محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826714633
بيثباتي در روابط دولت صفوي با امپراتوري عثماني
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: بيثباتي در روابط دولت صفوي با امپراتوري عثماني
خبرگزاري فارس: بيثباتي در روابط كشورهاي ايران و عثماني سابقهاي طولاني داشته است . مقاله پيشرو ضمن بررسي نقش اين عوامل نشان ميدهد كه اصطكاك در روابط سياسي الزاماً به معناي گسست و تخاصم در حوزههاي روابط اقتصادي و فرهنگي نميباشد و روابط فرهنگي و تجاري اين دو كشور بهرغم سابقه تنش ميان آنها، بهطور مستمر و نيرومند برقرار بوده است.
ايران و عثماني با هم روابط طولاني داشتهاند. اين روابط همواره در نوسان بوده و فراز و نشيب فراوان به خود ديده است. «معاهده ذهاب» كه بين دولت صفوي و عثماني انعقاد يافت، رويداد مهمي بود كه به شكلگيري تحولاتي در تاريخ روابط دو كشور منجر شد. پس از اين معاهده، نزديك به يك قرن، روابط دو كشور، بسيار ملايم و دوستانه بود. بعدها به دلايلي، تنشهاي سياسي و درگيريهاي نظامي از سر گرفته شد؛ بهخصوص در فاصله زماني بين شورش غلزائيان قندهار تا پايان سلطنت نادرشاه (1160.ق/1747.م).
در دوره صفوي، بهرغم همه تنشهايي كه ميان دو كشور وجود داشت، روابط بين پادشاهان بسيار دوستانه بود و آنها همديگر را با القاب ارزشي از قبيل غازي و جهادگر خطاب مينمودند و هداياي گرانبها به يكديگر تقديم ميكردند. مردم اين دو كشور نيز همواره با هم ارتباط نزديك و دوستانه داشتند و حتي در ايام تنشهاي سياسي و نظامي بين سران نيز ارتباطات فرهنگي، روابط تجاري و رفتوآمد بازرگانان تداوم داشت.
معاهده ذهاب
«بعد از شاهعباس اول، شاهصفي (1038.ق/1628.م) به حكومت رسيد. نام او سامميرزا بود، پسر نواب گيتيستان عباس ماضي، بعد از جلوس تغيير اسم داده، به اسم پدرش، شاه صفي ناميده شد.»[1]
شاهصفي هنگام جلوس بر تخت سلطنت هيجده سال داشت و تمام عمر خود را در حرمخانه شاهي گذرانده بود. وي در دوران سلطنت، قساوت بيحدي از خود نشان داد و دور و نزديك و ترك و تاجيك، همه را نابود كرد «تاجاييكه افراد ذكور خاندان سلطنتي را از دم كشت و ريشه خاندانهاي مخلص و خدمتگزاري چون امامقليخان فاتح هرمز و گنجعليخان زيگ را از ايران بركند.»[2]
تاورنيه، سياح معروف فرانسوي كه در عهد شاهسليمان به ايران مسافرت كرد و به دربار پادشاهان صفوي راه يافت، حكايتهاي شگفتانگيزي از فساد دربار و درباريان و خيانتهاي شاهصفي نقل ميكند كه از آن ميان ميتوان به «قتل ملكه با پنج ضربت خنجر» اشاره كرد.[3] مولف روضهًْالصفا نيز مينويسد: «... شاهزادگان صفوينژاد مكفوفالبصر و معدومالاثر كه از غايت تنگدلي الموتگويان به سر ميبردند، به اشارت قهرمان ايران، مقهور پنجه عقاب فنا شدند.»[4]
كشتهشدن بزرگان و فرماندهان و خاليشدن كشور از وجود افراد كاردان، پايههاي حكومت صفويه را متزلزل ساخت و به شكست ايران در جنگ با عثماني منجر شد و به تبع آن قرارداد ذهاب منعقد گشت كه كاملا به ضرر ايران بود.
لاكهارت دراينباره مينويسد: «نبودن فرماندهان لايق و مجرب، باعث شكست ايران در جنگ با عثماني شد و ايران در سال 1049.ق/1639.م بغداد را از دست داد»[5] و در ادامه آن بينالنهرين نيز از دست ايران خارج شد.
سلطانمراد عثماني بعد از آخرين نبردش با شاهعباس اول، هرگز جرات نكرد به خاك ايران تعرض كند، اما در پي اطلاع از اوضاع وخيم دربار و نيز تنفر و انزجار مردم، بهويژه امرا و لشگريان از شاه صفي، پارهاي از ايالات را مطمح نظر قرار داد و در مقام لشكركشي به مرزهاي ايران برآمد. مولف زبدهًْالتواريخ آورده است «در سنه 1039.هـ/1630.م كه سال دوم جلوس آنحضرت [شاهصفي] بود، روميه به سركردگي مصطفيپاشا بر سر قلعه ايروان آمده و در اندك وقتي قلعه را به تصرف درآورده و اهل ايروان اطاعت نمودند. در سنه 1041.هـ/1632.م شاهصفي با توپخانه بسيار روانه ايروان شده، بعد از ششماه محاصره، قلعه را تصرف كرد.»[6]
روز بعد از تصرف قلعه، شاهصفي وارد قلعه شد و همه سپاه قزلباش را مورد نوازش شاهانه قرار داد و به آنها انعام و احسان شاياني كرد. وي، بعد از نظمدادن به امور آن ولايت، به اصفهان مراجعت كرد.
