واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: معنويت سياسي
انديشهسياسي- سيدمرتضي هاشميمدني:
در تعريفي از ايدئولوژي، گفته ميشود «ايدئولوژي نظامي فكري است كه انديشه را به سطح عمل ميكاهد و معطوف به كسب يا حفظ قدرت در عرصه سياسي است.»
با حركت از اين تعريف و نيز اين نكته كه دين عامل مشروعيتبخش به ايدئولوژي انقلاب ايران بوده است، ميتوان پرسيد كه چه عاملي باعث شد كه دين چنين نقش محوري و تعيينكنندهاي در انقلاب اسلامي داشته باشد؟نويسنده مطلب حاضر معتقد است كه «معنويت سياسي» كه تمايز بخش انقلاب اسلامي است، از دل سنت برخاسته است. به نظر وي، انقلاب اسلامي با ايدئولوژياي مسلح به اينگونه مفاهيم، تهديدي است از دل سنت براي جهان مدرن. اين مطلب را ميخوانيم.
روح پيام انقلابيون ايران در سال 57 در مفهوم «معنويت سياسي» اي كه فوكو توصيف ميكند، ظاهر ميشود. او اين اصطلاح را در مورد ايران به كار ميبرد و آن را اينگونه تعريف ميكند: «ارادهاي است معطوف به خلق؛ تفكيك جديدي ميان حق و باطل از طريق روش جديدي در حكمراني بر خود و ديگران.»
«معنويت سياسي» همان چيزي است كه در دنياي متجدد ما سابقهاي ندارد (به همين خاطر فوكو معتقد است اين تفكيك امري «جديد» و متاخر است). هيچكدام از ايدئولوژيهاي متجددي با حضور- تا اين حد گسترده- اين ويژگي تا به حال به پيروزي دست نيافته بودند. تا به حال بايد گفت ما جواب سؤال ابتداييمان را دادهايم. اين معنويت سياسي است كه ويژگي ممتاز انقلاب 57 ايران بوده است.
اما باز ميخواهيم پاي را از اين هم فراتر گذاشته و بگوييم نهتنها اين ويژگي در دوران تجدد همتايي نداشته است بلكه اين ايدهاي برآمده از جهان سنت است و نهايتا چالشي است نوين از سوي سنت براي جهان متجدد. ما در اينجا نگاهي ذاتگرايانه به سنت و تجدد داريم؛ به صورتي كه محور سنت را دين دانسته و تجدد را در مقابل خدامحوري آن واجد انگارهاي ديگر كه «انسان محور» است در نظر ميگيريم.
براساس تعريف ارائهشده از ايدئولوژي، آن، نوعي نظام فكري است و ريشه در نوعي معرفت دارد. اگر ايدئولوژياي يافت شود كه ريشه در معرفت ديني داشته باشد و اگر مفهوم «معنويت سياسي» را مفهومي محصور در دين بدانيم و دين را نيز محور سنت و در تضاد با هسته انسانمحور دنياي متجدد، در نهايت بايد پذيرفت كه ايدئولوژي مذكور چالشي است براي دنياي متجدد.
ونسا مارتين در اثر ارزشمند خود به مطالب مهمي درباره صورتبندي ايدئولوژي اسلامي اشاره ميكند. او هفت درونمايه اصلي ديدگاههاي امامخميني را برميشمارد و اولين اين هفت درونمايه را «تاثر از ديدگاههاي فلاسفه يونان باستان از طريق فلاسفه اسلامي»ميداند. عرفان و فلسفه اسلامي يكي از منابع مهم ديدگاه رهبر انقلاب بوده است.
ديگر عامل موثر از ديدگاه او تاثير شاگردان او در صورتبنديكردن نظريه حكومت اسلامي است. از اين ميان مرتضي مطهري نقش مهمي دارد. او فلسفه خود را در واكنش به فلسفه چپ سازمان داده و فهميد كه امروزه اسلام به نوعي ايدئولوژي نياز دارد. «اسلام اصلاح شده او ميخواست كه راه نوين روبه جلويي را فراهم كند كه مستقل از شرق و غرب باشد». او از گونهاي ايدئولوژي صحبت ميكند كه در زبان قرآني «شريعت» خوانده ميشود. دولت اسلامي از نظر او نه با نزاع طبقاتي كه با «نزاع ايدئولوژيكي براي خدا» شناخته ميشود.
بنابراين، برخلاف نظر بشيريه، انقلاب اسلامي 1357 نهتنها ايدئولوژي خود را با ايدئولوژيهاي- به اصطلاح- اساسي ليبراليسم، سوسياليسم و فاشيسم، نياميخت كه بايد گفت در واكنش به اين ايدئولوژيها، رويكرد خود را تدوين كرد. به نظر ميرسد كار عميق مطهري در زمينه تشكيك در مباني ماركسيسم و التقاط، همراه با تاثير فراگير رهبري امام خميني تكميل شد و ايدئولوژي اسلامي انقلاب توانست در بهثمررسيدن انقلاب نقشي تعيينكننده ايفا كند. اين همه همراه با تهييجات و تفاسير عملگرايانه علي شريعتي بود، از مفاهيم تودهگير مذهب.
با مرور شعارهاي انقلاب اسلامي ايران نيز ميتوان عمق مذهبي ايدئولوژي انقلابي را درك كرد؛ چنان كه در يك بررسي نشان داده شده كه بيشترين شعارهاي مقوله اهداف و ارزشهاي فرهنگي انقلاب مربوط به ارزش شهادت و جانبازي در راه اسلام و خدا بوده است. پس از آن «بيشترين شعارهاي اين مقوله متعلق به ارزش و هدف دين اسلام و اهميت و ضرورت آن براي مردم ايران است.» اما ما دين را در دنياي سنتي فهم ميكنيم و نه در جهان متجدد زيرا كه معرفت ديني متضمن وجود ديدگاههاي خاصي به هستي است. اين مفروضات هستيشناسانه دين با مفروضاتي معرفتشناختي درهم تنيده است.
ديدگاه سنتي به «معرفت» ديدگاه سلسلهمراتبي است؛ بديننحو كه عدهاي را صاحب معرفت و عدهاي را فاقد آن ميداند (چنان كه در آيه مباركه قرآن آمده است كه «هل يستويالذين يعلمون و الذين لايعلمون»/ آيه 9 سوره مباره زمر). براين اساس آن افراد جايگاههاي متفاوتي را از لحاظ نسبت با حقيقت، اشغال ميكنند. اين سلسلهمراتب در معرفت همراه با نوعي سلسلهمراتب نظارت و برتري است؛ درحالي كه در قلمرو انديشه متجددانه ما چنين ديد سلسله مراتبياي سراغ نداريم. در دنياي سنتي تكثيرات دنياي انساني در پرتو حقيقت مطلق و نسبت بدان در يك سلسلهمراتب ديده ميشوند.
نسبت ايدئولوژي انقلاب اسلامي با اين همه چيست؟ نقطه اتصال اين نكات در اين است كه نظام قدرت در جمهوري اسلامي براساس نظريه ولايت فقيه امامخميني بنيان نهاده شده است. اين ديد ريشهاي عميق در نظام سلسلهمراتبي سنتي دارد و بيش از آنكه در پارادايم تجددي قرار گيرد در سنت معنادار ميشود. ديد پيشواي انقلاب به سازماندهي نظام انقلابي آنگونه كه نگاه دموكراتيك متجدد به انسانها مينگرد، نبود. ماجراي تاكيد امام بر نامگذاري نظام سياسي جديد به «جمهوري اسلامي» و ايستادگي در مقابل طيف ليبرالها در انتخاب نام «جمهوري دموكراتيك اسلامي» نمونهاي از اين موارد است.
بسياري از كنشها، نامگذاريها و شعارهاي انقلاب اسلامي در اين راستا معنادار ميشوند؛ در راستاي فهم معرفت سنتي؛ به عنوان مثال، كنشهايي مانند شهادتطلبي كه طي انقلاب و بعد از آن عناصري تعيينكننده بودند، نامگذاري رهبر اين انقلاب به نام «امام»، همينطور ارائه تمايزهايي چون مستضعف/ مستكبر به جاي جهان سوم/ ابرقدرت يا پرولتاريا/ بورژوا.
ما هرگونه ويژگي و خصوصيتي را كه به ايدئولوژي انقلاب اسلامي نسبت دهيم، مطمئنا ميبايست مصاديقي از تبعات آن را هم برشماريم و سعي كنيم تا از اين طريق بتوانيم تحليلي از باقي رويدادها بدهيم. مهمترين تبعات اين خصوصيات ايدئولوژي انقلاب اسلامي- كه همان معنويت سياسي با ريشه در سنت بود- را ميتوان در دو بعد بررسي كرد. بعد اول همان بعد داخلي است.
اين ايدئولوژي چون برگرفته از سنت بود و در جامعهاي ظهور مييافت كه تا حدود زيادي سنتي بود، پذيرش عام مييافت و بهراحتي رقباي ماركسيستي و روشنفكري خود را كنار ميزد. پس در نهايت اين هماهنگي با فرهنگ داشتن برخلاف ديگر ايدئولوژيهاي وارداتي رقيب باعث قدرت بسيج زيادي در جامعه شد. نكته دوم در مورد اين خصوصيت اين است كه اين ايدئولوژي با روح زمانه در مخالفت با غرب كارساز ميافتاد. اين جوابي بود به احساس حقارت در برابر غرب.
از لحاظ بعد بينالمللي هم بايد به نكته مهمي اشاره كرد و آن هضمناپذيري اين ايدئولوژي در متن دنياي متجدد است. دنياي متجدد از منطق جديد و خاصي در برخورد با حاشيه پيروي ميكند؛ به اين صورت كه در واكنش به حواشي مهم كه قابل حذف نيستند دوباره كل متن بازنوشته ميشود ولي ايندفعه به صورتي كه آن حاشيه را نيز در خود جاي دهد.
نمونه اين امر را ميتوان در برخورد با ماركسيسم غربي، جنبش زنان و سياهان و جنبش كارگري ديد. «كاشي» تشكيل حزب كارگر در انگلستان را نوعي واكنش متن به اين حواشي ميداند اما بعد از گذشت حدود سه دهه از انقلاب، امروزه اسلام سياسي، «مهمترين و هژمونيكترين روايت ايدئولوژيك در كل منطقه خاورميانه است» و در سطح بينالمللي به منزله مهمترين معضل روياروي كشورهاي قدرتمند جهاني، ديده ميشود.
شنبه|ا|19|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 133]