تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين قلب‏ها، قلبى است كه ظرفيت بيشترى براى خوبى دارد و بدترين قلب‏ها، قلبى اس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817326616




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زندگي به مثابه شعر


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: زندگي به مثابه شعر


اگر زندگي در دو مفهوم پيش گفته و گذشته را داراي مبنايي شاعرانه بدانيم كه در مبنا و شاعرانگي خويش دليلي تام بر زندگي‌مداري شاعر آنهاست،‌ در استعمال نوع اصلي و اصولي، موضوع فراتر از زندگي‌مداري، به زندگي‌انديشي و زندگي‌جويي و در نهايت زندگي‌داني بازگشت مي‌كند و در واقع داراي زمينه‌ها و پس زمينه‌هايي است كه اين امكان را براي جستجوگر و محقق درباب آنها فراهم مي‌كند كه در لفظ و معنا و دلالت و مدلول آنها به چيزي جز معناي زندگي و هويتي از هويت‌هاي متعدد و متكثر آن نينديشد. از اين روست كه به سهولت مي‌توان از تفاوت معنا و مفهوم زندگي در ميان هر يك از حوزه‌ها سخن به ميان آورد، خصوصا حوزه‌هايي كه زندگي در آنها با معنايي اصلي مطرح شده است، مثل نمونه زير:

هر كه تاب جرعه‌اي جام جنون بر دل نداشت‌

واي به حال دلش كز زندگي حاصل نداشت61

و حوزه‌هايي كه به وضوح مي‌توان از فرعي بودن معناي مراد از زندگي در آنها ياد كرد، مثل نمونه زير:

مستيم و دل به چشم تو و جام داده‌ايم‌

سامان دل به جرعه فرجام داده‌ايم...

دور از تو با سياهي شب‌هاي غم گذشت‌

اين مردني كه زندگي‌اش نام داده‌ايم62

به دست دادن ملاكي دقيق و بي‌چند و چون براي تفكيك ميان اين دو يا سه حوزه معنايي از زندگي در سروده‌هاي شفيعي كدكني اگر ناممكن نباشد، دست‌كم دشوار است. با اين حال با استناد به قرايني كه معمولا هيچ سخن و در اينجا هيچ شعري از آن تهي نيست مي‌توان حدس قريب به يقين يا صائب زد كه مفهوم زندگي در چه مواردي، لفظي و شاعرانه و توضيحي و توصيفي است و در چه مواردي، داراي موضوعيت بوده، با بر دوش كشيدن ثقل موضوع درصدد بيان يك نكته يا پديد آوردن و تصوير كردن يك جنبه نو و نوين و ايجابي از زندگي و درباب زندگي است، حتي اگر به اجمال و اشاره و با بهره‌گيري از حالت‌هايي صرفا شاعرانه برگزار شده باشد.

روشن‌ترين مثال براي آنچه ذكر كرديم اشارت تند و تيز شعر است كه در عين شاعرانه نمودن، بسيار عميق است:

پلك جوانه‌ها را / آهسته مي‌گشايم و مي‌گويم: / آيا / اينان / روياي زندگي را / در آفتاب و باران / بر آستان فردا - احساس مي‌كنند؟63

اين شعر با تذكار زندگي خويش و در بساطت خويش، يادآور درك،‌ فهم و شهود زندگي در ارتباط با لحظه است؛ چيزي كه در طبيعت و ساحت‌هاي ادراكي / وجودي آدمي موج مي‌زند. جيمز موريه سفرنامه خويش را با عبارتي آغاز كرده است كه مفهوم زندگي مندرج در آن را مي‌توان آغازي براي فهم زندگي در يكي از ساحت‌هاي ابتدايي وجود دانست: چشم به راه گذشتن خورشيد از مدار نصف‌النهار بوديم. يكي از همراهان، ساقه كنگري را از زمين كند. در ميان تنه ساقه، دو زنبور، بي‌حس خوابيده بودند. آن‌دو، در تنه كنگر چشم به راه آمدن بهار خانه گزيده بودند تا بار ديگر زندگي را از سر گيرند64.>