بهاينترتيب، سپاه عثماني در آذربايجان كاري از پيش نبرد و در بغداد نيز با مقاومت صفيقليخان، والي قزلباش، روبرو شد. صفيقليخان با جسارت و جلادت از آن شهر دفاع كرد و مانع پيشرفت سپاه دشمن گرديد. هرچند در طي اين ماجرا، يك دسته از سپاه ايران به سركردگي زينلخان شاملو در حدود كردستان از سپاه عثماني شكست خورد و به دنبال آن تركها به خاك ايران وارد شدند، اما عزيمت شاهصفي به نجات بغداد، سردار عثماني را به ترك محاصره آن شهر واداشت.[7]
در سال 1045.ق دولت عثماني دوباره به شهرهاي ايران تعرض كرد؛ در حدود نخجوان تاخت و تاز نمود، ايروان را محاصره كرد، تبريز را تسخير و غارت نمود و قسمتي از آن را به آتش كشيد، اما به علت سرماي شديد، مجبور شد نيروهاي خود را بازگرداند. شاهصفي آذربايجان را پس گرفت و نيز محاصره ايروان را در هم شكست و بدينگونه تاختوتاز عثماني به ايران، اينبار هم بينتيجه ماند.[8]
مولف «تاريخ نعيما» در مورد غارت تبريز به دست سلطانمراد مينويسد: «... سلطانمراد، تبريز را غارت كرده، ويران نمود، ولي مسجد سلطانحسن پادشاه را كه قبلا سنيها ساخته بودند، تعمير كرد.»[9]
بااينحال مخاصمات و دشمنيهاي ايران و عثماني تداوم يافت. چندي بعد، باز تاخت و تاز عثماني به خاك ايران از سر گرفته شد. اينبار بغداد محاصره گشت و باآنكه نزديك ششماه در مقابل هجوم عثماني مقاومت كرد، سرانجام به سبب كمبود آذوقه، تسليم شد. (1048.ق/1638.م)
وحيد قزويني مينويسد: «... قشون آلعثمان به سركردگي خود سلطانمراد، عراق عرب را مورد حمله قرار داده، توانستند يكي از اعضاي شريف و نفيس اين كشور را از بدن جدا كنند.»[10]
شهر بغداد در سال 1049.ق/1639.م از خاك ايران جدا گرديد و طبق صلحنامهاي كه بين دولت ايران و عثماني تنظيم شد، اين جدايي رسميت پيدا كرد. مولف زبدهًْالتواريخ مينويسد: «بههرتقدير، بعد از آمدن ايلچيان و طي مراتب، بناي مصالحه شده چگونگي را به خدمت نواب اشرف [شاهصفي] عرض كرده بعد از رخصت، صلح كرده سنور بسته و صلحنامچه از طرفين نوشته به يكديگر سپرده شد، رومي به ولايت خود و قزلباشيه به اصفهان مراجعت كرده، نواب رضوان مكان به انتظام امور ايران پرداخت.»[11]
اين صلح كه قرارداد آن در محل ذهاب منعقد شد، به «معاهده ذهاب» معروف است. (اين معاهده در عثماني، به «معاهده قصر شيرين» معروف است.) با اين صلح، بغداد به دست امراي آلعثمان افتاد و ايروان در اختيار سران قزلباش قرار گرفت. نماينده ايران در اين هنگام، محمدقليخان بود.[12]
اين صلح چون بيشتر منافع عثماني را تامين ميكرد، دوام يافت. نتيجه تداوم اين معاهده هم آن شد كه سپاه ايران بهتدريج به آسايشطلبي خو گرفت و شاهصفي به اقتضاي روحيه و خويي كه داشت، ديگر ذوق و علاقهاي به جنگجويي نشان نداد. اين معاهده حتي تا زمان نادرشاه و كريمخان زند هم مورد توجه سپاهيان ايران و عثماني بود و در موارد اختلافبرانگيز پيوسته از آن استفاده ميشد.
متن معاهده ذهاب
معاهده ذهاب (1049.ق/ 1639.م) كه بر اوضاع داخلي و روابط خارجي ايران تاثيرگذار بود، از نظر سياسي، اقتصادي و تاريخي اهميت ويژهاي دارد. متاسفانه اصل «معاهده ذهاب» نه در آرشيوهاي ايران موجود است و نه در عثماني. منابع تاريخي نيز با تفاوتهاي زياد آن را نقل كردهاند. مولف «رساله تحقيقات سرحديه» در اين مورد مينويسد: «حقيقتا اصل صلحنامه مزبور، كه عبارت از تصديقنامه دو پادشاه است، در هيچيك از دولتين موجود نيست، در ايران به سبب فترت و در عثمانيه به سبب حرقت، تلف شده است و مستندي كه اكنون موجود است، عبارت است از سوادنامهاي است كه به قول عثمانيه، از سلطان مراد رابع به شاهصفي به طريق امضاء تصديقنامه معاهده قلمي شده است.»[13]
خوشبختانه اخيرا سواد اصل معاهده در آرشيو نخستوزيري استانبول يافت شده و مورد استفاده و استناد قرار گرفته است. اين رونوشت با مشخصات زير در استانبول نگهداري ميشود.[14]
علاوه بر اصل مواد معاهده ذهاب، متن معاهده در منابع زير نقل شده است: عباسنامه، منتظم ناصري، خلاصهًْالسير، مجموعه عهدنامههاي تاريخي ايران، تاريخ نعيما، تاريخ روابط ايران و عثماني و رساله تحقيقات سرحديه. البته اين متنها يكسان نيستند و تفاوتهايي با هم دارند كه در ادامه مقاله نتايج مقايسه آنها ذكر ميشود.
موارد اختلاف منابع
مقدمه همه منابع با هم تفاوت دارد، مثلا: در «منتظم ناصري» و «سواد اصل معاهده» در مقدمه معاهده، تعريف و توصيف بسياري از شاهصفي شده است، درحاليكه بقيه متون، بهخصوص «خلاصهًْالسير» كه در عصر خود شاهصفي نوشته شده است، اين تعريف و توصيفها را ندارد. در دو منبع فوقالذكر، در وصف شاهصفي چنين آمده است: «... اعليحضرت، معالي منقبت، سامي رتبت، گرامي منزلت، مسندنشين اقليم ايران، حامي فارس و مازندران، فرمانده ملك عجم، شاهصفي دام منظوره، بعنايت ربهالوفي...»[15]
اين جملات در بقيه متنها وجود ندارد.
در «مجموعه معاهدات ايران با دول خارجي»، در مقدمه معاهده، تعارفات معمول حذف شده است و مطلب بهاينترتيب شروع ميشود: «... و بعد، عمدهًْ الخواص و المقربين صاروخان (ساروخان) زيد رشده را نزد وزير اعظم جليلالمقدار، دستور اعظم، مشير افخم مصطفيپاشا ادامالله تعالي اجلاله كه در جانب مشرق، سردار سپهسالار ماست، وكيل فرستاده بوديد، در ذهاب نام محل، ملاقات كرده و درخصوص انتظام امور صلح، عهود تنفيذ قضاياي قطع حدود گفتوگو و مذاكره كرد.»[16] همچنين در مقدمه «عباسنامه» و «خلاصهًْالسير»، لقبها و عنوانهاي زيادي براي سلطان عثماني ذكر شده است: «... ملاذ اعاظم السلاطين، معاذ اكارم الخواقين، ناصرالاسلام و المسلمين، قاهر الكفرهًْ و المشركين، سلطان البرين و البحرين، خاقان المشرقين و المغربين، خادم الحرمين الشريفين، عينالانسان و انسانالعين، المويد به تأييدات الملك المستعان، و الموفق بتوفيق المنان، لازالت خلافته ممتداً الي آخر الزمان... .»[17] ولي در بعضي از منابع، از جمله «اصل سواد معاهده»، اين جملات ذكر نشده است.
