واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: ستفاده صریح از واژه «برادر» چنین تداعی میکند که این واگویهها، درون خانوادگی هستند و خواننده، مخاطب خود را بیگانه نمیپندارد. چه این که اگر بیگانه میپنداشت، هیچ گاه خطاب به او نمیگفت: «تفنگت را زمین بگذار»... چرا شجریان استاد است؟ مثل معروفی میگوید «دود از کنده بلند میشود» و اینک دو ماه و اندی پس از انتخابات پرحادثه ریاست جمهوری که واکنشهای مختلفی از جمله در حوزه ترانهسرایی و تصنیفسازی را شاهد بودیم، اثری کاملا متفاوت از دهها نمونه تولیدی دیگران با عنوان «زبان آتش» از حنجره همیشه جاوید استاد بزرگ و محبوب موسیقی ایران جناب محمدرضا شجریان شنیده میشود. شعری از زندهیاد مشیری که انگار او نمرده و همین دو ماه پیش با دیدن خیابانهای تهران، این شعر زیبا و تاثیرگذار را سروده است و همچنین آهنگی منحصر به فرد از استاد که درکارنامه آهنگسازیاش درخشان مینماید. تاکید میکنم حرف تازه ای در میان نیست. توجه دقیق به آهنگ طبیعی کلمات که در زبان فارسی همه روزه با آن سروکار داریم، مهمترین عنصر موفقیت استاد درخوانش اشعار زیبای شاعران دور و نزدیک سرزمین ماست. نخستین ویژگی این تصنیف، انتخاب شعری منحصر به فرد از زندهیاد مشیری است. اگر نیم نگاهی به آثار اعتراضی دو، سه ماه اخیر بیندازیم، ملاحظه میکنیم محتوای بیشتر آنها، نگاهی از درون به بیرون دارند ولی در کار اخیر یعنی مثلث مشیری- درخشانی- شجریان، نگاه اعتراضی از نوع درون به درون و این نکته کاملا برخاسته از منطق شعری زندهیاد مشیری است که به نیکویی توسط آهنگساز و خواننده، لحن بیان آن محفوظ مانده و دچار دگرگونی مضمونی نشده است. درواقع لحن کلی اثر، یک نگاه اعتراضی درون خانوادگی را به ذهن متبادر میکند. گرچه در فرازهایی، خروش شعر و آواز را میشنویم، ولی استفاده صریح از واژه «برادر» چنین تداعی میکند که این واگویهها، درون خانوادگی هستند و خواننده، مخاطب خود را بیگانه نمیپندارد. چه این که اگر بیگانه میپنداشت، هیچ گاه خطاب به او نمیگفت: «تفنگت را زمین بگذار». اساسا ادبیات مواجهه با دشمن این گونه نمیتواند باشد و پر روشن است هیچ آدمی به دشمن خویش نمیگوید «تفنگت را زمین بگذار». اما وقتی برادر رودرروی برادر قرار بگیرد، نخستین واکنش دیگر اعضای خانواده این است که برادر جان «تفنگت را زمین بگذار» و چون احساس میکند، برادر با بعضی مفاهیم انسانی بیگانه است، لحن خود را تغییر میدهد و با فریاد به او میفهماند که «زبان آتش و آهن، زبان خشم و خونریزی است، زبان قهر چنگیزی است» و سپس لحن خود را آرامتر میکند و با ژست نصیحتگرایانه ادامه میدهد «بیا بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید، فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید». در ادامه، استاد لحن برادرانه خود را همچنان محفوظ میدارد و به برادر مدعیاش میگوید «برادر! گر که میخوانی مرا، بنشین برادروار، تفنگت را زمین بگذار»، به او یادآوری میکند که اگرتو اهل دین و ایمانی، اگر طالب مشارکت من در ساختن ایرانی، اگر پایبند قرآنی، اگر یک مدعی مسلمانی، بیا برادروار بنشین و با من صحبت کن تا دیو انسانکش از وجودت رخت بربندد. این بند آخر، بازحالتی نصیحتگونه دارد. در ادامه به برادر خویش تشر میزند و با صدای بلند و فریادگونه میپرسد: «تو از آیین انسانی چه میدانی؟» و سپس با لحن شرطی