- بي‌آنكه از لحن تحقيقي / پژوهشي مقال فاصله مي‌گيريم، در باب مندرج در قطعه‌اي كه گذشت، مي‌توانيم به اندراج روحي پرپيغام در آن عطف توجه كنيم كه در سروده‌هاي شفيعي كدكني، به تدريج و در آنسوي زندگي‌گويي‌هاي متعارف و مصطلح، رو به استعلا و بلوغ معنايي دارد. شايد از سر همين سير محتوايي استعلايي و بلوغ معنايي است كه در هيچ يك از انواع زندگي‌گويي‌هاي شفيعي كدكني، زندگي بي‌معنا طرح نمي‌شود، منفي و بي‌ارزش و به اصطلاح پوچ نيست و همواره و در همه ساحت‌ها و استعمال‌هاي خويش با اوصافي از جنس پويايي، طراوت، روشني و جوشش (= رويان و روينده) همراه مي‌شود و به ناب بودن و ناب شدن مي‌رسد: ...لحظه ناب زندگي را درياب65! بدين‌ترتيب، آنچه از احوال و قراين اراده‌هاي جدي و معنادار زندگيك آيينه‌اي براي صداها ظاهر مي‌‌شود، عدم توقف اين مفهوم در قواره‌اي خاص و چارچوبي محدود است بلكه زمينه‌ها و تمهيدهايي در آنها مي‌توان يافت كه نويدبخش حركت زندگي در مفهوم و معنايي رسا و دروندار به سوي دريافت‌هايي نو و پرالهام است. بي‌شك در مقام تحقيق جز با ارائه نمونه و شواهد نبايد نتيجه‌اي را مفروض گرفت. بنابراين، موشكافي در گزاره‌هاي مشتمل بر زندگي شفيعي - اعم از اينكه در آنها تصريح به واژه زندگي شده باشد يا نه - مي‌تواند در راهيابي به عمق و محتواي مفهوم مجموعي زندگي در منطق شعري اين شاعر راهي نتيجه‌بخش و موثر باشد. در اين راستا، اشاره به آن دسته از شعر / سروده‌هايي كه به حسب ظاهر و لفظ در باب زندگي نيست ولي در معنا و عمق و محتوا زندگيك است، ضرورت تام دارد. بي‌شك يكي از نمونه‌هاي بي‌بديل اين قبيل سروده / شعرها، گفتار و يافتار معروفي است كه در قطعه دوم بوي جوي موليان آمده است و از شهرتي ويژه برخوردار است: وقتي حضور خود را دريافتم / ديدم تمام جاده‌ها از من / آغاز مي‌شود.66 نظير و عديل اين شعر / سخن / دريافت را مي‌توان در ديد كه روحي معنادار از زندگي در آن تابيده است:

براي من اين لحظه وحي آمد از صبح / كان كه بودي تو در انتظارش / جز تو خود هيچ كس نيست. باري / بي‌گمان ديده بازشان نيست.67 و در همين رديف قرار مي‌گيرد 1 كه در فضاي پاياني خويش به يكي از مسائل اصلي و بنيادي زندگي ناظر است؛ زمان، وقت و عمر:

اين چيست اين كه لحظه بي‌خويش تو را / آشفته مي‌كند: / اين تيك و تاك ساعت مچ‌بند / زير سر / يا اين صداي چشمه جوشان عمر توست / كاين‌گونه قطره / قطره / به مرداب مي‌چكد.68 ما در تحليل جزء به جزء حضور زندگي در اصولا نمي‌توانيم شعرهايي از اين دست را ناديده بگيريم، از آن‌رو كه زندگي‌واره بودن آنها ترديدناپذير است و بازگشت آنها به زندگي و طيفي از معاني حقيقي زندگي قطعي است.

در ادامه پژوهه و پژوهش و با در نظر گرفتن همين نوع از زندگي‌‌واره‌ها، به راه مي‌بريم‌؛ دفتري كه سرنوشت لفظي و معنايي شايان دقتي به لحاظ اشتمال به زندگي دارد.

شعر كه سومين قطعه اين اثر است، به وضوح و به نحوي عميق زندگي كاوانه است؛ تامل در آغاز و انجام و چند و چون زندگي از نگاه فردي كه مي‌تواند شاعر باشد و يا يك انسان نوعي، توصيف آمدن و بودن و ارائه تصويري ويژه از فرايند بودن و هستن:

پيش از من و انديشه‌ام، انديشه‌وراني‌

آن نطع به تدبير خود آراسته بودند

بردي سره آنگاه در اين بازي تقدير

بر نطعي از اين گونه ز من خواسته بودند...

در ادامه همين تصوير، مرحله بعدي شنيدن پيام زندگان در مسير زندگي است و سپس اتمام يافتن فرصت زندگي كه به مثابه يك فرصت بازي جلوه‌گر مي‌شود:

بر نطعي از اين گونه توان برد به تدبير

خود چاره من چيست در اين ظلم و ظلامش‌

جز اين كه بر اين رقعه زنم يكسره تيپا

و آزاد كنم خويشتن از نظم و نظامش.69

از اين شعر كه به صورت چهاربيتي پاره پاره سروده شده است، مي‌توانيم به عنوان پيش درآمد شعر / سروده‌هاي هستي‌شناسانه شفيعي كدكني ياد كنيم كه تمركز كمي و كيفي آن‌ها در هزاره‌ دوم آهوي كوهي پر پيداست. مقصود ما از اين سروده‌ها، عمدتا شعرهايي است كه موضوع آنها هستي و جهان و در مواردي چشمگير انسان است و به اعتبارهايي مي‌توان و مي‌بايد مجموع آنها را نيز بايد در رديف شعرهاي زندگي و سروده‌هاي زندگي‌كاوانه ارزيابي كرد، چون در زندگي، لزوما انسان و هستي نيز ملحوظ است و از ديگر سو،‌ در سروده‌هاي به اصطلاح هستي‌شناختي شفيعي كدكني صبغه فلسفي بحث از انسان و هستي مطمح نظر نيست بلكه براساس مقدمه‌هايي كه هست و در اين مقاله نيز مورد اشاره قرار گرفته است، آن صبغه و جنبه از هستي و انسان عمدتا مورد اشاره و اشعار قرار مي‌گيرد كه انصراف آنها به سوي زمينه‌هاي زندگيك واضح است. هم در اين راستا و بر اين پايه، شعرهايي چون را مي‌توان گفتارهايي ميان شعر و زندگي ارزيابي كرد؛ شعر به نمايندگي انسان و زندگي به نمايندگي از هستي در انسان. جالب است كه واژه در اين شعر ميان وزن شعري و غيرشعري داراي تردد و ايهام است و جهان چه بپذيريم و چه نپذيريم باز تاباننده هويتي از زندگي است و در ارتباط با زندگي تفسير مي‌پذيرد:

معناي ژرف و تازه‌اي بود

به شيوايي برون ز اندازه‌اي بود

به خود گفتم كه در اين عمر كوتاه‌

سرودن خواهمش در وزن دلخواه‌

به وزن آرمش پرشور و شيرين‌

كه ماند همچنان تا دير و ديرين‌

حريفان ناگهش از من ربودند

به وزن ديگري آن را سرودند

به وزني ناخوش و نظمي نه دلخواه‌

به هنجاري كژو كوژ و روانكاه‌

هنر گويد: مرنج اي شاعر از اين‌

كه اين معني نخواهد كرد تمكين‌

نپايد هيچ رمزي از حقايق‌

مگر در وزن دلخواه خلايق‌

اگر ماندي به وزني ديگرش آر

را صورتي نو كن پديدار

يكي صورت كه انساني نو‌آيين‌

پديد آري در آن، آزاد از كين...70

در اين شعر و نظاير آن، زندگي غايبي حاضر و حاضري غايب است كه به‌سان قانوني نانوشته بر ضمير سخن حك شده است. از اين رو، بدون لحاظ معناي زندگي، درون اين سخن هرگز آشكار نخواهد شد. هم از اين حيث است كه در اين شعر، مشخصا اگر به جاي واژه تعبير زندگي نهاده شود، كمترين اختلالي در نظم و نظام آن ايجاد نمي‌شود. و چنين است سخن سوال در كه با عبارت لامحاله روايت‌گر زندگي است و شاني از شئون عمده زندگي را هدفگيري كرده است، هرچند كه براساس منطق تدوين كه پيش‌تر از آن سخن گفته‌ايم، روح و باطن مجموعي مرثيه‌هاي سرو كاشمر، مويه بر زوال فرهنگي آسيب پذيرفته است و ياد كرد تشعشع‌هاي تمدني انسان محور و درخشان:

كس نمي‌خواهد گويي خطر كند به سوال... / كتاب هستي ما، اين سفينه، اين دريا / دوباره آيا شيرازه بسته خواهد شد؟ / و يا تمامي اوراقش / درتند باد حادثه / از هم گسسته خواهد شد؟71

به همين قياس، در شعر بوتيمار نيز سخن اصولا سخن زندگي است، گيريم با صراحتي بيشتر و بي‌هيچ مقدمه و موخره‌اي، با دلالت و عبارت قصه: همين و / قصه به پايان رسيد و / عمر زمين.72 نكته بسيار مهم اين است كه پايان‌بندي با يكي از فلسفي‌ترين گفتارهاي شعري شفيعي كدكني همراه است، هرچند كه حضور حال و هواي كلي خطي ز دلتنگي در آن به وضوح غيرقابل انكار است: جهان چه باشد غير از بيان ما ز وجود / هزار نقش برآرد زمانه، خوش‌تر از آن / كه در تصور آيينه تو چهره گشود / جهان به خيمه خيام خود مقام نكرد / تو خواهيش به مقامي زساز خويش سرود؟73

در عبارت با قرينه جمله بعدي: زندگي و ساحت عام و اجتماعي آن را در برمي‌گيرد ولي اصولا جزو مضامين كاملا فكري و به اصطلاح بنيادي و هستي شناسانه نيست و به جهت فضاي خويش، در چارچوب يك داستان و گفتاري نقلي كه از قول يك شاعر نقل مي‌شود، قابل بررسي است: روزگاري شد و آنگونه كه شاعر مي‌گفت: / / حاليا پر شده هر سوز حضور سيمرغ / زندگي بر همه مرغان تنگ آمده است / نيز بر مردم شهر / و پرو پيكر سيمرغ شده لحظه فزاي...74

قطعه از قطب نمايي سخن به ميان مي‌آورد كه دل نام دارد و طبعا داراي سرشتي زندگي رنگ است: سزاي همچو تويي چيست غير درماندن / به هر كه بود و به هرجا كه بود و هرچه كه بود / رجوع كردي الا دلت كه قلب نماست.75 تحليل اين سخن به اين صورت خواهد بود كه از نظر شفيعي كدكني، قطب‌نماي مسير انسان و زندگي و يا انسان در زندگي است. مي‌توان حدس زد كه در اينگونه موارد، مفهوم عميق و روحاني دل مراد است كه با لايه‌هاي عميق و زيرين زندگي مرتبط است.