در «عباسنامه» و «خلاصهًْالسير»، در اواخر معاهده، چند جمله در مورد آزادي رفتوآمد تجار و مسافران و الفت بين مردم ايران و عثماني، ذكر شده است كه متون ديگر اين مطلب را نياوردهاند: «... تجار و ابناءالسبيل گلوب گيدوب، دوستلق اولمغجون او شيئي وثيقه انيفه مشتمل الحقيقه وكالتنامه و نيابت محققه خاصه سوخنجه كشيده سلك تحرير اولوب.»[18]
از همه مهمتر اينكه، در «منتظم ناصري»، «مجموعه معاهدات ايران با دول خارجي» و سواد اصل معاهده ذهاب، شرط لعن و سب نكردن خلفا و امالمومنين عايشه از سوي ايرانيان، بهعنوان يكي از مفاد عهدنامه ذكر گشته كه بر آن شديدا تاكيد شده است: «... يكي از شرايط معتبره صريحه عهدنامه كه در زمان سعادت اقتران اجداد ما انارالله براهينهم به اسلاف شما فرستاده شده است و به مدلول كلمه ”الدين النصيحهًْ“ بعضي از اسافل اداني كه در تحت حكومت شما واقعاند به شيخين و ذوالنورين و زوجه مطهره رسولالثقلين و ساير اصحاب گزين و ائمه و مجتهدين رضوانالله تعالي عليهم اجمعين رخصت زباندرازي نيافته، ممنوع باشند و ديگر باره به اين معني مأذون نباشند تااينكه صلح مقرره الي انتهاء القرون ثابت و برقرار بماند.»[19] ولي اين مطلب در «عباسنامه» كه قديميتر است و «خلاصهًْالسير» كه در عهد خود شاهصفي نوشته شده، نيامده است. بهنظر ميآيد كه اين بند را عثمانيها بعدها اضافه كرده باشند، زيرا اين جملات، كاملا توهينآميز و بهدور از نزاكت ديپلماتيك است!، علاوه بر اين موارد، در متنهاي موجود، اختلافات ديگري نيز وجود دارد.
موارد مشترك منابع
در همه منابع موجود بعضي از موارد و حدود آنها مثل هم يا حداقل نزديك به هم ذكر شده است كه از جمله ميتوان به مساله خطوط مرزي تعيينشده اشاره كرد.
خطوط مرزي در سمت بغداد و آذربايجان در معاهده بدينصورت تعيين گرديد: «محلهايي موسوم به جسان (جصان) و بادرائي (مدره) است، متعلق به عثماني و قصبه مندليج و در تنگ و درنه با صحراهايي كه مابين اينهاست، متعلق به عثماني و كوهي كه در نزديكي آن واقع است، براي ايران باشد و سرميل (ميلباشي) كه براي در تنگ سنور تعيين شده است و درنه به عثماني واگذار شود و از عشيره جاف، قبايل موسوم به ضياءالدين و هارون، متعلق به عثماني شود و [بيزه] و زرد ولي (هره و دوني) براي ايران، قلعه زنجير كه بر روي كوه واقع است، خراب شود و دهاتي كه در طرف غرب مهدومه مزبور واقع است، براي عثماني، و دهاتي كه در طرف شرق آن واقع است، براي ايران باشد.
در نزديكي شهر زوركوهي كه در اطراف قلعه ظالم واقع شده و هر نقطه از آن كه مشرف بر قلعه مزبور است، از جانب عثماني ضبط شود و قلعه اورمان با دهاتي كه جزو و تابع آن ميباشد، براي طرف مقابل [ايران]. گدوك چغان براي شهر زور، سنور معينشده، قزلجه و توابع آن به عثماني و مهربان با توابعش براي ايران باشد. طرفين مقرر داشتند كه در سرحد وان، قلعه قطور (قوتور) و ماكو و قارص و قلعه مغازبرد را منهدم سازند.
طرفين تعهد نمودند كه به مفاد صلحنامه وفادار بوده و جانب مصادقت و الفت و مدارا در پيش گيرند. از ميامن اين صلح خير انجام، عموم خلايق شادان و اطراف ممالك آبادان و طبقات انام تا انقراض زمان در بسط امن و امان، آسودهحال و فارغالبال گردند و از دل صاف و نيت خالص به حكم «يا ايها الذين آمنوا اوفو بالعهود» عهد كرديم كه بدين قوانين مؤكده به ايمان وفا كنيم و از خلف و كسر آن اجتناب نماييم. «فمن نكث فانما ينكث علي نفسه. والسلام علي من اتبع الهدي.» تحريرا في اوايل شهر شوال سنته 1049 هجري.»[20]
نتايج و تبعات معاهده ذهاب
اين صلح كه در محل «ذهاب» به دستور شاهصفي و سلطانمراد چهارم در سال 1049.ق/ 1639.م با حضور مصطفيپاشا، نماينده عثماني، و صاروخان و محمدقليخان، نمايندگان ايران، بسته شد، تبعات سياسي، اجتماعي و اقتصادي خاصي دربرداشت. زيرا اين معاهده بهطوريكه ملاحظه شد، كاملا به نفع عثماني بود. آنان بعد از كشمكشهاي طولاني، بغداد را بهطور رسمي از ايران جدا كردند (در مقابل بغداد، ايروان به ايران تعلق گرفت) و به تبع بغداد، بصره و كل بينالنهرين را ــ كه از نظر اقتصادي، حمل و نقل و تجارت، اهميت ويژهاي داشت ــ تصرف كردند. شهرهاي مذهبي و عتبات عاليات از دست ايران خارج شد و رفت و آمد زوار و تجار، در اين مناطق، با مشكل روبرو گشت، و نيز بخشي از آذربايجان به تصرف عثماني درآمد. ازآنجاكه اين صلح بيشتر منافع عثماني را تامين ميكرد، دوام يافت. حاصل دوام صلح، آن شد كه سپاه ايران تدريجا كارآيي خود را از دست داد و به آسايش و راحتطلبي روي آورد، چيرگي سرافرازانه و درازمدت ايران بر منطقه بينالنهرين به پايان رسيد و درواقع، شاهصفي با اين صلح، در كوتاهمدت، تمام متصرفات درازمدت شاهعباس اول را از دست داد.
اين صلح، بيشتر منافع و خواستههاي دولت عثماني را تامين ميكرد. تسلط بر بغداد به دليل اهميت و موقعيت آن، آرزوي بزرگ عثمانيها بود و به همين دليل كشمكشها و جنگهاي زيادي بر سر تصرف آن رخ داد. با اين پيمان، عثمانيها به آرزوي ديرينه خود رسيدند و شهر بغداد را تصرف كردند. تسلط بر بغداد، صرفا اشغال يك شهر نبود، بلكه به منزله سلطه بر يك ملت و كشور بود. دولت عثماني در راه غلبه بر آن، هزاران نفر سپاهي و چندين فرمانده و مقام عاليرتبه، از جمله محمدپاشا، وزيراعظم، و چند تن از پاشايان معظم، را از دست داده بود.[21] اين دولت هرگز فكر نميكرد كه بار ديگر اين منطقه استراتژيكي را به اين آساني بهدست آورد. تسلط بر بينالنهرين و راههاي مواصلاتي شرق و غرب، امتياز كمي نبود كه نصيب عثماني شد!
