واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: /داستاني از شفاعت و خاطراتي از كرامات امام رضا (ع)/ قلم خبرنگار مثل "چوب پر" يك خادم كار ميكند
![](http://38.74.1.150/Thumbnails/pics/1388/8/Politic/wh120-43.jpg)
خبرگزاري دانشجويان ايران - سمنان
سرويس: دين و معارف اسلامي
كاش آهن بودم و قفلي ميشدم بر ضريحش، يا تكهاي طلا بر قنديل زيبايش تا مس جانم را در طلاي ارادتش بشويم يا يكي كبوتر كه جَلد حرمش باشم.
كاش مرهمي ميشدم بر تاول پاهاي زائران حرمش كه فرسنگها راه آمده باشد يا قطرهاي عرق بر جبيني چروكيده كه مدام چشم ميگشايد به جستجوي گنبدي طلايي كه از دور، نزديك ميشود .كاش...
حالا كه اينها نيستم بگذار قلمم خاطرات دربانان بهشت رضوي را بر سپيدي يك برگ خاطره كند، بگذار گوشم براي شنيدن بوي بهشت تيز تر شود، بگذار....
به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، منطقه سمنان، آنچه در ادامه ميآيد حكايتي است از گفتوگوي خبرنگار ايسنا با دربانان بهشت رضوي...
يكي از دربانان حرم مطهرحضرت علي بن موسي الرضا(ع) در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گفت: در خصوص خدمت به اهل بيت(ع) روايات و داستانهاي زيادي وجود دارد، خدمت به اهل بيت (ع) از آنجايي كه اين خانواده، خاندان كرم و محبت هستند، يك جور محبت به آنها به حساب ميآيد و محبت كردن به اهل بيت (ع) نيز اجر و پاداش زيادي دارد.
محمد ساده پير توانا، روايتي نقل ميكند و ميگويد: در زمان امامت حضرت علي بن موسي الرضا (ع)، مأمون ملعون يكي از اشرار را به خانه حضرت ميفرستد تا طلا و جواهر آن حضرت را غارت و چپاول كند، وقتي دزد وارد خانه حضرت رضا (ع) ميشود، حضرت خودشان به جلوي درب خانه ميروند و به دزد ميگويند "اگر از اين خط جلوتر نيايي، ما هر چه طلا و جواهر در خانه داريم را به تو ميدهيم" بعد از يك مدت كوتاهي حضرت رضا (ع) طلا و جواهرات خانه را به دزد ميدهند.
اين خادم حرم مطهر رضوي ادامه داد: نكته جالب توجه اينجاست كه بعد از چند سال كه حضرت رضا(ع) به وليعهدي منصوب ميشوند، مأمون در طرح جمع آوري اشرار و دزدها اين شرور را نيز دستگير ميكند، اين دزد را نيز همراه بقيه دزدها به نزد مأمون و حضرت رضا(ع) ميآورند، از بين كليه دزدها حضرت رضا(ع)شفاعت اين دزد را ميكند و در گوش مأمون به صورت خصوصي ميگويد كه اين دزد را نكش و او را آزاد كن.
وي اضافه كرد: نكته جالبتر اينجاست كه دزد به خيال خود فكر كرده بود كه حضرت رضا(ع) در گوش مأمون گفته است اين دزد را بكش. دزد با همان تفكر خطاب به مأمون ميگويد كه "هر آنچه كه وليعهد تو گفت بر عكس آن را انجام بده، تو را به روح و خاك پدرت قسم ميدهم كه به حرف وليعهد خود گوش نده" در نهايت مأمون اين دزد را ميكشد و سپس از حضرت رضا(ع) ميپرسد كه علت شفاعت شما از اين دزد چه بود؟ كه حضرت رضا(ع)مي فرمايند: "يكبار اين دزد به يك كلمه از حرفهاي ما گوش داده و عمل كرده بود و به گردن ما حق ايجاد كرده بود، به خاطر اين حقي كه به گردن ما ايجاد كرده بود، شفاعت اين دزد به گردن ما افتاد و ما بايد او را شفاعت ميكرديم.