جان كلام اين است كه در هزاره دوم آهوي كوهي نيز مفهوم زندگي همچون عديل خويش حضوري ويژه دارد، با تفاوت‌هايي در نحوه استعمال و قصد.

چنين مي‌نمايد كه هزاره دوم آهوي كوهي را اگر به يك زمين تشبيه كنيم كه بذرهايي گوناگون در آن افكنده و افشانده شده است، بيشترين سهم، از آن بذر زندگي است. هم از اين روست كه هر اندازه بيشتر در جان نفوذ مي‌كنيم و به ميانه‌ها و قلمرو انتهايي آن نزديك‌تر مي‌شويم، بر جستگي زندگي بيشتر مي‌شود. برجستگي زندگي در ميانه‌ها و پايان هزاره دوم آهوي كوهي با برجستگي شعر همراه است و در سروده‌هايي چون قصيده در ستايش عشق از سه عنصر زندگي - در ارتباط با مرگ - عشق و شعر مثلثي را تشكيل مي‌دهد كه رو به زندگي دارد:

عشق يك واژه نيست. يك معناست‌

نردباني به عالم بالاست‌

مرگ با زندگي، گره چون خورد

عشق در عمق آينه پيداست‌

هنر مردن است آيا عشق؟

كه چنين جادوانه76 و زبياست...

خود عبوري است از در ممنوع‌

آن دري كه حضور در فرداست‌

بي‌زمان است اين جزيره عشق‌

گرچه در عرصه زمان پيداست‌

گل سرخي كه صبح رستاخيز

مايه مستي مشام خداست‌

حسد و رشك آتش‌افزوزش‌

زندگي بخش آن تحمل‌هاست...77

باابتناء به كثرت استعمال مفهوم زندگي در معناي اصلي و اصولي آن در دفتر بي‌راه و بي‌ربط نخواهد بود اگر بگوييم با اين دفتر، دوره يا مرحله تازه‌اي از حضور زندگي در سروده‌هاي استاد شفيعي كدكني آغاز مي‌شود. به عبارت روشن‌تر: ما در غزل براي گل آفتابگردان با حضور صريح زندگي مواجهيم، با استعمال‌هايي كاملا جدي و فكر برانگيز؛ چيزي كه از آن به معناي اصلي و اصولي تعبير آورديم:

نفست شكفته بادا و / ترانه‌ات شنيدم / گل آفتابگردان / نگهت خجسته بادا و / شكفتن تو ديدم / گل آفتابگردان /... تو همه در اين تكاپو / كه حضور زندگي نيست / به غير آرزوها / و به راه آرزوها / همه عمر / جستجوها.78

قطعه بي‌ترديد در گزارش و باز نمود منحصر بفرد خويش از روزگار، گوشه چشمي نيز به زندگي دارد. از آن رو كه نشانگر حالتي از حالت‌هاي زندگي بوده، چه بسا دست مايه تعريفي است از زندگي؛ بدين تقرير: در كتيبه‌اي سيال، شعري را مي‌توان خواند كه گذران روزگار و زندگي بر آن حك شده است: بر شيشه‌هاه، كتيبه باران / چيزي نوشته محو و مه‌آلود / در متن اين كتيبه سيال / شعري است، مي‌توان خواند: / !

سوال اين است كه متن اين كتيبه سيال، چيزي جز زندگي مي‌تواند بود، يا دست كم چيزي بيرون از حدود و ثغور زندگي و نامرتبط با آن؟ به لحاظ زندگيك بودن - به اين معنا - قطعه درست در ادامه كتيبه سيال قرار مي‌گيرد و مفهوم / پيغامي جز ذات زندگي و بهره‌مندي از آنات آن ندارد و در واقع از زمينه طبيعي حيات به زمينه انساني زندگي پل مي‌زند. گذشته از لحن خيامي اين قطعه كه كم و بيش در قطعه‌هاي ديگر اين موضوع نيز مي‌توان با شكلي فاخر از آن مواجه شد، مسئله مهم استدلال و استنتاجي است كه در شعر جاري است و هواي زندگي و را نمايان مي‌كند:

بنگر آنجا در آن سپيداران / خفتگانند، ليك بيداران / زير شولاي برف و شيشه يخ / از دم ز مهريري دي ماه / زندگي را نهفته مي‌دارند / لحظه‌ها را ذخيره مي‌سازند / تا كه در روزهاي اسفندي / لحظه آفتاب، در باران / بشكنند از نهان به ديداران / آرزويي ست دلكش، آري، آه / در زمستان عمر اين بيداد / كاش ما نيز مي‌توانستيم / زندگي را ذخيره مي‌كرديم / بهر آن روزهاي روشن و شاد / لحظه عاشقان و بيداران / راست، مانند اين سپيداران.80