مولف روضهًْالصفا مينويسد: «بالجمله در عرض چهل روز، قلعه بغداد مفتوح شد (هيجدهم شعبان، 1048.ق/1638.م) و به غارت رفت و خلق عظيمي شهيد شدند و سروسامان ضريح مباركه امامين كاظمين به دست عدوان سپاه روميه به غارت رفت و به مضجع اولاد رسول(ص) جسارت شد.»[22]
شايد بتوان گفت كه از نتايج مثبت اين معاهده براي ايران، تعلقيافتن شهر و قلعه مهم ايروان در مقابل بغداد به ايران بود، زيرا ايروان هم مثل بغداد، اهميت زيادي داشت و نيز در اين تاريخ چندينبار بين ايران و عثماني، دستبهدست گشته بود و تصرف آن براي هر دو كشور، اهميت فوقالعاده داشت. در آن زمان، چندينبار بر سر تصرف آن بين دو كشور جنگ درگرفته بود. در آن ايام (1044.ق) سپاه قزلباش، قلعه ايروان را تصرف كرده بود. سلطانمراد با سپاه سنگين قلعه ايروان را محاصره نمود.[23] طهماسب قليخان قاجار براي مقابله با آن به قلعهداري پرداخت، ولي چون به او كمكي نرسيد و نيز از سپهسالار گرجي رنجيدهخاطر بود، ايروان را به مرادخان خواندگار تسليم نمود.
سلطانمراد جمعي از سپاه عثماني را در آنجا گذاشت، طهماسب قليخان را به روم فرستاد و خود به طرف تبريز حركت نمود. وي شهر تبريز را ويران كرد و پس از آن به روم بازگشت.[24] شاهصفي در زمستان آن سال (1044.ق) به تبريز آمد. وي، در اين شهر، بذل و بخشش بسياري از خود نشان داد، پس از آن، لشكريان بسياري جمعآوري كرد و به قلعه ايروان حمله نمود. او طي اين تهاجم توانست قلعه را دوباره تصرف كند. «شاهصفي در جامع ايروان درآمده، شيخعبدالصمد جبل عاملي، برادر شيخبهائي(ره)، خطبه در جامع مزبور به اسم ائمه اثنيعشر(ع) و به اسم شاهصفي ختم كرد.»[25] پس از ايروان، ارمنستان و گرجستان نيز كه موقعيت خاصي داشتند، ضميمه خاك ايران شدند. شاهصفي، ايالت ايروان را به كلبعليخان، حاكم لار، سپرد و توپهاي گرانقيمتي را به اصفهان انتقال داد و خود بهسوي اهر و اردبيل حركت كرد. «از طرفي سلطانمراد در نظر داشت كه به مناسبت فتح ايروان، جشن باشكوهي در استانبول برپا نمايد و استقبال شاياني از وي به عمل آيد، ولي طولي نكشيد كه خبر فتح مجدد ايروان بهدست سپاه قزلباش به سمع او رسيد.»[26]
روابط صفوي و عثماني
بعد از معاهده ذهاب
اين صلح به جنگهاي ممتد بين ايران و عثماني خاتمه داد و روابط دو كشور تاحدودي دوستانه شد و مبادله سفير و ارسال تحفهها و هديهها رونق گرفت. در كتاب «سفارتنامههاي عثماني»، فهرست افرادي كه بعد از معاهده ذهاب به سفارت ايران يا عثماني انتخاب شدهاند، به شرح زير آمده است:
الفــ سفيران صفوي: محمدقليخان و ساروخان: براي مذاكره صلح ذهاب در تاريخ 1049.ق/1639.م؛ ابراهيمخان ايكرمي: براي دريافت نسخه تصديقشده معاهده در همان تاريخ؛ محمدخان: براي تبريك جلوس محمد چهارم در تاريخ 1049.ق / 1639.م. زيرا سلطانمراد چهارم در شوال سال 1049.ق در اثر افراط در شرب خمر درگذشت و برادرش سلطانابراهيمخان به خواست ينيچريان به حكومت رسيد؛[27] پيرعلي: در تاريخ 1066.ق /1656.م؛ كلبعليخان: براي عرض تبريك جلوس احمد دوم در تاريخ 1121.ق /1692.م؛ عبدالمعصوم، حاكم خراسان: در سال 1112.ق/ 1700.م؛ مرتضي قليخان، حاكم نخجوان: در سال 1117.ق/1706.م. وي در مقابل سفارت دريافندي در سال 1132.ق/ 1721.م به عثماني رفت.[28]
ب ــ سفيران عثماني: يك بستانچي (از افراد گارد سلطنتي): سال 1058.ق/ 1648.م؛ اسماعيلآقا: براي رسانيدن نامه در سال 1069.ق / 1659.م؛ عبدالنبي چاوش: در سال 1078.ق/ 1667.م؛ محمد بيك دفتر اميني همراه نحيفي شاعر (از طرف مصطفي دوم): در سال 1109.ق/1697.م؛ محمدپاشا همراه نحيفي شاعر: در سال 1112.ق/1700.م؛ احمدي دريافندي: در سال 1134.ق/1721.م[29]
در زمان شاه عباس دوم
با مرگ شاهصفي، پسر او، شاهعباس دوم (1052ــ1077.ق/1642ــ1666.م)، به سلطنت رسيد. اين پادشاه همانند پدرش اهميت زيادي براي رعايت «معاهده ذهاب» قائل بود و سعي ميكرد از ايجاد هرگونه سوءتفاهم با دولت عثماني خودداري كند. «در خلال بيستوچهار سال دوره سلطنت شاهعباس دوم، ايران و عثماني همچنان روابط دوستانه را حفظ كرد.»[30] سلطنت بيستوپنجساله او مصادف بود با سلطنت سلطانابراهيم (1049ــ1058.ق) و سلطانمحمد چهارم (1058ــ1099.ق). در آغاز، رهبران دو كشور سياست همزيستي مسالمتآميز را در پيش گرفتند و بهطوريكه مولف عباسنامه مينويسد، در اين مقطع روابط بسيار دوستانه بود: «ابراهيمسلطان كه بعد از مراد به سلطنت روم رسيده بود، يوسفآقا را با نامه مؤدتآميز، روانه ايران نمود. سفير مزبور در قزوين به شرف پايبوسي سرافراز يافته از قضا مراسم جشن نوروز در تالار سعادتآباد برگزار بود و ايلچي مذكور به حضور همايوني رسيد. دستور دادند كه از سفير عثماني پذيرايي شايان بشود. نخست ميرزاتقي اعتمادالدوله و سپس جاني قربان قورچيباشي و ديگران، از سفير عثماني پذيرايي شايان نمودند.»[31]