ادامه میدهد «اگر جان را خدا داده است، چرا باید تو بستانی؟» و این عبارت آخری را خیلی طلبکارانه پرسش میکند. به او تفهیم میکند آن که جان داده است، خود باز میستاند، تو زحمت نکش و بدنامی پیشه مکن. سپس با حالت مواخذه ادامه میدهد «چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را به خاک و خون بغلتانی؟» و گروه هم خوانان هم مواخذه برادر برادرکش را تشدید میکنند. در پایان این بند، تکرار عبارت «به خاک و خون بغلتانی» توسط استاد حزن ویژه ای را القا میکند که عمیقا از دل برآورده است. بند پایانی، به بیان مواضع دو طرف میپردازد و میخواند «گرفتم درهمه احوال حق گویی و حق جویی، و حق با توست». سپس لحن نصیحت گری پر رنگتر میشود و با حالتی کاملا از سر دلسوزی ادامه میدهد «ولی حق را- برادرجان- به زور این زبان نافهم آتشبار، نباید جست.» لحن شجریان در خوانش این بخش بیشتر به حال و هوای برادر بزرگتر میماند که برادر کوچکتر خشونت پیشه را پند میدهد. در دو خط آخر، ابتدا عبارت «اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار» به حالت شرطی بیان میشود که از نظر مایگی، گریزی به بیات ترک است. سپس فرمانی از سر دلسوزی باز در دستگاه شور چنین خوانده میشود که «تفنگت را زمین بگذار...» حدود سی سال پیش، محمدرضا شجریان در یک تصنیف انقلابی با عنوان «شب نورد» با فریاد میخواند «تفنگم را بده تا ره بجویم» و اینک بعد از سه دهه خطاب به برادرش میگوید «تفنگت را زمین بگذار» این تغییر رویه، ممکن است به نظر یک تضاد باشد ولی اگر به سن و سال خواننده در اجرای دو اثر متفاوت در دو زمان متفاوت دقیق شویم، این اتفاق کاملا بدیهی مینماید. خیلی طبیعی بود که شجریان جوان در کنار محمدرضا لطفی (آهنگساز) جوان و زنده یاد مهدی فتحی (بازیگر سینما و دکلمه کننده برادر غرق خون) چنین نگاهی داشته باشد و اینک بعد از سی سال خطابه موسیقیاش را این گونه آغازکند که «تفنگت را زمین بگذار». انقلاب اساسا کار جوانهاست و آن هنگام، جوانان وقتی تشخیص دادند حکومت وقت باید برچیده شود، همه گونه اقدام به انقلاب کردند ولی فردی که پا به سن میگذارد، همانند جوان نمیاندیشد. او دوست دارد ناملایمات پیرامونش را با آرامش به سروسامان برساند. علاوه بر این رویکرد اخیر شجریان و همکارانش نشان میدهد، ایشان باور ندارند که چارچوب فعلی را به هم بریزند و طرحی نو دراندازند. بندبند تصنیف اخیرش داد میزند که بیایید دور هم بنشینیم و مشکل خویش را حل کنیم، بدون تفنگ و بدون باتوم، او و هم نسلانش تجربه سی سال پیش را دارند و نمیخواهند تکرارش کنند! فضای ملودیک و تنظیم ارکستری این آهنگ غیر حماسی، حالتی دردمندانه دارد که این موضوع با محتوای شعرخیلی جفت و جور مینماید. آهنگ تصنیف به خاطر شعر قوی و پرمصداقش و همچنین خوانش احساسی و درعین حال تکنیکی شجریان، توانسته از سایر آثار مجید درخشانی پیشی بگیرد. از نظر تنظیم ارکستری نیز درکارنامه درخشانی، چنین تنظیمهایی را سراغ ندارم. به هر حال روشن است، درخشانی تحتتاثیر شرایط زمانه به این حال و هوا رسیده است و اگر قرار بود صرفا آهنگی برای ادامه فعالیت هنریاش بسازد، هیچ گاه چنین فضایی را تجربه نمیکرد. از ته دل برای روح زنده یاد مشیری، آرامش و برای دو عزیز پرکار عصر حاضر، درخشانی و شجریان، آرزوی پیروزی و بهروزی دارم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 380]