"خدمت به اهل بيت (ع) با هر وسيلهاي امكان دارد“
قلم خبرنگار مثل "چوب پر" يك خادم كار ميكند
محمد ساده پير توانا با بيان اينكه با هر وسيلهاي مي توان به اهل بيت (ع) خدمت كرد، گفت: وقتي حضرت امام رضا(ع) به يك دزد توجه ويژه ميكنند و شفاعت او را ميكنند، ديگر شيعيان ايشان بايد روزي هزار بار خدا را شكر كنند كه پيرو چنين امام رئوف و مهرباني هستند.
وي ادامه داد: خدمت به اهل بيت(ع)، لباس، مقام، موقعيت و ... نميشناسد. براي نمونه، قلم شما كه كار خبرنگاري انجام ميدهيد مثل چوب پر يك خادم كار ميكند.
خادم حرم امام رضا(ع)با "چوب پر" خدمت ميكند و شما با نشر فرهنگ رضوي و نشر تعاليم رضوي در حال خدمت به اهل بيت(ع) هستيد، حجاب و چادر بانوان، علم و دانش استادان دانشگاه ها، لباس سفيد پرستاران، دستگاه فشار خون پزشكان و ... همه اينها ابزار خدمت به اهل بيت (ع)هستند، هركس كه نيت او خدمت به اهل بيت (ع) باشد، خادم اهل بيت (ع) است.
"خاطرهاي كه نشان ميدهد امام رضا (ع) حواسشان به همه زائران است"
اين خادم جوان حرم امام هشتم(ع) همچنين خاطرهاي زيبا كه يكي از دوستان همكارش براي او گفته بود، نقل ميكند كه نشان ميدهد امام رضا(ع)حواسشان به همه زائران است.
محمد ساده پير توانا به ايسنا گفت: يكي از دوستان همكار من در مهمانسراي حضرت و در قسمت آشپزخانه مشغول به خدمت است، تعريف ميكرد كه يك روز خانم بارداري به مهمانسراي حضرت آمد و طلب غذا كرد و گفت: "من غذاي تبركي را براي نوزاد داخل شكم خودم ميخواهم،" اين دليل زن باردار باعث شد تا دل همكار ما بشكند و به او قول داد كه تا آخر وقت يك غذا براي او بگيرد و اگر هم نتوانست براي او غذا بگيرد غذاي خودش را به او بدهد.
وي ادامه داد: اين همكار ما اينطور تعريف ميكندكه "در داخل آشپزخانه مشغول به كار شده بودم كه بعد از مدتي متوجه يك پيرزني كه در بيرون از مهمانسرا و در زير آفتاب نشسته بود شدم، به سراغ اين پيرزن رفتم و از او پرسيدم كه براي چه اينجا نشسته اي؟" پيرزن با زبان ساده گفت: "من از فريمان و به قصد زيارت آمدهام و تمام پول من به اندازه هزينه رفت و برگشت بود كه همان را هم از من دزيدهاند و الان نيز گرسنه هستم و منتظرم تا يك نفر براي من غذا بياورد."
اين خادم حضرت امام رضا(ع) افزود: اين همكار ما دوباره دل او شكست و رفت و غذاي خودش را براي پيرزن آورد و اصلاً حواسش نبود كه به زن باردار قول داده بود كه غذا به او بدهد، همكار ما دوباره به آشپزخانه برگشت و مشغول به كار شده بود كه بعد از مدتي متوجه شد آن زن باردار از قسمت نقاره خانه وارد مهمانسرا ميشود تا غذاي خود را بگيرد.
او در ادامه گفت: دوست من تعريف ميكرد كه با ديدن آن خانم، عرق سرد بر روي پيشاني من نشسته بود و منتظر بودم تا زمين دهان باز كند و مرا ببلعد، همين كه زن متوجه من شد به سراغم آمد و مدام از من تشكر ميكرد و گفت "آقا خيلي لطف كرديد، دست شما درد نكند، خدا از برادري كمتان نكند، من وقتي از شما جدا شدم به سمت پنجره فولاد رفتم و آنجا يك آقايي آمد و يك غذا به من داد و گفت:اين غذايي است كه همكار ما قول آن را به شما داده بود، من الان غذا را خوردم و آمدهام تا از شما تشكر كنم."
دربان حرم مطهر امام رضا(ع)در پايان خاطر نشان كرد: اين خاطره نشان ميدهد كه حضرت امام رضا (ع) تمام حواسشان به همه زائران است.