به غايت روشن است كه در فراسوي اين حسرت و تحسر و آرزو، مفهومي اصيل از زندگي مطمح نظر است كه با اساسي‌ترين مسائل انسان و ايام حيات وي در رابطه‌اي تنگاتنگ است. از همين زاويه، وقتي شعر را مورد تامل قرار مي‌دهيم، آن را انباشته و لبريز از مويه‌اي دردناك برگونه‌اي از زندگي رقت بار مي‌يابيم كه با نظاره‌اي اندوهگين، حسرتزده و پرسوز،‌به شايستگي روايتگر روايتي از زندگي‌هايي تعين نايافته و به يك معنا ناكام است، بي‌آنكه درصدد علت‌يابي اين تعين نايافتگي و ناكامي و نافرجامي باشيم؛ چه خود شفيعي كدكني در طول انديشه‌هاي شعري و غير شعري خود، هيچ وقت ترجيح نداده است كه وارد مجادلات فلسفي / كلامي از جنس جبر و اختيار و علت و دليل خوش‌زيستي و بدزيستي‌ها شود. چيزي كه هست، اين است كه اشرافي اين چنين واضح و تصويري نسبت به گونه‌اي از گونه‌هاي زندگي، در شعر كمتر شاعري با اين عمق عميق ملموس قابل مشاهده است:

گر درختي از خزان بي‌برگ شد

يا كرخت از سورت سرماي سخت‌

هست اميدي كه ابر فرودين‌

برگ‌ها روياندش از فر بخت‌

بر درخت زنده بي‌برگي چه غم؟

واي بر احوال برگ بي‌درخت81!

بي‌آنكه قصه تاويل ناصواب و خودخواسته و خودخوانده داشته باشيم، به قرينه مي‌‌توانيم از اين شعر اين برداشت را مطرح كنيم كه: اتصال داشتن بر بدنه زندگي، زايل كننده اندوه نقص زندگي هست، ولي بريده شدن از شاخسار زندگي مساوي نيستي است و بن‌بست و اتمام. اشارات و ايضاحاتي از اين دست در شعر استاد شفيعي كدكني كم نيست و حمل آنها بر گفتمان زندگي، جاي شگفتي ندارد، عدم حمل آنها بر اين گفتمان ناصواب است. از آن رو كه در نگاه شامل و گسترده ستايشگرانه و توام با معناداني و معناورزي اين شخصيت، اصل با زندگي است؛ اين چشمه جوشان همه چيز:

مي‌جهد اين چشمه در اعماق خاك / مي‌تپيدش قلب درون مغاك / تيرگي تنگ نبندد رهش / قلب زلالش همه تابندگي است؟ / زندگي ست. / ريشه خار ورگ خارا بر او / راه نبندد به گه جستجو / زان كه رهش روي در آيندگي است؛ / زندگي‌ست. / شعر من اين چشمه كه بندي رهش / تا دل ياران نشود آگهش / راه گشايد به لب مردمان / زان كه همه از زمره زايندگي است؛ / زندگي‌ست. / راست چو در كوه كه دادي ندا / از همه اطراف بپيچد صدا / من چو كنم زمزمه‌اي را ادا / خلقش، درحال، به خوانندگي‌ست؛ / زندگي‌ست، / زندگي است.82

بي‌نياز از توضيح است كه شفيعي كدكني، در اين شعر، شعر خويش را معادل زندگي دانسته، معادل زندگي معرفي كرده است. اين چيزي است كه ما از آن به زندگي به مثابه شعر و با اندكي تسامح شعر به مثابه زندگي در منظر ايشان تعبير مي‌كنيم. اشكالي كه در اينجا ممكن است پيش آيد اين است كه ممكن است كسي بدون توجه به جايگاه زندگي در شعر دكتر شفيعي كدكني و به تبع آن، شعر در منطق زندگي ايشان، اين سروده را حمل بر خودستايي شاعرانه و يا مدح از شعر مشخصي تلقي كند. مستمسك اين اشكال صنعت اغراق موجود در اين سروده است. پاسخ اين است كه اصولا اغراق جزو صنايع شعري است و تعريف از شعر خويشتن با اغراق، در شعر و ادبيات فارسي، امري مسبوق به سابقه است، تا آنجا كه مي‌توان گفت: جز جلال‌الدين محمد بلخي - معروف به مولانا - تقريبا همه شعرا از شعر خويش با عنوان والاترين و بالاترين ياد كرده‌اند. نظامي گنجوي خطاب به فرزند خويش سروده است:

در شعر مپيچ و در فن او

چون اكذب اوست، احسن او

در شعر مجوي بلندنامي‌

كان ختم شده است بر نظامي 83

و اين سعدي است كه مي‌سرايد:

جهان به تيغ بلاغت گرفته‌اي سعدي‌

سپاس دار كه جز فيض ‌آسماني نيست 84

و يا مي‌سرايد:

هفت كشور نمي‌كنند امروز

بي‌مقالات سعدي انجمني 85

و حافظ گام فراتر و فراتر مي‌گذارد و شعر خويش را زينت اوراق باغ خلد مي‌شناساند:

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

دفتر نسرين و گل را، زينت اوراق بود 86

حافظ در بيتي ديگر چنين سروده است:

صبحدم از عرش مي‌آمد خروشي عقل گفت‌

قدسيان گويي كه شعر حافظ از برمي‌كنند87!

