واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: در 1862 تولستوی با دختر یکی از همسایگان به نام سوفیا که از پیش به او دل بسته بود، ازدواج کرد و نیکبختی و کامرانی خود بعدها در کتاب... تولستوی، لئو نیکولایویچ رماننویس و ادیب روسی (1828-1910) در خانوادهای اشرافی در دهکده یاسنایا پالیانا در تری جنوب مسکو زاده شد، پدر ومادرش را در کودکی از دست داد و به وسیله افراد دیگر خانواده تربیت یافت. در 1844 در دانشگاه "قازان" به تحصیل زبانهای شرق و حقوق پرداخت اما بیآنکه مدرکی به دست آورد دنباله تحصیل را رها کرد و پس از تقسیم املاک خانوادگی به عیاشی پرداخت. در 1851 به ارتش قفقاز وارد شد. اولین اثر ادبی تولستوی به این دوره تعلق دارد. اثری سه بخشی که بخش اول آن به نام "کودکی" در 1852 انتشار یافت، بخش دوم آن به نام "نوجوانی" در 1854 و بخش سوم با عنوان "جوانی" در 1857. این اثر در واقع زندگینامه نویسنده است که او را در چهره قهرمان کتاب تجسم میدهد، این اثر پس از انتشار با موفقیت بسیار همراه گشت. تولستوی پس از آن در کتاب دیگری با عنوان "قصههای سواستوپول" (1855) زندگی خود را در میان افسران ارتش، بیان میکند. این اثر، تولستوی را به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان روسی به مردم شناساند. در 1855 پس از سقوط شهر سواستوپول تولستوی به سن-پترزبورگ رفت و از آنجا به ملک شخصی در یاسنایا پالیانا بازگشت و از ارتش کنارهگیری کرد. داستان "بوران"’ (1856) که شب پرهیجانی را در میان برف و در کالسکه وصف میکند از بهترین آثار جوانی تولستوی به شمار میآید. تولستوی در این سالها دوباره به اروپا سفر کرد و در بازگشت، به هنگامی که فرمان آزادی غلامان از طرف تزار صادر شد در ملک خود مدرسهای برای کودکان روستایی تأسیس کرد و برای آنان قصههای خواندنی بسیار نوشت که شاهکار سادگی و صراحت به شمار میآید. در 1862 تولستوی با دختر یکی از همسایگان به نام سوفیا که از پیش به او دل بسته بود، ازدواج کرد و نیکبختی و کامرانی خود بعدها در کتاب "آنا کارنینا" به صورت زوج خوشبخت منعکس کرد. در 1862 کتاب "قزانها" منتشر شد که آن نیز حوادث زندگی نویسنده است. تولستوی در سفر دوم به اروپا شاهد مرگ برادرش بود که از بیماری سل درگذشت. منظره مرگ برادر پس از روزهای دردناک احتضار، تأثیر هولناکی در تولستوی برجای گذاشت و موجب تحریک فکریش میان دو قطب مرگ و زندگی و الهامبخش او در ترسیم چهره وحشتناک مرگ در آثار مهمش چون "جنگ و صلح" (1864-1869) و "آناکارنینا" در1877 گشت. جنگ و صلح بزرگترین رمان در ادبیات روسی و از مهمترین آثار ادبی جهان به شمار میآید. عظمت کتاب جنگ و صلح علاوه بر وسعت موضوع و کمال هنرمندی در بیان نکتههای فلسفی و اخلاقی نهفته است که از جنبه روسی و در عین حال جهانی برخوردار است. کتاب جنگ و صلح از طرف منتقدان چون حماسهای بزرگ مورد ستایش فراوان قرار گرفت و با شیفتگی مردم روبرو گشت، حتی داوران بسیار دقیق و سختگیر از بحث درباره ارزش آن ناتوان ماندند. تولستوی با وجود شهرت و افتخاری که در این دوره نصیبش گشت، به اضطرابی روحی دچار شد که هرگز از آن رهایی نیافت. خود او درباره تغییر حالش مینویسد: «دوست میداشتم، مورد مهر و محبت قرار گرفته بودم، فرزندان خوب داشتم و از سلامت و نیروی جسمانی و روحی برخوردار