"خاطرهاي از زني كه به بركت سفر پياده به مشهد مقدس پسرش شفا گرفت“
يكي ديگر از خادمان حرم مطهر امام رضا(ع) كه به عنوان دربان كشيك پنجم مشغول به خدمت است و اين روزها در ايستگاههاي استراحت مخصوص زائران پياده به سمت مشهد مقدس خدمت ميكند خاطرهاي زيبا نقل ميكند.
سيدامير مشتاقيان كه به گفته خودش 16 سال است كه در خدمت زائران پياده در مسير مشهد مقدس است، خاطره شفا گرفتن يك زائر فلج را اينگونه بازگو ميكند:
"در سالهاي گذشته يك خانم ميانسالي كه جثهي ضعيفي داشت و پسر خود را به پشت خود بسته بود، از مسير چناران به سمت مشهد مقدس و با پاي پياده حركت ميكرد، پسر اين زن از دو دست و دو پا فلج كامل بود. اين زن وقتي به استراحتگاه ما رسيد، به همراه پسر خود در ايستگاه توقف و استراحت كردند و سپس به حركت خود ادامه دادند، سال بعد همان خانم با همان لباس و همان هيبت دوباره از اين مسير مي گذشت ولي پسري در پشت او نبود، وقتي او را ديديم از او پرسديم كه شما سال گذشته يك پسري را به پشت خود بسته بودي و به مشهد ميرفتي،اون پسر كي بود؟"
"زن با زبان ساده جواب داد : آره مادر جان ،آن فرزند من بود و فلج بود، سال گذشته وقتي به مشهد رسيديم رفتم به پشت پنجره فولاد و پسر را از پشت خودم جدا كردم و به امام رضا (ع) گفتم، يا امام رضا (ع)، ديگر نميتونم ادامه بدم، خسته شدم .كمر من شكست، با اين پسر فلج هر سال پياده به مشهد ميام."
اين دربان حرم امام رضا (ع) ميگويد: زن با همان زبان ساده با امام رضا صحبت ميكرد كه بعد از مدت كوتاهي پسر بر روي دو پاي خود ايستاد و شفا پيدا كرد.
مشتاقيان با تاكيد بر اينكه تمامي عكس هاي اين زن به همراه فرزندش، قبل از شفا و بعد از شفاي فرزندش در ايستگاه استراحتگاه وجود دارد، گفت: چيزي كه در اين مسير و در بين زائران پياده ديده ميشود بحث معرفتي است كه به صورت ظاهري قابل مشاهده و ديده شدن نيست، زائران خانم بسياري هستند كه با فرزندان كوچك و شير خوار خود كه در بغل و يا در كالسكه دارند از اين مسير عبور ميكنند. خانمي بود كه ميگفت 13 سال بود كه بچه دار نميشديم و به بركت اين سفر پياده خداوند به ما فرزند عنايت كرد.
"خاطر اي از شفا گرفتن يك پسر بچه اصفهاني“
سيدامير مشتاقيان يك خاطره ديگر نيز از شبهاي كشيك خود در زير نقار خانه امام رضا(ع) باز گو ميكند و آن شفا گرفتن يك پسر بچه نابيناي اصفهاني است.
اين خادم حرم مطهر امام رضا (ع) كه خود شاهد عيني شفا گرفتن پسر بچه نابينا بوده است ميگويد: يكي از شبها در زير نقار خانه مشغول به خدمت بودم، در بين مردم ولولهاي پيچيده بود كه پشت پنجره فولاد يك بچه شفا گرفته است، به اتفاق يكي دو تا از همكاران به قسمت پنجره فولاد رفتيم، هر زائري كه پشت پنجره فولاد بچهاي را بغل داشت، مردم متوجه او ميشدند و فكر ميكردند اين بچه، همان بچه شفا گرفته است. من يك مرتبه دو تا خانم را ديدم كه از سمت پنجره فولاد به سمت درب خروجي صحن ميروند تا از صحن خارج شوند، از قسمت درب جلوي صحن به سمت خانم ها رفتم به آنها گفتم خانم زير چادرتان چيست؟
او در ادامه مي گويد: خانم چادرش را كنار زد و گفت "بچه منه" ،گفتم خانم بچه شما مشكلي داره كه او را زير چادر گرفتهايد؟زن گفت"بچه من نابيناست" و شروع به گريه كردن كرد. من خيلي تصادفي تسبيح خودم را جلوي صورت بچه گرفتم ديدم بچه در هوا تسبيح منو گرفت. تا بچه اينكار را كرد اين دو خانم شروع كردن به فرياد كشيدن و تقريباً تمام جمعيتي كه داخل صحن بودند متوجه ما شدند و ازدحام زيادي صورت گرفت.
مشتاقيان ادامه داد: بلافاصله بچه را به همراه دوخانم به دفتر شفا يافتگان بردم، يكي از دوستان من كه بيرون از دفتر بود، منو صدا زد و گفت: " آقاي مشتاقيان اينجا مردم ازدحام كردهاند، اگر ميشود بياييد براي آنها صحبت كنيد" من با يك بلندگوي دستي بين جمعيت رفتم و درحال صحبت كردن براي آنها بودم كه يك آقايي از داخل جمعيت صدا زد كه: " آقا اون بچهاي كه بردي بچه منه، بچه منه!"، منم مرد را به دفتر شفا يافتگان بردم و از آنجايي كه آن دو خانم نميتوانستند صحبت كنند از مرد خواستم تا ماجرا را توضيح بدهد.
اين خادم حرم امام رضا(ع) ماجرا را اينگونه از زبان آن مرد تعريف ميكند:
" من كارمند ذوب آهن اصفهان هستم، بعد از چندسال بچهدار شديم و متوجه شديم كه پسر ما مشكل بينايي دارد و به پزشكان متخصص زيادي مراجعه كرديم و همه ميگفتند كه پسر شما نابيناست. حتي يك پزشك به ما اينطور گفت كه از هر يك ميليون نفر، يك نفر با اين مشكل روبروست و در ايران نيز 7 نفر اين بيماري را دارند."
"ظهر يك روز به خانه آمدم و همسرم از من خواست تا به مشهد بيايم، از آنجاييكه براي معالجه فرزندم به شهرهاي مختلفي مثل تهران، شيراز و ... سفر كرده بوديم، مشكل مالي پيدا كرده بودم و از محل كارم نيز نميتوانستم مرخصي بگيرم، از مدير قسمتي كه در آن مشغول بكار بودم خواستم تا به من مرخصي بدهد و به اوگفتم" يك دكتري در مشهد به ما نشان دادهاند، ميرويم اگر به ما جواب نداد ديگر پيش هيچ دكتري نميرويم"، در نهايت 3 روز مرخصي گرفتم و ديروز از اصفهان با اتوبوس حركت كرديم و امروز به مشهد رسيديم، وقتي وارد مشهد شديم رفتيم كه يك روز مسافرخانه اجاره كنيم كه صاحب مسافرخانه هم به ما گفت"اينهمه راه از اصفهان آمده ايد فقط براي يك روز!؟" من به او گفتم "ما فقط يك روز وقت و مهلت داريم اگر در اين يك روز امام رضا(ع) به ما جواب داد كه تا آخر عمر غلامي او را خواهم كرد، اگر جواب نداد كه ديگر هيچ جايي نمي توانيم برويم تا جواب بگيريم."
"همان روز وارد حرم شديم و پسرم، همسرم و مادرخانمم را به پشت پنجره فولاد بردم و خودم آمدم كنار سقاخانه ايستادم، به گنبد و پرچم نگاه ميكردم و با امام رضا(ع) صحبت ميكردم و ميگفتم؛ يا امام رضا شما يك آقازاده به نام جوادالائمه داري، من هم يك پسر دارم كه نابيناست، وقتي كه پيرشدم اين پسر بايد عصاي دست من باشد، نه اينكه من دست او را بگيرم."
"هنوز تو اين حال و هوا بودم كه شما را ديدم كه بچه منو به سمت دفتر شفايافتگان مي بردي"
اين خادم حرم مطهر امام رضا(ع) در پايان گفت: اگر با دل شكسته از اهل بيت(ع) چيزي بخواهيد، امكان ندارد كه اهل بيت(ع) دست شما را خالي رها كنند.
"كبوتري حرم انديش ديدهام در خويش"
"عروج بال و پري را كشيدهام در خويش"
"وپشت پنجره دلنواز فولادت"
"به استجابت دعايي رسيدهام در خويش"
گزارش از مسعود محقق- خبرنگار ايسنا منطقه سمنان
انتهاي پيام
دوشنبه|ا|3|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 214]