگي را به انتظاري سبز مي نشيند او در سال 52 در رشته رياضي ـ فيزيك با معدلي ممتاز از دبيرستان ازرم فارغ التحصيل مي شود .
اما دلش بي قرار است و چشمش در انتظار! ساحل آرامش كجاست و كشتي سرگردان روح آدمي در كدامين كرانه سبز وصال لنگر آرامش خواهد گرفت
سالهاي 57 ـ1356 زنجان در تب و تاب انقلاب عشق مي سوزد و شهر در بستري از آتش و قيام آرميده است شعله هاي خشم و نفرت از ستم و تباهي از هرسو زبانه مي كشد و بانگ بيداري در گوش زمان طنين انداز گشته .
مردم از خرد و كلان به انتظار رويت خورشيد نشسته اند و شهر سفيران نور را در آغوش مي گيرد. مرداني از ديار عشق آل محمد تن به متن خطر سپرده اند و نداي توحيد را از بالاي ماذنه هاي شجاعت سرداده اند.
مسجد ولي عصر(عج ) زنجان پايگاه انقلاب در شهر است و رسولان آزادي در آنجا گل بانگ آزادي و استقلال سرمي دهند. و فهيمه با حضور سبزش در آنجا گوش جان به زمزمه هاي بيداري و آگاهي سپرده است .
در اين ميان او از طريق بزرگاني چون آيت الله مشكيني و رضواني كه براي تبليغ به زنجان آمده اند از وجود حوزه علميه خواهران در قم آگاه مي شود و سرانجام كوچ بهاري پرستوي مهاجر آغاز مي شود.
شهيد عشق در سال 57 عازم قم مي شود و « مكتب توحيد » حوزه علميه خواهران مقدمش را گل مي ريزد و او در آنجا كه محفلي براي جويندگان كيمياي حقيقت و معرفت است در محضر بزرگاني چون آيت الله شهيد قدوسي جستجوي ناتمام خود را پي مي گيرد.
شقايق سرخ دو سال در مكتب توحيد از خرمن معارف ديني خوشه ها مي چيند و جان و تن را به آبشار زلال اخلاق و معنويت شستشو مي دهد ولي باز دل آرام ندارد و جان بي قرار است و مرغ جان حال و هواي ديگري دارد.
او به قصد پرواز به سوي افق هاي بلند و بالاي عشق بال گشوده است اما هنوز تا كرانه هاي سبز آرامش و قرار و چكاد بلند وصال راهي دراز در پيش روست و وي افتان و خيزان نتوان به كعبه مقصود رسيد. بايد بال عرفان گشود و پرواز عاشقانه را به تجربه نشست كه نماز دوگانه عشق را جز به وضوي خون نمي توان به قامت ايستاد.
آنگاه كه طلسم شب شكست و سپيده آزادي و ايمان در افق به خون نشسته ايران طلوع دوباره خورشيد اسلام را نويد داد خفاشان شب پرست رويت مهر تابان را برنتابيدند فتنه ها از هر سو سر برآورد و شرق و غرب ايران اسلامي عرصه عرض اندام بازيگران صحنه عداوت و جهالت شد. خطه غرب را به آتش فتنه كشيدند و مردان قبيله خورشيد را سربريدند سواران سبزينه پوش را به كمين نشستند و سفيران سازندگي را در زنجير كردند.
ناآگاهي و فقر فرهنگ اسلامي ام المصائب بود و بايد مشعل داران دين و دانش و آگاهي تن به متن خطر بسپارند باشد كه طلوعشان در آن ديار غربت طليعه آگاهي و بيداري آن سامان گردد . و در راستاي اين رسالت رسولان بود كه فهيمه در 6 آذر 59 كوله بار سفر بر دوش كشيد و هجرتي ديگر را آغاز كرد. مگر جز اين است كه درس و مدرسه وسيله است نه هدف
او به همراه سه تن از خواهران طلبه ـ دانشجو كوله بار رسالت را بستند و روبه سوي شهر بانه نهادند باشد كه قدمي در راستاي آگاهي فرزندان مظلوم آن سرزمين بردارند.
فهيمه از طريق باختران عازم سنندج مي شود و در تاريخ 12 آذر آنجا را به قصد سقز و بانه ترك مي كند و يك ستون نظامي ماشين آنها را به مقصد سقز همراهي مي كند زيرا راهها شديدا ناامن است و پرخطر اهريمنان در شيار كوهها و دره ها به شكار مردان عشيره عاشورا نشسته اند.
ستون نظامي در ساعت 4 5 بعدازظهر به ديواندره مي رسد و آنجا را به سوي بانه ترك مي كند و نيروهاي تامين جاده جمع شده اند دمدماي غروب است غروبي غريب و غم گرفته گويا افق به رنگ خون نشسته است و خورشيد از شرم حادثه اي كه در پيش است خود را در پشت كوهها پنهان مي كند.
فهيمه عكس امام را روي زانو گرفته و نظاره مي كند. يكي از خواهران همراه روبه فهيمه كرده و مي گويد : « احساس دلتنگي مي كنم گويا پيشامد ناگواري در انتظار ماست » و فهيمه زمزمه مي كند : « قرآن ميخوانيم دل آرام گيرد به ياد خدا » و آيه هاي سبز نور را به تلاوتي عارفانه مي نشيند.
ناگهان صداي رگبار گلوله در فضا مي پيچد و باراني از گلوله برروي ماشين باريدن مي گيرد و راننده از ناحيه كتف زخمي مي شود و خون سرخ فواره مي زند اما او همچنان ماشين را هدايت مي كند تا خواهران را از صحنه درگيري خارج كند راننده در حالي كه خون از بدنش جاري است روبه خواهران كرده مي گويد : سرتان را پايين بياوريد تا دشمن متوجه شمالله » و هنوز سخنش به پايان نرسيده است كه فهيمه به آرامي نسيم سحري سر بر دامن دوستش مي نهد. چند دقيقه اي مي گذرد.
ماشين از تيررس خارج شده و در درمانگاه متروكي توقف مي كند و راننده براي درمان پياده مي شود خواهري كه فهيمه سر بر دامنش گذاشته براي پانسمان دست يكي از خواهران قصد پياده شدن مي كند كه نگاهش برروي خون سرخ فهيمه مي خشكد.
تمثال مبارك امام كه در دامن فهيمه بود به خون رنگين است آري تير نامردي از نامردمان او را نشانه رفت و چشم راست فهيمه چون شقايق سرخي به گل نشست و او به آرامي و بي صدا بال بر محمل ملائك به سوي جزيره ابديت و آرامش بال گشود تا شعر سبز حضور جاودانه را در محضر شاهد زيبا بسرايد.
آري فهيمه در خون شكفت و راز سجده فرشتگان بر آدم خاكي را فاش نمود.
او معراج يك زن را به تصوير كشيد و بر زنان و دختران قبيله غفلت و جلوه گري لبخند تمسخر زد.
آري چگونه در بند خاك بماند آنكه پرواز آموخته است
شنبه|ا|19|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 339]