با درنظر گرفتن اين قبيل اغراق‌ها، از شعر خودگويي شفيعي كدكني امري شگفت و نادر نخواهد بود، جز اين تفاوت كه شفيعي كدكني شعر خويش را معادل زندگي (= از باب شعر به مثابه زندگي و زندگي به مثابه شعر) دانسته است و اين امري است بديع و منحصر بفرد. همين موضوع براي اثبات تمام و كمال آنچه موضوع اين مقال در صدر سخن آنرا طرح كرده است، كفايت مي‌كند.

باري در اين قطعه كه به نامگذاري شده است، شعر و زندگي هم‌آغوش قرار گرفته‌اند، اما صريح‌تر از اين و دست كم شبيه و نظير اين، شعري ديگر است كه در توصيف شعر نغز به آينه زندگي بودن آن انگشت تاكيد گذاشته شده است:

خوش آن شعر نغري كه تا نقش بست‌

نه پيموده لب را، به دل‌ها نشست...

جهان خواند آن نغمه زنده را

وگر خود ندانند گوينده را

سرودي كه آيينه زندگي است‌

هماره رهش رو در آيندگي است...88

در متن و ساختار خويش به نكته‌اي معرفتي و انسان‌شناختي نظر دارد كه اصولا نمي‌توان در فرايند دروني و معنوي زندگي اهميت آن را دست‌كم گرفت؛ آدمي و حضور وي در خويش كه جدي‌ترين حلقه‌هاي زندگي، جز به آن بازگشت نمي‌تواند كرد: زكهكشان تا كاه/ ز ماهيان تا ماه/ به هر كران نگرم در سواد منظر خويش/ جهان به جامه خويش است و هم به بستر خويش/ در اين ميانه منم/ كه بي‌قرارم و بيرون و بيرون از خويشتن خويشم.89

گذشته از مسئله و و و كه بحثي مستوفا و مشبع مي‌طلبد، در سخن از بي‌قراري نيز رفته است؛ چيزي كه در سروده‌اي با عنوان به صراحت مورد اشارتي كشف گونه و ايجابي قرار گرفته است: ذرات كاينات/ به ديدار ژرف بين/ هر يك گشوده پيش نگاه تو دفتري/ گويد: /

از آن رو كه ما پيش‌تر در مقاله‌اي مستقل با عنوان هزاره دوم آهوي كوهي را از ابتدا تا به صورتي عام و فارغ از موضوع و جستجوي موضوعي مورد نقد و بررسي گذرا قرار داده‌ايم، در تعاقب آنچه تا اين بخش از مقاله گفته آمد، در ادامه اين نوشتار، موضوع را به حسب موضوع تعيين شده مقاله، از منظر زندگي شناسيك پي مي‌گيريم، با اين ياد كرد كه: چيزي كه مسئله زندگي به مثابه يك شعر و شعر به مثابه زندگي را در آثار شعري دكتر شفيعي كدكني به وضوح و به تعبير دقيق‌تر: وضوح تمام، نمايان مي‌كند، دو دفتر پاياني هزاره دوم آهوي كوهي است: در ستايش كبوترها و ستاره دنباله‌دار كه پيش‌تر ذكر شد. در باب اين دو دفتر، موضوعي كه مي‌توان مسلم انگاشت، وجود يك تفكر آشكار هستي شناسانه است كه البته بعد شاعرانه آن ترديدناپذير است.

چه شايد خطا نباشد اگر بگوييم: ميزان تاكيدها و توقف‌ها و تامل‌هايي كه در اين دو دفتر متاخر بر روي شعر - در مفهوم مطلق كلمه - صورت گرفته است، اگر معادل تمام تاكيد و توقف‌ها و توجه‌هاي شفيعي كدكني در 10 دفتر پيشين؛ متشكل از هفت دفتر آيينه‌اي براي صداها و سه دفتر آغازين هزاره دوم آهوي كوهي نباشد، قطعا كمتر نيست. تامل يادشده، درست از نخستين قطعه در ستايش كبوترها آغاز مي‌شود، منتها با گونه‌اي لحن انتقادي و نگاهي سلبي ولي در هر حال، از هر منظر كه نگريسته شود، متعرض به شعر است: در خشكسال واژه، در تنگناي آواز / شعري نخوانديم/ در جيره‌بندي شعر و آرزوها/ مانديم و مانديم...91