مولف «فارسنامه ناصري» هم به اين روابط دوستانه و برخورد صميمانه دو دولت با يكديگر اشاره كرده است و مينويسد: «... و در سال 1052 هجري از جانب سلطانابراهيمخان، قيصر روم، ايلچي با نامه مؤدت ختام كه مشعر بر تعزيب و تهنيت بود، خدمت حضرت اشرف اعلي [شاهعباس دوم] رسيده، مورد عنايت گرديد.»[32]
شاهعباس دوم در همان آغاز جلوس خود (1052.ق/1642.م) مقصودخان را به سفارت استانبول فرستاد تا خبر جلوس خود را به سلطان عثماني اعلام نمايد. سفير ايران با هداياي سنگين به همراهي يكصدوپنجاه نفر عازم استانبول گرديد. «هدايا عبارت بودند از: شصت توپ پارچه زري، چند توپ مخمل گلدار، شصتوپنج توپ پارچه اطلس زري، هفتادوپنج توپ پارچه نازك براي عمامه، هفتادوچهار توپ تافته، هفت شيشه پر از عنبر و مشك، سيوچهار تيغه شمشير، بيستوهشت كمان، شصت پارچه ظرف چيني، بيستوشش تخته قالي، پنجاهنفر شتر ذلول با اسباب طلا، چهارده راس اسب عربي.»[33]
شاهعباس دوم، به وسيله اين سفير، نامهاي براي سلطان عثماني (سلطانابراهيمخان) ارسال كرد و در آن، روابط دوستانه گذشته را يادآور شد و تحكيم دوستي را خاطرنشان كرد. قسمتي از نامه چنين است: «... مستور نماند كه بنا بر اقتضاي حكمت بالغه، ناچار اين خاكدان گذشتني است. لذا رجاء واثق دارد كه از طرف پادشاه ظلاللهي، مضمون آيه: و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا [بنياسرائيل/34] هميشه مورد توجه و عمل قرار گيرد تا به ميامن اين طريقه خجسته، فقرا از رنج و عناد آسوده گشته به دعاي دوام سلطنت بيزوال استفاده نمايد.»[34]
بعد از اين مكتوب، سلطان عثماني نيز پيام دوستانهاي به وسيله حسينپاشا براي شاهعباس دوم فرستاد (1053.ق/ 1643.م). در اين پيام، بر روابط و مناسبات حسنه تاكيد شده بود و مطالبي ذكر شده بود مبني بر اينكه شاه ايران نيز در تحكيم اين روابط كمال كوشش را به جاي آورد.[35]
در عصر سلطنت شاهسليمان
براساس اطلاعات تاريخي موجود، در تمام سالهاي سلطنت شاهسليمان (1077 ــ 1105.ق)، صلح و امنيت در مرزهاي ايران و عثماني برقرار و «معاهده ذهاب» همچنان مورد احترام بوده است. در اين مدت، سفراي اروپايي ميكوشيدند ايران را به دشمني با عثماني وادارند، اما شيخعليخان زنگنه، وزير اعظم شاه، با سياست و كارداني خود، از عمليشدن نقشههاي آنان ممانعت به عمل آورد. كمپفر در سفرنامه خود دراينباره چنين مينويسد: «هدف از سفارت ما (اروپاييان) در دربار ايران، بيشتر اين بود كه شاه ايران را وادار به يك لشكركشي مشترك بر ضد تركها كه در جريان صلح، بغداد را از چنگ پدربزرگش شاهصفي خارج كرده بودند، بنماييم. فقط چون وزيراعظم با اين كار موافق نبود، كوششهاي ما به جايي نرسيد.»[36] سياست و سرسختي وزير باعث ميشد كه اروپاييان نتوانند در دل شاهسليمان نفوذ كنند. كمپفر به نقل از شيخعليخان وزير، دلايل رد درخواست اروپاييان را چنين ذكر ميكند: «1ــ جنگيدن با عثماني برخلاف قرارداد ما با خواندگار يعني سلطان عثماني است؛ 2ــ شرايط فعلي ما اجازه چنين اقدامي را نميدهد؛ 3ــ فاصله ما و شما مانع از آن ميشود كه بتوانيم همديگر را متفق يكديگر دانسته و اخبار و اطلاعات لازم را به همديگر برسانيم. پس از آن، شيخعليخان تجربه مربوط به زمان شاهعباس اول را بيان كرده و گفت: چنين اتحادي خطرناك است، زيرا او (شاهعباس) هم با فرنگيها متحد بود، ولي مسيحيان بهموقع اقدام لازم را نكردند.»[37]
چنانكه قبلا اشاره شد، ايرانيان براي حفظ «معاهده ذهاب» نهايت تلاش خود را ميكردند، زيرا ازيكسو بيتوجهي شاهسليمان به امور كشوري و كشتارهاي بيرحمانه وي باعث شده بود سپاه ايران ضعيف شود و ازسويديگر تجربه تلخ اتحاد شاهعباس اول با اروپاييان، مانع برقراري دوباره اين اتحاد ميشد.
همه اين عوامل، سد محكمي در مقابل سيل درخواستها و تقاضاهاي اروپاييان بود. لذا صلحجويي ايران و عثماني كه نتيجه سياست خاص شيخعليخان ازيكسو و نيز عافيتطلبي شاهسليمان ازسويديگر و نيز درگيربودن عثماني در اروپا بود، اجازه نداد كه درگيريهاي مختصر، به جنگ بين دو كشور بينجامد.
كارري نيز نظير صحبتهاي كمپفر را در مورد سرسختي شيخعليخان، نقل ميكند: «نخستوزير او [شاهسليمان] كه از طرفداران جدي دوستي با تركها بود، اعتقاد داشت كه عثماني درواقع براي ايران سد محكمي است در مقابل مسيحيان. اگر روزي تركها منهدم و نابود شوند، حتما نوبت حمله به ايران خواهد رسيد و براي ايران، پايداري در مقابل مسيحيان امكان نخواهد داشت.»[38] و «از طرفي، براي شاهسليمان و مملكت او جاي كمال خوشبختي بود كه در آن زمان تركها سرگرم جنگ با دول اروپايي بودند و فرصت حمله به ايران را نداشتند.»[39]
در زمان شاهسلطانحسين
معاهده ذهاب، مهمترين قرارداد صلح بين دو كشور است كه مرزهاي قطعي دو كشور را معين كرده و در معاهدههاي بعدي به آن استناد شده است. اين معاهده نزديك به يك قرن، صلح ميان دو كشور را تضمين كرده بود. با انعقاد اين معاهده، دو كشور سفيراني به دربار يكديگر فرستادند و بدينترتيب هرچه بيشتر حسن تفاهم و دوستي و صميميت بين دو حكومت برقرار گشت.