بودم و مانند دهقانی قادر به درو و ده ساعت کار بلاانقطاع و خستگیناپذیر بودم. ناگهان زندگیم متوقف شد، دیگر میلی در من وجود نداشت، میدانستم که دیگر چیزی نیست که مورد آرزویم باشد، به گرداب رسیده بودم و میدیدم که جز مرگ پیش رویم چیزی قرار ندارد، من که آنقدر تندرست و خوشبخت بودم، احساس کردم که دیگر نمیتوانم به زندگی ادامه دهم.» تولستوی از آن پس تحت این اندیشه قرار گرفت که باید ساده زندگی کند و به مردم نزدیکتر شود. در ژانویه 1872 در ایستگاه راهآهن، زن جوانی خود را زیر چرخهای قطار انداخت. بعدها معلوم شد، عشقی ناکام علت این خودکشی بوده است. تولستوی که شاهد جسد غرق در خون زن زیبا بود، مدتها با اضطراب درباره این صحنه پرشور میاندیشید و در ذهن خود موضوع داستانی را آماده میکرد که منجر به خلق رمان آناکارنینا گشت. رمان آنا کارنینا مردمپسندترین رمان تولستوی به شمار آمد و با ستایش و موفقیت فراوان همراه گشت، اما تولستوی از این امر احساس خشنودی نکرد و نوشت: «هنر دروغی بیش نیست و من دیگر نمیتوانم این دروغ زیبا را دوست داشته باشم.» در 1879 تغییر عقیده مذهبی تولستوی به حد کمال رسید. وی به این مسأله پی برد که قوانین مذهبی و کلیسایی با اندیشههایش تطابق ندارد و در کتاب "اعتراف" (1882)، سرخوردگی پیاپی خود را از زندگی آمیخته به لذات دنیوی نمایان ساخت. وی از آن پس خود را به صورت دهقانان درآورد، لباس آنان را در بر کرد و زندگی ساده برگزید، حتی به گیاهخواری دست زد. "سونات کریتزر" (1889) از برجستهترین آثار این دوره است. قهرمان داستان با دختر جوانی ازدواج میکند و بلافاصله متوجه میشود که میان او و همسرش جز رابطه جنسی رابطه دیگری وجود ندارد، پس زندگیشان رو به سردی میرود و... تولستوی در "مرگ ایوان ایلییچ" (1886) تنها مسئولیت مشترک افراد انسانی را موجب شکست دادن مرگ و مفهوم واقعی بخشیدن به زندگی میداند. از آثار مهم دیگر این دوره رمان "رستاخیز" (1899) است که آخرین اثر دوره خلاقیت و فعالیت ادبی اوست. رستاخیز آشکارا نبوغ هنری او را در خدمت اخلاق قرار داده است، این اثر از نظر وحدت موضوع و کمال ساختمان بر آنا کارنینا و حتی جنگ و صلح برتری دارد و در واقع هنر نویسنده در تجزیه و تحلیل روحی قهرمانان داستان به حد کمال رسیده است. در 1901 به سبب قسمتهایی از کتاب که نظر مغرضانه تولستوی را به کلیسای ارتدوکس آشکار میکرد، موضوع طرد او از کلیسا مطرح شد و تولستوی چنین جواب داد: «صحیح است که من با عقاید کلیسای شما موافقت ندارم، اما به خدایی که ایمان دارم که برای من، روح و عشق است و اساس همه چیز.» این پاسخ غرورآمیز در سراسر روسیه شیفتگی خاصی پدید آورد و فلسفه مذهبی و اخلاقی تولستوی را نشان داد. پس کاروان پیروانش به سوی ملک او به راه افتاد، خانهاش زیارتگاه مردم شد و سیل بیانیهها و خطابهها و مدایح به سویش روان گشت. تولستوی نماینده مسلم خواستها و آرزوهای نسل جوان و روشنفکر گشت و نفوذش به دورترین نقطه جهان کشیده شد، اما تولستوی خود در این دوره از همه چیز ملول بود، به دخترش گفت: «روحی سنگین دارم» و در یادداشتهایش نوشت: «حسرت فراوانی به رفتن دارم...» تولستوی در هفتم نوامبر 1910 چشم از جهان فرو بست و برای آرامش روحش هیچگونه تشریفات مذهبی انجام نگرفت.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 237]