با وجود اين، برخلاف دفترهاي قبلي، يافتن مضموني مشترك در ميان مجموعه سروده‌هاي متفاوت ، به گونه‌اي كه بتوان بدان محوريت بخشيد و بخش زيادي از شعرها را حول محور آن دسته‌بندي كرد، در غايت دشواري است. چنين مي‌نمايد كه در اين دفتر - و به طريق اولي در دفتر بعدي: ستاره دنباله‌دار - هر شعري، رو به افقي متفاوت و يا مسئله و دنيايي مجزا دارد كه با قبل و بعد خويش در يك خط و تراز قرار نمي‌گيرد. به عنوان نمونه، بانگ‌ ناي دعوتي است براي حقيقتي كه از بيرون مي‌تراود 92 در حالي كه نكوهش - كه شعر بعدي است - با لحني خشمگين و خروشمندانه، در مقام مجادله و مواخذه جماعتي است كه به تصريح شاعر ميراث تبار خرد مولوي جسته و گفته و آرزوهاي زنده سقراط و علي (ع) را در گورهايي از انديشه‌هاي خويش تنگ فشرده‌اند و مرده‌اي بيش نيستند: ميراث تبار خرد آينه‌ها را / كان پير‌همي جست نشان‌شان به چراغي/ تا يابد از آن آينه مردان، مگر اينجا/ در ظلمت هنگامه ايام سراغي - زانديشه عشاق وزآفاق ترديد/... آن قامت رويان و روان ازلي را/ آن آرزوي زنده سقراط و علي را/ - با آن همه خونها كه فكندند به راهش - / درگوري از انديشه خود، تنگ فشرديد / با اين همه آن شعله فزاينده و زنده است / در جمله شماييد و / شماييد / كه مرديد / زيرا / كرديد و نكرديد / كرديد و نكرديد. 93

قلعه بلافاصله در ادامه اين شعر، داراي رگه‌اي از يك الهام شاعرانه است كه داراي گفتگويي دو عنصره است كه زيباترين و شايد عالي‌ترين نمونه آن تنها در شعر ديده و شنيده شده است: پاي در زنجير خاك تفته مي‌نالد گون: / / ... بوته خشك گون در پاسخش گويد:

سروده‌اي از اين دست است، شعر كه روايت گفتگوي قهقهه است، ظاهرا با شاعر: راستي آن ناگهانه لحظه بيدار/... قهقهه پرسيد/... گفت و نهان گشت پشت برگ سپيدار...95

انصاف بايد داد كه استاد محمدرضا شفيعي كدكني در داستاني كردن برخي از مضامين ظريف و بسيار باريك و خصوصا به گفتگو درآوردن مظاهردوگانه - و عمدتا ناچشمگير طبيعت - استاد مسلم است و برجستگي‌ها و توانايي‌هايي در اين باب از خود نشان داده است كه يادآور ساخته‌هاي بانو پروين اعتصامي در مناظرات است، هر چند كه به لحاظ، فاقد آغاز و پاياني مشخص و منسجمند.

بدين سان، بي‌شك در باب هر يك از قطعه‌ها و سروده‌ها و بندها و بيت‌هاي مي‌توان جداگانه و منفك از مجموعه داد سخن داد. با اين حال، حق اين است كه در ميان و ميانه معناها و مضمون‌هاي متفاوت اين دفتر، دو مقوله و -‌ هم به صورت مجزا و هم به صورت مركب و تركيبي - داراي حضور و ظهوري ويژه‌اند، به گونه‌اي كه مي‌توانند رابط اجزاء اين دفتر به همديگر تلقي شوند و اصولا ميان شعر و زندگي در دو دفتر پاياني موردبحث نوعي تقارن و همرسي وجود دارد. شعر دوم يكي از روشن‌ترين نمونه‌ها و مصداق‌هاي اين ادعاست كه پيش‌تر مورد اشاره قرار گرفته است. اين شعر با بافتي استثنايي و زباني استوار - و نه رمزي‌ و ايهامدار -‌ در مقام وصف و نقل و شرح قصه شعر در يك مقطع از زمانه و زندگي - با تعبير شب - است ولي به گونه‌اي رها و مهارناپذير نشان از تنگناي زندگي در ارتباط با شعر و مجراي سرودن دارد و حسن و برجستگي آن اين است كه در خطاب خويش، رو به آيندگان دارد:شايد كزين شب، اين شب خيام/ هرگز به قرنها/ سر برنياورد/ خورشيدي از كلام/... آيندگان!/ بدانيد/ اينجا/ مقصود از كلام/ تدبير حمل مشعله‌اي بود، در ظلام.96