در زمان سلطنت شاهسلطانحسين (1077ــ1135.ق/1694ــ1722.م)، دولت ايران از ناحيه عثماني، مشكل خاصي نداشت. اخباري كه از طريق جاسوسان ايراني به دولت مركزي ميرسيد، از درگيري سخت عثماني در اروپا حكايت ميكرد. علاوهبراين، تركها مشكلات داخلي ديگري هم داشتند كه از آن ميان ميتوان به مشكل اعراب بصره و عراق اشاره كرد. همچنين ماموران ايراني در سمت ايروان، از درگيرشدن دولت عثماني با روس گزارش ميدادند. در همان زمان، ايران سفيري براي ديدار با سلطان عثماني به اين منطقه فرستاد. مولف «دستور شهرياران»، نام اين سفير را ابوالمعصومخان ذكر كرده است و مينويسد: «در خارج شهر، چاوشباشي خواندگار با جمعي به استقبال آمده او را داخل خانه معين مينمايند.»[40]
سلطان، وزير اعظم و ساير اركان دولت عثماني به سفير ايران، بسيار احترام گذاشتند و ضيافتهاي شايستهاي براي او ترتيب دادند. جالب آنكه در طي اقامت سفير ايران در عثماني، خواندگار از سفير ايران خواست كه به سربازاني كه همراه وي بودند، بگويد در حضور سلطان چوگان بازي كنند. محمدابراهيم نصيري مينويسد: «... خواندگار در خيمهاي كه در كنار ميدان بازي براي او برپا كرده بودند، ميدان و بازي را تماشا ميكرد، خواندگار را طريق ملاعبه ايشان خوش آمده به دو نفر كه گوي سبقت در طرز ملاعبت از همگان ربوده بودند، موازي بيست عدد اشرفي انعام ميدهد و بعد از طي ضيافتهاي طولاني، چون هنگام رخصت ايلچي ميشود، مومي اليه را به دربار طلب داشته خلاع شاهي به ايلچي و چهل نفر از ملازمان او داده، جواب نامه همايون را تسليم و يك راس اسب و زين و لجام و ديكدگي مرصع به جواهر و لآلي به رسم يادبود اعليحضرت شاهي، به ايلچي ميسپارند و دو راس اسب مكمل يراق لجام مينا به ايلچي و امامقلي بيك، خويش او تكلف مينمايند.»[41]
در مقابل سفارت ابوالمعصوم، دولت عثماني نيز براي تحكيم مؤدت بين دو كشور، سفيري همراه با هداياي شاهانه، به ايران اعزام كرد. ورود سفير عثماني، محمدبيك امين دفتري، به خاك ايران، با جشن نوروز سال 1109.ق مصادف بود. قرار بود در آن سال مراسم جشن نوروز و سير و شكار در ييلاق بهمنزار و ديگر ييلاقات برپا شود، ولي به احترام ايلچي (سفير) عثماني، شاه و همراهان به پايتخت برگشتند تا در پايتخت از او پذيرايي شود. مولف «دستور شهرياران» با توضيح بيشتري در مورد آمدن سفير عثماني به ايران و پذيرايي شاهانه از وي چنين مينويسد: «... چون خبر ورود ايلچي فرمانرواي ممالك روم به اين مرز و بوم از سرحدات ولايت آذربايجان به مقيمان آستان آسمانسان رسيده بود، به مراعات آنكه سفير مزبور از راهي دور احرام طواف حريم سده كعبه اشتباه بسته و از دربار اقتدار آلعثمان كه از عهدي بعيد تشييد داده اركان وِداد با اين خانواده ولايت اعتضادند به بادپاي سفارت نشسته است، هرگاه در مقر سلطنت و فرماندهي و مركز مملكت شاهنشاهي به پابوس اشرف مشرف گردد، همانا به رعايت آداب و رسوم دوستي و به ملاحظه قوانين اتحاد كه منظور نظر حقيقتبين آن سايه پروردگار آسمان و زمين است، اقرب و انسب خواهد بود. در اين سال فرخنده، سير و شكار ييلاق بهمنزار و ساير ييلاقات فارس را كه قرارداد خاطر حقانيت احساس شده بود، موقوف داشته فرمود، چندي در سعادتآباد بزمآراي محفل سرور گرديدند و پس از آن به دولتخانه مباركه مجاورت فرموده كه منتظر رسيدن سفير مزبور شدند.»[42]
بهاينترتيب در نيمي از دوران سلطنت شاه سلطانحسين، روابط دوستانه بين دو كشور همچنان ادامه پيدا كرد. دولت صفوي، در سالهاي پاياني پادشاهي سلطانحسين، مثل درخت كهني بود كه از درون پوسيده باشد و به ضرب يك تيشه يا وزش باد تند به آساني برافتد. درباره آن سالها در كتب تاريخ، سفرنامهها و گزارشات داخلي و خارجي، مطالبي برجاي مانده است كه در بهتصويركشيدن اوضاع و احوال نابسامان آن روزگار و شرح حوادث جاري آن ايام، مكمل يكديگرند. مولف «رستمالتواريخ» مينويسد: «وضع نابسامان دولت صفوي به گوش كشورهاي همسايه و دوست نيز رسيده بود و هركدام، نامههاي مؤدتآميز به سلطانحسين نوشته و وي را دوستانه از وضع نامطلوب كشور، آگاه ساختند ولي متاسفانه درباريان بيكفايت، اين نصيحتها و خيرخواهيها را به ”حسد و كينه و بيادبي“ حمل نموده و جوابهاي نامطلوب به آنان داده و ايلچيان را با استخفاف تمام برگرداندند.»[43]
همين رفتارهاي بيجا باعث شد كه در ايام سختي و محاصره اصفهان به دست افغانان قندهار، دولتها و همسايگان متمكن، شاهسلطانحسين را ياري نكنند و دولت عظيم صفوي، خيلي راحت بهدست عدهاي افغان نابود شود.
آخرين رفتوآمد سفيران عثماني در حول و حوش شورش افغانها رخ داد. سفيري از عثماني به ايران آمد و در گزارش مفصلي كه از وضع نامطلوب ايران نوشت، وضع ايران را بسيار بحراني و دولت ايران را در آستانه سقوط توصيف كرد. در نتيجه، با اينكه امپراتوري عثماني در اروپا شكست خورده بود و دربار استانبول، حال و روز غمباري داشت، عثمانيان به فكر تجاوز به خاك ايران افتادند. هنوي مينويسد: «دولت عثماني با شكستي كه از اتريشيها خورده بود، در سراشيبي ضعف افتاده بود، به فكر تجاوز به خاك ايران افتاد و بعدها قرارداد تقسيم ايران با روسيه را امضا كرد.»[44]
شكست قطعي عثماني در اروپا و تحميل پيمان پاساروويچ بر عثماني، نقطه آغاز عقبنشيني آن دولت از اروپا و مقدمه زوال امپراتوري بود. اين پيمان در تاريخ بيستم شعبان 1130.ق/ دوازدهم ژوئيه 1718.م ميان عثماني و فاتحان جنگ، يعني اتريش و ونيز، به امضا رسيد.[45]
اتريشيها ازيكسو به تجارت با ايران علاقهمند بودند و ازديگرسو به علت دشمني با روسيه، نميخواستند كالاهاي ايران از راه درياي خزر و بندر «حاجيطرخان» به اروپا برود. بههمين دليل ماده 19 پيمان پاساروويچ (Passarowitz) را با اصرار در متن معاهده گنجاندند. اين ماده به شرح زير آمده بود: «اگر بازرگانان ايران از امپراتوري اتريش از راه رودخانه دانوب به مرز عثماني بيايند، طبق معمول فقط يكبار حقوق گمركي و ترانزيت از قرار صدي پنج پرداخت خواهند كرد، و از ماموران گمرك عثماني رسيد خواهند گرفت و از آن پس نبايد دوباره با مطالبه حقوق گمركي و حقالعبور، اسباب آزار آنان فراهم گردد. همچنين اگر بخواهند با كالاهاي خود از كشور ايران بيايند و از خاك عثماني به سوي امپراتوري اتريش بگذرند، پس از اينكه فقط يكبار در درياي سياه يا رودخانه دانوب، حقوق گمركي از قرار صدي پنج پرداختند، ديگر نبايد با مطالبه حقوق گمركي مورد مزاحمت قرار گيرند.»[46]
ماده 19 پيمان پاساروويچ كه آزادي تجارت ايران را تامين ميكرد و از طرف اتريشيها بر عثماني تحميل شده بود، ضرورت داشت كه به اطلاع دولتمردان ايران برسد و از طرف ايران هم پذيرفته شود. بههميندليل سفير اتريش در استانبول، باب عالي را وادار كرد كه سفيري به ايران بفرستد. ازطرفديگر، خود دولت عثماني هم ميخواست در مقابل سرزمينهايي كه در اروپا طبق پيمان پاساروويچ از دست داده بود، با استفاده از وضع نابسامان ايران، مناطقي از ايران را بهدست آورد و از اين طريق، شكست خود را جبران كند.
دولت عثماني براي اينكه بتواند اوضاع ايران را از نزديك بررسي كند، تصميم گرفت احمد دريافندي را به ايران بفرستد. با اينكه ماموريت دريافندي براي اين مساله بود، اما موضوع پنهان نگاه داشته شد و دليل ماموريت وي، فراهمآوردن مقدمات اجراي پارهاي از مواد پيمان پاساروويچ در مورد راههاي ترانزيت بازرگاني ايران و اتريش ــ كه از داخل مرزهاي عثماني ميگذشت ــ قلمداد گشت.
احمد دريافندي، آخرين سفير عثماني در دولت صفوي، بعد از ملاقاتهاي مكرر با شاه سلطانحسين و اعتمادالدوله و ساير اركان دولت و نيز دقت در وضع آشفته ايران، در سفرنامه خود وضع كشور ايران و دولت صفوي را چنين توصيف كرد: «همه كشور قزلباش، آبادان است و ويرانه آن بسيار كم است، اما عياذاً بالله چنين مينمايد كه انقراض دولتشان نزديك است. چاكر آشكارا و پنهان وضعشان را مو به مو رسيدگي كردم، كشورشان بهغايت آباد است اما دولتشان رجالي ندارد، گويي قحطالرجال است و ازآنرو، نظامشان آشفته و پريشان و دولتشان متزلزل است. به امر خداوند، نكبت و نحوستي به رخسارشان سايه افكنده است. هرگز خندهاي بر لبانشان ديده نميشود و همه همداستاناند و آشكارا ميگويند: ”بخت شيخزاده يعني شاه برگشته و فرّ دولتش رفته و روزگارش به سر آمده است.“»[47]
دري افندي زماني به ايران آمد كه كشور دچار شورش و طغيان بود و توطئه و خيانت دربار را فراگرفته بود و زبونترين و ناشايستهترين افراد بر كشور حكومت ميكردند. مقارن بازگشت دري افندي در تاريخ 1133.ق/ آوريل 1771.م، شاه سلطانحسين نامهاي به سلطاناحمد سوم، سلطان عثماني، و نامهاي نيز به ابراهيمپاشا، داماد و وزير اعظم او، نوشت كه هر دو نامه طبق معمول، تشريفاتي و مشتمل بر كلياتي درباره دوستي طرفين بود.[48] اين نامهها را مرتضي قليخان ــ كه مردي دانا و دلآگاه بود و در مقابل ماموريت دريافندي، به سفارت استانبول فرستاده شد ــ همراه خود برد.[49] در عثماني، از سفير ايران به گرمي استقبال و پذيرايي شد. او در روز سهشنبه شانزدهم ربيعالثاني سال 1134.ق به حضور سلطان رسيد و نامه شاه ايران را به وي تقديم كرد.
متعاقب آن، بين سفير ايران و دولت عثماني مذاكرات مهمي جريان يافت. اما ناگهان و احتمالا با رسيدن خبرها و شايعاتي از ايران، مذاكرات قطع شد و مرتضي قليخان به ايران بازگشت. درواقع اين همه مكاتبه و مذاكره، ظاهرسازي بود و حريفان در انتظار بههمريختن اوضاع ايران بودند.
مرتضي قليخان پس از ايفاي وظيفه خود به ايران بازگشت، ولي هنگامي كه به كشور رسيد، دولت صفوي در آستانه اضمحلال و سقوط بود.
نتيجه
عوامل بيشمار دور و نزديك، داخلي و خارجي، در روابط و مناسبات طولانيمدت صفويه با امپراتوري عثماني، موثر بوده است؛ از جمله عوامل سياسي، نظامي، اقتصادي و مذهبي.
زيادهطلبي، قدرتنمايي، تعرضات ارضي با توجه به مرزهاي مشترك طولاني دو كشور همسايه و اختلافات مذهبي ميان شيعيان و سنيان (عدهاي از شيعيان در خاك عثماني و گروهي از اهل تسنن در سرزمين ايران زندگي ميكردند) تاثير بسياري در مناسبات دو كشور داشته است و حاصل عوامل فوق، تغيير مرزها، ناآرامي در سرحدات، دستبهدستشدن بعضي از شهرها و مناطق مرزي و مهاجرت پيروان تشيع و تسنن به كشورهاي همجوار بود.
بهرغم همه تنشها، اغلب روابط بين پادشاهان، بسيار دوستانه بود و آنها همديگر را با القاب ارزشي از قبيل غازي، جهادگر و غيره خطاب مينمودند و هداياي گرانبها به يكديگر تقديم ميكردند.
مردم اين دو كشور نيز همواره روابط نزديك و دوستانهاي با يكديگر داشتند. حتي در ايام تنشهاي سياسي و نظامي بين سران دو كشور، ارتباطات فرهنگي تنگاتنگي بين مردم اين دو كشور برقرار بود و روابط تجاري و رفتوآمد بازرگانان و زوار هم تداوم داشت.
پينوشتها
[1]ــ محمدحسن مستوفي، زبدهًْالتواريخ، به كوشش بهروز گودرزي، تهران، دانشگاه تهران، 1375، ص105
[2]ــ رضا شعباني، تاريخ اجتماعي ايران در عصر افشاريه و زنديه، تهران، سمت، 1377، ص15؛ ادوارد براون، تاريخ ادبيات ايران، 1369، ص119
[3]ــ ژان باپتيست تاورنيه، سفرنامه تاورنيه، ترجمه: ابوتراب نوري، به تصحيح حميد شيران، اصفهان، كتابفروشي تأييد اصفهان، 1336، ص487؛ نصرالله فلسفي، «دستهاي خونآلود»، اطلاعات ماهانه، ش11، بهمن 1329، ص222
[4]ــ رضاقليخان هدايت، تاريخ روضهًْالصفاي ناصري، به تصحيح جمشيد كيانفر، ج8، تهران، اساطير، 1380، ص6880
[5]ــ لارنس لاكهارت، انقراض سلسله صفويه، ترجمه: اسماعيل دولتشاهي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1380، ص21
[6]ــ محمدحسن مستوفي، همان، ص106؛ وليقليخان شاملو، قصصالخاقاني، تصحيح حسنسادات ناصري، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371، ص216؛ مصطفي نعيم، تاريخ نعيما، ج3، استانبول، 1281.ق، ص255
[7]ــ محمدحسن مستوفي، همان، ص107
[8]ــ محمدطاهر وحيد قزويني، عباسنامه، به تصحيح ابراهيم دهگان، اراك، كتابفروشي داودي اراك (فردوسي سابق)، 1329، ص50؛ وليقليخان شاملو، همان، ص255؛ استانفورد جي. شاو، تاريخ امپراطوري عثماني و تركيه جديد، ترجمه: محمود رمضانزاده، مشهد، آستان قدس رضوي، 1370، ص366
[9]ــ مصطفي نعيم، همان، ج3، ص268
[10]ــ محمدطاهر وحيد قزويني، همان، ص52
[11]ــ محمدحسن مستوفي، همان، ص108
[12]ــ محمدطاهر وحيد قزويني، همان، ص52
[13]ــ ميرزاجعفرخان مشيرالدوله (مهندسباشي)، رساله تحقيقات سرحديه، به اهتمام محمد مشيري، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1348، ص81
[14]ــ رونوشت معاهده ذهاب با مشخصات زير در استانبول نگهداري ميشود:
Osmunli Arsivi daire Busbakanligi, Ali Emir Tasnifi, No; 767
[15]ــ محمدحسن اعتمادالسلطنه، تاريخ منتظم ناصري، به تصحيح محمداسماعيل رضواني، تهران، دنياي كتاب، 1364، ص941؛ سواد اصل معاهده، استانبول، آرشيو نخستوزيري، دفتر علي اميري، شماره 767
[16]ــ مجموعه معاهدات ايران با دول خارجي، 1326.ق/1908.م، ص192؛ اصل سواد معاهده، همان.
[17]ــ محمدطاهر وحيد قزويني، همان، ص51؛ محمد معصومبن خواجگي اصفهاني، خلاصهًْالسير، به كوشش ايرج افشار، تهران، علمي، 1368، ص272
[18]ــ محمدطاهر وحيد قزويني، همان، ص53؛ محمد معصومبن خواجگي اصفهاني، همان، ص274
[19]ــ سواد اصل معاهده ذهاب، همان؛ محمدحسن اعتمادالسلطنه، همان، ص934؛ مجموعه معاهدات ايران با دول خارجي، همان، ص193
[20]ــ محمدطاهر وحيد قزويني، همان، ص53؛ محمد معصومبن خواجگي اصفهاني، همان، ص271؛ محمدحسن اعتمادالسلطنه، همان، ص941؛ مجموعه معاهدات ايران با دول خارجي، همان، ص191؛ مصطفي نعيم، همان، ص394؛ اصل سواد معاهده، همان.
[21]ــ رضاقليخان هدايت، همان، ج8، ص899؛ محمدحسن اعتمادالسلطنه، همان، ص940
[22]ــ رضاقليخان هدايت، همان، ج8، ص9899
[23]ــ مصطفي نعيم، همان، ج3، ص255؛ رضاقليخان هدايت، همان، ج8، ص6894
[24]ــ مصطفي نعيم، همان، ص268
[25]ــ محمدحسن اعتمادالسلطنه، همان، ص936؛ رضاقليخان هدايت، همان، ج8، ص9897
[26]ــ رضاقليخان هدايت، همان، ص6898؛ محمدحسن اعتمادالسلطنه، همان، ص936
[27]ــ رضاقليخان هدايت، همان، ص6898
[28]ــ احمد دري افندي، سفارتنامههاي ايران، ترجمه: محمد امين رياحي، تهران، قوس، 1368، ص43
[29]ــ همان، ص44
[30]ــ مجله ايرانشهر، ج1، تهران، چاپخانه دانشگاه تهران، نشريه شماره 22، كميسيون ملي يونسكو در ايران، 1342.ش/1963.م، ص443
[31]ــ محمدطاهر وحيد قزويني، همان، ص54
[32]ــ ميرزاحسن حسيني فسائي، فارسنامه ناصري، تصحيح منصور رستگار فسائي، تهران، اميركبير، 1367، ص477
[33]ــ محمدحسن اعتمادالسلطنه، همان، ص946
[34]ــ ذبيحالله ثابتيان، اسناد و نامههاي تاريخي در دوره صفويه، تهران، تابان، 1343، ص342
[35]ــ محمدطاهر وحيد قزويني، همان، ص222
[36]ــ انگلبر كمپفر، سفرنامه كمپفر، ترجمه: كيكاوس جهانداري، تهران، خوارزمي، 1350، ص58
[37]ــ همان، ص86
[38]ــ جملي كارري، سفرنامه كارري، ترجمه: عباس نخجوان و عبدالعلي كارنگ، تبريز، اداره فرهنگ و هنر آذربايجان، ص92
[39]ــ مجله ايرانشهر، ج1، 1342.ش/1963.م، ص445
[40]ــ محمدابراهيم زينالعابدين نصيري، دستور شهرياران، تهران، بنياد موقوفات محمود افشار، 1373، ص165
[41]ــ همان، ص166
[42]ــ همان، ص142
[43]ــ محمدهاشم آصف (رستمالحكماء)، رستمالتواريخ، به اهتمام عزيزالله عليزاده، تهران، فردوس، 1380، ص96
[44]ــ جونس هنوي، هجوم افغان و زوال دولت صفوي، ترجمه: اسماعيل دولتشاهي، تهران، يزدان، 1367، ص210؛ احمد دري افندي، همان، ص49
[45]ــ در مورد پيمان پاساروويچ رك: استانفوردجي. شاو، همان، ص401 و شهناز رازپوش، «پاساروفچه»، دانشنامه جهان اسلام، ج5، تهران، بنياد دايرهًْالمعارف، 1379، صص426ــ420
[46]ــ استانفورد جي. شاو، همان، ص401
[47]ــ احمد دري افندي، همان، ص97؛ راشد افندي، تاريخ راشد افندي، ج3، قسطنطنيه، 1153.ق، ضمن حوادث 1144؛ احمد جودت، تاريخ جودت، ج1، استانبول، در سعادت مطبعه عثماني، 1309.هـ ، ص64
[48]ــ عبدالحسين نوائي، اسناد و مكاتبات سياسي ايران 1105 تا 1135هـ .ق، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363، ص165
[49]ــ جونس هنوي، همان، ص86
نويسنده: ابوالفضل عابديني
...........................................................................................................
منبع: زمانه
انتهاي پيام/
يکشنبه|ا|27|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 244]
-
گوناگون
پربازدیدترینها