واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: والکوت بایستی همچون بومیان کاراییب که ترجیح میدادند به جای تن دادن به سلطه اسپانیاییها، خود را در دریا غرق کنند، خودش را در... درک والکوت، در سال 1975 جزایر کارائیب را به مقصد دنیایی نو _ شهر نیویورک_ ترک کرد. او در این هنگام 27 سال داشت و میخواست در راکفلر، تئاتر بخواند. او بعدها، از این روزهای سرد و تاریک خود در نیویورک چنین یاد کرد: از آن زمان بود که آموختم به زندگی با خونسردی نگاه کنم، همچون که به قطعه شیشهای بی رنگ! " والکوت اهل جزیره کوچک سنت لوسیا در کارائیب بود _ جایی که تا قبل از او هیچ شاعر و نویسنده مطرحی نداشت_ و میدانست که برای او، همه چیز همان جزیره است. تا اینجای کار فکر میکنم دو عنصر اصلی نوشته های والکوت مشخص شده باشد: 1- محوریت جغرافیای جزایر کارائیب 2- خونسردیخیلی ها هم توانایی اصلی او را توصیف دقیق مکانها بوسیله زبان میدانند که گرچه ازهمه چیز سخن میگوید اما عنان از کف نمیدهد و بسیار خونسرد است. از همان زمان که وا لکوت در 18 سالگی، اولین مجموعه شعرش را منتشر کرد، منتقدان از رابطه شعر او با جزیره اش نوشتند و "شعر / جزیره" او را مکانی ناشناخته در جهان توصیف کردند. به یاد داشته باشیم که در اشعار اولیه او ، هر نوع دوری از جزیره به مثابه نوعی خیانت یا تبعید خودخواسته قلمداد میشود. البته کاراییب هم خود میتواند استعاره ای از تبعید و تک افتادگی باشد: جزیره ای دور و نا آشنا که مردمانش از ابتدا، متولد تبعید هستند و به همین دلیل با احساساتی متخالف همچون ازخودبیگانگی و رضامندی همزمان زندگی میکنند. اما تبعید اصلی از نظر والکوت همان سفر است، دور شدن از آن یگانه چشم انداز دوست داشتنی رو به جهان: کارائیب که همچون کوروزویی محاصره شده توسط دریاها، نماد تمام عیار تک افتادگی است. همانطور که پیداست این تک افتادگی موطن برای والکوت، عاملی است هم برای شادی و هم برای ناراحتی: " یک چشم شادی و یک چشم اشک. " والکوت در یکی از آخرین مجموعه شعرهایش با عنوان اسراف گر که مشحون از همین دستمایههاست، کارائیب را جایی در سپیده دم تولد بشر به حساب میآورد. تولدی که گرچه با گریه نوزاد همراه است اما چشم گشودن بر جهان رنگارنگ خنده را نیز به دنبال دارد: یک چشم شادی و یک چشم اشک. والکوت عمر خود را وقف کارائیب میکند، اما در تمام این مدت، وسوسه سفر، عزیمت و خصوصا اروپا هم بسیار شدید است. در شعر معروفش، " فریادی دور از آفریقا " میگوید: " من آنم که گرفتار هر دو خونم / اما به کدام سو باید بچرخم؟" و البته پاسخ برای او روشن است: چرخش به سوی کاراییب. جایی که نه این است و نه آن و یکسر متفاوت است. اروپا زیباست ولی کافی نیست. (به همان سیاق که والکوت در جایی گفته: " کلاسیکها تسلی بخشند اما کافی نیستند") اروپای با شکوه، با بناهای خاطره انگیز و خیابانهای غمزده، دچار تاریخی است که بابت آن احساس گناه میکند، برخلاف کارائیب بی تاریخ که از این حیث کاملا آزاد و رهاست. والکوت سرگشته ای میان این دنیاها بود که سرانجام رویای بکر کارائیبی را انتخاب کرد. اما تاریخ کاراییب در جدال میان استعمار و بردگی گم شده بود. والکوت بایستی همچون بومیان کاراییب که ترجیح میدادند به جای تن دادن به سلطه اسپانیاییها، خود را در دریا غرق کنند، خودش را در هیچی (nothingness) تاریک فراموشی، غوطه ور میساخت تا از دل آن تاریخی نو بیافریند. والکوت در این کار موفق است. او از جزیره به لحاظ تاریخی یتیم خود، به مثابه باغ عدن دنیای نو یاد میکند. جایی که " آدم " میتواند جهان را از نو نام گذاری کند. برگردیم به همان سال 1957 که والکوت به نیویورک رفت. او پس از آنکه با فضای سرد و بی رحم نیویورک مواجه شد در شعری غم انگیز نوشت: "پس از چندی/ دیگر چیزی از او بجا نماند/ جز نامی حک شده بر دیوار/ که به زودی بر اثر زنگار بی تفاوتی، دیگر حتی خوانا نیز نخواهد بود." او دریافت که در جهانی زندگی میکند که آماده است به واژگانش نیز اجازه دهد که بمیرند. حالا یادمان میآید سال 1992 را؟ سالی که درك والكوت جایزه نوبل ادبی را دریافت کرد و بعد هم آن خطابه پرشور و بینظيرش را؟ این هم ترجمهای از دو شعر کوتاه والکوت:1- "چله تابستان/ توباگو " دریاکنارانی وسیع از سنگ آفتاب گرمای سفید رودی سبز. یک پل، نخل های سوخته زرد. از خانه گرم خواب تابستانی که در آگوست چرت میزند. روزهایی که نگاه داشته ام روزهای که گم کرده ام روزهای پیش رس، همچون بلوغ دختران بندرگاه بازوان من. 2- "شهرت" شهرت این است: یکشنبه ها، فضایی خالی، همچنان که در balthus کوچه های سنگفرش، روشن از فروغ آفتاب، طلاگون. یک دیوار، برجی قهوه ای رنگ. در انتهای خیابان، یک نیلی بدون زنگ، همچون بوم مرده نقاشی. نشسته در سفیدی آن، قاب و گلها: سوسن، پرپرسوسن، گلبرگ های سنگی در یک گلدان. نیایش آسمانی همسرایان. بسته میشود کتاب مصوری که خود به خود ورق میخورد. تیک تاک. با کفش های پاشنه بلند روی پیاده رو، ساعتی خزنده.میل مبهمی برای کار. آثار: In a Green Night (اشعار،۱۹۶۲)، The Castaway(اشعار، ۱۹۶۵)، تیجين و برادرانشTi-Jean and His Brothers (نمايشنامه،۱۹۷۰)، زندگی ديگرAnother Life (اشعار،۱۹۷۳)، بزله گوی سويلThe Joker of Seville (نمايشنامه،۱۹۷۸)، وصيتنامه آرکانزاس (اشعار،۱۹۸۷) The Arkansas Testament مطالب مرتبط: بیوگرافی و اشعاری از وردزورث شعرهای دو زبانه« اوکتاویو پاز» تی.اس.الیوت شاعر متافیزیک
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 430]