چون در اين خصوص پيشترسخن گفته‌ايم،‌ در اينجا براي پرهيز از تطويل و رعايت اختصار بيش از اين نمي‌توانيم گفت كه شعرهاي در ستايش كبوترها و ستاره دنباله‌دار در سمت و سوداري خود، از جايي مي‌‌آيند و به جايي مي‌روند كه اگر بخواهيم از مفهومي به عنوان مفهوم غالب ياد كنيم، بايد اشاره كنيم به: عبور از گذشته، رسيدن به حال و استقرار در اطوار حال، روي گرداندن آگاهانه و توام با بصيرت از خبط‌ها و خطاها و در نهايت دست يافتن به بهره‌هايي نو از حقيقت و همگي همراه با پويايي؛ چيزي كه با عبارتهايي گوناگون بيان مي‌شود ولي به هر شكل كه طرح شود، بي‌ترديد رو به زندگي دارد: چه با عنوان و عبارت بيان شود و چه با عنوان و عبارت و البته جاي استبعاد ندارد كه در مواردي نيز با تصريح به نام زندگي بيان شود:

- هر آن صدا كه از آن ني برآورد نفس تو / حقيقتي است / جهان را/ بدان بخوان و خبر كن97 !

پي‌نوشت :

61 . همان/ 48 از شعر خضر راه. اين بيت را مقايسه كنيد با بيت زير:اي خضر جنون؛ رهبر ما شو كه در اين راه

رفتيم و سرانجام به جايي نرسيديم. از شعر معراج فنا/79

62 . همان/82 و .81 از غزل پيغام، در دفتر زمزمه‌ها

63 . همان/146

64 . سفرنامه جيمز موريه، ترجمه ابوالقاسم سري، چاپ اول 1386، نشر توس ج2/16

65 . آيينه‌اي براي صداها/376

66 . همان/446

67 .همان/471

68 .همان/481

69 .هزاره دوم آهوي كوهي/23 و 22

70. همان/61 و 60، از مرثيه‌هاي سرو كاشمر

71 .همان/69 و 68

72. همان/129، از دفتر خطي ز دلتنگي. در اينجا بايد به يك اشتباه غيرعمد و به اصطلاح سهو اشاره كنم و آن اين است كه من در بخش نخست مقاله به تصور اين كه دفتر شعر ماخوذ از يكي از سروده‌هاي سپهري است، ياد كرده بودم از همانندي‌هاي شعري موجود ميان استاد شفيعي با سهراب سپهري. استاد شفيعي پس از ملاحظه اجمالي آن مطلب، با ادب و متانت و سماحتي كه همگان در ايشان سراغ دارند، به ملايمت تمام يادآوري كردند كه در نامگذاري اين دفتر، به آن بيت معروف نظر داشته‌اند كه در ميان مردم و به اصطلاح عوام و عاميان رايج و شايع است: به يادگار نوشتم خطي ز دلتنگي/ در اين زمانه نديدم رفيق يكرنگي. با سپاس از يادآوري دكتر شفيعي كدكني، لازم ديدم با اصلاح اين نكته، از ذره‌پروري و كوچك‌نوازي اين بزرگ قدرداني كنم.

73. هزاره دوم آهوي كوهي/130

74. همان/ 157

75 .همان/162

76. خواهد آمد كه از منظر شفيعي كدكني ميان جادوانه و جاودانه تلازم وجود دارد.

77. هزاره دوم آهوي كوهي/192 و 191

78. همان/205 و 204

79. همان/234

80 . همان/239 و 238

81 . همان/244

82 .همان/249 و .248 شعر پژواك. توجه به اين نكته ضروري است كه استاد شفيعي دست‌كم نام سه شعر خويش را پژواك گذاشته‌اند، هم در هزاره دوم آهوي كوهي و هم در آيينه‌اي براي صداها. آخرين شعر پژواك است كه اينگونه آغاز مي‌شود:‌ به پايان رسيديم اما/ نكرديم آغاز/ فروريخت پرها/ نكرديم پرواز/ ببخشاي/اي روشن عشق برما/ ببخشاي... من در نوشته‌اي نه چندان مفصل با عنوان: شرحي بر پژواك: حكايت پايان بي‌آغاز كوشيده‌ام فضايي از انديشه به دست دهم.

83. بنگريد به: كليات نظامي گنجه‌اي، در نصيحت به فرزند.

84 و 85. بنگريد به: غزليات سعدي، احتمالا طيبات. اول كسي كه از سعدي شيرين سخن نام آورده است، خود سعدي شيرازي است.

86 . ديوان حافظ، غزل با مطلع:‌ پيش از اينت بيش از اين انديشه عشاق بود/ مهرورزي تو با ما شهره آفاق بود، به تصحيح محمد قزويني و قاسم غني، خط مهدي فروزنده، چاپ پنجم 1382، انتشارات يساولي/.156

87 . همان/ص151

88 .هزاره دوم آهوي كوهي/378 و 377

89 . همان/253 و 252

90. همان/465 ( از دفتر: ستاره دنباله‌دار)

91. همان/300 و 299

92. همان/302 و 301

93.مان/305 - 303

94. همان/ 307 و 306

95. همان/313 - 310

96. همان/ 326 و 325

97. همان/302





پنجشنبه|ا|1|ا|اسفند|ا|1387





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 313]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن