واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دل نوشته «حسام الدین سراج» در رثای «قیصر امینپور»
در آسمان ابری دلم خاطرات او مرور میشوند. خاطرات قیصر و سلمان و سید ... و آن شبهای شور و شعر و درد و داغ و گلچین زمانه كه گلهای باغ را یكی پس از دیگری چید و داغ فراق بر دلها نشاند. حسام الدین سراج خواننده موسیقی سنتی و از دوستان نزدیك مرحوم قیصر امین پور در یادداشتی كه آن را در اختیار خبرگزاری فارس قرارداده از «قیصر امین پور» یاد كرده است: رفت اما خیل دلها را با خود برد باران چشمها بدرقه راهش و سینههای جوشان داغدار فراقش بود قیصر ملك ادب .امین شرف شعر فارسی از میان ما رفت. در آسمان ابری دلم خاطرات او مرور میشوند. خاطرات قیصر و سلمان و سید ... و آن شبهای شور و شعر و درد و داغ و گلچین زمانه كه گلهای باغ را یكی پس از دیگری چید و داغ فراق بر دلها نشاند. باری،هر كدام نمونه صفا و زلالی در كلام بودند و اینبار نوبت بر قیصر رسید. بردبار و خوش خلق كه برای همه معاشرانش مظهر متانت و وقار بود. «قیصر» خوش لحن مبدع زلال كه اشعارش صفا و معصومیت كودكی داشت. گرچه به لحاظ صنعت شعر قوی و استوار بود از عهد آدم و از آغاز عالم عاشق بود و با آسمان همراز من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شبها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نمنم تو را دوست دارم از كلامش بوی معرفت استشمام میشد .معرفتی كه به زبان امروز بیان میشد.راز و نیازش عاری از تكلف و تصنع و ریا بود. زدل برلبم تا دعایی برآید اجابت زهر یاربم میتراود ز دین ریا بی نیازم، بنازم به كفری كه از مذهبم میتراود از كوته نظریهای دیگران بزرگوانه در میگذشت و همه را عین لطف حضرت حق میدید. به چشم بد مردمان عین خوبی است كه من هر چه دیدم ،زچشم تو دیدم دهانم شد از بوی نام تو لبریز به هر كس كه گل گفتم و گل شنیدم با دلش رو راست بود و آنچه را دلش نمیپذیرفت ،نمیگفت تا آنجا كه صفای روح و زلالی باطن را فرا تر از بازی واژهها میدانست. تو را با تپشهای قلبم سرودم به این واژهها احتیاجی ندارم اهل حكمت و بصیرت بود. همچون همه بزرگان قبیله عشق و سخن وصف زیبایی و بصیرت را در این دو بیت چه حكیمانه بیان میكند. زاییده چشم ماست زیبایی؟ یعنی كه جمال در نظر این است؟ یا چشم خود از جمال میزاید معنای بصیریت و بصر این است؟ ... اسرار بلاغت و مطول را خواندیم تمام، مختصر این است: زیبایی راز، راز زیبایی است آن راز نهفته در هنر این است در عین حكمیانه سروردن شور و شوق دلنشین عارفانه نیز در سخنش موج میزد دو ذولفونت شب و روی تو ماهه از این شب روزگار مو سیاه دلم شد راهی دریای چشمت از این پس كار چشمم رو براهه .... سماع یاد تو در سینه برپاست تموم خانه اول خانقاهه باری - با همه درد و رنج بیماری كه به شانه جسمش سنگینی میكرد. همیشه دیگران میهمان لبخند و تواضعش بودند. اما این اواخر گویی از صحبت ما نیك به تنگ آمده بود و دلش از زمین و زمان گرفته بود كه گفت: بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر راز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر .... دلم زدست زمین و زمان به تنگ آمد مرا ببر به زمین و زمانهای دیگر روح پرفتوحش قرین رحمت حق باد. حسام الدین سراج پاییز 86 منبع : خبرگزاری فارسمطالب مرتبط :ناگهان چقدر زود دیر می شود ( یادنامه قیصر امین پور )
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 304]